در این مطلب آمده است: از لاله زار که میگذرم، زخمیتر از ترانه ام
تشنه محکومیت یه حکم عاشقانهام
از لاله زار که میگذرم، حسرت گولّه با منه
وقتی که دست تو می خواد،تیر خلاصُ بزنه
بخشی از ترانه لاله زار / تیتراژ فیلم حکم
لاله زار را به راحتی نمی توان ازتاریخ تهران حذف کرد یا نادیده گرفت.
خیابان اعتراض و هیاهو و کافه در دهه 20 و 30 و خیابان عشاق تهرانی شیفته سینما در دهه 40 و 50. لاله زار و سنگفرش هایش در آن روزگار بخش مهمی از تاریخ تهران را در خود جای داده است.
خیابانی آنقدر جذاب که می گویند وقتی مرحوم علی حاتمی، کارگردان شهیر سینما، میخواسته شهرک سینمایی را طراحی کند برای ساخت فیلم هایش،ابتدا ساخت همین خیابان در دستور کار قرار می گیرد و مسعود کیمیایی فیلم البته نه چندان موفق «متروپل» را برای این خیابان ساخته است.
هر چند جاودانه ترین یادگار لاله زار در بین آثار سینمایی کیمیایی را باید درفیلم «سرب» جستوجو کرد.
هر چند در این میان نباید از فیلم «حکم»مسعود کیمیایی نیز به سادگی عبور کرد.
آهنگ تیراژ پایانی فیلم با صدای رضا یزدانی برای مدت ها یکی از مشهورترین آهنگ های روز بود؛ترانه ای برای خیابان لاله زار و عاشقانه های از دست رفته آن اما حالادیگر لاله زار آن خیابان عجیب قدیمی نیست.
آن خیابانی که جادوی هنرهفتم بر سنگفرش خیابان نور می پاشید و قرارگاهی برای میعادهای عاشقانه بوده ،گویا مدت هاست به تاریخ پیوسته است.
وقتی برای گزارشی از وضعیت سینماهای خیابان لاله زار راهی این خیابان شدم، با آن تاریخچه که به یاد داشتم، هرچند انتظار داشتم که با وضعیتی بسیار متفاوت از آنچه در یادها از لاله زار باقی مانده رو به رو شوم اما این همه تغییر در این خیابان عجیب و غریب بود.
راهی خیابان که می شوم انگار در جهانی دیگر قدم میزنم؛ لاله زار، حالا خیابانی است با مدل های مختلفی از آدم ها که درآن زندگی می کنند.
مغازه دارها،کارتن خواب ها و بالاخره صبح زود هم سر و کله معتادها پیدا می شود که فقط دو ساعت وقت دارند تا سهمی در این خیابان تاریخی داشته باشند!
برای همه آن هایی که خواسته یا ناخواسته لاله زار برایشان تصویری روشن از سال های دور است،پیچ و خمهای این خیابان،هنوز هم بوی نم تاریخ می دهد.سرگیجه می گیری از ابتدا تا انتهای خیابان که گام برمیداری.
گویی تصویری از گذشته، از آمدن ها و رفتنها، روشن و بی هیچ زنگاری،پیش چشمت جان میگیرد؛ به گونهای که دلت میخواهد در دل تاریخ ذوب شوی.
میخواهی رجعت کنی به روزگارانی که همه شهر پر بود از نورنئون چراغهای چشمکزنی از تماشاخانهها که شب را برایت روشن میکردند.
حالا،کهنگی اینجا زندگی می کند.این کهنگی اما معنای فرسودگی نمیدهد.
خیلیها هستندکه هنوز هم این کهنگی و حال وهوا را دوست دارند.شاید وقتی به عنوان مشتری گذرت به لاله زار بیفتدغرق در زرق و برق لوسترها شوی و بگذری اماوقتی سوژه ات لاله زار قدیم باشد،آن وقت دیگر این خیابان آنقدرها هم رنگ و بوی تجارت ندارد.
به بهانه سرزدن به سینماهای قدیمی،وارد لاله زار می شوم؛سینماهایی با در و پنجره های فروریخته که دیگر حتی شبیه به سینما نیستند.آلبومی از خاطرات دست جمعی اند که انگار قرار است جایی خاک شوند، برای همیشه.
خیابانی جامانده از تاریخ در تهران
از پیاده رو که می چرخم به سمتِ لاله زارنو،مغازههای الکتریکی هستندکه پشت ویترین های قدیمی و خستهشان،سیم های در هم پیچیده و کابل و لامپهاپیداست.
حال خانه های قد ونیم قد جای باغهای قدیمی را گرفته اند و تا چشم کار می کند به جای درخت در لاله زارمجتمع تجاری روییده است.
خیابان باریک و کوچکی که وانت های سفیدوآبی،نیمی ازآن را بسته است و موتورها و چرخی های باربر،سعی می کنند باسماجت از لا به لای ماشین ها راه به جایی ببرند.
برای پیدا کردن سینماها اما بایدچشم ها را تیزکرد تا شاید سردر مغازه های الکتریکی و تابلوهای بزرگ پاساژهای چند طبقه امان بدهدو برای یک لحظه این سردرهای خاک گرفته پیدا شوند.
همان تابلوهای کوچک سینماها که حالا خالی از پوستر فیلم ها،سیاه، خاک گرفته و آرام آن بالا نشسته اند و هیاهوی خیابان را تماشا می کنند.
همان سینماهایی که عمرشان با قیصر و گوزن هابه پایان رسیدوچیزی برای اکران نسل ما باقی نماند.
سینما کریستال؛جمعه ها وتارزان
ازسرلاله زار نوکمی پایین می روم.پیداکردن عمارت متروک سینما «کریستال» ازتابلو بزرگ و چند نبشش اصلا کار سختی نیست.
همان سینمای معروف وپرخاطرهای که تا همین چند وقت پیش هم رونق داشت و حال از آن روزها تنها چند پوستر پاره بر سردر سینما،باقی مانده است.
این سینما که در سوم خرداد سال 1324 با دو سالن به گنجایش کلی 660نفر تاسیس شد،از سینماهای ممتاز آن دوران بود که به نمایش فیلمهای هنری شهرت داشت.
«کریستال»،در زمان مدیریت علی اصغر نورالدین آشتیانی،به صورت لژهای جداگانه طراحی شده بود،فقط به این خاطر که خانواده ها با تعداد نفراتشان راحت باشند.
به گفته یکی از اهالی لاله زار،این سینما که در دهه30 و 40،به آن «کریستال مولنروژ»میگفتند،روزهای جمعه را به فیلم های «تارزان» که اکثرا جانی ویسمولر بازی می کرد، اختصاص داده و به نوعی شبیه به سینمای کودک و نوجوان شده بود که خانواده ها نیز همراه با فرزندانشان،استقبال خوبی از آن می کردند.
مالک اولیه این سینما اصغر تحویلی و مالک بعدی آن،صابررهبر بود که علاوه بر سینماداری،سابقه تهیه
کنندگی،کارگردانی،بازیگری،فیلمبرداری،نویسندگی،فیلمنامه نویسی و تدوینگری را نیز در کارنامه خود داشته است.
سینما متروپل؛ فریاد حسرت یک عمارت!
مناظر را با حسرت و افسوس از مقابل چشمانم عبور می دهم.
ساختمان های قد کشیده و شمایل تجاری لالهزار،کمتر شبیه به تصورات و تصاویر سینمایی از لالهزار باشکوه است.
حال اگر چراغ ها و لوسترهای چشم کور کن امان بدهد که سر از مغازه ها برداری و به ساختمان های کهنه بالا سر نگاهی بیندازی،حتی ردپای اکثر سینماها را هم در مرز نابودی می بینی.
سینما «رودکی»،از همان اول چهار راه معلوم است.ساختمانی بلند و سراپا که انگار فریاد می زند،هنوز هم هستم!
معمار این ساختمان،وارطان هاوانسیان بود که پیش از آن،معماری ساختمان هایی چون هتل دربند تهران،سینما دیاموند،ساختمان مرکزی بانک سپه در تهران و ... را نیز انجام داده بود.
«رودکی» با نام سابق سینما «متروپل» در سال 1325 و با اکران فیلم «نگهبان مبارز»،فعالیتش را در لاله زار آغاز کرد.مالکیت اولیه این سینمای 850 نفره را غلامرضا بهبهانی و غلامرضا اسماعیلی به عهده داشتند و پس از آنها نیز ملک به محمد بهبهانی رسید.
این سینما در نهایت،سال 1387 به سرنوشت سایر سینماهای این خیابان دچار شد و به خاموشی مطلق رسید.
بهرام فیضی 40 سال است که روی تاکسی کارمیکند؛روی به روی سینما «متروپل»پیدایش میکنم و از او درباره لاله زار و سینماهایش می پرسم.
لبخند تلخی میزند و می گوید:«حال و هوای تمام خیابان های تهران فرق کرده است.
آن روزهامردم شادتر بودند.سینماها مکانی برای خوشگذرانی بود.مردم از روی خوشی سینما می رفتند، نه از روی ناچاری.
با تمام این تفاصیل سینما متروپل یکی از آن سینماهای قدیمی ایران است؛ مثل سینما اروپا،ادئون و ایران.
این سینماها درجه یک و همیشه شلوغ بودند.متروپل و سارا و چند سینمای دیگر بیشتر فیلمهای آمریکایی را با دوبله ایرانی نشان می داد.
همین متروپل را چند سال پیش اجاره کردند برای سریال در چشم باد یا برای فیلم کیمیایی که نامش هم متروپل بوداما این ها حتی مُسکن هم نیست.
حالا هم به خاطر اینکه اکثر سینمادارها شریک دارند و هرکدام هم یک سر دنیا هستند، زیاد برایشان اهمیت ندارد که چه بر سر سینماها بیاید.
درنهایت میفروشندو پاساژش می کنند؛مثل همین سینما کریستال.
یکی از کسبه لاله زار آن را خریده و میخواهد پاساژش کند.الان گراند هتل هم پاساژ شده.
همه جا الکتریکی فروشی و لوازم برقی است.تئاتر دهقان که نمایش روحوضی اجرا می شد،درش کلا بسته شده.
این روزها کسی به هنر و فرهنگ فکر نمی کند.همه دنبال راه نجاتند،دنبال پول».
می پرسم که آیا امکان دارد«متروپل»و دیگر سینماهای لاله زار دوباره به اوج خود باز گردد؟
پاسخ می دهد:«به نظر شما من دوباره جوان می شوم؟
اگرمن جوان شوم پس لالهزارهم می تواند به روزهای قبل بازگردد.
حتی خود شما هم با 10 دقیقه پیش خودت فرق داری.50 سال گذشته دخترم؛ نیم قرن،کم نیست.
درست است اینجا روزگاری محل تجمع هنرمندان و هنردوستان و مرکز سینماها و تئاترها بود،درست است که محلی شادی آفرین برای تهران و تهرانیان بود اما بود؛گذشت و رفت.
شما فکر می کنی اینجا شانزلیزه است که برای تاریخ و هنرشان هزینه کنند و ارزش قائل شوند؟
یعنی اگر خشت خشت این دیوارها به حرف بیایند، باید بنشینی و زار بزنی برای آنچه بر این خیابان گذشت.
بحث خراب شدن چند سینما و تئاتر نیست؛ صحبت از فروریزی یک فرهنگ و یک سابقه تاریخی است.
لاله زار خیابانی است که اصلا می توانست یک موزه هنری شود.
می توانست مثل خیابان امام حسین تا خیابان ژاله سنگفرش شود و اصلا نگذراند ماشین تردد کند.
میتوانستند نگهش دارند،کردند.سرگذشت دارد این خیابان.تک تک مغازه هایش،وجب به وجب خاکش سرگذشت دارد.
لالهزار یعنی انسانیت.لاله زار که از بین رفت،انسانیت هم از بین رفت»
سینما لاله؛جایی تورا خواهم یافت!
سینمای بعدی که با سردر زنگ زده و جای خالی مستعطیل بزرگ اعلان بنر فیلم بر پیشانی اش توی ذوق می زند،سینما «رکس» است.
صاحب مغازه کناری که مرد مسنی است، می گوید:«بعد از گوزنها ساواک این سینما را آتش زد.
بعد از انقلاب هم اسمش را گذاشتند «لاله».
تقریبا تا 10سال پیش هم باز بود و فیلم نمایش می داد،اما دیگر دوام نیاورد».
این سینما اول مهر 1324 و با ظرفیت 900 نفر،کار خودرابا نمایش فیلم«جایی تو را خواهم یافت»آغاز کرد.
سینمایی که مهندس رحمانی،مالک سینما «تاج» و حسین بهمنش،مالک سینما «سعدی»،کارشان را به عنوان آپاراتچی از آنجا آغاز کردند.
سردر زیبای سینما تئاتر «رکس» با معماری فاخری که داشت یکی از باشکوه ترین سینماهای لاله زار به شمار می آمد که به گفته دکتر امیر هوشنگ کاووسی، طراحی آن را «بوریس ماتوی یف» انجام داده و چپ و راست ورودی سینما،دارای چند ویترین عکس بود و دکوراسیون و آینه کاری زیبای سالن انتظار،چشم نواز و خیره کننده که با ستون های عظیمش،دکور فیلمهای باشکوه و تاریخی را برای آدمی تداعی می کرد.
بعد از انقلاب نیز «لاله» توسط بنیاد مستضعفین مصادره و سرانجام در سال 1372 برای همیشه تعطیل شد.
حالا هم درش را قفل و مسدود کرده اند و آن را در اشغال مغازه ها و کالاهای برقی در آورده اند.
غم انگیز است،«لاله» در میان روشنایی،پر از تاریکی است!یک لحظه چشمانم را می بندم و سعی میکنم 40 سال پیش را تصور کنم؛جوانانی که با کلاه مخملی،کفشهای ورنی و کت و شلوار فاستونی یا لباسهای قدیمی زنانه و مردانه،روی سنگفرش های این خیابان باریک قدم می زنند و درباره یک اجرا و یا دیدن یک فیلم تازه با هم گپ و گفت می کنند.
آنگاه با دیدن صف رنگارنگ تماشاگران مقابل ساختمان برای تهیه بلیت،بوی مطبوع غذاهای حاضری در هوا،هیاهوی مردم مشتاق و صدای بلندگوی گیشه که برنامه بعد را اعلام می کند و درباره نمایش ها توضیح می دهد،مجاب می شوند تا آن نمایش را ببینند،همه و همه مثل سیل به مغزم هجوم می آورد.
سینما البرز؛ در انتهای دالان ها
سینمای بعدی «البرز» است که روبهروی سینما «ایران»قرار گرفته و به زعم عده ای،از ابواب جمعی سینما «ایران» بود اما سه، چهار درجه نازل تر از این سینما محسوب می شد و می توان گفت فیلم هایی را خطاب به تماشاگری وسیع تر و عام تری نمایش می داد.
همان سینمای معروف لاله زار که برای اولین بار پارکینگ اختصاصی هم داشته است،حالا تمامش شده انبار لوازم برقی.لابی سینما با گچبری های زیبا و بلندش،هنوز از لابه لای جعبه ها پیداست.
این سینما در سال 1319و با ظرفیت 830 صندلی تاسیس شد. ورودی کوچه سینما «البرز» شبیه دالانی بی سقف است و چند متری با سینما فاصله دارد.
می توان مردمی را تصور کرد که هنگام گذشتن از این دالان،فرصت مانور دادن برای تماشای برنامه های آینده داخل ویترین ها که دو طرف دالان ها نصب شده بود را داشتند.
بعد از فکستنیتر شدن،روند نمایش فیلم ها به لاتی(سریال)تغییر کرد.
سینما «البرز»در زمان بازنشستگی،62 ساله بود و در سال 1384 که مالک آن تغییر کاربری داد،«البرز» رسما به دیار باقی شتافت.
حالا تنها پیکر بی جان یک بنای فرسوده مانده و یک تابلو بر پیشانی آن که حکم یک «عزیز از دست رفته»را دارد!
ایران؛ سینمایی در قلب لاله زار
درمجاورت سینما«البرز»،سینما «ایران» درب و داغان با دری بسته مثل جنازه از هم وارفته به چشم میخورد،با شماره تلفنی پنج رقمی و نوشته ای که می گوید اینجا قبلا لژ خانوادگی هم داشته است.
حالا پایینش شده ساندویچی پر از رفت و آمدی که درست پایین سینمایی بوده که از سالها پیش به اغما رفته است اما این سینما هم مثل تمام سینماهای لاله زار،گذشتهای جز این داشته است.
سینمایی که روزگاری با سردر شطرنجیِ استوانه ای شکل و زیبایش در قلب لاله زار می درخشید و محوطه باز و باغ مانندی داشت که سالن تابستانی این سینما محسوب می شد.
در آن زمان سینماها مثل امروز، وسایل تهویه و خنک کننده نداشتند؛ به همین جهت بسیاری از سینماها،سالن تابستانی جداگانه داشت.
حتی تعدادی از سینماها با سالن های تابستانی شروع به فعالیت کردند و بعدها سالن سرپوشیده متصل به آن ها اضافه شد.
«ایران» به نوعی در قلب لاله زار قرار داشت و بالطبع مشتری دایمی خود را از بین تیپ و طبقه ای خاص می طلبید؛طبقه ای مرفه تر که به مسخره بهشان «فکلی مآب» می گفتند و یا کسانی که می خواستند موقتا بین این افراد،احساس رفاه کنند.
«کوه نور»،«مغول اعظم» و تعداد زیادی از فیلمهای ایرانی مثل «خداداد»،«لیلی و مجنون»و«سلطان قلبها» از جمله فیلم هایی است که در این سینما نمایش داده شد.
مالک اصلی سینما«ایران» اسحاق زنجانی بود.
«ایران» که ابتدا در محل فعلی سینما «البرز» قرار داشت و بعد جا به جا شد،با ظرفیت هزار نفر ساخته شد و درنهایت به تعطیلی رسید.
یکی از رهگذران که مردی میانسال بود وقتی مرا آنطور خیره به سردر سیاه و خالی سینما «ایران» می بیند با لبخند می گوید:«خوب به یاد دارم که در سالنهای تابستانی این سینما،فیلم «دو برادر» با بازی راجندرا کمار و درمند را را دیدم.
هرچند این سینما لابی و سالن انتظار خوبی نداشت،اما دیدن فیلم ها زیر آسمان صاف و پر ستاره تهران آن روزها که هوایش به آلودگی امروز نبود و فضای دل انگیز باغچه تابستانی بسیار لذت بخش بود».
سینما «مرجان»؛ در دل کوچه ای تاریخی
ازرهگذر فاصله می گیرم تا از وجب به وجب شمایل امروز لاله زار،سرگذشت دیروزش را بیرون بکشم.نرسیده به کوچه اتحادیه از یکی از کسبه،سراغ سینما «مرجان» را می گیرم،می دانم همین حوالی است.
مردی با زیر پیراهنی سفید را نشانم می دهد و میگوید: «قبلا آپاراتچی بوده».
به سمتش می روم به امید اینکه داخل سینما را نشانمان بدهد.علی آقا که اصرار دارد پیر و لقبی که اهالی لاله زار به او داده اند،«علی قیصر» صدایش کنیم،قبلا از تعطیلی لالهزار،آپاراتچی سینما «مرجان»بوده و پیش از آن هم در بوفه سینما «ایران» کار کرده است.
از جعبه ای کهنه کنار موتور سیکلت آبی رنگش،چند قطعه از عکس هایش را با آپارات نشانم می دهد و با ذوق،روزگار جوانی اش را به رخ می کشد:«آن روزها کوچه اتحادیه خلوت تر از کوچه ملی بود و همیشه بوی آجیل داغ و لبو و کباب و کالباس و کثافت می داد و پر از صدای فلوت و موسیقی عربی و آوازهای غم انگیز بود مثل «دنیا ز تو سیرم،بگذار که بمیرم،دنیا،دنیا...»با همان لحن قاسم جبلی برایم می خواند.لبخند میزنم.
او ادامه می دهد:«اما درباره این سینما باید بگویم که 20 سال در آن کار کردم.20 سال اندازه یک عمر است.
سینما مرجان قبل از سینما شدن تئاتر بود.اگر بخواهم از فیلمهایش بگویم قبل از انقلاب «خسرو» و «برادرکشی» را به خاطر دارم و بعد از انقلاب «نیش»،«سناتور» و «دادا» را».
ازاو می خواهم داخل سینما را نشانمان دهد.
گویا این سینما هم مثل سایر سینماهای لاله زار مثل شیء ممنوعه ای است که تنها از بیرون می توان آن را دید و حسرت خورد اما برخلاف سینماهای دیگر،صاحب این سینما در ایران بوده و هرزگاهی می آید،
سری به سینمای متروکه می زند و می رود؛ همین... .
سینما سارا؛هیاهوی دیروز،گمنامی امروز!
از میان کسبه ای که در راسته الکتریکی فروشی ها ایستاده اند و رهگذران را می پایند،سراغ یکیشان که کهنسال تر به نظر می رسد، می روم و می پرسم:پدر جان در این خیابان، از سینماهای قدیمی چیزی باقی مانده؟
می توان داخلشان را دید؟پاسخ می دهد:«این شلوغی را نبین،لالهزار و سینماهایش سالهاست که مرده اند.
تلخیش اینجاست که بعضیشان حتی به سختی قابل شناسایی اند.
دنبال سینما می گردی؟همین ساختمان کهنه پشت سرت،روزی یکی از لوکس ترین سینماهای لاله زار بود».
سرم را بر می گردانم.هیچ نشانی از سینما بودن ندارد.
ساختمان خالی و متروکه است.ادامه می دهد:«اسمش سینما ساراست.قبل تر تئاتر گیتی بود.
اگر اشتباه نکنم در سال 1342 تاسیس شد.آن وقت ها مردم جلویش قطار بودند،جوانهایی مثل شما.
بیشتر هم فیلم های تگزاسی نشان می داد اما اگر دنبال لاله زار واقعی می گردی ،برو شهرک سینمایی.
اینجا میان این وسایل برقی و کالاهای الکتریکی، نمی توانی لاله زار را پیدا کنی...». دورتر که می شوم می گوید:«برای چی میپرسی؟»
پاسخم میان آن شلوغی و هیاهو گم میشود:«آمده ام تماشای تاریخ،می خواهم آن لاله زار را پیدا کنم».
لاله زار؛خیابانی پر از نخستین ها
لاله زار،باغی مصفا درخارج ازتهران بود که به خاطرداشتن لاله های خودرو،تفرجگاهی بی بدیل برای پادشاهان قاجار محسوب می شد.
آن لاله زاری که ناصر الدین شاه با فرمانی شاهانه درختهایش را برید،نرده های چوبی اش را از جا در آورد و خیابانی از میانش گستراند،در واقع ارثیه به جا مانده از فتحعلیشاه بودکه اتفاقا شهرتی هم داشت،اما لالهزار بی ورثه امروز،خیابانی بی شکل و هویت شده است.
در قطعه زمینی مرغوب متعلق به نوههای فتحعلی شاه،اولین هتل مجلل و مدرن ایرانی به نام«گراند هتل»ساخته شد که تا چند سال پیش مرد میانسالی در ورودی آن،سیم وپیچ ومفتول فروشی داشت.
ناصرالدین شاه با واردکردن اسباب مدرن ازفرنگ،کمکم شانزلیزه ای در دل تهران برای خودبناکرد،لاله زار مهد مدرنیته شد.
از معماری گرفته تا کافه ها و تئاترها و فروشگاههای مدرن،همه نشان از خیابانی داشتند که شب هادرتهران می درخشید.
عبور اولین واگن اسبی از این خیابان،راه افتادن برق وردشدن اولین تراموای برقی،موجب ترقی بیشتر لاله زار شد که سواره پیمودن خیابان را برای قشرمرفه ممکن میکرد.
حتی نخستین خط تلگراف هم،یادگاری از این خیابان است.
با ورود به عصر مدرن،سینماها مانند قارچ هایی که پس از بارش بهاره در پیکره جنگل می رویند،در جای جای لاله زار شکل گرفتند.
اولین سینماهای روباز و مجهز ایران،ابتدا دراین خیابان ساخته شد.
همچنین سالن های اپرا و تماشاخانه هایی مثل«گیتی»،«گبومر»،«روسیخان»و «نصر»هم بعد از ساخته شدن در لاله زار به گوشه وکنار ایران گسترش پیدا کردند.
سینما «خورشید»،نخستین سینمای لاله زار بودکه «دختر لر»،اولین فیلم ناطق ایرانی را روی پرده برد.
این سینما در خیابان علاءالدوله،آپارتمان اردشیر خان،روبهروی بانک روسی در سال 1316 و با ظرفیت 937 نفر تاسیس شد که در ابتدا با فیلم های جدید«جنگ بین المللی بری بحری» ازساعت هشت تا 12 شب،میزبان مخاطبان خودبود.
بلیت های سینما«خورشید»یک،دو و سه ریال بودندو درآمد سینما بین 30 تا 40 تومان در روز نوسان می کرد؛تا اینکه عمر فیلم های دست اول و پرطرفدار این سینما تمام شد و چون حاضر به کرایه فیلمهای تازه هم نبود،این سینما برای بار دوم تعطیل شد.
بعدازظهرها درلاله زار،غلغله ای به پا بود.آقای نوربخش،صاحب یکی ازالکتریکی ها،از آن روزها می گوید:«کوچه را آب پاشی می کردندوآن ها که خوش سلیقگی داشتند،ریسه هایی ازنورهای رنگی درکوچه می آویختند.
نزدیک غروب صدای محمدرضامیرزاده عشقی،عارف قزوینی،عبدالحسین نوشین و دیگرهنرمندان به گوش می رسید.
مردم برای سینماهایی که جای«شهر فرنگ» آمده بودند سر و دستی می شکستند.سینماهای سهفیلمه با یک بلیت!اولین فیلم صامت ایران،«آبی و رابی» در یکی از عمارت های لاله زار ساخته شد و در سینما «مایاک» روی پرده رفت.
همین کوچه ملی،6 سینما داشت که مخصوصا شبها،پشت به پشت شلوغ می شد».
ملی؛کوچه ای که بود!
ازیکی از رهگذران،سراغ کوچه ملی را می گیرم،میگوید:«کوچه ملی میخوای،باید بری 50 سال قبل،الان اسمش کوچه باربد شده،ردش کردی».راه رفته را بازمی گردم.
پایین تر همان کوچه اتحادیه معروف و خانه های تاریخی اش مثل خانه «دایی جان ناپلئون»،باربد رامی پیچم داخل که ابتدای آن توسط موتور سیکلت ها بند آمده است.
کوچه باریک است.غرق در مغازه و سیم و چرخ و شلوغی.همان ابتدای کوچه ملی سراغ مردمسنی می روم که باروی خوش برای مشتریان،لیموناد شیشه ای بازمی کند.
عمو نجف حسن پناه،50 سال است که درهمان دکه،ابتدای کوچه ملی،کاروکاسبی دارد.
ازاومیخواهم حال و هوای آن روزها را برایم بازگو کند.درحالی که همزمان مشتریها را راه می اندازد،پاسخم را می دهد:«تقریبا هردو پیاده رو در لالهزار همیشه پر از عابران بود.
معدودخانم های لاله زار یاروی صحنه بودندیادرفیلم ها،بچه هاونوجوان ها هم تنها همراه بزرگترهایشان اجازه عبور از این خیابان را داشتند،بس که پر جنب و جوش و گاهی پرحادثه بوداین کوچه.
بخش مهم تر و ارزان تر لاله زار و برای بسیاری چشم و چراغ آن بود،با پنج، 6 سینمای درجه دو و سه و یکی دو سالن تئاتر که تماشاخانه «تفکری»گل سرسبدشان بود.سالنی بزرگ و بالکنی با پاگرد سبک رومی.
کوچه ملی همیشه بوی غذاهای مانده و زائدات بدبو و اوره و اتانول و تنباکو می داد و در حاشیه اش همیشه خورشت قیمه فروخته می شد.
در این کوچه صدای تمپو و فلوت عربی در میان صدای بلندگوهایی که باند صوتی فیلم های سینماها را از بلندگوی کنار گیشه با صدای بلند برای جلب مشتری پخش می کردند،گم میشد.
تقریبا تمام خیابان های لاله زار،صرف نظر از آنکه چه فیلمی را نمایش می دادند باحروف فارسی عبارت (دوبله به فارسی) و (برای اولین مرتبه در ایران) را کنار گیشه روشن می کردند».
از عمونجف سراغ سینماهای کوچه ملی را میگیرم، نگاهی به پشت سرم می اندازد و می گوید:«همین سینمای پشت سرت،سینما«ملی»بودکه به«ملی گدا»شهرت داشت.بعدها نامش به«نادر»تغییرکرد وبرای خودش شد،
سرگروه«سینماهای متحده تهران» اماکوچه ملی تا امروزی که من در آن کاسبی می کنم،تغییری نکرد؛چرا کرد،سال به سال بدتراز سال پیش شد!
چند سینما دیگر هم بود که من فعلا سینما «مترو»، «فردوسی» و «شهرزاد» را یادم می آید اما راستش را بخواهی،کنار تمام تعریفهایی که از آن دوران برای شماها شده،روزگار سختی هم بود،زمستان های استخوان شکن و تابستانهای پر از مگس و بچه.
پاییزهای پر از گرد و غبار و بهارهای پر از سیلاب.مدرسه های پر از تراخم و کچلی و کتک،کوچههای پر از گدا،برای اطلاع شما آن موقع به جایی که حالا سیدخندان است، می گفتند «سیل برگردون».
زمین هایش را متری یک ریال می فروختندو تازه آنهایی که دین و ایمانی داشتند، فروشندگان را لعن و نفرین می کردند که میخواهند خانه های مردم را در مسیر سیلاب بنا کنند».
از عمو فاصله می گیرم وچند قدم پیش می روم.سمت راست دالان تنگ و تاریکی پیداست که پرده های سیاه و خالی روی دیوار آن می گوید اینجا هم روزی سینما بوده است.همان سینمایی که عمونجف درباره اش می گفت.«نادر»،هنوز سینمایی است بزرگ،اما خاموش!درهای ورودی شیشهای این سینما،پشت میله های پهن و زنگ زده زندانی شده.
میتوان گفت،این سینما برعکس سینماهای دیگر این کوچه،بسیار بزرگ است.
روی کاغذ کوچکی که بر شیشه چسبیده،با خط بد نوشته شده،در صورت نیاز با این شماره ها تماس گرفته شود.
از پشت شیشه تاریک،به سختی داخل سینما را از نظر می گذرانم؛چندپوسترکف زمین،مبلهای کوچک و ساده و چند تابلوی اعلانات خالی روی دیوار و دیگر هیچ.تاریکی محض و سکوت؛سکوتی که برای چند لحظه،هیاهوی کوچه را از یادت می برد.«نادر»،سینمایی بود که در سال 1312 و با نام «رویال» و بعدها«ملی» در زمینی به وسعت 2500 متر در خیابان لاله زار و در کوچه ملی شروع به کار کرد و بعد از ورشکستگی مالک اولیه،توسط شرکت سهامی ایران که چند سینمای دیگر نیز در لاله زار داشت، خریداری شد.
در سال 1342،سرقفلی این سینما توسط ناصر مجد بیگدلی و دو شریک دیگر ایشان خریداری و پس از بازسازی با نام تازه سینما «نادر» و در تاریخ 28 شهریور همان سال،با اکران فیلم«مرد میدان»،شروع به کار مجدد کرد.
این سینما تا سال1388 فعال بوده اما بعد از آن و به دلیل ممنوعیت اکران فیلم در این سینما برای همیشه تعطیل شد.
متروکه های خالی از سردر
چند قدمی درمیان بوی تند لنت ترمز،بوی سنگین دود سیگار و بوی دلپذیر کباب های«بندانگشتی»،پر ازپیه و چربی که روی منقلی کنار پیاده رودرست میشود،کوچه ملی را پیش می روم.
سینماهای دیگر غیر از «نادر» کاملا متروکه شده اند.حتی سردری هم وجود ندارد که بدانیم ساختمان متروکه فعلی در گذشته سینما بوده است.
«سحر» یکی از این سینماهاست که با نام سابق «مترو»و باظرفیت 130نفرساخته شد.
این سینما پله هایی دایره ای شکل داشت که به سمت غرب به پایین می رفت و دیوارهایش از دم در تا داخل سالن،کاشیکاری شده بود.
«مترو» یکی از سینماهایی بود که تا می توانست بلیت سرپایی ارزان می فروخت و بدون فکر به کمبود صندلی و تبعات آن،سینما را کیپ تا کیپ پر از آدم میکرد.
سینمای متروکه دیگر سینما «جهان» با نام سابق سینما «آزیتا» است.
سینمایی با مالکیت زهرا گنجی که با ظرفیت 205نفرشروع به کارکردو امروز چون بنایی از کار افتاده گوشه کوچه،خاک می خورد.
زهرا گنجی مالکیت سینما «فردوسی» را هم به عهده داشت که با ظرفیت 700 نفر آغاز به کار کرد و امروزحتی از ساختمان سینما نیز اثری وجود ندارد.«شهرزاد»، آخرین سینمای کوچه ملی است که با مالکیت ابراهیم مهرتاش و با ظرفیت 330 نفر آغاز به کار کرد و در کوران سینماکشی لاله زار،این سینما هم مثل سایر همنوعانش دوام نیاورد.
لاله زاری که دیگر نیست
افسوس تاریخ و گذشته،آرام آرام از تار و پود این کوچه و خیابان رخت می بندد.حال لاله زار راهی باز کرده که سرنوشت تمام خیابان ها،محله ها و خانههای قدیمی پایتخت از آن مسیر می گذرد.
مختوم و بی بازگشت...!
تا همین چند سال پیش،نوستالژی در این خیابان ها جریان داشت،درخت ها هنوز هم بلند بودند تا با رهگذران سخن بگویند.
امروز اما لاله زار،تنها خاطره ای برق گرفته است و حسرت 70 ، 80 ساله های تهرانی.نه از تهران هشتضلعی عصر ناصری چیزی باقی مانده و نه از کافه های روشنفکرنشین عصر پهلوی.نسل لاله زار که رفت،لاله زار هم قصه شد،قصه ای بی سر و ته!
مغازه های لوستر فروشی،یکی یکی تعطیل می کنند.
خیابان،تاریک و تاریک تر و رهگذران در امتداد هر کوچه در مقصدی ناپدید می شوند.باربرها و چرخی ها،کم کم گذرگاه ها را ترک می کنند.تاریخ از دل هیاهوی خالی شده بیرون میزند تا نفسی تازه کند،اینجا،لاله زار است...!
روزنامه قانون
1735
تشنه محکومیت یه حکم عاشقانهام
از لاله زار که میگذرم، حسرت گولّه با منه
وقتی که دست تو می خواد،تیر خلاصُ بزنه
بخشی از ترانه لاله زار / تیتراژ فیلم حکم
لاله زار را به راحتی نمی توان ازتاریخ تهران حذف کرد یا نادیده گرفت.
خیابان اعتراض و هیاهو و کافه در دهه 20 و 30 و خیابان عشاق تهرانی شیفته سینما در دهه 40 و 50. لاله زار و سنگفرش هایش در آن روزگار بخش مهمی از تاریخ تهران را در خود جای داده است.
خیابانی آنقدر جذاب که می گویند وقتی مرحوم علی حاتمی، کارگردان شهیر سینما، میخواسته شهرک سینمایی را طراحی کند برای ساخت فیلم هایش،ابتدا ساخت همین خیابان در دستور کار قرار می گیرد و مسعود کیمیایی فیلم البته نه چندان موفق «متروپل» را برای این خیابان ساخته است.
هر چند جاودانه ترین یادگار لاله زار در بین آثار سینمایی کیمیایی را باید درفیلم «سرب» جستوجو کرد.
هر چند در این میان نباید از فیلم «حکم»مسعود کیمیایی نیز به سادگی عبور کرد.
آهنگ تیراژ پایانی فیلم با صدای رضا یزدانی برای مدت ها یکی از مشهورترین آهنگ های روز بود؛ترانه ای برای خیابان لاله زار و عاشقانه های از دست رفته آن اما حالادیگر لاله زار آن خیابان عجیب قدیمی نیست.
آن خیابانی که جادوی هنرهفتم بر سنگفرش خیابان نور می پاشید و قرارگاهی برای میعادهای عاشقانه بوده ،گویا مدت هاست به تاریخ پیوسته است.
وقتی برای گزارشی از وضعیت سینماهای خیابان لاله زار راهی این خیابان شدم، با آن تاریخچه که به یاد داشتم، هرچند انتظار داشتم که با وضعیتی بسیار متفاوت از آنچه در یادها از لاله زار باقی مانده رو به رو شوم اما این همه تغییر در این خیابان عجیب و غریب بود.
راهی خیابان که می شوم انگار در جهانی دیگر قدم میزنم؛ لاله زار، حالا خیابانی است با مدل های مختلفی از آدم ها که درآن زندگی می کنند.
مغازه دارها،کارتن خواب ها و بالاخره صبح زود هم سر و کله معتادها پیدا می شود که فقط دو ساعت وقت دارند تا سهمی در این خیابان تاریخی داشته باشند!
برای همه آن هایی که خواسته یا ناخواسته لاله زار برایشان تصویری روشن از سال های دور است،پیچ و خمهای این خیابان،هنوز هم بوی نم تاریخ می دهد.سرگیجه می گیری از ابتدا تا انتهای خیابان که گام برمیداری.
گویی تصویری از گذشته، از آمدن ها و رفتنها، روشن و بی هیچ زنگاری،پیش چشمت جان میگیرد؛ به گونهای که دلت میخواهد در دل تاریخ ذوب شوی.
میخواهی رجعت کنی به روزگارانی که همه شهر پر بود از نورنئون چراغهای چشمکزنی از تماشاخانهها که شب را برایت روشن میکردند.
حالا،کهنگی اینجا زندگی می کند.این کهنگی اما معنای فرسودگی نمیدهد.
خیلیها هستندکه هنوز هم این کهنگی و حال وهوا را دوست دارند.شاید وقتی به عنوان مشتری گذرت به لاله زار بیفتدغرق در زرق و برق لوسترها شوی و بگذری اماوقتی سوژه ات لاله زار قدیم باشد،آن وقت دیگر این خیابان آنقدرها هم رنگ و بوی تجارت ندارد.
به بهانه سرزدن به سینماهای قدیمی،وارد لاله زار می شوم؛سینماهایی با در و پنجره های فروریخته که دیگر حتی شبیه به سینما نیستند.آلبومی از خاطرات دست جمعی اند که انگار قرار است جایی خاک شوند، برای همیشه.
خیابانی جامانده از تاریخ در تهران
از پیاده رو که می چرخم به سمتِ لاله زارنو،مغازههای الکتریکی هستندکه پشت ویترین های قدیمی و خستهشان،سیم های در هم پیچیده و کابل و لامپهاپیداست.
حال خانه های قد ونیم قد جای باغهای قدیمی را گرفته اند و تا چشم کار می کند به جای درخت در لاله زارمجتمع تجاری روییده است.
خیابان باریک و کوچکی که وانت های سفیدوآبی،نیمی ازآن را بسته است و موتورها و چرخی های باربر،سعی می کنند باسماجت از لا به لای ماشین ها راه به جایی ببرند.
برای پیدا کردن سینماها اما بایدچشم ها را تیزکرد تا شاید سردر مغازه های الکتریکی و تابلوهای بزرگ پاساژهای چند طبقه امان بدهدو برای یک لحظه این سردرهای خاک گرفته پیدا شوند.
همان تابلوهای کوچک سینماها که حالا خالی از پوستر فیلم ها،سیاه، خاک گرفته و آرام آن بالا نشسته اند و هیاهوی خیابان را تماشا می کنند.
همان سینماهایی که عمرشان با قیصر و گوزن هابه پایان رسیدوچیزی برای اکران نسل ما باقی نماند.
سینما کریستال؛جمعه ها وتارزان
ازسرلاله زار نوکمی پایین می روم.پیداکردن عمارت متروک سینما «کریستال» ازتابلو بزرگ و چند نبشش اصلا کار سختی نیست.
همان سینمای معروف وپرخاطرهای که تا همین چند وقت پیش هم رونق داشت و حال از آن روزها تنها چند پوستر پاره بر سردر سینما،باقی مانده است.
این سینما که در سوم خرداد سال 1324 با دو سالن به گنجایش کلی 660نفر تاسیس شد،از سینماهای ممتاز آن دوران بود که به نمایش فیلمهای هنری شهرت داشت.
«کریستال»،در زمان مدیریت علی اصغر نورالدین آشتیانی،به صورت لژهای جداگانه طراحی شده بود،فقط به این خاطر که خانواده ها با تعداد نفراتشان راحت باشند.
به گفته یکی از اهالی لاله زار،این سینما که در دهه30 و 40،به آن «کریستال مولنروژ»میگفتند،روزهای جمعه را به فیلم های «تارزان» که اکثرا جانی ویسمولر بازی می کرد، اختصاص داده و به نوعی شبیه به سینمای کودک و نوجوان شده بود که خانواده ها نیز همراه با فرزندانشان،استقبال خوبی از آن می کردند.
مالک اولیه این سینما اصغر تحویلی و مالک بعدی آن،صابررهبر بود که علاوه بر سینماداری،سابقه تهیه
کنندگی،کارگردانی،بازیگری،فیلمبرداری،نویسندگی،فیلمنامه نویسی و تدوینگری را نیز در کارنامه خود داشته است.
سینما متروپل؛ فریاد حسرت یک عمارت!
مناظر را با حسرت و افسوس از مقابل چشمانم عبور می دهم.
ساختمان های قد کشیده و شمایل تجاری لالهزار،کمتر شبیه به تصورات و تصاویر سینمایی از لالهزار باشکوه است.
حال اگر چراغ ها و لوسترهای چشم کور کن امان بدهد که سر از مغازه ها برداری و به ساختمان های کهنه بالا سر نگاهی بیندازی،حتی ردپای اکثر سینماها را هم در مرز نابودی می بینی.
سینما «رودکی»،از همان اول چهار راه معلوم است.ساختمانی بلند و سراپا که انگار فریاد می زند،هنوز هم هستم!
معمار این ساختمان،وارطان هاوانسیان بود که پیش از آن،معماری ساختمان هایی چون هتل دربند تهران،سینما دیاموند،ساختمان مرکزی بانک سپه در تهران و ... را نیز انجام داده بود.
«رودکی» با نام سابق سینما «متروپل» در سال 1325 و با اکران فیلم «نگهبان مبارز»،فعالیتش را در لاله زار آغاز کرد.مالکیت اولیه این سینمای 850 نفره را غلامرضا بهبهانی و غلامرضا اسماعیلی به عهده داشتند و پس از آنها نیز ملک به محمد بهبهانی رسید.
این سینما در نهایت،سال 1387 به سرنوشت سایر سینماهای این خیابان دچار شد و به خاموشی مطلق رسید.
بهرام فیضی 40 سال است که روی تاکسی کارمیکند؛روی به روی سینما «متروپل»پیدایش میکنم و از او درباره لاله زار و سینماهایش می پرسم.
لبخند تلخی میزند و می گوید:«حال و هوای تمام خیابان های تهران فرق کرده است.
آن روزهامردم شادتر بودند.سینماها مکانی برای خوشگذرانی بود.مردم از روی خوشی سینما می رفتند، نه از روی ناچاری.
با تمام این تفاصیل سینما متروپل یکی از آن سینماهای قدیمی ایران است؛ مثل سینما اروپا،ادئون و ایران.
این سینماها درجه یک و همیشه شلوغ بودند.متروپل و سارا و چند سینمای دیگر بیشتر فیلمهای آمریکایی را با دوبله ایرانی نشان می داد.
همین متروپل را چند سال پیش اجاره کردند برای سریال در چشم باد یا برای فیلم کیمیایی که نامش هم متروپل بوداما این ها حتی مُسکن هم نیست.
حالا هم به خاطر اینکه اکثر سینمادارها شریک دارند و هرکدام هم یک سر دنیا هستند، زیاد برایشان اهمیت ندارد که چه بر سر سینماها بیاید.
درنهایت میفروشندو پاساژش می کنند؛مثل همین سینما کریستال.
یکی از کسبه لاله زار آن را خریده و میخواهد پاساژش کند.الان گراند هتل هم پاساژ شده.
همه جا الکتریکی فروشی و لوازم برقی است.تئاتر دهقان که نمایش روحوضی اجرا می شد،درش کلا بسته شده.
این روزها کسی به هنر و فرهنگ فکر نمی کند.همه دنبال راه نجاتند،دنبال پول».
می پرسم که آیا امکان دارد«متروپل»و دیگر سینماهای لاله زار دوباره به اوج خود باز گردد؟
پاسخ می دهد:«به نظر شما من دوباره جوان می شوم؟
اگرمن جوان شوم پس لالهزارهم می تواند به روزهای قبل بازگردد.
حتی خود شما هم با 10 دقیقه پیش خودت فرق داری.50 سال گذشته دخترم؛ نیم قرن،کم نیست.
درست است اینجا روزگاری محل تجمع هنرمندان و هنردوستان و مرکز سینماها و تئاترها بود،درست است که محلی شادی آفرین برای تهران و تهرانیان بود اما بود؛گذشت و رفت.
شما فکر می کنی اینجا شانزلیزه است که برای تاریخ و هنرشان هزینه کنند و ارزش قائل شوند؟
یعنی اگر خشت خشت این دیوارها به حرف بیایند، باید بنشینی و زار بزنی برای آنچه بر این خیابان گذشت.
بحث خراب شدن چند سینما و تئاتر نیست؛ صحبت از فروریزی یک فرهنگ و یک سابقه تاریخی است.
لاله زار خیابانی است که اصلا می توانست یک موزه هنری شود.
می توانست مثل خیابان امام حسین تا خیابان ژاله سنگفرش شود و اصلا نگذراند ماشین تردد کند.
میتوانستند نگهش دارند،کردند.سرگذشت دارد این خیابان.تک تک مغازه هایش،وجب به وجب خاکش سرگذشت دارد.
لالهزار یعنی انسانیت.لاله زار که از بین رفت،انسانیت هم از بین رفت»
سینما لاله؛جایی تورا خواهم یافت!
سینمای بعدی که با سردر زنگ زده و جای خالی مستعطیل بزرگ اعلان بنر فیلم بر پیشانی اش توی ذوق می زند،سینما «رکس» است.
صاحب مغازه کناری که مرد مسنی است، می گوید:«بعد از گوزنها ساواک این سینما را آتش زد.
بعد از انقلاب هم اسمش را گذاشتند «لاله».
تقریبا تا 10سال پیش هم باز بود و فیلم نمایش می داد،اما دیگر دوام نیاورد».
این سینما اول مهر 1324 و با ظرفیت 900 نفر،کار خودرابا نمایش فیلم«جایی تو را خواهم یافت»آغاز کرد.
سینمایی که مهندس رحمانی،مالک سینما «تاج» و حسین بهمنش،مالک سینما «سعدی»،کارشان را به عنوان آپاراتچی از آنجا آغاز کردند.
سردر زیبای سینما تئاتر «رکس» با معماری فاخری که داشت یکی از باشکوه ترین سینماهای لاله زار به شمار می آمد که به گفته دکتر امیر هوشنگ کاووسی، طراحی آن را «بوریس ماتوی یف» انجام داده و چپ و راست ورودی سینما،دارای چند ویترین عکس بود و دکوراسیون و آینه کاری زیبای سالن انتظار،چشم نواز و خیره کننده که با ستون های عظیمش،دکور فیلمهای باشکوه و تاریخی را برای آدمی تداعی می کرد.
بعد از انقلاب نیز «لاله» توسط بنیاد مستضعفین مصادره و سرانجام در سال 1372 برای همیشه تعطیل شد.
حالا هم درش را قفل و مسدود کرده اند و آن را در اشغال مغازه ها و کالاهای برقی در آورده اند.
غم انگیز است،«لاله» در میان روشنایی،پر از تاریکی است!یک لحظه چشمانم را می بندم و سعی میکنم 40 سال پیش را تصور کنم؛جوانانی که با کلاه مخملی،کفشهای ورنی و کت و شلوار فاستونی یا لباسهای قدیمی زنانه و مردانه،روی سنگفرش های این خیابان باریک قدم می زنند و درباره یک اجرا و یا دیدن یک فیلم تازه با هم گپ و گفت می کنند.
آنگاه با دیدن صف رنگارنگ تماشاگران مقابل ساختمان برای تهیه بلیت،بوی مطبوع غذاهای حاضری در هوا،هیاهوی مردم مشتاق و صدای بلندگوی گیشه که برنامه بعد را اعلام می کند و درباره نمایش ها توضیح می دهد،مجاب می شوند تا آن نمایش را ببینند،همه و همه مثل سیل به مغزم هجوم می آورد.
سینما البرز؛ در انتهای دالان ها
سینمای بعدی «البرز» است که روبهروی سینما «ایران»قرار گرفته و به زعم عده ای،از ابواب جمعی سینما «ایران» بود اما سه، چهار درجه نازل تر از این سینما محسوب می شد و می توان گفت فیلم هایی را خطاب به تماشاگری وسیع تر و عام تری نمایش می داد.
همان سینمای معروف لاله زار که برای اولین بار پارکینگ اختصاصی هم داشته است،حالا تمامش شده انبار لوازم برقی.لابی سینما با گچبری های زیبا و بلندش،هنوز از لابه لای جعبه ها پیداست.
این سینما در سال 1319و با ظرفیت 830 صندلی تاسیس شد. ورودی کوچه سینما «البرز» شبیه دالانی بی سقف است و چند متری با سینما فاصله دارد.
می توان مردمی را تصور کرد که هنگام گذشتن از این دالان،فرصت مانور دادن برای تماشای برنامه های آینده داخل ویترین ها که دو طرف دالان ها نصب شده بود را داشتند.
بعد از فکستنیتر شدن،روند نمایش فیلم ها به لاتی(سریال)تغییر کرد.
سینما «البرز»در زمان بازنشستگی،62 ساله بود و در سال 1384 که مالک آن تغییر کاربری داد،«البرز» رسما به دیار باقی شتافت.
حالا تنها پیکر بی جان یک بنای فرسوده مانده و یک تابلو بر پیشانی آن که حکم یک «عزیز از دست رفته»را دارد!
ایران؛ سینمایی در قلب لاله زار
درمجاورت سینما«البرز»،سینما «ایران» درب و داغان با دری بسته مثل جنازه از هم وارفته به چشم میخورد،با شماره تلفنی پنج رقمی و نوشته ای که می گوید اینجا قبلا لژ خانوادگی هم داشته است.
حالا پایینش شده ساندویچی پر از رفت و آمدی که درست پایین سینمایی بوده که از سالها پیش به اغما رفته است اما این سینما هم مثل تمام سینماهای لاله زار،گذشتهای جز این داشته است.
سینمایی که روزگاری با سردر شطرنجیِ استوانه ای شکل و زیبایش در قلب لاله زار می درخشید و محوطه باز و باغ مانندی داشت که سالن تابستانی این سینما محسوب می شد.
در آن زمان سینماها مثل امروز، وسایل تهویه و خنک کننده نداشتند؛ به همین جهت بسیاری از سینماها،سالن تابستانی جداگانه داشت.
حتی تعدادی از سینماها با سالن های تابستانی شروع به فعالیت کردند و بعدها سالن سرپوشیده متصل به آن ها اضافه شد.
«ایران» به نوعی در قلب لاله زار قرار داشت و بالطبع مشتری دایمی خود را از بین تیپ و طبقه ای خاص می طلبید؛طبقه ای مرفه تر که به مسخره بهشان «فکلی مآب» می گفتند و یا کسانی که می خواستند موقتا بین این افراد،احساس رفاه کنند.
«کوه نور»،«مغول اعظم» و تعداد زیادی از فیلمهای ایرانی مثل «خداداد»،«لیلی و مجنون»و«سلطان قلبها» از جمله فیلم هایی است که در این سینما نمایش داده شد.
مالک اصلی سینما«ایران» اسحاق زنجانی بود.
«ایران» که ابتدا در محل فعلی سینما «البرز» قرار داشت و بعد جا به جا شد،با ظرفیت هزار نفر ساخته شد و درنهایت به تعطیلی رسید.
یکی از رهگذران که مردی میانسال بود وقتی مرا آنطور خیره به سردر سیاه و خالی سینما «ایران» می بیند با لبخند می گوید:«خوب به یاد دارم که در سالنهای تابستانی این سینما،فیلم «دو برادر» با بازی راجندرا کمار و درمند را را دیدم.
هرچند این سینما لابی و سالن انتظار خوبی نداشت،اما دیدن فیلم ها زیر آسمان صاف و پر ستاره تهران آن روزها که هوایش به آلودگی امروز نبود و فضای دل انگیز باغچه تابستانی بسیار لذت بخش بود».
سینما «مرجان»؛ در دل کوچه ای تاریخی
ازرهگذر فاصله می گیرم تا از وجب به وجب شمایل امروز لاله زار،سرگذشت دیروزش را بیرون بکشم.نرسیده به کوچه اتحادیه از یکی از کسبه،سراغ سینما «مرجان» را می گیرم،می دانم همین حوالی است.
مردی با زیر پیراهنی سفید را نشانم می دهد و میگوید: «قبلا آپاراتچی بوده».
به سمتش می روم به امید اینکه داخل سینما را نشانمان بدهد.علی آقا که اصرار دارد پیر و لقبی که اهالی لاله زار به او داده اند،«علی قیصر» صدایش کنیم،قبلا از تعطیلی لالهزار،آپاراتچی سینما «مرجان»بوده و پیش از آن هم در بوفه سینما «ایران» کار کرده است.
از جعبه ای کهنه کنار موتور سیکلت آبی رنگش،چند قطعه از عکس هایش را با آپارات نشانم می دهد و با ذوق،روزگار جوانی اش را به رخ می کشد:«آن روزها کوچه اتحادیه خلوت تر از کوچه ملی بود و همیشه بوی آجیل داغ و لبو و کباب و کالباس و کثافت می داد و پر از صدای فلوت و موسیقی عربی و آوازهای غم انگیز بود مثل «دنیا ز تو سیرم،بگذار که بمیرم،دنیا،دنیا...»با همان لحن قاسم جبلی برایم می خواند.لبخند میزنم.
او ادامه می دهد:«اما درباره این سینما باید بگویم که 20 سال در آن کار کردم.20 سال اندازه یک عمر است.
سینما مرجان قبل از سینما شدن تئاتر بود.اگر بخواهم از فیلمهایش بگویم قبل از انقلاب «خسرو» و «برادرکشی» را به خاطر دارم و بعد از انقلاب «نیش»،«سناتور» و «دادا» را».
ازاو می خواهم داخل سینما را نشانمان دهد.
گویا این سینما هم مثل سایر سینماهای لاله زار مثل شیء ممنوعه ای است که تنها از بیرون می توان آن را دید و حسرت خورد اما برخلاف سینماهای دیگر،صاحب این سینما در ایران بوده و هرزگاهی می آید،
سری به سینمای متروکه می زند و می رود؛ همین... .
سینما سارا؛هیاهوی دیروز،گمنامی امروز!
از میان کسبه ای که در راسته الکتریکی فروشی ها ایستاده اند و رهگذران را می پایند،سراغ یکیشان که کهنسال تر به نظر می رسد، می روم و می پرسم:پدر جان در این خیابان، از سینماهای قدیمی چیزی باقی مانده؟
می توان داخلشان را دید؟پاسخ می دهد:«این شلوغی را نبین،لالهزار و سینماهایش سالهاست که مرده اند.
تلخیش اینجاست که بعضیشان حتی به سختی قابل شناسایی اند.
دنبال سینما می گردی؟همین ساختمان کهنه پشت سرت،روزی یکی از لوکس ترین سینماهای لاله زار بود».
سرم را بر می گردانم.هیچ نشانی از سینما بودن ندارد.
ساختمان خالی و متروکه است.ادامه می دهد:«اسمش سینما ساراست.قبل تر تئاتر گیتی بود.
اگر اشتباه نکنم در سال 1342 تاسیس شد.آن وقت ها مردم جلویش قطار بودند،جوانهایی مثل شما.
بیشتر هم فیلم های تگزاسی نشان می داد اما اگر دنبال لاله زار واقعی می گردی ،برو شهرک سینمایی.
اینجا میان این وسایل برقی و کالاهای الکتریکی، نمی توانی لاله زار را پیدا کنی...». دورتر که می شوم می گوید:«برای چی میپرسی؟»
پاسخم میان آن شلوغی و هیاهو گم میشود:«آمده ام تماشای تاریخ،می خواهم آن لاله زار را پیدا کنم».
لاله زار؛خیابانی پر از نخستین ها
لاله زار،باغی مصفا درخارج ازتهران بود که به خاطرداشتن لاله های خودرو،تفرجگاهی بی بدیل برای پادشاهان قاجار محسوب می شد.
آن لاله زاری که ناصر الدین شاه با فرمانی شاهانه درختهایش را برید،نرده های چوبی اش را از جا در آورد و خیابانی از میانش گستراند،در واقع ارثیه به جا مانده از فتحعلیشاه بودکه اتفاقا شهرتی هم داشت،اما لالهزار بی ورثه امروز،خیابانی بی شکل و هویت شده است.
در قطعه زمینی مرغوب متعلق به نوههای فتحعلی شاه،اولین هتل مجلل و مدرن ایرانی به نام«گراند هتل»ساخته شد که تا چند سال پیش مرد میانسالی در ورودی آن،سیم وپیچ ومفتول فروشی داشت.
ناصرالدین شاه با واردکردن اسباب مدرن ازفرنگ،کمکم شانزلیزه ای در دل تهران برای خودبناکرد،لاله زار مهد مدرنیته شد.
از معماری گرفته تا کافه ها و تئاترها و فروشگاههای مدرن،همه نشان از خیابانی داشتند که شب هادرتهران می درخشید.
عبور اولین واگن اسبی از این خیابان،راه افتادن برق وردشدن اولین تراموای برقی،موجب ترقی بیشتر لاله زار شد که سواره پیمودن خیابان را برای قشرمرفه ممکن میکرد.
حتی نخستین خط تلگراف هم،یادگاری از این خیابان است.
با ورود به عصر مدرن،سینماها مانند قارچ هایی که پس از بارش بهاره در پیکره جنگل می رویند،در جای جای لاله زار شکل گرفتند.
اولین سینماهای روباز و مجهز ایران،ابتدا دراین خیابان ساخته شد.
همچنین سالن های اپرا و تماشاخانه هایی مثل«گیتی»،«گبومر»،«روسیخان»و «نصر»هم بعد از ساخته شدن در لاله زار به گوشه وکنار ایران گسترش پیدا کردند.
سینما «خورشید»،نخستین سینمای لاله زار بودکه «دختر لر»،اولین فیلم ناطق ایرانی را روی پرده برد.
این سینما در خیابان علاءالدوله،آپارتمان اردشیر خان،روبهروی بانک روسی در سال 1316 و با ظرفیت 937 نفر تاسیس شد که در ابتدا با فیلم های جدید«جنگ بین المللی بری بحری» ازساعت هشت تا 12 شب،میزبان مخاطبان خودبود.
بلیت های سینما«خورشید»یک،دو و سه ریال بودندو درآمد سینما بین 30 تا 40 تومان در روز نوسان می کرد؛تا اینکه عمر فیلم های دست اول و پرطرفدار این سینما تمام شد و چون حاضر به کرایه فیلمهای تازه هم نبود،این سینما برای بار دوم تعطیل شد.
بعدازظهرها درلاله زار،غلغله ای به پا بود.آقای نوربخش،صاحب یکی ازالکتریکی ها،از آن روزها می گوید:«کوچه را آب پاشی می کردندوآن ها که خوش سلیقگی داشتند،ریسه هایی ازنورهای رنگی درکوچه می آویختند.
نزدیک غروب صدای محمدرضامیرزاده عشقی،عارف قزوینی،عبدالحسین نوشین و دیگرهنرمندان به گوش می رسید.
مردم برای سینماهایی که جای«شهر فرنگ» آمده بودند سر و دستی می شکستند.سینماهای سهفیلمه با یک بلیت!اولین فیلم صامت ایران،«آبی و رابی» در یکی از عمارت های لاله زار ساخته شد و در سینما «مایاک» روی پرده رفت.
همین کوچه ملی،6 سینما داشت که مخصوصا شبها،پشت به پشت شلوغ می شد».
ملی؛کوچه ای که بود!
ازیکی از رهگذران،سراغ کوچه ملی را می گیرم،میگوید:«کوچه ملی میخوای،باید بری 50 سال قبل،الان اسمش کوچه باربد شده،ردش کردی».راه رفته را بازمی گردم.
پایین تر همان کوچه اتحادیه معروف و خانه های تاریخی اش مثل خانه «دایی جان ناپلئون»،باربد رامی پیچم داخل که ابتدای آن توسط موتور سیکلت ها بند آمده است.
کوچه باریک است.غرق در مغازه و سیم و چرخ و شلوغی.همان ابتدای کوچه ملی سراغ مردمسنی می روم که باروی خوش برای مشتریان،لیموناد شیشه ای بازمی کند.
عمو نجف حسن پناه،50 سال است که درهمان دکه،ابتدای کوچه ملی،کاروکاسبی دارد.
ازاومیخواهم حال و هوای آن روزها را برایم بازگو کند.درحالی که همزمان مشتریها را راه می اندازد،پاسخم را می دهد:«تقریبا هردو پیاده رو در لالهزار همیشه پر از عابران بود.
معدودخانم های لاله زار یاروی صحنه بودندیادرفیلم ها،بچه هاونوجوان ها هم تنها همراه بزرگترهایشان اجازه عبور از این خیابان را داشتند،بس که پر جنب و جوش و گاهی پرحادثه بوداین کوچه.
بخش مهم تر و ارزان تر لاله زار و برای بسیاری چشم و چراغ آن بود،با پنج، 6 سینمای درجه دو و سه و یکی دو سالن تئاتر که تماشاخانه «تفکری»گل سرسبدشان بود.سالنی بزرگ و بالکنی با پاگرد سبک رومی.
کوچه ملی همیشه بوی غذاهای مانده و زائدات بدبو و اوره و اتانول و تنباکو می داد و در حاشیه اش همیشه خورشت قیمه فروخته می شد.
در این کوچه صدای تمپو و فلوت عربی در میان صدای بلندگوهایی که باند صوتی فیلم های سینماها را از بلندگوی کنار گیشه با صدای بلند برای جلب مشتری پخش می کردند،گم میشد.
تقریبا تمام خیابان های لاله زار،صرف نظر از آنکه چه فیلمی را نمایش می دادند باحروف فارسی عبارت (دوبله به فارسی) و (برای اولین مرتبه در ایران) را کنار گیشه روشن می کردند».
از عمونجف سراغ سینماهای کوچه ملی را میگیرم، نگاهی به پشت سرم می اندازد و می گوید:«همین سینمای پشت سرت،سینما«ملی»بودکه به«ملی گدا»شهرت داشت.بعدها نامش به«نادر»تغییرکرد وبرای خودش شد،
سرگروه«سینماهای متحده تهران» اماکوچه ملی تا امروزی که من در آن کاسبی می کنم،تغییری نکرد؛چرا کرد،سال به سال بدتراز سال پیش شد!
چند سینما دیگر هم بود که من فعلا سینما «مترو»، «فردوسی» و «شهرزاد» را یادم می آید اما راستش را بخواهی،کنار تمام تعریفهایی که از آن دوران برای شماها شده،روزگار سختی هم بود،زمستان های استخوان شکن و تابستانهای پر از مگس و بچه.
پاییزهای پر از گرد و غبار و بهارهای پر از سیلاب.مدرسه های پر از تراخم و کچلی و کتک،کوچههای پر از گدا،برای اطلاع شما آن موقع به جایی که حالا سیدخندان است، می گفتند «سیل برگردون».
زمین هایش را متری یک ریال می فروختندو تازه آنهایی که دین و ایمانی داشتند، فروشندگان را لعن و نفرین می کردند که میخواهند خانه های مردم را در مسیر سیلاب بنا کنند».
از عمو فاصله می گیرم وچند قدم پیش می روم.سمت راست دالان تنگ و تاریکی پیداست که پرده های سیاه و خالی روی دیوار آن می گوید اینجا هم روزی سینما بوده است.همان سینمایی که عمونجف درباره اش می گفت.«نادر»،هنوز سینمایی است بزرگ،اما خاموش!درهای ورودی شیشهای این سینما،پشت میله های پهن و زنگ زده زندانی شده.
میتوان گفت،این سینما برعکس سینماهای دیگر این کوچه،بسیار بزرگ است.
روی کاغذ کوچکی که بر شیشه چسبیده،با خط بد نوشته شده،در صورت نیاز با این شماره ها تماس گرفته شود.
از پشت شیشه تاریک،به سختی داخل سینما را از نظر می گذرانم؛چندپوسترکف زمین،مبلهای کوچک و ساده و چند تابلوی اعلانات خالی روی دیوار و دیگر هیچ.تاریکی محض و سکوت؛سکوتی که برای چند لحظه،هیاهوی کوچه را از یادت می برد.«نادر»،سینمایی بود که در سال 1312 و با نام «رویال» و بعدها«ملی» در زمینی به وسعت 2500 متر در خیابان لاله زار و در کوچه ملی شروع به کار کرد و بعد از ورشکستگی مالک اولیه،توسط شرکت سهامی ایران که چند سینمای دیگر نیز در لاله زار داشت، خریداری شد.
در سال 1342،سرقفلی این سینما توسط ناصر مجد بیگدلی و دو شریک دیگر ایشان خریداری و پس از بازسازی با نام تازه سینما «نادر» و در تاریخ 28 شهریور همان سال،با اکران فیلم«مرد میدان»،شروع به کار مجدد کرد.
این سینما تا سال1388 فعال بوده اما بعد از آن و به دلیل ممنوعیت اکران فیلم در این سینما برای همیشه تعطیل شد.
متروکه های خالی از سردر
چند قدمی درمیان بوی تند لنت ترمز،بوی سنگین دود سیگار و بوی دلپذیر کباب های«بندانگشتی»،پر ازپیه و چربی که روی منقلی کنار پیاده رودرست میشود،کوچه ملی را پیش می روم.
سینماهای دیگر غیر از «نادر» کاملا متروکه شده اند.حتی سردری هم وجود ندارد که بدانیم ساختمان متروکه فعلی در گذشته سینما بوده است.
«سحر» یکی از این سینماهاست که با نام سابق «مترو»و باظرفیت 130نفرساخته شد.
این سینما پله هایی دایره ای شکل داشت که به سمت غرب به پایین می رفت و دیوارهایش از دم در تا داخل سالن،کاشیکاری شده بود.
«مترو» یکی از سینماهایی بود که تا می توانست بلیت سرپایی ارزان می فروخت و بدون فکر به کمبود صندلی و تبعات آن،سینما را کیپ تا کیپ پر از آدم میکرد.
سینمای متروکه دیگر سینما «جهان» با نام سابق سینما «آزیتا» است.
سینمایی با مالکیت زهرا گنجی که با ظرفیت 205نفرشروع به کارکردو امروز چون بنایی از کار افتاده گوشه کوچه،خاک می خورد.
زهرا گنجی مالکیت سینما «فردوسی» را هم به عهده داشت که با ظرفیت 700 نفر آغاز به کار کرد و امروزحتی از ساختمان سینما نیز اثری وجود ندارد.«شهرزاد»، آخرین سینمای کوچه ملی است که با مالکیت ابراهیم مهرتاش و با ظرفیت 330 نفر آغاز به کار کرد و در کوران سینماکشی لاله زار،این سینما هم مثل سایر همنوعانش دوام نیاورد.
لاله زاری که دیگر نیست
افسوس تاریخ و گذشته،آرام آرام از تار و پود این کوچه و خیابان رخت می بندد.حال لاله زار راهی باز کرده که سرنوشت تمام خیابان ها،محله ها و خانههای قدیمی پایتخت از آن مسیر می گذرد.
مختوم و بی بازگشت...!
تا همین چند سال پیش،نوستالژی در این خیابان ها جریان داشت،درخت ها هنوز هم بلند بودند تا با رهگذران سخن بگویند.
امروز اما لاله زار،تنها خاطره ای برق گرفته است و حسرت 70 ، 80 ساله های تهرانی.نه از تهران هشتضلعی عصر ناصری چیزی باقی مانده و نه از کافه های روشنفکرنشین عصر پهلوی.نسل لاله زار که رفت،لاله زار هم قصه شد،قصه ای بی سر و ته!
مغازه های لوستر فروشی،یکی یکی تعطیل می کنند.
خیابان،تاریک و تاریک تر و رهگذران در امتداد هر کوچه در مقصدی ناپدید می شوند.باربرها و چرخی ها،کم کم گذرگاه ها را ترک می کنند.تاریخ از دل هیاهوی خالی شده بیرون میزند تا نفسی تازه کند،اینجا،لاله زار است...!
روزنامه قانون
1735
کپی شد