در این مطلب آمده است:«آن موقع که پروژه نواب ساخته می‌شد هر کسی از هواپیما از بالا به پایین نگاه می‌کرد، یک کارگاه عظیم آهن‌آلات می‌دید که عظمت فوق‌العاده‌ای داشت، در مجموع حدود دو میلیون مترمربع ساختمان‌سازی شده بود با ١٢-١٠ هزار واحد مسکونی و بخشی هم ساختمان‌های خدماتی.»
حالا دو دهه از «آن موقع» که غلامحسین کرباسچی، شهردار وقت تهران از آن یاد کرده است، گذشته. پروژه نواب که یکی از اتفاقات مهم پایتخت در دهه هفتاد بود حالا تبدیل شده است به خاطره‌ای رنگ‌باخته که گاهی مورد توجه جامعه شناسان و شهرسازان قرار می‌گیرد تا از آن به عنوان «اشتباهی که نباید تکرار شود» نام ببرند.
از شمال به جنوب این خیابان مردمی ساکن هستند که در کنار صدای همیشگی و قطع‌نشدنی ماشین‌های بزرگراه زندگی و کار می‌کنند، از ساکنان قدیمی محله نواب گرفته تا مهاجرانی که از شهرشان آمده‌اند تا در کنار این ساختمان‌های سرخ، خانه تازه‌ای پیدا کنند.
آدم‌هایی با توان مالی متوسط که برخی‌شان تلاش دارند روانه طبقه پایین‌تر نشوند.
آدم‌هایی که با فاصله زیاد از راسته صرافی‌ها و تنور داغ بازار ارز می‌روند و می‌آیند اما زندگی و دغدغه‌های‌شان با نوسان دلار تنظیم می‌شود.
«خودتان نمی‌دانید وقتی دلار می‌رود بالا همه‌چیز به هم می‌ریزد؟ به خدا یارو رفته چند هزار دلار خریده و حالا در عرض دو روز یک سودی برده که من و پدر و اجدادم هم هرقدر کار کنیم به این پولی که اینها دو روزه به جیب زده‌اند نمی‌رسیم.»
چند راننده خط نواب- قصرالدشت زیر سایه‌بان نشسته‌اند، محمدحسین، علی و رحیم هر کدام بیشتر از ١٥ سال است که روی تاکسی کار می‌کنند.
هر سه نفر می‌گویند که نگران این قیمت‌هایی هستند که هر روز و هر لحظه روی پیام‌های تلفن همراه‌شان می‌بینند یا از زبان این و آن می‌شنوند: «الان بچه‌های قنداقی هم باید نگران باشند ما که جای خود داریم.»
یکی نگران هر نخ سیگار است که قیمتش بالا کشیده، یکی نگران اجاره خانه‌ای که به زودی سر به آسمان می‌گذارد و یکی دیگر نگران جهیزیه دخترش: «الان باید سه برابر قبل پول بدهم که بتوانم جهیزیه‌اش را جور کنم. دلار می‌رود بالا تاوانش را ما می‌دهیم.سال‌هاست دارد همه‌چیز گران می‌شود.»
نام دلار اخم آدم‌ها را توی هم می‌برد، صدای‌شان را بلندتر می‌کند، شکایت‌شان را تبدیل می‌کند به جمله‌های پر از کنایه. مثل زن میانسالی که لبه جدول خیابان نشسته و صدایش اوج می‌گیرد: «نه قیمت دلار نگران‌مان نکرده، خیلی خوشحالیم. خانه‌ای که قبل از عید ٢٣٠ میلیون تومان بود در همین دو سه روز شده ٢٤٨ میلیون تومان. فقط از قول ما بهشان بگویید دست‌شان درد نکند!»

آقای روحانی کجایی؟
از روی همان کاغذ زردشده و رنگ‌ورورفته‌ای که پشت شیشه مغازه چسبیده و کلمات: روتختی حوله‌ای، دستمال سفره، کیسه سبزی و نان و... رویش ردیف شده، می‌شود عمر دراز مغازه کوچک پارچه‌فروشی را حدس زد.
بین انبوه پارچه‌های در‌هم گوریده به زحمت می‌شود کنار دو مشتری دیگر ایستاد.
خود فروشنده بالای پیشخوان ایستاده تا یک روتختی بنفش را از گوشه‌ای بیرون بکشد.
«همه مانده‌اند چه کنند.
شرکت‌هایی که ازشان جنس می‌خریم همه دست نگه داشته‌اند شاید قیمت کمی ثابت شود و بعد دوباره کار فروش را شروع کنند. وضع خیلی نگران‌کننده شده، طلب‌های‌مان را نمی‌توانیم بگیریم، دیگر همسایه به همسایه رحم نمی‌کند.»
سیمین پنجاه و اندی ساله برای دیدن بچه‌هایش که خارج از ایران زندگی می‌کنند، نقشه کشیده بود: «حالا دست نگه داشته‌ایم چون با این قیمت دلار نمی‌شود بلیت گرفت و سفر رفت.
نمی‌دانم قیمت بالا‌تر از این می‌رود یا می‌رود پایین. البته امروز خواندم که ١٥ تومان کمتر شده.»
«خانم! دلار ٣ هزار و ٥٠٠ تومان را رسانده‌اند به ٥ هزار و ٥٠٠ تومان. حالا ١٥ تومان کمتر به چه درد می‌خورد؟ به مرگ می‌گیرند که به تب راضی شویم.»
مشتری دوم مغازه زنی است سی و شش ساله که مستقیم از حسن روحانی می‌خواهد که پاسخگوباشد: «رییس‌جمهور چرا پیدایش نیست؟ چرا جواب نمی‌دهد؟ اگر توی روزنامه‌ای بهش بگو خودش را نشان بدهد و جوابگو باشد. بگو مردم به شما رای داده‌اند.»
توی یکی از بنگاه‌های املاک نواب گفت‌وگویی که در مورد سند بین مشاور املاک و مشتری‌اش در جریان است قطع می‌شود و خیلی سریع جواب‌های‌شان به سوال «نگران شده‌اید یا نه؟» ردیف می‌شود، جواب‌هایی که بیشتر دور همان قیمت خانه می‌چرخند. سعید ٤١ ساله می‌گوید: «بنویسید خانه‌های ٤٥ متری نواب که پایت را تویشان دراز کنی می‌رسد به خانه همسایه شده ١٠ میلیون رهن و ٩٠٠ هزار تومان اجاره.
ساختمان‌های نواب از خیلی جاهای دیگر تهران ارزان‌تر هستند که رهن‌شان شده متری یک میلیون تومان.
کسی که در نواب ساکن می‌شود قشر متوسط رو به ضعیف است، مگر چقدر به حقوقش اضافه شده؟
صاحبخانه‌ها فشار می‌آورند که با قیمت بالاتر بدهیم، خودشان هم از چند جای دیگر زیر فشار هستند.
یعنی همه ما که در این قشر اقتصادی هستیم باید برای جبران این اوضاع به هم فشار بیاوریم.
برای پولدارها این مساله خیلی مهم نیست.» می‌گوید همین چند روز پیش یک موتوری گوشی عابر پیاده را جلوی مغازه‌اش قاپ زده و رفته: «مطمئن باشید او هم یک جور بدبختی‌ای دارد که افتاده به این کار.»
آقای قربانی، مشتری بنگاه خودش مستاجر است و نگران اجاره خانه اما می‌گوید که حتی کوچک‌ترین اقلامی که فکرش را هم نمی‌کنیم تحت‌تاثیر قیمت دلار بالا می‌روند و همین‌ها است که روی هم جمع می‌شود و گرانی به بار می‌آورد: «رفیقم در خیابان طالقانی لوازم شوفاژ دارد. می‌گفت قبلا یکی از این سرگیره‌های پکیج را می‌خریدیم و با سودش ٣٠ هزار تومان می‌فروختیم.
الان خودمان باید ٤٠ هزار تومان برای خریدش بدهیم و تا برسد دست مشتری می‌شود نزدیک ٦٠ هزار تومان. یعنی همین یک قلم جنس دو‌برابر شده.»

ما فقط می‌خندیم
از حاشیه بزرگراه نواب می‌پیچد سمت خیابان امام خمینی، با سر پایین و قدم‌های تند.
خودش ساکن خیابان مهرآباد است و حالا قبل از اذان ظهر می‌رود سمت مسجد محل.
به عبای سیاه و عمامه سفیدش اشاره می‌کند: «طلبه‌ام و پیش‌نماز مسجد.» مسعود ٣١ ساله است، سعی می‌کند نگاهش را به طور مساوی بین صورت مصاحبه‌کننده و کف پیاده‌رو تقسیم کند.
می‌گوید که مردم توی مسجد هم در مورد قیمت دلار حرف می‌زنند: «این موضوع همه را نگران کرده چون خیلی از کالاها ارتباط مستقیم با نرخ ارز دارند و وقتی این قیمت بالا می‌رود مردم حس می‌کنند گرانی پیش می‌آید. برای خود من هم این اضطراب پیش آمده.
آخرین خبری که توی کانال‌های تلگرامی دیدم این بود که قیمت دلار رسیده به ٦ هزار تومان.» می‌گوید اضطراب و استرس در همه ایجاد شده از نماز‌گزارها گرفته تا مردم کوچه و خیابان: «همه از دولت توقع دارند، همه می‌خواهیم که این قیمت کنترل شود و پایین‌تر بیاید.»
چند قدم آن‌طرف‌تر دو دختر کلاس هفتمی وقتی اسم دلار را می‌شنوند می‌زنند زیر خنده. مریم می‌گوید: «فکر کنم دلار شده ٦ هزار تومان» ثنا حرف دوستش را تصحیح می‌کند: «٥ هزار و ٥٠٠» چرا در جریان قیمت دلار هستند؟
مریم به گوشی تلفنش اشاره می‌کند: «همه در مورد دلار عکس می‌گذارند و متن‌های مسخره زیرش می‌نویسند.
ولی توی خانه بابام خیلی عصبانی است. قرار است یک مسافرت خارج از کشور برویم و برای همین بابا مرتب از قیمت دلار حرص می‌خورد.»
از این حرصی که در خانه می‌خورند در چهره دو دختر نوجوان خبری نیست. وسط صحبت‌های‌شان چند بار از خنده ریسه می‌روند. ثنا می‌گوید: «من هیچی نمی‌دانم، اصلا برایم مهم نیست.» آنها فقط می‌خندند و عکس‌های دوستان‌شان را در اینستاگرام لایک می‌زنند. دلار برای‌شان اسباب تفریح است.

تاثیر؟ بیایید جنوب تاثیرش را ببینید
مرد ٣٣ ساله آبادانی با چهره سبزه در ایستگاه بی‌آرتی ایستاده، خسته و مودب.
می‌گوید کاری به کار قیمت دلار ندارد چون دیگر کار از این حرف‌ها گذشته: «دیگر فرقی نمی‌کند.
می‌خواهید تاثیر وضعیت را ببینید؟ بروید جنوب، بروید سمت خوزستان. من چند ماهی است از آبادان آمده‌ام، از سر بدبختی. فقر و بیکاری را بروید ببینید. همه‌مان فراری شدیم یک عده تهران، یک عده یزد، یک عده مشهد.»
در آبادان پخش لوازم آرایشی داشته و سال ٩٠ که قیمت دلار بالا و پایین شد در مرز ورشکستگی قرار گرفته و بعد هم بارهایش را که از دوبی می‌آمدند و قاچاق محسوب می‌شدند ضبط کردند: «١٠٠ میلیون تومان هم جریمه شدیم.
بعد از آن هر‌چه تلاش کردم خودم را بالا بکشم نشد.
الان با حقوق یک میلیون و ٢٠٠ هزار تومان با زنم ساکن تهران شده‌ایم و باید اجاره خانه بدهیم. خدا را شکر بچه نداریم.»
هر حرفی که می‌زند دوباره کلماتش برمی‌گردند سمت خوزستان: «دلم برای آبادان تنگ می‌شود.
اینجا غریبیم اما کاری نمی‌شود کرد. همه اعتراض مردم جنوب هم سر همین بیکاری و رفتن بومی‌ها از شهرها است.
همه دارند فرار می‌کنند.»
از شمال به جنوب خیابان نواب همه حرفی دارند که در مورد قیمت ارز بزنند، بعضی‌ها با گلایه، بعضی‌ها با عصبانیت و بعضی‌ها هم مثل دو تا دختر کلاس هفتمی با سرخوشی.
تنها کسی که هیچ نظری در مورد این موضوع ندارد پسر جوانی است که با لباس رفتگران شهرداری روی چمن‌های حاشیه بزرگراه نشسته.
اهل افغانستان است و ساکن نواب: «من از دلار چیزی نمی‌دانم.»
روزنامه اعتماد
تهرام/1735
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.