حسین نقاشی: وقایع تاریخی بزرگ و تاثیرگذار در تاریخ اسلام کم نبوده اند. اما شاید به جرات بتوان گفت یکی از تاثیرگذارترین وقایع سده اول تاریخ اسلام، واقعه عاشورا و به شهادت رسیدن امام حسین(ع)، آن هم به فاصله نیم قرن از وفات رسول مکرم اسلام است. نوع برخورد دستگاه جور اموی با نواده رسول اکرم و رفتار طغیانگرانه با ایشان، توجه ویژه ای را به این سومین پیشوای شیعیان، معطوف نموده است. چنانکه نسبت به این واقعه تاریخی رویکردهای متفاوت و گاه متضادی را ایجاد کرده است. از نگاه هایی که این قیام تاریخی آنان را معطوف به مبارزات آزادی بخش و عدالت خواهانه با حکام جور و ستم نموده است تا رویکردهایی که مایه انزوا و خمودگی شده است.
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، برای برررسی این رویکردها و شناسایی روایت گران این واقعه تاریخی با دکتر غلامرضا ظریفیان، استاد بازنشسته تاریخ دانشگاه تهران و پژوهش گر تاریخ اسلام، به گفتگو پرداخته است. با وی درباره اصناف روایت گران عاشورا و انحرافاتی که در این زمینه روی داده است سخن به میان آمد و از پیدایش جریانات غالی در جهان اسلام و علی الخصوص در زمینه نهضت ابا عبدالله سخن گفته شد. آنچه در پی می آید مشروح این گفتگوست:
آقای دکتر ظریفیان! در گام اول می خواهیم درباره سیر روایت گری از واقعه عاشورا بگویید. از اینکه سیر روایتها از چه تاریخی آغاز شد و سبک و سیاق این روایت گری ها به چه سمت و سویی رفت. در واقع فراز و نشیب های روایت گری از واقعه عاشورا را می خواهیم از زبان شما بشنویم.
در ارتباط با واقعه کربلا و نهضت عاشورا ما تقریباً غیر از تک نگاریهای اولیه که بعد از خود حادثه رخ داده، یا گزارشهای روایی از کسانی که در صحنه کربلا بودند حالا چه از امام سجاد (ع) یا حضرت زینب یا حضرت امام باقر و یا کسانی که در این واقعه حضور داشته اند و ظلمی بر آنها رفته است و یا کسانی که در سپاه یزد بودند و حادثه را نقل کرده اند، چیزی نداریم.
بنابراین گزارشهای صد ساله اول واقعه کربلا، بیشتر شفاهی است که به برخی از تکنگاریها منتهی شده است که اصطلاحاً به این نوع گزارشها مقتل میگویند که بر وزن مفعل که اسم مکان است یعنی کشتارگاه، معروف شده است.
از قرن دوم با مقتل نویسی به شکل جدی و اساسی و بنیادیتر روبرو هستیم. مهمترین مقتلی که ما به آن اعتنا میکنیم و از آن استفاده میکنیم مقتل ابو مخنف است که نگارنده آن «ابو مخنف لوط بن یحیی ازدی» است. اصل این مقتل ناپدید شده و بخشی از این مقتل را باید در کتاب طبری یافت. اگر طبری این مقتل را نمییافت و نمی نگاشت، می توان گفت که امروز دیگر در دسترس ما نبود.
ابو مخنف از خاندانی شیعه است اما در اینکه خودش شیعه باشد تردید هست. ولی خاندانش عموماً شیعه بودند و سینه به سینه این نکات را مطرح کردند تا به او رسیده است که در این امر از لحاظ تاریخی تردیدی نیست. وی متوفی به سال 158 هجری قمری است و اگر مقتل را در سال 120 نوشته باشد فاصلهاش با واقعه کربلا تقریبا می تواند 60 سال باشد. مقتل ابومخنف یکی از معتبرترین مقاتلی است که در آن غلو و اغراق بیش از حد نمیبینیم و متنی نسبتا واقع گرایانه دارد.
پس از وی، و پس از قرن پنجم نسل دوم مقاتل آغاز می شود که نسبت به مقاتل نوشته شده در پیش از قرن پنجم از اضافات بیشتری برخوردار است. با این حال همچنان متون قبل اعتنایی را می توان در آنها یافت. از جمله مهترین آنها «لهوف» سید ابن طاووس است. در اینجا نیز همچنان طبیعت مقاتل، روایی است. اگرچه در این مقاتل کم و زیادهایی هم دیده می شود ولی با این حال، همچنان نوع نگاه در این مقتل ها، واقع گرایانه است و کمتر سمت و سویی داستان پردازانه و غلوآمیز دارد. در واقع موضع در این مقاتل به این صورت است که یک حادثهایی در یک زمانی رخ داده که اگرچه بازیگر اصلی میدان، شخصیتی الهی است -امام حسین(ع)- ولی این جنگ یک جنگ واقعی و با تمام مولفه های دنیایی رایج است. حوادث عجیب و غریب و ماورایی در مقاتل قرن پنجم و ششم کمتر به چشم می خورد. به عنوان مثال ماجراهایی چون داستان حضور و پیشنهاد همراهی و کمک پادشاه اجنه شیعه، «زعفر جنی» برای همراهی وی در این جنگ با امام حسین در مقاتل و روایت گری های این دوره دیده نمی شود. یا اینکه در روز عاشورا از آسمان، باران خون باریدن گرفته است و یا اینکه زمانی که امام حسین شهید شد از زیر هر سنگی خون قلیان نموده است و سخنانی از این دست.!S1!
تا قرن پنجم این حرفها نبود و این حرفها از مقاتل نگاشته شده در دوره تیموریان به بعد، کمکم وارد می شود. برخی روایتهایی که به فلسفه عاشورا جهت خاصی میدهد از قرن ششم به بعد وارد می شود.جالب است که بگویم حتی بخشی از مقتل نویسان سنی هستند. ما یک مقتل وزین و قابل اعتنا داریم به نام «مقتل خوارزمی» که نگارنده از اهل تسنن است و با استفاده از منابع مختلف مقتل نوشته که نسبتاً مقتل خوبی است. طبری سنی است ولی گزارش ابی مخنف را آورده و ابناثیر هم سُنی است. بنابراین بخشی از مقاتل و گزارش ها از ابعاد واقعه عاشورا را، اهل تسنن روایت کرده اند. چون امام حسین شخصیتی معتبر بوده و از نظر شخصیت در میان اهل سنت و شیعه مورد اهتمام و توجه بوده است. روایتی از پیامبر(ص) که می فرماید: «الحسن و الحسین سید شباب اهل الجنه» را همه آویزه گوش داشتند. همین جا این نکته را نیز اشاره کنم که در میان اهل تسنن حتی میان گرایشات حنبلی و یا وهابی ها که برای معاویه اعتبار قائل هستند و وی را از صحابه می دانند و از این باب برایش احترام قائل هستند، نیز شخصیت «یزید بن معاویه»، شخصیت مقبولی نیست. در واقع این اتفاق نظر وجود دارد که امام حسین مظلوم شهید شده و حادثه، حادثه ای غریب و ناگوار و ناشی از استبداد بیمهار یزدید بوده که به خود اجازه داده یکی از فرزندان رسول الله را با آن شکل تراژدیک شهید کنند.
خوب ما در میان بزرگان متقدم از علمای شیعه چون شیخ مفید و در لهوف سید بن طاووس هم واقع نگاری در باب قیام عاشورا را داریم. ارزیابی جنابعالی از این موارد به چه صورت است؟
ببینید از قرن چهارم تا هفتم ما دو نوع نگاه عمده به مسئله عاشورا داریم که محوریش با شیخ مفید و سید بن طاووس است. یک نگاه، نگاه شیخ مفید است که عمدتاً در کتاب ارشاد به آن اشاره شده است و شیخ مفید نگاهش به حرکت عاشورا در حالی که برای اباعبدالله ویژگیهای الهی قائل است ولی نوع نگاهش، این چنین است که امام حسین(ع) قصدش سیاسی است و بعد از درگذشت معاویه، امام حسین فرصتی به دست آورد و می خواهد از این فرصت برای ایجاد تغییر استفاده نماید. این نگاه را در ارشاد شیخ مفید می توانیم ببینیم.
یک قرن و اندی بعد یک نگاه دیگری پدید میآید که در «لهوف» سید بن طاووس آمده است. سید بن طاووس آدم بزرگی است و شخصیت معنوی دارد. او به احادیثی اسناد میکند که در مقاتل قبلی کمتر آمده بود که اصطلاحاً به «احادیث مشیت» میگویند. همان حدیث معروف «ان الله شاء ان یراک قتیلا». - خدا می خواهد که تو را کشته ببیند-به اعتبار این قبیل احادیث، مقتلی را تنظیم میکند. در واقع رویکرد در مقتل نویسی سید بن طاووس این است که اساس حرکت امام حسین(ع) شهادت طلبانه بوده و آن حضرت از ابتدا قصد داشته بنا بر مشیت خداوندی شهید شود.البته بعدها این دیدگاه در برهه ای شکلی اسطورهایی نیز پیدا کرد که با روایتی از نوع نگاه مسیحیان درباره حضرت مسیح(ع) نزدیک شد. مسیحیان میگویند که خداوند حضرت مسیح را به صلیب فرستاد که تا گناهان مسیحیان پاک شود. بر مدار این نگاه رویکردهایی به وجود آمد که در آن بحث مشیت الهی در محوریت قرار گرفت.
بنابراین می توان چنین جمع بندی نمود که در در قرون چهارم و پنجم و ششم دو نظریه مطرح میشود یکی نگاه سیاسی و با اهداف سیاسی دانستن، قیام و نهضت اباعبدالله و دیگری نگاهی بر مدار مشیت الهی و حرکت استشهادی و شهادت طلبانه صرف در حرکت آن بزرگوار.
این نوع نگاه سیاسی و نوع نگاه شهادت طلبانه و مبتنی بر حدیث «ان الله شاء ان یراک قتیلا» در نگاه دو تن از اندیشمندان معاصر نمود و ظهور بیشتری یافته است. یکی مرحوم آیت الله صالحی نجف آبادی و دیگری مرحوم دکتر علی شریعتی. دیگرانی چون مرحوم مطهری نیز در این زمینه کار کرده اند. می خواهم بدانم این بزرگان تا چه حد از دیدگاههای بزرگان شیعه متاثر بوده اند.
بله. این نگاه در دوره جدید توسط دو تن از بزرگواران با حذف و اضافه هایی مطرح شده است. البته نگاهی که در گذشته بود نگاه آسمانی است. حتی در شیخ مفید هم این نگاه آسمانی را می توانیم ببینیم. مرحوم دکتر شریعتی و صالحی نجفآبادی این نگاه آسمانی را تا حدی ، زمینیتر میکنند ولی منطق، همان منطق است. صالحی تکیه بر روایات خاص میکند و بحث علم لدونی و غیب امام را مورد پرسش قرار میدهد و به برخی آیات قرآن اشاره میکند و مسائلی را مطرح می کند که این مسئله سرو صدای زیادی را نیز در عصر خودشایجاد می کند. مرحوم آیت الله صالحی ته نگاهش این است که امام حسین یک منطق و آمادگی ذهنی داشت و با یک پیشفرضهایی وارد معرکه عاشورا شدند و به اعتبار آن پیشفرضها آمد تا حاکمیت را به دست بگیرد ولی در عمل هر مبارزهای ممکن است به پیروزی رسد و یا اینکه در عرصه واقعیت و در اصطلاح در همان عصر و زمان با شکست ظاهری مواجه شود. به هرحال وقتی شما هم کاری انجام میدهید باید هزینههایش را هم بپردازید. این نگاه، نگاهی است که امام آمد برای به دست گرفتن حکومت و برانداختن حکومت یزید. اما شریعتی رویکردی متفاوت دارد. وی نگاه اسطورهایی را زمینی میکند و معتقد است که امام حسین با تحلیلی که از زمانهاش داشت میدانست که این نظام به راحتی قابل تغییر نیست و نمیشود این نظام را به راحتی با چند حرکت تکان داد. بنابراین اباعبدالله قصدشان این بود که منطق حاکم بر عصر خویش را تغییر دهند. ادعای مرحوم شریعتی این بود که امام حسین (ع) دریافته بود که با منطق سیاسی نمیشود این نظام را بهم زد و تنها کاری که برای بر هم ریختن این نظم استبدادی مستقر می توان به کار برد، این است که در یک تاریکی نوری را روشن نمود و در یک فضای خاموش صدایی را بلند کردند که آن صدا در آن فضا بپیچد. امام حسین با تحلیلی که داشت میدانست که تنها خونش است که موجب میشود یک سوالی، یک استفهامی ایجاد کند. بنابراین زمانهاش را میشناخت. در واقع امام بر آن بود که با خون خود آگاهی بخشی کند. از این رو نه به حرف های محمد بن حنفیه، نه عبدالله بن عباس، نه عبدالله بن عمر و کلا به توصیه های تمام کسانی که وی را از رفتن و خروج بر دستگاه اموی نهیش کردند، اعتنا نکرد. اینها به امام حسین(ع) گفتند که «تو کوفه را میشناسی» و از نامردمی مردمش و به نا استواری آنان آگاهی، پس به دعوت آنها توجه نکن. خوب امام حسین نیز به اندازه اینها سیاسی بود و حتی می تواند گفت که بیشتر از اینها هم سیاسی بود و مردم زمانهاش را میشناخت. چرا امام حرفهای این افراد را نپذیرفت؟
چون منطقاش را گذاشته بود که بیایید در عالم خاموش و بیصدا با خون خودش یک صدا ایجاد کند خب این هم یک منطق است که شریعتی از عناصر آن استفاده می کند. این منطق نکات و ویژگیهایی دارد که شریعتی از آن با توجه به ویژگی های زمانه اش بهره می برد. نگاه شریعتی انقلابی است و کارش تیپولوژی است یعنی درآوردن شخصیتها از درون تاریخ و برجسته کردن وجوه انقلابی و حیات بخش آنها برای پیشبرد اهداف انقلابی جامعه ای که در آن زندگی می کرد. او همین کار را با شخصیتی چون ابوذر غفاری نیز می کند و از اون یک تیپ ایده آل مبارزاتی می سازد. در واقع ساختن یک تیپولوژی انقلابی برای خارج شدن از وضع موجود. البته امثال آقای مطهری نیز به این نوع رویکرد مرحوم شریعتی نقدهایی دارند و انتقاد می کند. ولی به هرحال حرف دکتر شریعتی این است که امام حسین(ع) میدانست که با حرکت سیاسی نمیشود این نظام را برهم زد و باید با ریخته شدن خون او جامعه آگاه شود و از رکود و رخوت برخیزد و زمینه قیام آماده شود. خب این حرف شریعتی است. !S2!
در میان این دو دیدگاه، دیدگاه سومی هم از مرحوم آیت الله مطهری در حماسه حسینی طرح می شود، که در عین حال نقاط اشتراکی با دو دیدگاه پیش- علی الخصوص در زمینه نقد خرافات و پیرایه هایی که به قیام عاشورا وارد شده است- اختلافاتی نیز دیده می شود. نگاه شما به این موضوع چگونه است؟
مرحوم مطهری در «حماسه حسینی» نقدهای جدی دارد به برخی از گزاره های کتاب «شهید جاوید» مرحوم صالحی و هم نقدهای جدی دارد به مرحوم شریعتی در برخی از گزارهها. اما می توان گفت که در عین حال در یک افق کلی بین این دو دیدگاه جمعی صورت داده اند. به این صورت که در ابتدا در برابر امام حسین(ع) دو گزینه قرار دادند؛ یا بیعت و یا مرگ. امام نمیتوانست مشروعیت این نظام را قبول داشته باشد اما وقتی آمد مکه نامه پشت نامه و سفیر پشت سفیر که از ایشان دعوت به عمل می آورد. طبیعی بود که با این اوصاف امام تنها امکان و فرصتی که برایش باقی مانده بود عزیمت به کوفه با توجه به این دعوت های مکرر بود.
اینجا شهید مطهری یک سئوال مهمی طرح می کنند و در برابر این نظر که معتقد است که امام به دنبال شهادت بوده است می پرسد، اگر امام حسین میرفت به کوفه و در آنجا هم از ایشان استقبال میشد و امام هم موفق میشد میگفت: نه من میخواهم بروم شهید شوم؟ طبیعتاً اینگونه نبود. اگر یک همچنین موقعیتی پیش بیاید در یک حرکت سیاسی آدمی یک درصدی از موفقیت را در نظر میگیرد. همچنان که چند سال بعد با قیام مختار این اتفاق افتاد و مختار آمد و کوفه را در اختیار گرفت و بر عراق را مسلط شد. اگر این اتفاق میافتاد نوع کنش امام، از جنس کنش سیاسی میشد. اما زمانی که خبرهای مُسلم به امام رسید و بعد هم حُر جلوی امام را گرفت. دید که این حرفها نیست و بساط کوفه جمع شده و مُسلم هم شهید شده است. امام هم راهی جز انتخاب کردن نداشت. یعنی حرکت امام سه فاز دارد. فاز امتناع که در مدینه است. که امام نمیپذیرد بیاید. فاز بعد، فاز اثبات است که دعوت کردند از امام نامههایی به امام می دهند، این موضوع را عیان می کند.
وقتی به مرحله آمدن حُر رسید وقت انتخاب بود. فاز سوم، انتخاب است. پذیرش ذلت و یا مرگ. و امام هم میگوید: «هیهات من الذله» و انتخابش را میکند و مسیرش را مشخص میکند و به استبداد زمانه اش نه می گوید. به کاروان همراه خود نیز توصیه میکند که بروید و اینها با من کار دارند و بحث شهادت شکل میگیرد.
پس از نظر شما شهید مطهری بین این دو دیدگاه که یکی حرکت امام حسین را حرکت شهادت طلبانه و در جهت آگاهی بخشی می دانست و دیگری آن را حرکتی سیاسی و مبتنی بر مفروضات عقل سیاسی می دانست، جمع کرده است؟
بله. دقیقا. جمعبندی آقای مطهری این است که این دو نظریه با هم تعارض ذاتی ندارند. اگر مراحل را تقطیع کنیم، میشود این دو نگاه را با هم جمع کرد.
دیدگاه و تحلیل شخصی خودتان به کدام یک از این نظریات نزدیک تر است و کدام را صائب تر می دانید؟
تحلیل شخصی من نیز این است که می توان جمعی بین این دیدگاهها داشت. در واقع از این منظر که این دیدگاهها تباین ذاتی ندارند، با دیدگاه شهید مطهری نزدیکی دارد. در واقع معتقدم که امام حسین(ع) نسبت به زمانه خود بصیر بودند و میدانستند که این حرکت، حرکتی نیست که از آن فتح و دستیابی به قدرت سیاسی بیرون بیاید ولی خوب اگر رخ میداد از آن استفاده میکردند. هر انسان عاقلی این کار را میکند. بنابراین حرکتی که امام از مدینه شروع کردند، حرکتی عاقلانه و بر مدار عقل سیاسی و محاسبات رایج سیاسی بود. امام راهی نداشت، او را مخیر کرده بودند یا بیعت یا مرگ و امام آمد به جایی که این اتفاق نیفتد بعد هم متوجه شد که حتی میخواهند در مدینه هم ترورش بکنند بنابراین به سمت کوفه ای آمد که به نظر می رسید بستر مهیایی در آن بوجود آمده است. تا در این مسیر حُر جلوی امام را گرفت.
پیشبینی امام این بود که این راه، راهی نیست که سالم به مقصد برسند. حتی اگر به نظریه شیخ مفید و صالحآبادی هم تکیه کنیم و بخشی از نظریه شهید مطهری را مورد توجه قرار دهیم، باید گفت که امام اگر می خواست حکومت را داشته باشد در مکه نامه هایی برایش آمد. حداقلاش این بود که در مکه فراخوان میداد. مکه بهترین مکانی بود که امام میتوانست حرفهایش را بزند. امام را میشناختند و میتوانست بگوید که ایهاالناس من میروم به کوفه هر کسی میخواهد بیاید. امام این کار را نکرد. علتش این بود که امام تحلیلا میدانست که این مسیری نیست که راحت باشد. خصوصاً اینکه امام میدانست که کوفه یک شهر موزاییکی است. شهر چند بافت است. کوفه حدود 150 هزار نفر جمعیت داشته است. بخشی از آن شیعه اعتقادی و محکم بودند که شاید چیزی قریب به سی هزار نفر می شدند. تازه این دسته از شیعیان نیز وقتی به پای عمل رسیدند، لنگیدند. چرا نهضت توابین راه افتاد؟ اینان شیعه اعتقادی بودند ولی در کربلا حضور پیدا نکردند. پس وجهه شهادت امام جدیتر است و نظر شریعتی را بیشتر میپسندم و دیدگاهم به نظر مرحوم دکتر شریعتی نزدیک تر است البته این را هم میتوانیم بگوییم که اگر فضای دیگری میشد و فرایند امور به سوی دیگر و به نوعی دیگر پیش می رفت، حتماً امام(ع) از آن فضا استفاده میکردند و اصراری بر شهادت نداشت. ولی امام میدانست که این مسیر، مسیر راحتی نیست و سر به سلامت نمیبردند.
خوب به بحث مقاتل و روایتگری هایی که از واقعه عاشورا شده است بازگردیم. امروزه در بسیاری از جلسات عزاداری اباعبدالله، مداحان و مرثیه خوانان و سخنرانان، به نقل از همین مقاتل در دسترس، روایاتی می کنند که بیشتر از اینکه وجهی واقع گرایانه داشته باشد، جنبه هایی اسطوره ای دارد. این وجه در مقاتل و روایت گوی های متقدم-مانند همان ارشاد شیخ مفید و لهوف سید بن طاووس-بسیار کمتر مشاهده می شود. فرایند این تغییرات را چگونه می بینید و از چه زمانی وجه تحلیلی و ریشه یابی قیام عاشورا وارد نگاه اندیشمندان مسلمان شد؟
باید گفت که مقاتل قرن پنجم و ششم وجهی تحلیلی ندارند و جنبه ای روایی دارند. و در مقاتل سالهای بعدتر شکلهای دیگری به خود می گیرد و مطالبی به این روایت گری ها افزوده می شود که در بخش اول نبوده و گفته نشده است. بعدها هم بخشهایی از این روایت گری ها وجه اسطورهای به خود گرفت. مثال این مسئله و اوجش در «روضة الشهداء» ملاحسین کاشفی سبزواری است. در سبزوار او را شیعه میدانند و در هرات او را سنی حنفی میدانند. به این کتاب -روضة الشهدا- که نگاه کنیم مانند یک روایت داستانی است. کاشفی این روایت گری را بسیار زیبا نوشته، مرثیه انبیاء را گفته، (حضرت ایوب، موسی، یوسف و...) را بیان کرده و بعد هم مرثیه پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) و فاطمهزهرا(س) را گفته، بعد هم مرثیه کربلا را در شش هفت فصل گفته و چیزهای عجیب و غریب به آن اضافه کرده و این شده محور آنچه که روضهخوانان بیان میکنند. و در صفویه و قاجاریه و تا به امروز چیزهای دیگری به آن اضافه شده است. بنابراین باید اذعان کرد که در مورد واقعه عاشورا تا همین حدوداً شصت و هفتاد سال پیش چه در نگاه اسطورهایی و چه نگاه واقعه گرایانه اش، مسیر وجهی روایی دارد و نه تحلیلی و نوع نگاه واکاوانه و تجزیه و تحلیلی نیست. حتی شیخ مفید هم که زمینههای تحلیلی دارد ولی این وجه روایت گری در آن پُر رنگ تر است. در واقع بیشتر گزارش و حکایت از واقعیت است. این نگاه تحلیلی و واکاوانه مربوط به 50 -60 سال اخیر است و در این زمینه نقش شریعتی نقش بسیار مهمی است. شریعتی این واکاوی را جرات کرد و به تجزیه و تحلیل پرداخت و بیان کرد که کجا غلط است و کجا زیاد است و البته قبل از شریعتی، در مسجد هدایت با نگاه مرحوم آیت الله طالقانی روبرو هستیم که به نوعی وارد این رویکرد تحلیلی شده اند.
بنابراین باید بگویم که مرحوم دکتر شریعتی و در پس او افرادی چون مرحوم بازرگان و شهید مطهری و.... محافلی چون حسینیه ارشاد و کانون توحید، مروّج این نوع دیدگاه تحلیلی از قیام و نهضت عاشورا بوده اند. پس اصل این نگاه مبارک،- پردازش تحلیلی به واقعه عاشورا- برای 50-60 سال اخیر است. در کنار این ها، کارهای تالیفی و مرحوم شهیدی در کتاب «پس از پنجاه سال» دکتر شهیدی هم بسیار ارزنده و مفید است. در واقع در این نسل نگاهها به سمت ریشهها و بنیادهای این قیام آمد. مرحوم شهیدی نیز در این امر واقعا شخصیتی برجسته بود.
آقای دکتر! با این توضیحات آیا می توان نتیجه گرفت که فردی چون دکتر شریعتی از سید بن طاووش و «لهوف» متاثر بوده است؟
شریعتی آدم پر مطالعهایی بوده و قطعاًَ لهوف را خوانده است. ولی اینکه چقدر تاثیر گرفته نمی شود به دقت مشخص کرد. ولی از نظر من با نگاه تاریخی هم می توان به این نگاه شریعتی که تا حدوی نزدیکی هایی به نوع نگاه سید بن طاووس در لهوف دارد، رسید. در واقع شاید بتوان گفت در نوع تلقی که مرحوم دکتر شریعتی به مقوله «شهادت» داشته و هدف اباعبدالله را در آن می دیده و تکیه خاصی هم بر « ان الله شاء ان یراک قتیلا» داشته، نزدیکی هایی از این باب با دیدگاه سید بن طاووس داشته است. اما شریعتی همان بحث را نیز از آسمان به زمین مبارزه و انقلابی گری می آورد و به آن به مثابه یک امر تاریخی برخورد میکند.
دیدگاه هایی که پیش از انقلاب اسلامی طرح شده است، چقدر متاثر از فضای سیاسی دوران پهلوی است و چقدر فضا اجتماعی و سیاسی جامعه، خودش را به ذهن نظریه پردازان و اندیشمند آن دوره تحمیل کرده است؟
من پاسخ این سئوال را با یک سئوال آغاز می کنم. ما چرا سراغ تاریخ میرویم؟ برخی محققان معتقدند که تاریخ یعنی معاصر. یعنی اینکه هر عنصر تاریخی که سراغش میرویم با پرسشهای امروزمان به سراغش میرویم. پس به این اعتبار، تاریخ همیشه معاصر است. من می روم و پرسشهای امروزم را در تاریخ جستجو می کنم. طبیعتاً فضا و متن تاثیر میگذارد. در دورهای، فضا عرفانی مد زمانه است-مثل دوره صفوی- و متن و زمینه نیز کاملاً به این سمت رفته است. طبعاً واقعیتهای زمانه بر نوع نگاه و پرسش و نوع سوال و جستجوگریمان تاثیر میگذارد. البته ممکن است نتیجه کار حاصل این فضا نباشد ولی پیش فرضها اینگونه است. هیچکس با ذهن خالی سراغ تاریخ نمیرود. چرا این همه تفسیر موجود است؟ چون یک پیشفرضهایی هست که من با آن میروم به سراغ تاریخ و متن و شخص دیگری با پیش فرض های دیگری به همین موارد ورود می کند. بنابراین به یک معنا قطعاً بر صالحی نجفآبادی و شریعتی و مطهری و دیگرانی که در آن عصر بوده اند، زمان و مکان و متنی که در آن زیست می کرده اند، تاثیرگذار بوده است. پرسشهای زمانه شان قطعاً بر آنها تاثیر داشته است. ولی اینکه حاصل کار یک محقق اسیر زمانه است، اینگونه نیست و ممکن است که نتیجه تحقیق هم اسیر زمانه نشود. بر برخی افراد سیطره زمانه است موثر است و بر برخی دیگر این سیطره بوجود نمی آید یا کمتر تاثیر می گذارد. ولی قطعاً بدانید که شریعتی نوع نگاه انقلابیاش، متاثر از زمانه است.
به نظر می رسد که در نگاه به واقع عاشورا نیز به مانند سایر حوادث تاریخی، می توان نظرگاه های متفاوتی داشت. یعنی با برجسته کردن برخی عناصر، عناصر دیگری را کمتر دید و یا حتی نادیده گرفت. از دیدگاه شما رایج ترین دیدگاههای در زمینه این واقع مهم و تاثیر گذار تاریخ اسلام چیست؟
فی الواقع واقعه عاشورا، یک واقعه کثیرالاضلاع است. به عنوان مثال عرض می کنم ما واقعه کربلا را میتوانیم با نگاهی روایی و تاریخی ببینیم که در برخی از مقاتل این نگاه مسلط است. همچنین واقعه کربلا را می توان با نگاه عرفانی دید و از نظر عرفانی به آن نگاه کرد. که به بطور مشخص مولوی وقتی واقعه کربلا را بازگو میکند کاملاً نگاهش عرفانی است. همان سروده معروف «کجایید ای شهیدان خدایی...». در واقع نوع نگاه مولوی در این جا این چنین است که وقتی کسی این قفس را میشکند و میخواهد عروج پیدا کند نباید عزاداری کرد وقت شادی و شادمانی است. که این نگاه، یک نگاه عرفانی است. نگاه سوم به واقعه کربلا، نگاه اسطورهای است و نگاه دیگر به واقعه کربلا، نگاه حماسی است و نگاه دیگر نگاه سوگ و مرثیه. من معتقدم در کربلا همه این گفتمانها را میشود جستجو کرد ولی متاسفانه، در حال حاضر گفتمان «سوگ» آن پر رنگ شده است.
تفاوت بین این نگاه ها به واقعه عاشورا را هم توضیح بفرمایید. به عنوان مثال نگاه «سوگ وارانه» با نگاه «حماسی» چه تفاوتی دارد؟
فرق سوگ و حماسه این است که در سوگ کسانی که این جنایت را ایجاد کردند محور اصلی نگاه را به خود معطوف می کنند. در اینجا یعنی یزید و شمر و ابنزیاد و خُولی. یعنی طرفی که جنایت را به انجام رسانیده است. اما در حماسه و نگاه حماسی کسانی که مورد ظلم واقع شده اند و قهرمانانه ایستاده اند، مطمح نظر قرار می کیرند.یعنی حسین(ع)، عباس بن علی(ع) و زینب(س) و... در صحنه کربلا اگر دو صفحه سیاه و سفید داشته باشیم، در «سوگ» بیشتر صفحه سیاه مورد واکاوی قرار میگیرد و در «حماسه» صفحه سفید.
خوب نکته جالب اینجاست که در جامعه ما این قدر که به «سوگ» پرداخته شده است به حماسه نپرداختیم. در حالی که واقعه کربلا، بیشتر واقعه ای حماسی است. از همین روست که شهید مطهری نام کتابش را «حماسه حسینی» میگذارد و چقدر ارزشهایی در این حماسهها هست که مکتوم است و مظلومیت را بیان میکند.
مولود این نگاه صرفا «سوگوارانه» این می شود که روضهخوانان عبارتی دارند که به اعتبار آن عبارت هر چی بخواهند اضافه میکنند. میگویند: «ما زبان حال را میگوییم و کاری به عین حادثه نداریم.» خوب این بیان زبان حال به آنها این مجال را می دهد که برای تهیج احساسات هر چیزی از تراوشات ذهنی خود را نیز به آن بیافزایند.
به یکی از مداحان مشهور در بیست سال پیش گفتم «من دانشجوی تاریخم. آقای مطهری حرف بیمنطق نمیزند و میگوید که این بزرگواری که در روز عاشورا برایش روضه میخوانی در کربلا نبوده است- منظور لیلا است- است و گفتم که روضه لیلا نخوانید. ایشان وقتی پشت تریبون رفت، حرفهای مرا بازگو کرد و سپس گفت: «روز عاشورا روز تاریخ نیست و روز عشق است.» وقتی عشق شد، ومقصود گفتن «زبان حال» شد، ترکیبی را درست میکند که دیگر جای چون و چرا ندارد!
این در حالی است که علمای بزرگ عموماً مقاتل معتبر را میگرفتند و از روی مقتل میخواندند و هر حرفی را به عنوان «زبان حال» و این چنین چیزهایی را برای تهییج احساسات مردم و گریاندن آنان نمی زدند.!S3!
حرف من این است که وقتی به کربلا نگاه میکنیم گفتمانهای مختلف داریم. چرا به 3-4 گفتمان کم پرداخته میشود و تنها به این گفتمان «سوگ» پرداخته می شود. این گفتمان تهییج عاطفی زمانی ارزش پیدا میکند که در آن نوعی آگاهی وجود داشته باشد. همان طور که وجود و پرداختن به این «سوگواری» اهمیت و ارزش دارد، باید سایر وجوه را نیز در نظر داشت و به آن پرداخت. از همان روز اول، حضرت زینب، حضرت سجاد، حضرت باقر نیز به سوگواری پرداخته اند. با این حال در «زیارت اربعین» چه گفته می شود؟ پرسش این است که امام حسین برای چه کشته شد؟ آیا می گوید که امام کشته شد تا گناهان شیعیان بخشیده شود؟ یا نه می گوید: «امام حسین به شهادت رسید تا شما از ذلالت و حیرت دربیاید.»
حرکت امام حسین حرکت آزادیبخش و آگاهیبخش است. این حرکت کجا معنا پیدا میکند؟ در گفتمان تحلیلی، در گفتمان روایی و در گفتمان حماسی. این گفتمان سوگ وقتی غلبه پیدا میکند، دیگر جایی برای این نوع نگاه های دیگر باقی نمی گذارد. اینکه اگر لازم بود حتی خونت ریخته شود، ایرادی ندارد ولی بندگی کسی را نپذیر و زیر بار هیچ ظلم و ستم و استبداد و تحقیری نرو. کجاست این گفتمان؟
حالا شما تصور کنید کسی در مجالس عزاداری این سخنان را بگوید، چنان وانمود می شود که گویی سخن به گزاف گفته و به انحراف رفته است! در حالی که اصل گفتمان این است «که من زیر بار هیچ بندگی و ظلمی نمیروم و حاضرم حماسهوار پای حرفم بایستم».
یکی از مسائل دامنگیر جوامع شیعی در مورد ذکر مصائب و مناقب پیامبر و ائمه شیعه، بحث «غلو» وحضور غالیان در شیعه است. این موضوع با توجه با ویژگی های خاص واقعه عاشورا پر رنگ تر از سایر موقف های تاریخی شیعه است. می خواستم نظر شما را در رابطه با تاثیر «غلو» در روایت هایی که از قیام عاشورا به جا مانده بدانم؟
این بحث را از دو منظر میتوان دید. یکی بحث غلو و ریشههای غلو و تاریخ غلو تا به امروز است که متاسفانه یکی از مشکلات جدی جامعه ما هم شده است و متاسفانه برخوردهای جدی هم با آن صورت نمی پذیرد. چون غلو قطعاً یکی از آثار مخربش، بدعت است و پیغمبر فرمودند که اگر در جامعه بدعت رخ داد و علما نسبت به این بدعت واکنش نشان ندهند لعنتشان کنید. و الان چه بدعتهایی است که در بحث غلو رخ میدهد و متاسفانه ما سکوت بخشی از علما را میبینیم.
متاسفانه بحث غلو در جامعه دینی ما از ابتدا و بلااستثنا از امام علی(ع) تا امام حسن عسگری(ع) بوده است. امامان درباره مسائل اجتماعیشان چون زمانشان فرق میکرده موضعشان متفاوت بوده است.اما نکته جالب توجه این است که فقط در یک چیز متفاوت نیستند و آن هم بحث غلو است. همه امامان در مورد «غلو» موضعگیری دارند. موضعگیری هایی تند و صریح.
جماعتی در زمان امام علی(ع) نسبت به ایشان معتقد به تعابیر خداگونه بودند. حضرت آنها را به مداین تبعید کرد و تهدیدشان نمود که در صورت تکرار و اشاعه این سخنان، می برخورد تندتری با شماها خواهم کرد.ایئمه ای چون امام سجاد و امام باقر در مورد غالیان ادعای نجاست کرده اند. این تعبیر خیلی تندی است. قرآن فقط به یک گروه میگوید نجس و آن مشرکان هستند.در واقع حضرات ائمه می خواستند با این تعابیر تند بفهمانند این این افکار شرک آمیز است.ائمه به راحتی از این مسئله غلو نگذاشتند و گفتند خطرناک است و از درون آن شرک و بدعت و انحراف درمیآید.
در مورد غلو ائمه ما پردهپوشی نکردند و روایاتشان صریح، روشن، شفاف و بسیار هشدار دهنده است و علتش آن است که همه انبیا و اولیا به بشر آموخته اند: که خدا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید. از یکی از ائمه نقل است که در باب گفتارهای غالیان می فرماید: این غالیان با این سخنانشان ما را بالا می برنند و خداوند را پایین می آورند.مقصود این است که اینها به اصل توحید لطمه میزنند و توحید مهمترین و برجسته ترین تعالیم در نزد انبیاء و اولیا الهی است.
با این اوصاف چرا در جوامع اسلامی غالیان رشد کردند؟ زمینه های مستعد برای رشد و بقای آنها چیست؟
قطعاً بخشی از پذیرندگان افکار غالیانه، افراد سادهدل هستند. سادهدلان میخواهند یک بخش را بزرگ و خاص بکنند. سادهدلان مهمترین فرودگاه غالیان هستند. چون ملاک و معیار دستشان نیست و زود غلو کنندگان اعتماد میکنند.
دومین عامل ترویج و گسترش غلو، آدمهای رند و زیرکی هستند که از این غلو برای خودشان یا گروهشان استفاده می کنند یا اینکه بدین وسیله کسی را بزرگ کنند و بگویند که من نماینده آن هستم. در طول تاریخ کم نبودند کسانی که غلو میکردند و حتی برخی از این افراد از یاران امام بودند. و بعد از غلو کردن امام با آنها برخورد کرده است.
کسی به نزد امام باقر(ع) آمد و گفت «که در مورد شما صحبتهایی میشود و عده ای می گویند به قلبهای شما چیزهایی الهام میشود و به شما وحیهایی میشود.» امام فرمودند: «این صحبتها را کنار بگذارید. ما حجتهای خدا و امناء امت هستیم، ما آنچه را که در قرآن حلال و حرام است میگوییم»!S4!
به نظر می رسد که این موضوع به نوع نگاه به انسان و نیز به نوعی نگاهی که به شخصیت پیامبران و ائمه داریم نیز باز می گردد؟
ببینید ما دو تا رویکرد در این زمینه می توانیم داشته باشیم. یک «انسان مافوق» و دیگری «مافوق انسان». ائمه شیعه انسان مافوق هستند. یعنی انسانند که در اثر عبادت و عنایت الهی موقعیت خاصی یافته اند.این امری بشری است. وقتی که انسانی رشد میکند در اثر خصوصیات و ویژگیهایی که بخش مهمش در اثر عبادت و توجه و فهم است، انسان مافوق می شود. بخشی از انسانها هم متوسطاند و بخشی هم عادیاند.این در جوامع امروزی نیز قابل رویت است.
ولی اگر انسان مافوق را به مافوق انسان تبدیلش کردیم اصلاً اساس خلقت را زیر سوال بردیم. اصلاً در این صورت قابل تبعیت نیست. خدا هم گفت که اگر میخواستم من شما (انسانها) را ملائکه میکردم. اصلاً مشکل همین است. غلو غیر از بدعت و انحراف، شاخصه الگو بودن پیامبران و ائمه و اولیا را میگیرد. چون الگویی که دست نیافتنی باشد و الگویی که مافوق انسان باشد، که اساسا الگو بردار نیست.
بنابراین آنچه که مسلم است ائمه ما به شدت با غلو (یعنی تجاوز از حق) مخالف بودند و میگفتند ما را از حدمان متجاوز نکنید. نکته مهم این است که این غلو و غالی گری در درون گفتمان «سوگ» زمینه بیشتری دارد. در حالی که اگر گفتمان سوگ در کنار گفتمان حماسی و گفتمان تحقیقی و تحلیلی و روایی صحیح، گفتمان عرفانی رشد میکرد، زمینه برای بروز غلو و غالیان بوجود نمی آمد.
متاسفانه امروز نیز به جای اینکه این گفتمان در کنار یکدیگر ترویج شود و بر رویکرد تحقیق و تحلیل بیشتر تکیه شود، گفتمان سوگ واری محوریت یافته و بر آن تاکید و اصرار بیشتر می شود. این می تواند آسیب های فراوانی را در جامعه ما به جا بگذارد که گوشه هایی از این آسیب در برخی از مداحی ها و مجالس و مراسم برپا شده برای اباعبدالله قابل مشاهده است.