عوارضی‌های جنوب تهران، قم و شهرهای دیگر اما دستفروشانی دارند که موادخوراکی، عروسک، لوازم سفر و حتی لوازم جانبی موبایل را به مسافران عرضه می‌کنند.
**فروش روزانه، یک میلیون
اوج فروش دستفروشان در همین چند روز ایام نوروز است که آنها را چند سالی است از سفره هفت‌سین خانواده دور نگه‌شان داشته. این را آقا محمد می‌گوید. او عروسک می‌فروشد. وانتی پر از عروسک خرس‌ و شخصیت‌های کارتونی که آب دهان کودکان را راه می‌اندازد و گذشتن از آن برایشان سخت است. آقا محمد که حدود 50-55 ساله است، می‌گوید: «پول آنچنانی نداشتم. کل سرمایه‌ام پنج، شش میلیون تومان بود. تا می‌توانستم از این و آن قرض گرفتم و این وانت را جور کردم و دو میلیون هم عروسک خریدم و آمدم اینجا. پول ندارم مغازه بخرم یا اجاره کنم تازه بعد از 3-4سال قرض و قوله وانتم را
صاف کرده‌ام.»
آقا محمد عروسک‌هایش را از تولیدی می‌خرد. عروسک‌های کوچک 2-3هزار و عروسک‌های بزرگ تا 20هزار تومان هم برایش سود دارد. او می‌گوید در ایام عید گاهی بیشتر از یک میلیون تومان هم در روز درآمد دارد اما باید آن را ذخیره کند تا در طول سال برای خرج خانه‌اش درنماند. او می‌گوید: «الان مردم زیاد مسافرت می‌روند اما گاهی پیش می‌آید که در هفته 100هزار تومان هم در نمی‌آورم و در خرجی خانه‌ام می‌مانم.»
او سه دختر و یک پسر دارد و همه آنها محصل هستند. آقا محمد می‌گوید: «درست است که در قم زندگی می‌کنیم و تهران هزینه‌ها بسیار بالاتر از قم است اما بچه‌های قم هم خرج دارند و خرج تحصیل هم زیاد است. حالا که مثل دوران ما نیست که یک دفتر و مداد برای بچه‌ها کفایت کند. حالا باید برای هر درسشان یک دفتر جداگانه داشته باشند. انگار ما درس نخواندیم. به خدا من تا کلاس ششم قدیم درس خواندم این همه برو و بیا نداشتیم. حالا مدرسه‌ها از ما می‌خواهند که برای هر درس یک دفتر بگذاریم و یک عالم مداد و خودکار رنگی می‌خواهند. اگر برای بچه‌هایمان هم اینها را نخریم که به قول خودشان آبرویشان
پیش‌همکلاسی‌هایشان می‌رود.»
حرفهایش را با بغضی فروخورده می‌گوید. چشم‌هایش پر است از ناگفته‌هایی که به قول خودش نگفتنش آبرویش را حفظ می‌کند. او صورت مردانه‌ آفتاب سوزش را با سیلی
سرخ می‌کند.
**دستفروشی برای تامین دو خانواده
کمی آن‌طرف‌تر از آقا محمد، وانتی پر از پسته و انجیرهای نخ شده که منتظر مشتری هستند، خودنمایی می‌کند. رسول جوانی حدود 30ساله است که لبخند لحظه‌ای از صورتش محو نمی‌شود. وانتش را با برزنت و مشمای سفت و سختی ضد آب کرده است. خودش این را می‌گوید و ادامه می‌دهد: «تمام زندگی‌ام این وانت و خوراکی‌هایش است. اگر این پسته‌ها نم بگیرد بدبخت می‌شوم. نه فقط من، مادر و پدرم و خانواده برادرم هم با من بدبخت می‌شوند.»
آقا رسول از پدر و مادرش نگهداری می‌کند و خرجی زن برادر و پسرش را هم می‌دهد.
او می‌گوید: «داداشم 5 سال پیش در یک تصادف
عمرش را به شما داد. با دیه‌ای که به ما دادند برای زن و بچه‌اش یک سرپناه گرفتیم و حالا خرجشان را من می‌دهم. داداشم کارگر روزمزد بود و بیمه‌ای نداشت وگرنه حالا یک مستمری بخور و نمیری به زن داداشم می‌رسید. علی، پسرش دوست دارد وقتی بزرگ شد خلبان شود. حالا که 10-12 سالش است اما تمام ذوقم این است که او را در لباس خلبانی ببینم. آخر من هم دوست داشتم خلبان بشوم. مثل همه پسرها که دوست دارند یا پلیس بشوند یا خلبان. آنقدر کار می‌کنم که علی احساس کمبود نکند و درسش را خوب بخواند. ازش قول گرفتم که بهترین خلبان دنیا بشود و باعث سربلندی من و پدربزرگ، مادر بزرگش و مادرش شود.» به قیصی‌های زرد رنگ، تخمه، پسته، انجیر‌ و آجیل درهم که نگاه می‌کنم می‌خواهد از آنچه می‌فروشد به من هدیه بدهد و می‌گوید: «مهمان من باشید. درست است که درآمدم آنقدرها نیست. اما یک چیزهایی حالی‌مان می‌شود، شما مهمان ما هستید.» در سخاوتش می‌مانم. او که خرج دو خانواده را می‌دهد چنین سخاوتمندانه مهمان‌نوازی می‌کند.
می‌پرسم: «چرا ازدواج نکردی؟» جواب می‌دهد: «دختر عمه‌ام را دوست داشتم اما او با این وضعیت نمی‌توانست کنار بیاید و با یکی دیگر ازدواج کرد و رفت سر خانه و زندگی‌اش. من ماندم و خانواده‌ام. خیلی‌ها می‌گویند زن داداشت را بگیر. اما زن داداشم مثل خواهر است برایم. تازه 10 سالی هم از من بزرگتر است. می‌ترسم زن بگیرم و ازم بخواهد که پدر و مادرم و علی و مادرش را ول کنم. یعنی دو سه جا رفتم خواستگاری همه‌شان همین را ازم خواستند من هم نمی‌توانم مادر، پدر پیر و زن داداش جوانم را ول کنم به امان خدا و زنم را بچسبم. فعلا دور زن گرفتن را خط کشیدم تا اگر دختری پیدا شد که با این وضعیت کنار بیاید، آن‌موقع ازدواج کنم.»
همه با آنها خوب تا نمی‌کنند و گاهی هم به جای خرید با آنها دعوا می‌کنند. من هم همیشه به می‌گفتم از دستفروش‌ها خوراکی نخرید، بهداشتی نیست. وانت‌های کنار عوارضی را که می‌دیدم می‌گفتم مردم نباید از اینها خرید کنند خوراکی‌هایشان پر است از خاک و آلودگی. اما حالا دو دلی به سراغم آمده است. نمی‌دانم بگویم مردم از آنها خرید کنند یا نه. خوراکی‌هایی که زندگی دو خانواده را تامین می‌کند قابل خوردن هستند یا غیربهداشتی؟ نمی‌دانم. با همین جدال درونم سراغ آقا مسعود می‌روم. او عرقیجات می‌فروشد.
**حرمت پدر در لقمه سفرش است
آقا مسعود هر جا که بتواند بساط می‌کند. چون بساطش عریض و طویل نیست. 8-9 جعبه چوبی را به هم چسبانده و برای خودش ویترینی درست کرده است. حدود 30-40 بطری عرقیجات را روی ویترینش چیده و از خاصیت هر کدامشان برای مسافران می‌گوید. مسافران می‌ایستند و کمی گوش می‌دهند، بعد هم می‌روند. انگار کارش کسادتر از دیگران است. با او که همکلام می‌شوم، می‌گوید: «مردم وقتی دارند مسافرت می‌روند، عرقیجات نمی‌خرند. اما وقتی از مسافرت برمی‌گردند مشتری‌ام می‌شوند. حالا برایشان توضیح می‌دهم که در راه برگشت با دیدن من یاد خواص عرق‌هایم بیفتد و بیایند آن را از من بخرند.»
محصولاتش را خودش درست می‌کند، آن هم با زحمت زیاد. اصرار دارد که در عرق‌هایش‌ آب نمی‌ریزد و می‌گوید: «اکثر جاهایی که عرق نعنا، دارچین، کاسنی، بیدمشک، خارشتر یا هر چیز دیگری می‌گیرند، آب قاطی‌اش می‌کنند. اما اینها اصلا آب ندارد. خودم می‌گیرم از چربی که در خود عرق‌ها هست معلوم است که آب قاطی‌اش نشده است. اول یک دستگاه عرق‌گیری داشتم و با آن فقط عرق نعنا می‌گرفتم که خریدار آنچنانی هم نداشت. یک روز نزدیک عید یکی از دوستانم گفت برو نزدیک عوارضی، آنجا فروشت بیشتر می‌شود. آمدم و یواش یواش دستگاه عرق‌گیری‌هایم را زیادتر کردم. بعضی‌ها از یک دستگاه همه عرق‌ها را می‌گیرند که مزه‌اش با هم قاطی می‌شود. ولی آنقدر آب در آن می‌ریزند که قاطی بودنش معلوم نمی‌شود. اما برای من مهم است که چه پولی را در سفره زن و بچه‌ام می‌گذارم. پول باید حلال باشد تا زن و بچه حرمت پدر خانواده را نگه‌دارند.»
آقا مسعود می‌گوید: «خدا را شکر که 7-8 مشتری پر و پا قرص دارم که مسافرت هم زیاد می‌روند و هر دفعه از من عرق می‌خرند. در ایام عید که شلوغ است حدود 700-800 هزار تومان در روز کاسبی می‌کنم اما همیشه اینطوری نیست. این پول را پس‌انداز می‌کنم و در طول سال از آن استفاده کنم. چون در روزهای دیگر که اینقدر فروش ندارم. تازه! بعضی وقت‌ها شهرداری و ماموران هم به ما گیر می‌دهند و نمی‌گذارند که کار کنیم و یک روز بدون آن که دخیلی کرده باشیم مجبوریم برویم خانه. نباید جلو زن و بچه‌ام شرمنده بشوم. به همین خاطر است که پولی که در ایام تعطیل به خصوص در عید در می‌آورم را در سال تقسیم و خرج می‌کنم.»
این مردان درآمدشان را طوری مدیریت می‌کنند که جلو خانواده‌شان سربلند باشند. آنها مسئولیت را می‌شناسند و زیر سنگ زیرین آسیاب مسئولیت خانواده کمر خم می‌کنند تا در خانه سر به زیر نباشند.
آفتاب یزد
1539
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.