پایگاه خبری و اطلاع رسانی جماران: اصغر میر شکاری _ حضرت علی علیه السلام می فرمایند: « ان لکم فى القرون السالفة العبرة: یعنی خداوند در آثار به جای مانده از گذشتگان براى شما عبرتها و درسها قرار داده است » ونیز می فرمایند: «اگـر از آنـچـه گـذشـت عـبـرت بـگـیـرى خـود را در آنـچـه بـاقـى اسـت حـفـظ مـى کنى» و امام خمینی (س) که در درک وقایع و پند پذیری از آن، چه از سرگذشت گذشتگان و چه از تحولات دوران حیات پربارشان و به کارگیری این عبرتها و انتقال آن به جامعه همت منحصر به فرد و قابل تحسینی داشتند، به موارد متعددی از این باب چه در دوران مبارزه و قبل از پیروزی انقلاب و چه پس از آن اشاره دارند. به عنوان نمونه آنچه از آن بزرگوار در باره کودتای سوم اسفند 1299و نهایتا اضمحلال قاجاریه و روی کار آمدن خاندان پهلوی و عوامل ایجاد کننده آن، و شیوه حکومت مداری و اتکای به قدرتهای خارجی و تأمین منافع آن ها و ندیدن منافع و مصالح ملی و ظلم و اختناق و فساد و بر باد دادن استقلال کشور و عزت ملت ایران و نهایتا سرنوشت آن رژیم در دست است، بیانگر این است ایشان با حالی که از جامعه ایران به ظاهر دور بودند، اما در درک موقعیت و آگاهی از حساسیت های جامعه و مردم از یک طرف و شناخت عوامل شکستها و ناتوانی ها از طرف دیگر و مدیریت آن بسیار داهیانه و حکیمانه برخورد کرده اند. از آن بزرگوار در باره این قضیه مطالب زیادی در دست است که در این جا به طور اختصار به قسمتهائی اشاره می شود؛ از جمله:
نحوه به قدرت رسیدن رضا شاه که با توجه به مشاهدات خود حضرت امام چنین ذکر شده است: « در این طول پنجاه سال که تمامش را من شاهد بودم، شاید شما سِنتان اقتضا نکند، اما من تمام این پنجاه سال را از زمانى که رضا خان آمد اینجا و کودتاى آن زمان را کرد- 99 ظاهراً- تا حالا ما شاهد این حکومت و طرز این حکومت و وضع اینها بودیم. رضا خان که آمد، این با دست انگلیسها آمد که بعد انگلیسها هم خودشان اقرار کردند این را که ما این را آوردیم- در رادیو دهلى، در جنگ عمومى- و چون از ما تخلف کرد حالا داریم مى بریمش. بردندش آنجا که باید ببرند. » (صحیفه امام/ج11/ص452 )
در جای دیگر هم به این نحوه شکل گیری حکومت پهلوی به دست قدرتهای خارجی و سرنوشت رضاخان، چنین اشاره دارند: « ما از وقتى که رضا خان کودتا کرد و آمد ایران- که من یادم است- مطالعه کنیم آن مسائلى که در ایران واقع شد و انگلیسها اول او را آوردند و به قدرت رساندند تا وقتى که محمد رضا به جاى او آمد... ما مطالعه کنیم از آن وقت تا زمانى که این آدم [اشاره به فرار محمد رضا در 26 دی ماه 1357] رفت، ببینیم که اینها با چه گروههایى مبارزه کرده اند و با چه گروههایى مصالحه و سازش. رضا خان اول که آمد، ما شک نداریم که یک آدم عامى بود و آنها فهمیده بودند که یک آدم قدرتمندى است و جسورى است و [در جهت منافع آنها ]کار از او مى آید. آنها این را آوردند، این هم در رادیو دهلى- شماها که یادتان نیست، شاید آنهایى که سنّشان بالا باشد یادشان هست، که در رادیوى دهلى- گفتند که- رادیو دهلى از انگلیسها بود آن وقت که- رضا خان را ما آوردیم روى کار و بعد از اینکه مخالفت کرد و با آلمانها- مثلًا- یک رفت و آمدى داشت، ما او را بیرون بردیم.» ( همان/ ج13/ ص 318)
در جائی هم از این امر که حاصل دغلبازیهای مکارانه انگلیس است و آن چه بر سر مردم مظلوم ایران آمده است، این چنین به تلخی یاد می کنند:
« در این پنجاه سالى که ما یاد داریم، در این پنجاه سال عزاى ایران، در این پنجاه سال مصیبت ایران که از این خاندان روسیاه به این ملت وارد شد، این انگلستانِ بشر دوستِ دموکراتِ امضاکننده اعلامیه حقوق بشر، به حَسَب اقرار خودش، رضا شاه را به سلطنت رساندند. و قریب بیست سال ماها در زحمت بودیم و ملت اسلام در زحمت بود. و محو آثار شریعت را مى خواست بکند » (همان/ج3/ص333)
و در زمینه مأموریت رضا خان و صلاحیت وی در امر حکومت داری چنین می خوانیم:
« نسبت به تجربه هاى عمر خودم، ما مى بینیم که رضا خان که هیچ گونه صلاحیت حکومت را نداشت، به زور اجانب و بر خلاف میل ملت، بر مردم ایران تحمیل شد و با روى کار آمدن رضا خان این سه اصل اسلامى در امر حکومت پایمال شد، اول اصل لزوم عدالت در حاکم اسلامى و دوم اصل آزادى مسلمین در رأى به حاکم و تعیین سرنوشت خود و سوم اصل استقلال کشور اسلامى از دخالت اجانب و تسلط آنها بر مقدرات مسلمین» (همان/ج5/ص236)
اما مشاهده حضرت امام از روشهای رضاخانی و بر خورد با مردم و سرنوشت آن ها چنین منعکس شده است:
« من شنیده ام که در زمان رضا خان، مرحوم مدرس به رضا خان- پدر این خان- گفته بوده است که من شنیدم که «شیخ الرئیس» [ابوعلی سینا] گفته من از گاو مى ترسم براى اینکه اسلحه دارد و عقل ندارد. این حرف اگر از شیخ الرئیس هم مثلًا ثابت نباشد، یک حرفى است حکیمانه که اسلحه وقتى در دست اشخاص غیر صالح افتاد و ناشایسته چه مفاسدى دارد. » (همان/ج3/ص297) و در ادامه: « این خونریزیهایى که در این پنجاه سالى که ما یاد داریم و چه تلخیها در ذائقه ما هست از این پنجاه سال و کمى از شما، یا هیچ یک از شما، تمام این قضایایى که در این پنجاه سال سلطنت غیر قانونى این روسیاهها منعقد شده است ...[را ندیده اید] ما که سنّمان به کهولت رسیده است مُشاهِد این سیاهبختیهاى مردم و این جنایات و این کشتارهایى که این قداره دارهاى غیر صالح انجام دادند [بودیم]. ... رضا خان را از اول انگلیسهاى جنایتکار، انگلیسهاى غیر صالح که اسلحه در دستشان بود، رضا خان را اسلحه دار کردند؛ و این آدم ناشایسته بى اصل را با اسلحه آوردند و مسلط کردند بر مردم و چه جنایاتى، چه جنایاتى در این مدتى که آن مرد سیاهرو روى کار بود [واقع شد که]، نمى شود تشریح کرد.» ( همان/ ص299 )
اما حاصل آن همه سیاهکاری فرجامی سیاه را پیش پای رضا خان و سپس فرزندش می گذارد و امام خمینی(س) در درکی درست از موقعیت و شناخت حساسیت های جامعه و به این امر و تبلیغ نا به جای "ایران جزیره ثبات آرامش" و حاصل اختناق و رفتار تحقیر آمیز و ظلم مدارانه با مردم و حاصل آن و نهایتا سرنوشت عبرت آموز رضا شا و نیز محمد رضاشاه چنین بیان می فرمایند:
«جزیره ثبات و آرامش ایران همراه با اختناق بود. هر اختناقى انفجارى را به وجود مى آورد. اختناق همگانى به دنبالش انفجار همگانى است. مردم از هر جهت در فشار بودند؛ همه انتظار خروج از این فشار را داشتند؛ و همه امیدشان رفتن شاه شده بود. اگر متوجه و مطلع باشید و به یاد بیاورید، در زمان رضا خان بعد از آن همه فشارها، وقتى نیروهاى متفقین از سه طرف به ایران حمله کردند و ایران را اشغال کردند، تمام زندگى مردم، همه چیز مردم در خطر افتاد؛ اما چون رضا شاه رفت، همه خوشحال بودند؛ چرا که فشار و اختناق باعث یک رنج بزرگى شده بود که براى رهایى از آن رنج بزرگ رنجهاى دیگر را تحمل مى کردند. این حالت اختناق و رنج عمومى در زمان این شاه بیشتر شد. جهات متعدده اى پیش آمد که مردم به شدت در رنج بودند. سازمانیها [ساواکیها] و سایر مراکز و عمال دولتى، چنان با مردم رفتار کردند که براى همه یک عقده شد، و این عقده عمومى شد؛ به طورى که همه منتظر یک نیشتر بودند که این عقده بشکافد و همه بیرون بریزند. این عقده را روحانیت بیرون ریخت. من زبان مردم را مى فهمم و نهادهاى جامعه را مى شناسم. با زبان مردم صحبت مى کنم و از نهان آنها سخن مى گویم. تمام نقاط ضعف پنجاه ساله را- که حاضر در قضایا بوده ام- انگشت مى گذارم؛ مطلع بودم، ناظر بودم. همه مردم در حال انفجار بودند، همه منتظر بودند. این حالت استبدادى، انفجار را به فعلیت رساند؛ قیام روحانیت باعث انفجار شد.» (همان/ج5/ص269)
اما این که چرا قضیه به این جا منتهی شد، از زبان امام خمینی(س) شنیدنی است:
« دیکتاتورى کم کم بروز مى کند در انسان. از اول خیال مى کند که خودش یک آدمى است که با دیکتاتورى مخالف است. لکن بعضى وقتها که اتفاق مى افتد، در آراء و در اقوال شروع مى کند تحمیل کردن. رأى خودش را مى خواهد تحمیل کند بر دیگرى. نه اینکه با برهان ثابت کند؛ تحمیل مى خواهد بکند بر دیگران. این یک دیکتاتورى است که انسان بخواهد آن چیزى را که خودش فکر کرده است دیگران از او بى جهت قبول بکنند. یک وقت یک آدم مُنْصِفى است که مى گوید بیایید بنشینیم با هم صحبت کنیم، بدانیم حرف شما درست است، یا حرف من درست است. یک وقت این طور است که در روحش چون یک دیکتاتورى هست و خودش آگاه نیست، مى خواهد که آن مطلبى را که مى فهمد به همه تحمیل کند و دیگران را وادار کند به اینکه قبول بکنند. از اینجا شروع مى شود. بعد کم کم یک قدرت وقتى برایش پیدا شد، از اینجا یک قدمى بالاتر مى گذارد و نسبت به مثلًا آن محیطى که دارد، نسبت به آن مقدارى از قدرتى که دارد، کم کم شروع مى کند دیکتاتورى کردن. کم کم وقتى که انسان وارد جامعه شد، کم کم وقتى وارد جامعه شد، وارد نظام شد، یک نظامى شد، یک سر کرده نظامى شد، یک فرمانده نظامى شد، کم کم آن خویى که در باطنش بوده است رو به رشد مى رود. اول هم خودش ناآگاه است از مطلب، نمى داند که این رویّه رویّه دیکتاتورى است؛ خیال مى کند که رویّه رویّه انسانى و اسلامى است. لکن هِى جلو مى رود. هر چه جلو مى رود، این خو در او زیاد مى شود. شما خیال نکنید که اول رضا خان یک دیکتاتورى بود، یا هیتلر یک دیکتاتور بود، آن وقتى که رضا خان در آن محلى که متولد شد دیکتاتور نبوده است. هیتلر هم نبوده دیکتاتور. کم کم که وارد جامعه شدند و قدرت پیدا کردند هر چه قدرت زیادتر شد، آن ملکه اى که در باطنش بود هى زیادتر شد. و همین طور بتدریج قوّت پیدا کرد، تا یک وقت یک دیکتاتورى شد مثل هیتلر؛ یا در مملکت ما یک دیکتاتورى شد مثل رضا خان.» (همان/ ج14/ص90و91)
اما در بیان امام خمینی(س) در کنار خودسازی و عالم را محضر خدا دیدن و پرهیز از حب نفس و خود شیفتگی و خود برتر بینی و حب دنیا، لزوم عبرت گرفتن از سرنوشت شاه و آن چه در ایران رقم خورد، برای دولتمردان در کشورهای بدون پشتوانه مردمی نیز سفارش شده است:
«اگر ملت پشتیبان دولتى شد، دولت سقوط نمى کند. اگر شاه به نصایح روحانیون توجه کرده بود و خدمت به این ملت کرده بود، سقوط نمى کرد. لکن خدمت نکرد و خیانت کرد، و پشتوانه مردمى را از دست داد، و وقتى که مردم شنیدند رفت، شادى کردند. چنانکه در رفتن پدرش هم شادى کردند. حکومتها باید عبرت بگیرند از این وضعى که در ایران پیش آمد، و بدانند که وضع براى این بود که محیط اختناق به طورى پیش آوردند که اختناق انفجار آورد.» (همان/ج8/ص87)
و این لزوم عبرت پذیرى از تاریخ و به ویژه سرنوشت رضا خان و پسرش، باز هم چنین سفارش می شود:
«تاریخ و آنچه که به ملتها مى گذرد، این باید عبرت باشد براى مردم. از جمله، تاریخ عصر حاضر ببینیم که چه شد که یک همچو قدرتى از بین رفت، دولتها ببینند که براى چه این طور منهدم شد یک همچو قدرتى، و اجزاى دولتى، ادارات، ببینند که چه شد قضیه؛ و موجب عبرت همه باشد. هر دولتى که متکى بر ملت نباشد، بلکه مقابل ملت بایستد، این عاقبتش، و لو یک قدرى هم طولانى باشد، عاقبتش به همین عاقبتى که این پدر و پسر منتهى شدند، منتهى خواهد شد. رضا خان کارى کرد که بین ملت هیچ پایگاهى نداشت. و من شاهد قضیه بودم که متفقین که به ایران رو آوردند و ایران را گرفتند و همه چیز ایرانىها در معرض خطر بود، وقتى که نتیجه این شد که رضا خان رفت شادى کردند مردم! من به این پسر نادانش گفتم که تو نکن کارى که همان طورى که پدرت رفت و شادى کردند، براى رفتن تو هم شادى بکنند. و نشنید. و دیدید که براى این بیشتر شادى کردند! و حق هم همین بود؛ چرا؟ براى اینکه بین مردم پایگاه نداشت» همان/ص348). والسلام.