در این مطلب به قلم مریم طالشی آمده؛ اینجا کسی کارگر نمی‌خواهد. این را هاشم دیگر خوب می‌داند. نگفته هم از دو دوی چشم‌هایش پیداست و سرگردانی‌اش که حالا باید همراه خودش بردارد و سرجاده بنشاند توی سواری و سمت تهران ببرد. میدان آزادی پیاده شود و از آنجا برود تا سلسبیل و کلید بیندازد توی قفل خانه‌ای که زن و دختر کوچکش در آن به انتظارند. آدم سرگردان هرجا باشد سرگردان است، چه آن وقت که در دیار خودش، خرم آباد بود و چه حالا که ساکنِ سرگردان پایتخت است. هاشم نجار است، اندازه تمام عمرش منهای 8 سال اول را نجاری کرده. کارگر بیکار سی و چند ساله را در واپسین کارگاه جاده مخصوص کرج می‌بینم. همه را تک‌تک پرسیده و دیگر امیدی ندارد. «تا چند سال پیش اوضاع بد نبود. توی یکی از همین چوب‌بری‌ها کار می‌کردم که الان تعطیل شده. جمعاً 7 تا کارگر بودیم. همه بیکار شدند. کار ساختمان که خوابید، کار ما هم کساد شد. چند وقت توی یک کارگاه دیگر بودم. آنجا هم گفتند نیرو زیاد است. الان دو سال است بیکارم. هم مستأجرم و هم بی‌درآمد. توی این مدت این طرف و آن طرف کارگری رفته‌ام. یک جا 10روز، یک جا یک هفته و یک جا 3 روز. نه خودم بیمه دارم و نه زن و بچه‌ام. برگردم شهرستان هم کار نیست. از بیکاری آنجا آمدم تهران.»
هاشم این را می‌گوید و می‌رود سر جاده که سوار شود و برود سمت تهران.
تخته‌های قطور را در حیاط کارگاه چوب بری روی هم انداخته‌اند. الوارهای نازک به دیواره‌ای تکیه داده شده‌اند. تنها کارگر کارگاه مشغول کار است. تند و فرز تخته‌ها را جابه جا می‌کند و سرما را انگار خیلی متوجه نمی‌شود. یقه یک تا پیرهنش باز است و قرمزی روی سینه و گلو معلوم نیست اثر سرماست یا حرارت ناشی از کار. جوان است. 8 سال است نجاری می‌کند و حالا آنقدر دستش به کار ماهر شده که بقیه را که مرخص کردند، به او گفتند بماند.
«کار که سخت است خب. دائم توی گلویم خرده چوب است. کارگرهای چوب‌بر را ببینید همه‌شان همینجور پشت هم سرفه می‌کنند. گوش را هم خیلی صدمه می‌زند. الان که من دارم با شما حرف می‌زنم، خودم متوجه نمی‌شوم دارم داد می‌زنم. توی خانه فکر می‌کنند دارم دعوا می‌کنم. تقصیر خودمان نیست، از صبح تا شب با این همه سر و صدای دستگاه، آدم کم کم شنوایی‌اش کم می‌شود. یک مدت همه‌اش صدای وز‌وز توی گوشم بود و کلافه شده بودم. دکتر رفتم بهم گفت مال کارت است، گوشی بگذار که صدا کم شود اما عادت ندارم. اینجا کارگاه چوب ساختمانی است. برای پی ساختمان و داربست و اینها. آن طرف جاده کارگاه‌های نجاری مبلمان و تخت و اینهاست. آنها باز کارشان بهتر است اما این طرفی‌ها خیلی‌هایشان جمع کرده و رفته‌اند.» کارگر جوان اینها را می‌گوید و دوباره مشغول به کار می‌شود. دست تنهاست و نمی‌تواند خیلی وقت تلف کند. حالا هم که زمستان است و هوا زود تاریک می‌شود باید تا روشنایی هست، کارش را جمع وجور کند.
از کارگاه دیگر سر و صدای خاصی به گوش نمی‌رسد. آنجا هم یک کارگر مشغول جابه جایی تخته‌هاست. می‌گوید من که چیزی ندارم بگویم، بروید با خود حاجی حرف بزنید. ابوذر جلیل‌زاده، مدیر کارگاه لهجه آذری دارد. 18 سال است کارش این است. در واقع کارش این بود، چون با این اوضاع به قول خودش او هم باید جمع کند و برود. «کار ما صفر است. دیگر رونقی ندارد. مشکل این است که ساخت و ساز نیست. چوب‌ها را برای بتن‌کاری استفاده می‌کنند و برای دیگر کارهای ساختمانی. همین بار چوبی را که الان از تبریز آورده‌اند، بهتان بگویم شاید 30، 40 درصد گران تر شده. بعضی وسایل مثل تخته بنایی از خارج می‌آید که گران است و با این وضعیت برای خودمان هم دیگر نمی‌صرفد که بخریم. من خودم 6 تا کارگر داشتم، 5 نفرشان را مجبور شدم بگویم بروند الان فقط یک کارگر مانده. خودم هم خب معلوم است ناراحتم اما چاره‌ای ندارم. بیشتر کسانی که توی این کارند، به زور خودشان را سرپا نگه داشته‌اند آن هم به خاطر اینکه کاری است که برایش زحمت کشیده‌اند. آدم سرمایه‌گذاری می‌کند در کاری و می‌خواهد نتیجه بگیرد که آن هم اینطور.»
کارگاه‌های نجاری آن سوی جاده سیمای دیگری دارند. ورودی‌شان را با دست ساخته‌هایی همچون انواع صندلی، نیمکت، تخت‌های ساده و وسایل چوبی تزئینی مشتری پسند آراسته‌اند، چیزهایی مثل پایه گلدان و بوفه‌های کوچک و ساده که ارتفاعشان کم است و قیمتشان ارزان. ارزان بودن برای مشتری‌های این راسته فاکتور مهمی است. جای اینکه سه برابر پول بدهند به فروشگاه‌های یافت آباد و دلاوران، سفارش می‌دهند و استاد نجار برایشان همانی را که می‌خواهند درمی‌آورد.
یوسف پوررضایی، استادکار نجاری چشم‌هایش رنگ خزر است. 61ساله است و بچه گیلان. اگر این را هم نمی‌گفت البته از لهجه‌اش پیدا بود که میان سر و صدای کارگاه و بوی چوب، آدم را یاد جنگل‌های شمال می‌اندازد. آقا یوسف 55 سال است توی این کار است. می‌گوید سفارشی همه چیز درست می‌کنیم. به تخته‌ای که زیردستش است اشاره می‌کند و می‌گوید: «این چوب روسی است. به آن «نراد» می‌گویند. اینجا بیشتر به چوب روس، نراد می‌گویند ولی اصلش این است که نراد، یولکا و ساسنا چوبی است که از روسیه وارد می‌شود، حالا اینکه می‌گویند چوب روسی به خاطر همین است وگرنه خودشان اسم دارند. الان هم بیشتر همین چوب را استفاده می‌کنیم چون ارزان و خوش تراش است و میخ‌خورش هم خوب است. چوب‌های جنگلی مثل صنوبر و تبریزی و راش و گردو و چنار هم هست که با آنها هم کار می‌کنیم اما خب قیمتش بالاست و مشتری خودش را دارد. ضمن اینکه دیگر چوبی هم در جنگل‌های خودمان نمانده.» یوسف دستی روی تخت قهوه‌خانه‌هایی که معلوم است تازه آماده شده، می‌کشد و می‌گوید:«اینها کنافه‌های سنتی است که اتفاقاً این روزها خواهان زیاد دارد. مردم حالا از چیزهای قدیمی و تک خوششان می‌آید. طرف حیاط هم که ندارد، خوشش می‌آید یکی از اینها، حالا کوچکترش را درست کند و بگذارد گوشه ایوانش. هم قشنگ است و هم باصفا.»
عباس شاه‌محمدی، مدیر کارگاه چند سالی است که به این کار وارد شده. می‌گوید: «چوب‌ها 70درصدشان خارجی است که از روسیه وارد می‌شود. کارهای روس رُند بازار است. دست دومش را هم در دستگاه بازیافت و دوباره استفاده می‌کنند. چوب ایرانی مثل گردو و چنار، گران درمی‌آید. به هرحال مسلم است که کیفیت چوب خودمان از نمونه‌های خارجی بهتر است، اما کمبود منابع داریم و الان در تمام کارگاه‌های داخل، چوب ایرانی به ندرت پیدا می‌شود. البته نئوپان را در داخل راحت تولید می‌کنند و ام دی اف هم 50 درصد تولیدش داخلی است.»
چند سال پیش صحبت از آن بود که چوب‌بری‌های جاده مخصوص باید به مکان دیگری منتقل شوند، چون چهره ترانزیتی جاده را مخدوش کرده و مشکلات ترافیکی به وجود آورده است. البته خود شاغلان در این کارگاه‌ها چنین ادعایی را قبول ندارند و بیم آن را هم دارند که با این وضعیت بزودی در آستانه تعطیلی قرار بگیرند.
روزنامه ایران
تهرام/7245/
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.