واقعیت این است به مجرد اینکه مشروطه در ایران پا می‌گیرد و تصویب می‌شود دولت‌های خارجی با هم قرارداد می‌بندند و ایران را تقسیم می‌کنند بین خودشان یعنی قرارداد ۱۹۰۷ که بین خودشان می‌بندند دقیقاً در سال مشروطه است. این تا انقلاب بلشویکی می‌ماند و بعد آنجا لغو می‌شود

به گزارش جماران؛ دکتر رسول رئیس جعفری، استاد تاریخ اقتصادی در سخنانی به بررسی «ماجرای تصویب ماده واحده خلع قاجاریه در مجلس پنجم» پرداخته است.

متن سخنان رئیس جعفری در پی می آید:

در این مدت داستان مصدق را در ۲۰ سال یعنی از مشروطه تا ۱۳۰۴ بررسی کردیم.  ما هدفمان یک مرور تاریخی بود و بیان اینکه سیر تحول اجتماعی ایران از چه گردنه‌ها و چه فراز و فرودهایی گذشته تا رسیده به امروز. واقعیت این است که جامعه‌ای که نخواند و تاریخ نداند مجبور به تکرار همان اشتباهات است. اگر  کسانی تاریخ خوانده باشند و مخالف دیکتاتوری باشتد نباید در خیابان اگر می‌گویند مرگ بر دیکتاتور بعدش بگویند رضا شاه روحت شاد! 

موضوع دیگری که من برداشت می‌کنم و در نظرات دیگران هم دیده‌ام این است که گویی دستی برای تخریب سرمایه‌های نمادین این کشور در کار است. هیچ فرقی نمی‌کند که این سرمایه نمادین مصدق، شریعتی، قوام، عباس میرزا، ملکم خان و ... باشد. از همه جریان‌های سیاسی رفته‌اند سمت عیب جویی. گویی ما برای اصلاح کشور نیاز به تعدادی معصوم داریم و می‌گوییم که فلانی این مشکل را داشت... بله این ایراد را داشته است اما انگار که این آدم‌ها هیچ ویژگی مثبتی ندارند! 

اکنون حساسیت روی مصدق بخاطر این نیست که مثلاً روی مصدق حساس هستند و آدم بزرگ دیگری غیر از مصدق نداشتیم! چون مصدق یک نماد شده و مثلاً می‌گویند که اگر آن راه را می‌رفتیم موفقیت آمیز بود. حالا کسانی که طرفدار پهلوی هستند مصدق را می‌کوبند در  صورتی که من حاضرم این کار را انجام بدهم. ما می‌آییم اینجا زندگی مشیرالدوله پیرنیا را مرور می‌کنیم. وقتی آن را باز می‌کنیم دوباره همین حرف‌ها را خواهند زد. الان چون مشیر الدوله پررنگ نیست کسی به آن توجه نمی‌کند. یعنی شما هر کسی  را که زندگی اش را باز کنی و نقاط مثبتش را بگویی یک عده می‌روند که آن نقاط مثبت را بکوبند.  

ما اینجا روی مصدق تمرکز داریم اما اگر مثلاً حرف‌هاو فعالیت‌های مشیرالدوله را هم نگاه کنیم به موارد مشابهی می‌رسیم. از هر فرد یا گروهی که تعریف می‌کنیم می‌گویند مثلاً فلان جا در فلان جلسه فلان حرف را زده! خب حالا ممکن است یک همچنین حرفی زده یا جایی نگاهش هم ایراد داشته. واقعیت این است که توسعه از اجماع بر حداقل‌ها به  دست می‌آید. اجماع در حداکثرها هیچ کجا اتفاق نمی‌افتد.

 مصدق ممکن است که ده تا کار اشتباه هم کرده باشد ولی یک جاهایی روی یک اصولی ایستاده باشد. آن اصول را هرکس رویش بایستد موفق می‌شود. نگاه ما به مصدق و یا هر پدیده تاریخی باید از این منظر باشد که آیا در آن پدیده و آن اتفاق راه‌های برون رفتی برای وضعیت فعلی کشور هست یا نه. 

با این ادبیات از تجربه خود رضاخان هم می‌شود درس گرفت. یعنی می‌شود گفت که این رضا شاه این  ده تا ویژگی مثبت را  داشته، اگر هرکس این کارها را انجام دهد و اگر قاطعیت در اجرا داشته باشد و مثلاً استحکام در عقیده‌اش داشته باشد و پای امنیت کشور بایستد، می‌تواند موفق باشد. 

مثلاً همین رضا خان می‌گفتند هیزم‌ها را وزن می‌کرد که دقیق حساب هیزم‌ها دستش باشد ولی پسرش ریخت و پاش داشت و به میلیون دلاری به این و آن پول می‌داد. یعنی انسجام در دفترش نبود. 

مرگ بر فلان و درود بر فلان راهی را باز نمی‌کند و من تصورم این است که ناخواسته همه در این بازی تخریب قرار گرفته‌اند.  

۹ آبان ۱۳۰۴ ماده واحده در مجلس پنجم مصوب می‌شود. مجلس خلع سلطنتی که امروز به آن می‌پردازیم. بعد حکومت موقت تشکیل می‌شود با ریاست رئیس الوزراء و می‌گویند که یک  سری اصول قانون اساسی را تغییر دهیم. اصولی که سلطنت در خاندان قاجار را به سلطنت در خاندان پهلوی تبدیل می‌کند که البته این هم یک داستانی دارد. 

ابتدا قرار بوده رضاخان که به عنوان شاه تعیین می‌شود دیگر آن وراثت حذف شود و این را می‌پذیرد ولی در مجلس مؤسسان قبول نمی‌کند و می‌گوید باید وراثت هم باشد. در جلسه بعد من داستان انگلیس و صحنه گردانی شان را هم باز می‌کنم. واقعیت این است که آنها به دنبال یک دولت مقتدر مرکزی بودند؛ از دو زاویه: یکی تأمین امنیت بزرگ‌ترین سرمایه گذاری خارجی شان که نفت جنوب است و دوم جلوگیری از نفوذ بلشویک‌ها در ایران. این دو هدف نیازمند دولت ملی مقتدر است که بر سر کار بیاید و آن ملی گرایی  و اسلام گرایی را هم تقویت کند تا مانع نفوذ افکار کمونیستی در ایران شود. این کاریست که به نفع تمامیت ارضی ایران هم بوده و اگر اتفاق نمی‌افتاد ممکن بود ایران مثل شوروی بشود. 

این مجلس به لحاظ افرادی که بارها از آنها نام بردیم هم مجلسی قوی است. آدم‌های خاصی در آن مجلس هستند. شاید ما دیگر هیچوقت مجلسی به آن قدرت  نداشتیم. اینجا رضا خان  از این اقتداری که دارد استفاده می‌کند. در خواست می‌دهد که فرماندهی کل قوا هم که در قانون اساسی به عهده  شاه بوده است، از طرف مجلس به رئیس الوزرا  تفویض بشود.  

او یک زرنگی می‌کند و اول بنای مفاهمه و نزدیک  شدن با مدرس را می‌گذارد، مدرس فکر می‌کند که  می‌تواند از این طریق خواسته‌های رضا خان را برطرف بکنند. یعنی فکر می‌کنند که حد یقفی خواهد داشت و موافقت می‌کند،  مصدق و مشیرالدوله هم از باب اینکه عملاً قدرت در دست رضاخان است و شاه در کشور وجود ندارد و براساس قانون اساسی مشروطه شاه آدم غیر مسئول است، بنابراین در حدود اختیارات خودشان در مجلس، یک ماده واحده‌ای را در ۲۹ بهمن ۱۳۰۳ به تصویب می‌رسانند. یعنی شش هفت ماه قبل از این داستان تغییر سلطنت: «مجلس شورای ملی ریاست عالیه کل قوای دفاعیه و تأمینیه (امنیه) مملکتی را مخصوص آقای رضاخان سردارسپه دانسته که با اختیارات تامه در حدود قانون اساسی و قوانین مملکتی انجام وظیفه نمایند و سمت مزبور بدون تصویب مجلس شورای ملی از ایشان سلب نتواند شد.» 

پنج شش ماهی اوضاع مساعد است. اگرچه رضاخان تکاپوی زیادی دارد برای اینکه قدرت خودش را تقویت کند. احمد شاه هم که قدرت این را ندارد که برگردد در داخل بماند و کشور را اداره بکند. او، هم احساس خطر می‌کرده از اینکه ممکن است جان سالم از دست رضاخان به در نبرد و هم حوصله جنگ و دعوا ندارد. مجلس چندین بار آدم می‌فرستند که برگردد. در خاطرات کسانی که رفتند با احمد شاه صحبت کردند و گفتند که برگرد می‌خوانیم که می‌گوید برگردم چکار کنم؟ من کلم فروشی را در اینجا ترجیح می‌دهم به پادشاهی. روحیه‌اش روحیه جنگ و منازعه و دعوا نبوده و راحت کوتاه می‌آمده.  

در شهریور ۱۳۰۴ احمد شاه یک تلگراف می‌زند که به این مضمون است: «جناب اشرف رئیس الوزرا به عون الله تعالی دوم اکتبر (یعنی سیزده ربیع الاول، یعنی چند روز بعد از این داستان) با کشتی تله نار از پاریس از راه بمبئی به ایران حرکت می‌کنیم. از مراجعت به وطن عزیز نهایت مسرّت حاصل و خوشوقتیم که آن جناب اشرف را به زودی ملاقات خواهیم نمود. شاه.» 

این تلگراف ۲۲ شهریور ۱۳۰۴  می‌رسد، بیست و دو شهریور دو ماه قبل از این مجلس تغییر سلطنت است. رضاخان تلگرافی پاسخی می‌دهد که خیلی زیرکانه است. سه چهار روز بعد یک تلگراف می‌زند و گوید: «تلگراف مبارک که مبشر تشریف فرمایی اعلی حضرت همایون بود زیارت شد. حقیقتاً باعث کمال مسرّت گردید. استدعا دارم معلوم فرمایید موکب ملوکانه از کدام یک از بنادر نزول اجلال خواهند فرمود؟ رضا رئیس کل قوا.» 

یعنی در تلگراف دو نکته را می‌گذارد یکی اینکه می‌گوید رئیس کل قوا و یکی دیگر اینکه برخلاف رویه دیپلماسی و رویه دربار و مکاتبات بین خودش  و شاه می‌گوید: از کدام بندر؟ اصلاً عرف نیست که از شاه بپرسد از کدام بندر می‌آیی. طبیعتاً وقتی حرکت می‌کرد مشخص می‌شد از کدام بندر می‌خواهد بیاید. 

بعد چند نفر را هم می‌فرستند انذار و تبشیر و وضعیت را وخیم جلوه می‌دهند. احمد شاه موقتاً از برگشتن منصرف می‌شود. اینجا هم رضا شاه خیلی دور حوادث را تند می‌کند برای اینکه اگر می‌خواهد کاری کند، درنگ جایز نیست. مثلاً هم به لحاظ وجهه عمومی یک شمشیر حمایلی از عتبه عباسیه برایش هدیه می‌فرستند. این شمشیر حمایل از مرز که بخواهد بیاید داخل همه جا مورد استقبال عموم قرار می‌گیرد. یعنی  مردم می‌گویند این  شمشیر حمایل علی ابن ابیطالب از عتبه  عباسیه  تبرکاً و تیمناً دارد وارد ایران می‌شود و همه جا استقبال می‌کنند از این. یعنی نمایش دینی می‌دهد. در خانه خودش در خانه را باز می‌کند برای عموم و یک جوری وانمود می‌کنند که خواب نما  شده برای مأموریتی برای وطن و از علی ابن ابیطالب مثلاً یک مأموریتی دارد برای اینکه این مملکت را نجات بدهد. 

آتاتورک هم همیشه یک ذوالفقار بالای سرش است. نادر هم عین همین داستان را دارد که یک شبی خواب می‌بیند که شمشیری به او می‌دهند و به او می‌گویند که برو با این شمشیر ایران را نجات بده. شاه اسماعیل صفوی هم یک همچین توهماتی دارد. یعنی همه حتی محمد رضا شاه پهلوی هم که دو سه تا حادثه تروریستی برایش پیش آمد مثلاً هواپیمایش که سقوط کرد گفت که حضرت عباس من را نجات داد. یک بار با هواپیمای شخصی او داشت پرواز می‌کرد هواپیما در کوه دچار سانحه می‌شود و فرود می‌آید و نجات پیدا می‌کند و خودش در آنجا می‌گوید دستی از غیب مرا نجات داد و آن حضرت عباس بوده و خیلی خودش را نظر کرده حضرت عباس می‌دانست. یک مراسم بزرگی هم برگزار کرد و میهمانی مفصلی داد و آدم‌هایی که در میهمانی دعوت کرد علما و روحانیون بودند. مثلاً ضیاء الواعظین، سید یعقوب انوار، امام جمعه خویی، آقا جمال اصفهانی، سید احمد بهبهانی و سید ابوالقاسم کاشانی از جمله مدعوین بودند. 

سید ابوالقاسم کاشانی در این بازه زمانی جزء موافقان  سردار سپه و تغییر سلطنت بود و حتی جلوی مدرس در آن داستان جمهوریت سخنرانی برگزار می‌کند.  بعد از داستان خلع قاجاریه هم در مجلس مؤسسان رأی می‌آورد و عضو است و نطق مفصلی در دفاع از رضاخان می‌کند. ایشان در کودتای بیست و هشت مرداد هم مخالف مصدق و طرفدار سلطنت است. یکی از نقاط نزاع در مورد مرحوم کاشانی این است که ایشان را مثلاً ضد شاه معرفی می‌کنند در حالی که کاملاً با محمدرضا شاه همسو است. 

حاج سید نصراله اخوی، آیت‌اله زاده اصفهانی، آیت‌اله زاده  شیرازی اینها کسانی هستند که در این مجلس آویزان کردن حمایل علوی به سردار سپه نقش دارند. خیلی جالب است که اولین اقدام سردار سپه بعد از تغییر سلسه قاجار و آن دوره ی حکومت موقت در این بازه زمانی بیانیه‌ای است که صادر می‌کند و فروش مشروبات الکلی را  ممنوع می‌کند. 

در این بازه زمانی تحصن و تلگراف و بیانیه و ... از سمت کسان بسیاری می‌آید که خواستار تغییر سلسه قاجار  هستند. در هفتم و هشتم آبان ۱۳۰۴ در منزل سردار سپه تحصن بزرگی صورت می‌گیرد. خیلی از مردم می‌آیند. نمایندگان مجلس حدود هفتاد هشتاد نفرشان می‌آیند. داور و تیمور تاش صحنه گردانی را شروع می‌کنند. قبل از برگزاری مجلس تغییر سلطنت یک امضایی از نماینده‌ها می‌گیرند که مثلاً با خیال راحت در مجلس تغییر سلطنت کار را پیش ببرند. 

یکی از کسانی که دعوت  شده بوده یحیی دولت آبادی است. او در کتاب خاطراتش «حیات یحیی» خاطره آن  شب را نقل کرده. من این را از روی خود خاطره می‌خوانم و بعد می‌رویم سراغ خود مجلس تغییر سلطنت. مرحوم دولت آبادی در کتاب خاطراتش نوشته: 

«در شب هشتم  آبان مجلسی در خانه سردار سپه کرده مرکب از یک عده از هیئت رئیسه مجلس و یک عده از  رؤسای نظام و نظمیه و اشخاصی را از نمایندگان به عنوان اینکه سردار سپه آنها را خواسته دعوت کرده آنجا از آنها امضا می‌گیرند که دیگر مجال گفت‌وگو نباشد. نگارنده در این روز به واسطه کسالت مزاجی به مجلس نرفته و از این موضوع اطلاعی ندارم. شب است ساعت ده در حیاط را می‌زنند. صاحب منصبی است. می‌گوید از طرف حضرت اشرف آمده‌ام، شما را احضار فرمودند. می‌پرسم درشکه‌ای اتومبیلی می‌آید راه دور است چه باید کرد؟ می‌گوید نمی‌دانم به من امر شده  فوراً بروید به منزل حضرت اشرف. می‌گویم شما مأمور هستید مرا ببرید؟ می‌گوید خیر ولی باید مطمئن باشم که رفته‌اید. ناچار روانه شده نزدیک نصف شب است و به منزل سردار سپه می‌رسم. اتاق‌ها همه روشن است و جمعی از تجار و کسبه دیده می‌شوند که در اتاق‌ها نشسته یا خوابیده‌اند اینها متحصنین هستند. سر پله عمارت یکی از نمایندگان مجلس از کارکنان سردار سپه مانند قراول ایستاده است. از او می‌پرسم حضرت اشرف کجا هستند؟ می‌گوید اندرون. پس کی مرا احضار کرده است؟ می‌گوید بروید زیر زمین آنجا تکلیف شما معین می‌شود. 

می‌فهمم احضار از طرف سردار سپه حقیقت نداشته است و این تدبیری بوده که از طرف کارکنان سردار سپه به کار رفته.  ناچار می‌روم به اتاق زیر زمین  جمعی از نمایندگان و صاحب منصبان نظام و نظمیه در  اطراف نشسته، میزی در وسط است و روی میز ورقه‌ای است. به محض نشستن یاسایی نماینده سمنان ورقه را برداشته به دست  من داده می‌گوید امضا کنید. ورقه را می‌خوانم و می‌فهمم مطلب چیست و می‌بینم مابین شصت و هفتاد نفر از یکصد و بیست نفر نماینده  آن را  امضا کرده‌اند. دیدن این ترتیب و عنوان غیر واقع احضار شدن از طرف سردار سپه طوری مرا منزجر ساخته است که هر پیشامد ناگواری را به این حال ترجیح می‌دهم. ورقه را روی میز می‌گذارم نماینده سمنان با تشدّد می‌گوید امضا کنید. جواب می‌دهم اگر رأی داشته باشم در مجلس شورای ملی می‌دهم نه در این سردابه. می‌گوید اگر امضا نکنید بد خواهد شد. اینجا صدای خود را بلند کرده می‌گویم مرا تهدید می‌کنید؟ از این بدتر برای من چه می‌شود؟ ... صدایم که بلند شد داور آمد پیش من نشست و وقتی مطمئن به من گفت آقا امضا کن و دیگر بابا زن و بچه داری و مثلاً اوضاع خوب نیست و این را شصت هفتاد نفر امضا کردند. دیگر با امضا کردن یا نکردن تو که چیزی درست نمی‌شود و وقتی مطمئن می‌شود که من امضا نمی‌کنم برای آن دور میز می‌گوید که ما می‌رویم در باغچه قدم می‌زنیم و من نرمش می‌کنم.» 

به این تدبیر داور یحیی دولت آبادی  را فراری می‌دهد از مجلس و در حیاط می‌روند و بعد با یک ماشینی خانه‌شان می‌رود. داور که برمی گردد به نمایندگان می‌گوید که گفته فردا در مجلس رأیم را می‌دهم. این چیزی است که یحیی دولت آبادی تعریف می‌کند. از آنطرف مصدق می‌گوید: 

«مرحوم مستوفی الممالک صبح به من تلفن زد که یک بحث مفصلی است و یک همچین کاری می‌خواهند بکنند.  نظر تو چیست؟ من دیشب خانه مرحوم موتمن الملک بودم با مشیرالدوله تصمیم گرفتیم که مجلس نرویم شما چی می‌گویی؟» 

مصدق اینجا از آن گروه خودشان هم باز جلو می‌زند در افکار و عقاید و می‌گوید: «به توپچی ده  سال مواجب می‌دهند که یک روز توپ در کند به نماینده هم دو سال حقوق می‌دهند که یک روز از قانون اساسی حمایت کند اگر ما امروز نرویم خیانت کردیم به آرمان‌های خودمان. مستوفی می‌گوید من هم با حرفت موافقم پس با هم  به مجلس می‌رویم.» 

مستوفی تلفن می‌زند به حسین علا و می گوید یک همچین اتفاقی افتاده و چون با هم قرار گذاشته بودند که نروند می‌گوید ما تصمیم گرفتیم که برویم. همه به مجلس می‌روند اما مشیرالدوله و موتمن الملک نمی‌روند یعنی قرار نبوده که اصلاً حضور داشته باشند. می‌نشینند دور هم و مذاکره می‌کنند و تصمیم می‌گیرند که رأی ندهند. از طرفی مجلس در دو مورد یعنی در دو بازه زمانی ۱۴ مهر و ۱۴ فروردین انتخابات هیئت رئیسه  را برگزار می‌کرده. 

در ۱۴ مهری که چند روز از آن گذشته موتمن الملک که رئیس مجلس بوده دیگر انصراف می‌دهد و کاندیدای ریاست نمی‌شود. مستوفی‌الممالک به عنوان رئیس انتخاب می‌شود، مستوفی الممالک هم استعفا داده بوده از ریاست مجلس ولی استعفای ایشان قرائت نشده بوده. دوستان با همدیگر که شور می‌کنند می‌گویند بروند در مجلس و علیه این ماده واحده نطق کنند. یک تدبیر دیگرشان هم این است که مستوفی استعفایش را مجدد بنویسد که جلسه مجلس به تعویق بیفتد به خاطر استعفای مستوفی. یعنی بگویند اول باید طبق آیین نامه رئیس مشخص شود، بعد ماده واحده‌ها و روال کاری مجلس شروع شود. در این حین تیمورتاش به دنبال مستوفی می‌آید و می‌گوید سردار سپه شما را خواسته.  

یک صحنه آرایی جذابی هم اینجا دور و بری‌های رضا خان می‌کنند. به بهانه اینکه سردار سپه با مستوفی کار دارد مستوفی را از مجلس می‌برند. این طرف هم شهرت می‌دهند که مستوفی قرار است در کابینه سردار سپه نخست وزیر شود. از آنطرف هم می‌گویند که مدرس توافق کرده که اگر مستوفی نخست وزیر شود به تغییر سلطنت رأی می‌دهد. یک همچین صحنه آرایی هم در بیرون می‌کنند در صورتی که اینها اصلاً یک همچین توافقی نکردند. 

در نهایت از هفت هشت نفری که مخالف جدی‌اند و این هفت هشت نفر اسکلت مجلسند مصدق، تقی‌زاده، علاء و دولت آبادی حاضرند و داخل مجلس می‌روند و مخالفت می‌کنند. مستوفی، مشیرالدوله، معتمدالملک و مدرس هم غایبند. مدرس البته در مجلس هست و بعد به اعتراض از مجلس خارج می‌شود. یعنی از این هفت هشت نفر که مخالفند این چهار نفر در مجلس بودند که هرکدام در مخالفت ماده واحده نطق کردند. 

همه به نوعی از این صحنه‌آرایی صحبت می‌کنند. مثلا  مرحوم ولی الله اسدی که نماینده مشهد بوده و بعداً می‌شود نائب التولیه آستان قدس و در داستان مسجد گوهر شاد اعدام می‌شود و پدر دامادهای فروغی هم هست می‌گوید نمی‌خواسته برود در مجلس، تیمور تاش به او می‌گوید شما زن و بچه نداری، مثلاً ملک و دارایی و اینها نداری؟ می‌گوید نه ندارم. یعنی برایم مهم نیست، می‌گوید شوکت الملک عَلَم هم نداری؟ اگر پس فردا بخاطر اینکه  این تو را انتخاب کرده فرستاده، از تو حمایت کرده، شوکت الملک را اذیت کند تو وجدانت رضایت می‌دهد؟ می‌گوید عَلَم را دارم و می‌رود در مجلس. یعنی با این ترفندها خیلی‌ها راضی می‌کنند که بروند در مجلس.  

اول تلاش می‌کنند که بگویند باید رئیس مجلس انتخاب شود.  تدین و داور با لطایف الحیلی این را مسکوت می‌گذارند؛ یعنی می‌گویند که استعفا را می‌توانیم بعداً هم قرائت کنیم. پس این داستان منتفی می‌شود. مستوفی هم که می‌رود خانه رضاخان، رضاخان کمی او را معطل می‌کند در اتاق انتظار تا کار ماده واحده تمام شود. بعداً هم می‌گویند که چون رضاخان می‌خواسته مستوفی را به عنوان نخست وزیر اعلام بکند می‌دانسته که اگر مستوفی الممالک بر علیه سلطنت یعنی بر علیه رضاخان رأی بدهد دیگر امکان ندارد اخلاقاً قبول کند این نخست وزیری را و دلش می‌خواسته که این در آن مجلس نباشد و به عنوان مخالف صحبت نکند. 

این چهار نفر به عنوان مخالف هر کدام استدلال‌های خودشان را می‌گویند. چون بحث طولانی می‌شود فقط استدلال‌های مرحوم مصدق را مطرح می‌کنم. به نظر من محکم‌ترین بحث، طولانی‌ترین بحث و حقوقی‌ترین بحث، نطق مصدق است.  

مصدق خیلی صحنه آرایی جالبی می‌کند. می‌رود به عنوان مخالف نطق می‌کند. اجازه بدهید من از روی متن بخوانم چون صورت جلسه مجلس است  هیچ خدشه‌ای در آن نیست عیناً مکتوب شده است. می‌گوید که: 

«بنده در سال گذشته در حضور نمایندگان محترم به کلام الله مجید قسم یاد کردم که به مملکت و ملت خیانت نکنم. آن ساعتی که قسم خوردم مسلمان بودم و حالا هم مسلمان هستم و از آقایان تمنا دارم به احترام این قرآن برخیزند.» 

یک قرآن درآورد در مجلس و گفت به  احترام این قرآن! مصدق قرآن را در می‌آورد و می‌گوید: «اشهد انّ لا الله الی الله، اشهد انّ محمد الرسول الله و اشهد انّ علیً ولی الله.» این اول نشان می‌دهد که من مسلمانم و به من تهمت دیگری بعداً نزنید. 

«و به این کلام الله قسم یاد کرده و در این ساعت این کلام الله خصم من باشد اگر در عقیده خودم یک اختلاف و تفاوتی حاصل کرده باشم. همان بودم که هستم و امروز هم اگر یک چیزی برخلاف مصالح مملکت به عقل ناقص خود ببینم خودم را ناچار می‌دانم که برای حفظ مملکت و حفظ قومیت و بقای اسلامیت از اظهار عقیده خودداری نکنم. بنده هم آقایانی که در اینجا تشریف دارند غیر از آقایانی که از ملل متنوع هستند همه را مسلمان و هواخواه مملکت و طرفدار اصلاحات می‌دانم و خودم هم نمی‌توانم از اظهار عقیده خودداری کنم. آقایان می‌دانند که حرفم از روی عقیده است و هیچوقت تابع هوا و هوس و نظریات شخصی نیست، امروز هم روزی نیست که کسی در اینجا نظریات شخصی به خرج بدهد و اگر کسی پیدا شود که نظریات مملکتی و ملتی و اسلامی خود را اظهار نکند بنده او را پست و بی شرف و مستحق قتل می‌دانم. اول لازم است که بنده یک عقیده‌ای نسبت به  شخص آقای رئیس الوزرا اظهار کنم.» 

مصدق می‌دانسته در این وضعیت این ماده واحده حتماً رأی می آورد. می‌توانست مثل مشیرالدوله و برادرش اصلاً به مجلس نیاید و هیچ نگوید و خیلی هم احترامش محفوظ بماند. قطعاً هرچه هم از رضاخان می‌خواست به او می‌داد. یعنی مصدق این ویژگی را داشت که رضاخان همه جور حمایتی از او بکند. ولی من به نظرم برای ثبت در تاریخ فقط دارد می‌گوید. چون دیگر شما می‌فهمی در مجلس حرفت تایید می‌شود یا نمی‌شود. بعد می‌آید اینجا عقیده‌اش را راجع به رئیس الوزرا می‌گوید. می‌گوید:

«بعد نسبت به سلاطین قاجار و بعد عقیده خودم را درباره اصول و قانون اساسی عرض کنم. اولاً راجع به سلاطین قاجار. بنده عرض می‌کنم که کاملاً از آنها مأیوس هستم. زیرا در این مملکت خدماتی نکرده‌اند که بنده بتوانم اینجا از آنها دفاع کنم و گمان هم نمی‌کنم کسی منکر این باشد. همین سلطان احمد شاه قاجار بنده را در فارس گرفتار سه هزارو پانصد پلیس جنوب کرد. پس از آنکه من استعفا کردم بعد از بیست و هفت روز نوشت که به تصویب جناب رئیس الوزرا آقای سید ضیاءالدین استعفای شما را قبول کردم و فوری به طرف تهران حرکت کنید. مقصودش این بود که من بیایم به تهران و مرا آقا سید ضیاءالدین بگیرد و حبس کند. بنده مدافع اینطور اشخاص نیستم، بنده مدافع اشخاصی که برای وطن خودشان کار نمی‌کنند، جرأت و جسارت حفظ مملکتشان را نداشته باشند، در موقع خوب هم از مملکت استفاده بکنند و در موقع بد از مملکت غایب شوند، نیستم. اگر دوست حقیقی و قوم خویش خودم هم باشد از آن بالاتر هم باشد وقتی اینطور شده بنده مدافع او نیستم.» 

تکلیف خودش و قاجار را شفاف روشن کرد، گفت یعنی من هر کس باشد، قوم خویش خودم هم باشد من موافقش نیستم. 

«اما نسبت به آقای رضا خان پهلوی بنده نسبت به شخص ایشان عقیده دارم و ارادتمند هستم و هر موقع آنچه به ایشان عرض کردم در خیر ایشان و صلاح مملکت بوده و خودشان هم تصدیق عرایض بنده را فرموده‌اند نه اینکه در حضور من فرموده باشند بلکه اشخاصی که با ایشان خیلی مربوط بودند به آنها فرموده‌اند ایشان یک مقامی دارند که از من و امثال من هیچ ملاحظه  ندارند و اگریک فرمایش بخواهند در غیاب من بفرمایند در حضور من هم ممکن است بفرمایند.» 

یعنی از قول رضا خان گفته بودند که  مصدق آدمی است که اگر بخواهد حرفی بزند برایش فرقی نمی‌کند که جلوی من باشد یا پشت سرمن. 

«ولی احتیاطاً عرض می‌کنم که اشخاصی که فرمایشات ایشان را به من فرمودند حکایت از این می‌کرده که خودشان هم دانسته‌اند که عرایضی که عرض کردم از روی نظریات شخصی نبوده و مبنی بر مصالح مملکت و وطن خواهی بوده و از این حیث ایشان به بنده معتقدند. اما اینکه ایشان یک خدماتی به مملکت کرده‌اند گمان نمی‌کنم بر احدی پوشیده باشد. وضعیت این مملکت وضعیتی بود که همه می‌دانیم که اگر کسی می‌خواست مسافرتی بکند اطمینان نداشت یا اگر کسی مالک بود امنیت نداشت یا اگر کسی یک دهی داشت بایستی چند نفر تفنگچی داشته باشد تا بتواند محصول خودش را حفظ کند. ولی ایشان از وقتی زمام امور مملکت را در دست گرفتند خدماتی نسبت به امنیت مملکت کردند که گمان نمی‌کنم بر کسی مستور باشد.  البته  بنده برای حفظ خودم و خانه و کسان و خویشان خودم  مشتاق و مایل هستم که شخص رئیس الوزرا رضاخان پهلوی نام در این مملکت باشد برای اینکه من یک آدمی هستم که در این مملکت امنیت و آسایش می‌خواهم. حقیقت است ما در پرتو وجود ایشان، ما در ظرف این دو سه سال اینطور چیزها را داشته‌ایم و اوقاتمان صرف خیر عمومی و منافع عامه شده. هیچوقت ما در چیزهای خصوصی وارد نشده ایم و به حمدلله خیالمان از وجود ایشان راحت شده و می‌خواهیم کارهای اساسی بکنیم. این هم راجع به آقای رئیس الوزرا. اما راجع به این موضوع بنده باید عقیده خودم را عرض کنم. تغییر قانون اساسی یا تجدید نظر در قانون اساسی دو جنبه دارد یکی جنبه داخلی که باید فهمید که تغییر قانون اساسی نسبت به امور داخلی چه اثر می‌کند و یکی هم جنبه  خارجی.» 

ببینید در بخش اول نطقش گفت من هم از قاجار نا امیدم. در بخش دوم آمد از خدمات رضاخان تشکر کرد در بخش بعدی می‌گوید: 

«از دو جنبه می‌شود به این  ماده واحده نگاه کرد. یکی جنبه قوانین داخلی و یکی  هم جنبه قوانین خارجی... اما نسبت به  جنبه  داخلی اگر آمدیم و گفتیم خانواده قاجاریه بد است بسیار خوب هیچکس منکر نیست و باید تغییر کند. البته امروز کاندیدای مسلم ما شخص رئیس الوزرا است خب آقای رئیس الوزرا سلطان می‌شوند و مقام سلطنت را اشغال می‌کنند. آیا امروز در قرن بیستم هیچ کس می‌تواند بگوید یک مملکتی که مشروطه است پادشاهش هم مسئول است. اگر ما این حرف را بزنیم آقایان همه تحصیل کرده و درس خوانده و دارای دیپلم هستند. ایشان پادشاه مملکت می‌شوند آنهم پادشاه مسئول هیچکس چنین حرفی نمی‌تواند بزند و اگر سیر قهقرایی بکنیم و بگوییم پادشاه است رئیس الوزرا حاکم همه چیز است این این ارتجاع و استبداد صرف است. ما می‌گوییم سلاطین قاجاریه بد بودند مخالف آزادی بودند مرتجع بودند خوب حالا آقای رئیس الوزرا پادشاه شد اگر مسئول شد که ما سیر قهقرایی طی می‌کنیم. امروز مملکت ما بعد از بیست سال و بعد از اینهمه خونریزی‌ها می‌خواهد سیر قهقرایی بکند و مثل زنگبار بشود که گمان نمی‌کنم در زنگبار هم  اینگونه باشد که یک شخص هم پادشاه باشد هم مسئول مملکت باشد. اگر گفتیم که یک شخص هم پادشاه باشد و هم مسئول مملکت باشد اگر گفتیم که ایشان پادشاه مسئول نیستند آنوقت خیانت به مملکت کرده‌ایم. برای اینکه ایشان در این مقامی که هستند مؤثر هستند و همه کار می‌توانند بکنند در مملکت مشروطه رئیس الوزرا مهم است نه پادشاه.» 

ببینید یک استدلالی می‌کند می‌گوید که یا شما می‌گویید که ایشان شاه می‌شود و در عین حال اختیاردارد رئیس الوزراست و مسئول است که این عقب گرد است و می‌شود مثل زنگبار و ما بیست سال خون دادیم که این اتفاق بیفتد که به عقب برگردیم که شاه مسئول بشود؟ می‌گوید اگر گفتید که نه ایشان پادشاه می‌شود و مسئول نیست و یکی دیگر رئیس الوزرا می‌شود خوب این هم خیانت است به مملکت. یک آدمی قوی ایستاده دارد کارش را می‌کند و هرکاری هم بخواهد می‌تواند بکند چون در مملکت مشروطه رئیس الوزرا مهم است نه  شاه. خوب الان این تناقض را می‌خواهید چکار کنید. این هم باز دارید می‌گویید نیروی قوی که می‌تواند خدمت کند را  محروم می‌کنید از کار. بعد می‌گوید: 

«پادشاه فقط می‌تواند به واسطه رأی اعتماد مجلس یک رئیس الوزرایی را به کار بگمارد. خوب اگر ما قائل شویم که آقای رئیس الوزرا پادشاه بشود آنوقت در کارهای مملکت هم دخالت کند و همین آثاری که امروز از ایشان ترشح می‌کند در زمان سلطنت هم ترشح خواهد کرد، شاه هستند، رئیس الوزرا هستند، فرمانده کل قوا هستند! بنده اگر سرم را ببرند و تکه تکه‌ام بکنند، آقا سید یعقوب انوار هزار فحش به من بدهد زیر بار این حرف‌ها  نمی‌روم. بعد از بیست سال خونریزی آسید یعقوب شما مشروطه طلب بودید آزادی خواه بودید. بنده خودم شما را در این مملکت دیدم که پای منبر می‌رفتید و مردم را دعوت به آزادی می‌کردید حالا عقیده شما این است که یک کسی در مملکت باشد که هم شاه باشد هم رئیس الوزرا و هم حاکم. اگراینطور باشد که ارتجاع صرف است. استبداد صرف است، پس چرا خون شهدای راه آزادی را بیخود ریختید؟ چرا مردم را به کشتن دادید؟ می‌خواستید از اول بیایید بگویید که ما دروغ گفتیم، مشروطه نمی‌خواستیم، آزادی نمی‌خواستیم، یک ملتی است جاهل و باید با چماق آدم شود. اگر مقصود این بوده، بنده هم نوکر شما و مطیع شما هستم ولی چرا بیست سال زحمت کشیدیم؟ و اگر مقصود این بود که ما خودمان را در عرض ملل دنیا و دول متمدن آورده بگوییم از آن استبداد و ارتجاع گذشتیم، ما قانون اساسی داریم، ما مشروطه داریم، ما شاه داریم، ما رئیس الوزرا داریم. ما شاه غیر مسئول داریم که به موجب اصل چهل و پنج قانون اساسی از تمام مسئولیت مبراست و فقط وظیفه‌اش این است که هروقت مجلس رأی عدم اعتماد خودش را به موجب اصل شصت و هفت قانون اساسی به یک رئیس دولت یا یک وزیری اظهار کرد آن وزیر می‌رود در خانه‌اش می‌نشیند. آنوقت اکثریت مجلس مجدداً یک دولتی سر کار می‌آورند. خوب حالا اگر شما می‌خواهید که رئیس الوزرا شاه بشود با مسئولیت، این ارتجاع است و در دنیا هیچ سابقه ندارد که در مملکت مشروطه پادشاه مسئول باشد و اگر شاه بشوند بدون مسئولیت این خیانت به مملکت است برای اینکه یک شخص محترم و وجود مؤثری که این امنیت و آسایش را برای ما درست کرده و این صورت را به مملکت داده برود بی اثر شود هیچ معلوم نیست کی به جای او می‌آید و اگر شما یک کاندیدایی دارید و کسی را پیش خود معین کردید بفرمایید ما هم ببینیم.» 

ببینید اینجا با توجه به اصول قانون اساسی یک پیش بینی‌هایی می‌کند که بعداً هم محقق می‌شود. 

می‌گوید اگر می‌خواهید ایشان را شاه کنید که مسئول باشد که این عقب گرد است. اگر ایشان را شاه کنید و غیر مسئول باشد به من بگویید کی را می‌خواهید نخست وزیر کنید؟ 

ببینید این دعوا مبنایی است. این دعوا روی شخص نیست. همین الان طرفداران حکومت پهلوی یا طرفداران حکومت رضا شاه باید این را پاسخ بدهند که آیا رضا شاه بعد از آبان ۱۳۰۴ که شاه شد و بعد از مجلس مؤسسان که دیگر تاجگذاری کرد شاه غیر مسئول بود یا شاه مسئول؟ اگر شاه غیر مسئول بود پس این افتخارات به دولت مشروطه برمی‌گردد. بیایید بگویید نخست وزیرها کی بودند و چه کار کردند؟  

اگر شاه مسئول بود پس شما دیگر دم از مشروطه و دموکراسی نزنید. یعنی شما نمی‌توانید بگویید ما دنبال آزادی و دموکراسی هستیم و الگویمان رضا خان پهلوی هست. او شاه  مسئول بوده و برخلاف مشروطیت در امور دخالت می‌کرده و شواهد نشان می‌دهد که هرچی از ۱۳۰۴ پیش رفتیم بیشتر دخالت کرد. حتی محمدرضا هم سال ۱۳۵۷ می‌گوید می‌خواهم به قانون اساسی مشروطه برگردم و دیگر دخالت نکنم. ما حرفمان این است که انقلاب مشروطه با سلطنت رضا شاه پهلوی کنار رفت. و ما دیگر حکومت مشروطه نداشتیم به معنی شاه غیر مسئول. 

 نطق مصدق بسیار مفصل است و اصل استدلال روی همین موارد است که تناقض را نشان دهد و بعد هم می‌گوید این مجلس رئیس ندارد و باید رئیسش مشخص بشود و آخرش هم باز آن نمایشش را اجرا می‌کند و این پاراگراف آخر هم  می‌گوید: 

«بعد هم بنده عرض کردم  شما که می‌خواهید آقای رئیس الوزرا را شاه کنید ایشان یک وجود مؤثری هستند که می‌خواهید بلا اثر کنید خدایا تو را به شهادت می‌طلبم که آنچه گفتم عقیده خودم بود و آنچه در خیر مملکت است می‌گویم و اینجا عتبه آقایان را می‌بوسم و مرخص می‌شوم.» 

تقی زاده هم همین کار را می‌کند. حسین علا هم همین کار را می‌کند. اینها مخالفند و همه‌شان از مجلس خارج می‌شوند. بعدها اکثراً مصالحه می‌کنند. خود مصدق در مجلس ششم است ولی عملاً نقش نمایندگی دارد و در کارهای اجرایی نمی‌آید. ولی تقی زاده به اجرا هم می‌آید ولی او هم بعد از سال ۱۳۱۳ و بعد از داستان پاره کردن قرارداد دارسی و حواشی بعد از آن از اجرا خارج می‌شود.  

برخلاف نظر خیلی از دوستان که فکر می‌کنند ماده واحده با اکثریت خیلی قاطعی تصویب شد اما اینگونه نبود. با همه این صحنه آرایی هایی که گفتیم.، فضای رعب و وحشت از  دو سه روز قبلش ایجاد کرده بودند و حتی محمد تقی بهار را که مخالفت کرده بود می‌خواستند ترور کنند که یکی دیگر را اشتباهی به جای او ترور کرده بودند، باز هم از ۱۲۰ نفر نماینده فقط ۸۰ نفر رأی می‌دهند و چهار نفر مخالفند که صحبت می‌کنند و بقیه غایبند. 

 ماده واحده درنهایت تصویب شد: 

«مجلس شورای ملی به نام سعادت ملت انقراض سلطنت قاجاریه را اعلام نمود و حکومت موقتی را در حدود قانون اساسی و قوانین موضوعه مملکتی به شخص آقای رضا خان پهلوی واگذار می‌نماید. تعیین تکلیف حکومت قطعی موکول به مجلس مؤسسان است که برای تغییر مواد  ۳۶، ۳۷، ۳۸ و ۴۰ متمم قانون اساسی تشکیل می‌شود.» 

اینجا رضا خان می‌شود پادشاه موقت یعنی مسئول موقت و باقی به مجلس مؤسسان واگذار می‌شود. در مجلس مؤسسان هیچکدام از این مخالف‌ها دیگر رأی نمی‌آورند. یعنی در مجلس مؤسسان یک ترکیب یک دستی می آید. جالب است که تمام کسانی که در مجلس پنجم به خلع سلطنت قاجار رأی می‌دهند در مجلس بعد عیناً انتخاب می‌شوند. ولی مخالفین یا غایبین انتخاب نمی‌شوند.  

 واقعیت این است که بخاطر تسلط نظامی که رضاخان دارد و به خاطر وضعیتی که احمد شاه دارد فضا خیلی سنگین است و تمام تلاش مستوفی و دیگران این است که رضاخان را در حد حکومت مشروطه نگه دارند. حتی بعد از خلع قاجار هم که رضاخان شاه می‌شود مستوفی اولین نخست‌وزیر می‌شود. مستوفی هم تمام تلاشش را می‌کند که رضا خان را در حد پادشاه مشروطه نگهدارد. حتی مدرس هم اولش فکر می‌کند که می‌توانند رضا شاه را در حد پادشاه مشروطه نگهدارند ولی بعد از استعفای  مستوفی الممالک دیگر یکه تازی‌اش شروع می‌شود. 

سوالی که اینجا مطرح می‌شود این است که این هم‌سو کردن گروه‌ها و اشخاص آیا طبیعی بوده است؟ نمی‌توان لابی‌گری نیروهای خارجی را نیز در آن ردیابی کرد؟ واقعیت این است به مجرد اینکه مشروطه در ایران پا می‌گیرد و تصویب می‌شود دولت‌های خارجی  با هم قرارداد می‌بندند و ایران را تقسیم می‌کنند بین خودشان یعنی قرارداد ۱۹۰۷ که بین خودشان می‌بندند دقیقاً در سال مشروطه است. این تا انقلاب بلشویکی می‌ماند و بعد آنجا لغو می‌شود  

دولت‌های خارجی در ایران آدم‌های سیاسی برجسته‌ای دارند که بنا به اقتضا می‌توانند از یک دولتی حمایت کنند یا می‌توانند چوب لای چرخ یک دولتی بگذارند. فضا را با ابزارهای مختلف شان مدیریت می‌کنند. در کودتای ۱۲۹۹ اثبات کردیم که در مکاتبات سفارت آمریکا و سفارت انگلیس هست که کودتا را طراحی می‌کنند و اجرا می‌کنند. سردار سپه دلش می‌خواهد که نیروی نظامی مقتدر باشد و حتماً یک روحیه وطن پرستی دارد اصلاً در آن شک نداریم. 

ایرادی که اینجا وارد است و ممکن است خیلی‌های دیگر هم دچار آن شده باشند این است که رضا خان فکر می‌کند که با آن نیروی خارجی که به او کارت سفید داده هرکاری می‌خواهد می‌تواند بکند یا مثلاً فکر می‌کند که اگر حمایتی دارد این دائمی است. من فکر می‌کنم که رضا خان می‌خواست انگلیس را دور بزند ولی بعد دید که سنبه پر زور است. 

مصدق و دولت‌آبادی هر دو می‌گویند که در جلسه مشورتی که داشتیم رضاخان می‌گوید انگلیسی‌ها من را آوردند ولی نمی‌دانستند با کی طرفند. این شاید سادگی رضاخان است که فکر می‌کند کسی که توانسته تو را بیاورد نمی‌تواند ببرد. بعد تاریخ نشان داد که اینطور نیست.  

در بخش بعد به یک مشابهت تاریخی می‌پردازم اما اشاره به آن در اینجا هم خالی از فایده نیست.  وقتی ماده واحده تصویب شد رضا خان کاخ سلطنتی را پلمپ کرد. به محمد حسن میرزای ولیعهد گفت ۲۴ ساعت وقت داری ایران را ترک کنی. عین این اتفاق در ۱۳۲۰ برای خودش افتاد. آنقدر با عجله می بردندش که وقتی رسیدند به کرمان گفتند پاسپورت‌ها آماده نیست و یک سری اسناد وکالتی هم که رضاخان اموالش را به محمدرضا بخشیده بود باید امضا شود و یک کارهای دیگری مانده بود. در کرمان توقف کردند که اینها را امضا کنند بعد هم برای اینکه به کشتی برسند که برود با سرعت رفتند بندر. استبداد و استعمار با شما شوخی ندارد! یک جایی ممکن است به شما قدرت بدهد، به مجرد اینکه احساس کند که با منافعش هم خوانی نداری، عوضت می‌کند. 


 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.