محمد رجائی نژاد
آیتالله العظمی سید محمود شاهرودی، اواخر سال 1262 ش، برابر با اوایل 1301 ق. در روستایی از توابع شهرستان شاهرود به دنیا آمد. پدرش سید علی از معتمدین محلی بود که به کار کشاورزی اشتغال داشت. وی در سنین کودکی به فرزندش الفبا و قرآن را آموخت و سپس او را روانه بسطام نمود تا تحصیلات ابتدایی را در آنجا فرا گیرد. بعداز مدتی برای ادامه تحصیل به شاهرود، سپس به مشهد رفت و در آنجا دروس مقدماتی و سطح حوزوی را آموخت.
در حدود 27 سالگی (1289 ش، برابر با 1328 ق) به نجف مهاجرت کرد و در آنجا از محضر اساتید حوزه علمیه نجف، از جمله آیتالله محمد کاظم آخوند خراسانی، آیتالله میرزا حسین نائینی، آیتالله ضیاءالدین عراقی، آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی و آیتالله کمپانی استفاده کرد و به درجه اجتهاد رسید.[1]
آیتالله شاهرودی ضمن تدریس، نسبت به اوضاع فرهنگی، اجتماعی و سیاسی مردم نیز توجه داشت. هم نسبت به ایرانیان مقیم عراق که در نجف دبستان ملی تأسیس کرده بود برای تحصیل فرزندان آنان، بخصوص طلاب ایرانی، افغانی و گاه پاکستانی و همه کسانی که فارسی زبان بودند. این غیر از مدرسه ای بود که دولت ایران برای ایرانیان درست کرده بود و کارکنانشان ساواکی بودند.[2] و هم نسبت به وقایع اجتماعی و سیاسی ایران، به ویژه وقایع دهه چهل و آغاز حرکتهای انقلابی مردم به رهبری امام خمینی بی توجه نبود و فعالیتهایی را آغاز کرد. البته این بیشتر بخاطر حضور بعضی از شاگردان و علاقمندان حضرت امام در نجف هم بود. طیفی از یاران امام؛ مثل؛ آیتالله رضوانی و قدیری پیش از ورود حضرت امام به نجف، آنجا بودند و در جریان دستگیری امام در سال 42 و عنوان مسأله اعدام امام توسط رژیم شاه، نزد علمای بزرگ نجف، چون؛ حکیم، خویی و شاهرودی رفته و درخواست حرکت و توجه و اعتراض میکردند.[3]
چنانکه آیتالله شاهرودی به دنبال واقعه مدرسه فیضیه قم، طی تلگرافهایی جداگانه خطاب به حضرت امام و سایر مراجع و علما این جنایت را محکوم و ابراز تأثر و انزجار نمود. متن یکی از دو تلگرافی که فروردین 1342ش. خطاب به حضرت امام ارسال کرده اند چنین است: «حضرت آیت الله خمینی؛ تأثرات خود را درباره فجایع و ناگواریهای وارده بر علمای اعلام و روحانیین و مؤمنین اظهار میداریم.»[4]
همچنین به نماینده خود در کاشان دستور داد مدرسه فیضیه را ترمیم کرده و به وضع طلاب رسیدگی نماید.[5]
چند ماهی از فاجعه مدرسه فیضیه نگذشته، حوادث خرداد ماه و قیام روحانیت به رهبری امام خمینی پیش میآید که باز آیتالله شاهرودی ساکت ننشسته و طی یک تلگراف دیگر آن را محکوم و از اقدامات مراجع و علمای قم اعلام پشتیبانی کرد.[6] همچنین طی تلگرافهایی جداگانه به علمای مشهد، رشت و تهران، فاجعه 15 خرداد را محکوم و با تلگرافی دیگر به محمدرضاشاه آزادی امام خمینی و سایر علما را خواستار شد. متن این تلگراف:
«اعلیحضرت شاهنشاهی ایران؛ حوادث اخیره و دستگیری علمای اعلام سلب راحت نموده و انزجار خود را از اعمال دولت اظهار میداریم. رهایی و اطلاق آیت الله خمینی و اعلام و جلوگیری از تعدیات و رفتار جابرانه دولت را جداً خواهانیم.»[7]
در خاطرات یاران نجف حضرت امام آمده است؛ سال 1344 ش، هنگام ورود حضرت امام به نجف، آیت الله شاهرودی با هشتاد سال سن، با اینکه نمایندگانی برای استقبال از حضرت امام به خارج از شهر نجف فرستاده بود،[8] با اینحال همان روز اول ورود امام (23/7/43) به دیدار ایشان آمدند.[9] و وقتی وارد شدند؛ امام به ایشان خیلی احترام کردند و تعارف کرده و خود نزد ایشان نشستند و حتی چای ایشان را شیرین کرده و هم زدند و جلوی آقای شاهرودی گذاشتند.[10]
پس از ورود به نجف حضرت امام در نخستین قدم سعی کردند که مراجع را به صحنه های سیاسی بکشانند به ویژه درباره آیتالله حکیم و آیت الله شاهرودی بسیار حساسیت داشتند. امام تلاش میکرد آنها رهبری نهضت را به عهده بگیرند. اما پس از یک سال تلاش نتیجهای حاصل نشد و آن بزرگوار تصمیم گرفتند که شخصاً جهت مبارزه و تداوم نهضت اقدام نماید و ساکت ننشیند.[11]
با اینکه حضرت امام در نجف، نسبت به سایر مراجع، حالت غریب و تبعیدی داشت. و به نوعی تنها، و در بین مردم و حوزه علمیه آنجا از سابقه زیادی برخوردار نبود، با اینحال در مواقع حساس و لازم به دفاع از مراجع و علما و طلاب بر میخاست. سعی در حفظ حرمت و عزت و احترام مراجع و علما را داشت. چه در برابر رژیم بعثی عراق و چه در اختلافات درونی حوزه. برای نمونه؛ در همان سالها سر اخراج ایرانی از عراق، به ویژه طلاب، گاه مراودات و جلساتی بین مراجع جهت برون رفت از این مسأله و حل آن انجام میگرفت. از جمله به پیشنهاد حضرت امام قرار شد جلسه ای در منزل آیت الله شاهرودی انجام گیرد.[12] یا اینکه یک بار هم اختلافی پیش آمده بود که گفتند علما با هم بنشینند و حل و فصل نمایند. حضرت امام فرمودند: «شیخ العلماء آقای شاهرودی است و ما میرویم منزل ایشان.»[13]
در جریان فشار دولت عراق و پرونده سازی بعثیان برای آقای شاهرودی که به نوعی در صدد توهین و برخورد شدید با ایشان بودند، حتی تا آنجا پیش رفتند که ایشان را دادگاهی نمایند.[14] حضرت امام خیلی ناراحت شدند و پیام دادند: «آنها چه حقی دارند نسبت به یک مرجع اینگونه اقدامی انجام دهند! هیچ کس حق ندارد از ایشان بازجویی کند، هیچکس حق ورود به منزل ایشان را ندارد!»[15] این ایستادگی امام موجب شد رژیم بعث تا حدودی عقب نشینی نماید. در همین راستا برای آقای شاهرودی مشکل پرداخت شهریه طلاب پیش می آید، تا حضرت امام از این موضوع با خبر می شوند؛ می فرمایند: شهریه ایشان باید پرداخت شود. فوراً مبلغی به نام ایشان حواله میکنند تا ایشان شهریه طلاب را پرداخت نمایند.
!P1! در سال 1348 تا 1353ش. و با شروع اذیت و آزار ایرانیان مقیم عراق، تضییقات و مشکلاتی علیه آیتالله شاهرودی و دیگر مراجع اعمال شد. تا آنجا که ایشان به اتفاق امام خمینی و آیتالله خویی و آیتالله حکیم تصمیم گرفتند در اعتراض به رفتار غیرانسانی دولت عراق نسبت به ایرانیان مقیم آن کشور، از ملاقات با مقامات دولتی خصوصاً استاندار کربلا اجتناب ورزند. همچنین تهدید به خروج اعتراضی از عراق گرفتند تا آنجا که در سال 1350 منازل ایشان تحت مراقبت شدید مأموران عراقی قرار گرفت و دولت عراق برای جلوگیری از تأثیر سوء خروج آنان از عراق، تصمیم گرفت از این اقدام آنها ممانعت به عمل آورد.
در سال آخر زندگی آیت الله شاهرودی، آزارها و تعرضات مأموران عراقی به اوج خود رسید و به منزل ایشان تعرض کردند. در نهایت در شهریور 1353 در بستر بیماری افتاد و در پانزدهم همان ماه، به درود حیات گفت و در صحن حرم امام علی(ع) به خاک سپرده شد.[16]
ارتباط و احترام حضرت امام و دفترشان نسبت به آیتالله شاهرودی فقط در دوران حیات ایشان نبود، پس از رحلت آقای شاهرودی هم ادامه داشت. یکی از یاران و نزدیکان امام تعریف میکند: یک روز بعد از فوت آقای شاهرودی، من و حاج آقا مصطفی اطلاعیه ای از طرف امام نوشته و در مسجد بردیم. پسر و داماد آن مرحوم به همراه عده ای دیگر در آنجا بودند. داماد آقای شاهرودی گفت: یکی از آقایان امروز را مجلس فاتحه دادند.
در نجف هر کس زودتر میتوانست تا برای یک مرجع فوت شده مجلس بگیرد، او را مرجع میشناختند. ولی این چیزها برای امام اصلاً مهم نبوده و ارزش نداشت. به هر حال پسر آقای شاهرودی سر این مسئله با دامادشان دعوا کرد که چرا اطلاعیه آقای خمینی را پس دادی. یکی از رفقا از دور این صحنه را میبیند و به امام خبر میبرد که آقای متقی بر سر فاتحه گرفتن با پسر و داماد آقای شاهرودی دعوا کرده. حضرت امام سریعاً من را خواستند. آقا فرمودند: قضیه چیه؟ بنده عرض کردم حاج آقا مصطفی در جریان هستند. من تا این جمله را گفتم، یک دفعه امام با توپ و تشر صدا زد: مصطفی! حاج اقا مصطفی آهنگ کلام امام را میشناخت. با عجله بدون این که سر و وضع خود را درست بکنند، داخل شدند. امام فرمودند: شنیدم که دعوا کردهاید! حاج آقا مصطفی گفتند: نه آقا، ما اهل دعوا نیستیم؛ میدانیم که شما برای تبلیغ خود سنگ به سینه نمیزنید. ما هم پیرو شما هستیم. خود پسر آقای شاهرودی با دامادشان دعوا کردند که تو چرا اطلاعیه آقای خمینی را رد کردی.[17]
این ارتباط و ارادت تا حضور امام در نجف ادامه داشت. حتی وقتی که آقا مصطفی به شهادت رسید، آقای سید علی شاهرودی، پسر آیتالله شاهرودی بدنش را غسل داد و ایشان گفت: رگ پشت کمر، نزدیک ستون فقرات ایشان کبود بود.[18]
1) . خاطرات سال های نجف، ج1، ص 170
2) . همان، ج2، ص38
3) . همان، ج1، ص37
4) . اسناد انقلاب اسلامی، ج اول، ص 76
5) . خاطرات سال های نجف، ج1، ص 170
6). اسناد انقلاب اسلامی، ج اول، ص 118
7) . همان، ص 129
8) . خاطرات سال های نجف، ج1، ص 92
9) . همان، ج2، ص134
10) . همان، ج1، ص33
11) . همان، ص175
12) . همان، ص153
13) . همان، ص74
14) . گلشن ابرار، ج2، ص756
15) . خاطرات سال های نجف، ج1، ص 170
16). گلشن ابرار، 2، ص 756
17) . خاطرات سال های نجف، ج1، ص 148
18) . همان، ص63