پایگاه اطلاع رسانی جماران- شاید یکی از جنبه های کمتر شناخته شده ی حیات دکتر صادق طباطبائی رابطه ی ایشان با موسیقی و علاقه مندی و تسلط ایشان بر موسیقی است. دوستی و برادر عروس امام خمینی و سخنگوی دولت موقت با استاد پرویز مشکاتیان و آشنایی ایشان با استاد محمدرضا شجریان، از جمله مسائلی است که شاید برای علاقمندان به ایشان کمتر مطرح شده باشد. در کتاب خاطرات دکتر طباطبائی ضمن نقل خاطره ای از امام موسی صدر می خوانیم:

«یادم هست که من هنوز به دبیرستان می رفتم، در کلاس سوم دبیرستان بودم که دایی جان سفری از نجف به قم آمدند. این در دورانی بود که ایشان هنوز در نجف درس می خواندند. من در سال 1340 دیپلم گرفتم! اگر سه سال به عقب برگردیم، حدود 37-1336 می شود. ایشان سفری به قم آمدند و البته بعد دوباره به نجف برگشتند. چون چند سالی را در آنجا بودند. یکی از روزهایی که به منزل ما آمده بودند، پسر خاله ام که امروز برادرخانم من است، هم منزل ما بود. در اتاق آقا جون نشسته بودیم. دایی جان هر فرصتی که پیدا می کردند، مثلا وقتی می دیدند بچه های فامیل حضور دارند، فورا به جلسه یک جنبه ی عاطفی و تربیتی می دادند و به اصطلاح تکمضرابی می زدند! آن روز هم یکی از همین فرصت ها بود. پدر خانم من که در ضمن شوهر خاله ام هم هستند، مرحوم حجت الإسلام آقای حاج سید مهدی صدرعاملی، ردیف موسیقی ایرانی را می شناخت و خود او هم از جدش یاد گرفته بود. الآن گوشه ای در موسیقی مقامی ما هست که به مثنوی صدریه معروف است! یکی از صدر های اصفهان آن در دستگاه افشاری می خواند. دایی جان رو به پسرخاله ام کردند و گفتند:«محمد جان! هر فرصتی برایت پیش می آید و به هر چیز جالبی که برخورد کردی، اگر جریانی دیدی که غیر از لحظه ی قبل است و چه بسا در لحظه ی بعد هم دیگر نباشد، در آن دقیق شو! فضول شو! کنجکاو شو و ببین!» من آنجا پرسیدم :«دایی جان! این که وقتی رادیو را باز می کنیم می گوید مثلا فلانی غزلی را در دستگاه ماهور می خواند این چه دستگاهی است؟ غیر از این ضبط صوت های معمولی و این نوع دستگاه هاست؟» آن وقت ایشان دستگاه های موسیقی را برای ما تشریح کردند و دوباره به محمد گفتند:«مثلا الآن تو یک فرصت خوبی داری! پدرت با موسیقی آشنا است. سعی کن هفته ای یک پرده یا یک گوشه موسیقی را از پدرت یاد بگیری! در این صورت دریچه ی یک علمی به رویت باز خواهد شد که خود جهان دیگری است!»

این جمله عجیب در ذهن من نقش بست! به طوری که تصادفا یک روز وقتی از دبیرستان به خانه بر می گشتم، چون ساعتم خراب شده بود به آقای ارجمندی مراجعه کردم. آقای ارجمندی یک مغازه ی ساعت سازی در خیابان ارم داشت. پیش او رفتم که ساعتم را تعمیر کند و دیدم دارد یک ترانه ی معروفی را زیر لب زمزمه می کند. پرسیدم:«آقای ارجمندی! این دستگاه های موسیقی که وجود دارد، مثل شور و ماهور و این ها شنیدم که یک روال موسیقی هستند! آیا کتابی در این مورد وجود دارد؟» گفت: «دوست داری یاد بگیری؟» گفتم: «بله!» با همان لهجه ی قمی گفت:«خودِم یادت می دِم!» همانجا از من یک امتحانی گرفت تا ببیند آمادگی و استعداد لازم را دارم یا نه! از پس امتحان برآمدم! از همان روز ایشان معلم من شد. یعنی از آن روز تا لحظه ای که قم را به قصد تهران ترک کردم تا به آلمان بروم، روزانه سه ربع ساعت نزد ایشان ردیف آوازی و دستگاهی موسیقی ایرانی را یاد می گرفتم. شاید در حدود 4 سال طول کشید. روزی که رفتم آلمان از 12 دستگاه آوازی و موسیقی مقامی ایران، بجز ردیف نوا بقیه ی دستگاه ها را یاد گرفته بودم. ردیف نوا را دیگر نرسیدم یاد بگیرم. این را داشته باشید ا دوباره به رابطه ی دایی جان و موسیقی برگردم و بعد ادامه دهیم...»

منبع: خاطرات سیاسی اجتماعی دکتر صادق طباطبائی-جلد دوم

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.