در تفکر عرفانی امام، «انسان» به عنوان مظهر اتّم حق که واجد تمام مراتب غیب و شهود است، آیت کبرای الهی، جامع خلیفه خدا در زمین و کتاب کلی الهی معرفی شده است و به اعتبار کتاب بودن، انسان کامل همان قرآن و معنای بلند قدر است.
به گزارش خبرنگار جماران، سوم جمادی الاخر بنا بر روایتی روز شهادت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیهاست. مطلب زیر به ارتباط آن حضرت با حقیقت لیله القدر پرداخته است:
«زنی که اگر مرد بود، نبی بود؛ زنی که اگر مرد بود، به جای رسول الله بود... معنویات، جلوه های ملکوتی، جلوه های الهی، جلوه های جبروتی، جلوه های مُلکی و ناسوتی- همه- در این موجود مجتمع است. انسانی است به تمام معنا انسان؛ زنی است به تمام معنا زن ».[۱]
کلام حضرت امام(س) در مطلع فوق، ظهور اندیشه ای است در بررسی حقیقت انسانی که همچون قرآن کریم، ظهور ذات حق؛ و همه شئونش، شئون اسم رب است. در همه مراتب همسان قرآن بوده، و در مقام بساطت و جمع با قرآن کریم متحد است.
فاطمه زهرا ـ سلام اللّه علیها ـ در منظر عارفان باللّه، انسان کامل و کون جامع است. چنانچه قرآن کریم جامع حقایق است و قطعی است که همسنگ و عدیل بودن این دو نزد حضرت حق، تفسیری واحد است. چرا که رتبۀ خارجی کلام خدا بر رتبۀ وجودی انسان کامل، برتری و فضیلتی ندارد و اگر قرآن را ثقل اکبر گفته اند به جهت لزوم تکریم و تعظیم اوست؛ و اینکه کلام مولا و حضرت حق را باید گرامی داشت، نه آن است که از عترت و انسان کامل اکبر باشد.[۲]
حضرت امام(س) به جهت این اتحاد در تجلی الهی در حضرت غیب ـ قرآن و عترت ـ فاطمه زهرا را مظهر عترت کبرا و فیض مقدس و انسان کامل و عدیل قرآن را آیت مکتوب الهی می دانند و قائل به این هستند که شناخت مراحل قرآن کریم، با شناخت مراحل مقام انسانیت میسر است؛ و مقام انسانیت به شناخت مراحل کتاب عظمای حق ـ قرآن ـ است. ما در این مجمل، شمه ای از تفکر و اندیشه زلال حضرت امام را در مورد انسان کامل و قرآن کریم مورد مداقه قرار داده، و شأن حضرت زهرا را در تفسیر سوره قدر جستجو می کنیم.
انسان کامل در قرآن کریم
نظریه کمال انسان یا به عبارت دیگر «انسان کامل» از دیر زمان موردنظر اقوام، ملل، ادیان مختلف، عرفا، صوفیه، علمای اخلاق، زیباشناسی، سیاست و... بوده است و ایشان را در این باب گفتار متنوع و بی شماری است. اما این تعبیر «در ادبیات اسلامی تا قرن هفتم وجود نداشته است و اولین کسی که در مورد انسان تعبیر «انسان کامل» را مطرح کرد عارف معروف «محیی الدین عربی اندلسی طائی» است؛ و گرچه ادیان نیز در مورد انسان اول، آدم، نبی و ولیّ سخنانی دارند؛ اما ریشۀ آن فقط از اسلام برخاسته است».[۳]
گرچه مستشرقین را رسم بر آن است که تمام عقاید، فضایل و کمالات و... اسلام را از ریشه های مذاهب هندی و شرق دور یا از یونان و غرب باستان بدانند؛ ولی به تعبیر "تامسینیون" این فرضیه میراث یونانی نیست و فلسفه یونان درباره انسان کامل حرفی ندارد و بحثی نکرده است. و «توهّم اینکه حکمت الهیه متعالیه اسلامی، همان فلسفه یونانی است ظلمی بس عظیم و تفوه بدان گناهی نابخشودنی است.»[۴]
بنابراین، طرح این مسأله فقط از عرفای اسلامی و در دایره اسلام بود؛ گرچه از نظرگاه های متفاوتی مورد بحث واقع شده است. چنانچه فلاسفه معتقدند انسان کامل کسی است که حکمت را دریافته است،[۵] یا بر «قدرت» تکیه دارد.[۶] در آیین "مانی" انسان قدیم، یا انسان ازلی یا انسان نخستین،[۷] کامل است و فلاسفه هندی کمال را در محبت هرچه بیشتر در جهان[۸] می جویند. در عقاید مردم چین قدیم «تائو» که جامع در نیروی مثبت و منفی طبیعت است،[۹] کامل است؛ و ادبیات عرفانی و حماسی فارسی انسان های کامل را خاصان خدا معرفی می کند که کرامتهایشان پنهان است و بر هر کسی آشکار نمی شود؛ چنانچه خودشان نیز پنهانند. «و نظرات دیگری که کمال را در جمال و زیبایی، آگاهی، آزادی و مسئولیت های اجتماعی، تسلط بر طبیعت، برخورداری از دنیا[۱۰] و... می داند.»
از دیدگاه عرفا، انسان نه از لحاظ تجرد هستی، همسان فرشته هاست و نه از جهت مادیت، همتای حیوانات. او از یک عامل کثرت به نام طبیعت و یک عامل وحدت به نام روح ماورای طبیعت تشکیل شده است. انسانیت وی آنگاه کمال می یابد که از کثرت به سمت وحدت هجرت کند؛ و به هدف، یعنی «حق» یا «حقیقت» نایل شود. در این اندیشه، حقیقت خداوند است. پس، این گروه را نظر بر آن است که «حقیقت، یک چیز بیشتر نیست و غیر او هرچه هست ثانی برای او نیست؛ بلکه جلوه ها و اسما و صفات و تجلیات اوست. کمال انسان در رسیدن به حقیقت است و رسیدن به حقیقت هم، یعنی اینکه انسان به جایی برسد که این حالت را درک کند که در همه چیز و با همه چیز او را ببیند «و هو معکم اینما کنتم» ».[۱۱]
محمد لاهیجی در شرح گلشن راز در بیان مسافر الی اللّه و سالک گوید: انسان به ترتیبی که از اطلاق آمده تا به مرحله انسانی رسیده است، از مرتبه انسانی برود تا به مقامی برسد که انسان کامل گردد و آن مقام فناء فی اللّه است که نهایت سیر سالکان و اتحاد قطره با دریاست.
حضرت امام در بیان کمال خواهی انسان و میل مفرط او به کمال مطلق می فرمایند: «انسان امکان ندارد به غیر کمال مطلق توجه کند و دل ببندد... آنکه کمال هر چه باشد می طلبد، عشق به کمال مطلق دارد نه کمال ناقص. هر کمال ناقص، محدود به عدم است و فطرت از عدم تنفر دارد... و همچنین طالب قدرت و طالب هر کمال».[۱۲] حرکتی واقع نشود جز برای او و وصول به او؛ و قدمی برداشته نشود جز به سوی آن کمال مطلق.[۱۳]
در نظرگاه حضرت امام کمال خواهی در انسان، فطری است. «همان طور که در جانب کمال، احدی از موجودات همترازوی این اعجوبۀ دهر نیست، در جانب نقص و اتصاف به صفات رذیله و ملکات خسیسه نیز با او هیچ یک از موجودات، در میزان مقایسه نیاید. «اولئک کالانعام بل هم اضل» در شأن او وارد شده، «فهی کالحجارة او اشدّ قسوة» درباره قلوب قاسیه بشر نازل گردیده است».[۱۴]
در این اندیشه مهمترین وسیله رسیدن به مقام انسان کامل، اصلاح و تهذیب نفس است که دل را تسلیم حق می کند و سایر اعضا را هم به نور ربوبی تربیت می کند تا از منزل حیوانیت خارج شده، و به مقام قرب نایل شود. به نظر حضرت امام، ظهور تهذیب نفس در این است که نفس را در مرتبه عالی وجودی، (روح) به صفات حمیده زینت دهد و در مرتبۀ نازل وجودی اش، (حیوانی) از رذایل پاک کند و به کنترل مرتبه عالی درآورد و به آن رنگ انسانی دهد؛ و در این راه باید تمام قوای خود را تحت تصرف قلب درآورد و جز به حق تعالی توجه نکند؛ و در این خصوص می فرمایند:
انسان تا منزل حیوانیت، با سایر حیوانات هم قدم بوده، و از این منزل دو راه در پیش دارد که با قدم اختیار باید طی کند؛ یکی منزل سعادت که صراط مستقیم رب العالمین است، «ان ربی علی صراط مستقیم»، و یکی راه شقاوت که از طریق معوج شیطان رجیم است. پس، اگر قوا و اعضای مملکت خود را در تصرف رب العالمین قرار داد و مربّا به تربیت او شد، کم کم قلب که سلطان این مملکت است، تسلیم او شود، و دل که مربوب رب العالمین شد، سایر جنود به او اقتدا کنند و مملکت یکسره مربوب او گردد. ... و اگر دل را الهی و ربوبی ننموده و نقش لا اله الااللّه ، محمد رسول اللّه ، علی ولی اللّه ، در لوح دل منقش نشده، و صورت باطن نفس نشده باشد و به عمل به قرآن شریف و تفکر و تذکر و تدبر در آن، قرآن به او منسوب و او به قرآن ارتباط روحی معنوی پیدا نکرده باشد، پس در سکرات و سختی های مرض موت و خود موت که داهیه عظیمه است تمام معارف از خاطر او محو شود».[۱۵]
حضرت امام عقیده دارند که باید با خروج از منزل خودی و گسستن از غیر و انصراف از توجه به غیر حق و رد و دفع اندیشه های غیر الهی، نور خداوند را در جان روشن؛ و قوای ظاهری و باطنی وی را نورانی و ظاهر کرد؛ اما اگر این نور به آلودگی های شیطانی یا حجاب گرفتار آید از بساط قرب حق مهجور و طرد می گردد تا آنجا که تمام مملکت وجود خویش را تحت تصرف شیطان و جولانگاه جنود وی می کند، زیرا در منزلگاه وی که همان عالم طبیعت است، شیطان را جنود و اعوانی است که در مقابل لشکریان خداوند، انسان را از اوج عزت به حضیض ذلت سوق خواهند داد. انسان کامل از دیدگاه حضرت امام، خود با قدم اختیار در صراط مستقیم ربوبی گام برمی دارد. همان صراطی که خداوند خود بر آن صراط است و صراط مستقیم رب بر مربوب ظهور کرده، او را به تمام جامعیت می رساند. در این مقام او می بایست دیگر موجودات و سایرین الی اللّه را که از صراط اعوجاج دارند، با نور هدایت و معرفت خود بر همان صراط، مستقیم؛ و به تبع وصول خود، ایشان را نیز واصل کند.
عزیزالدین نسفی نیز انسان کامل را در شریعت، طریقت و حقیقت تمام دانسته، و او را شیخ، هادی، مهدی و پیشوا نام نهاده، و می گوید: «هر که به این مقام رسید اهل عالم را از وی مدد و یاری بسیار باشد».[۱۶]
بدین معنا «انسان کامل» خود در جمیع قوا کمال یافته است و به حسب موقعیت وجودی اش مظهر کاملترین اسم خداوند، یعنی «اللّه» می گردد؛ زیرا در این دیدگاه، کمالات همگی ظهور اسمای الهی و تجلیات آنهاست و کاملترین اسم از اسمای الهی «اللّه» و کاملترین مظهر از این اسما، مظهر «انسان کامل» است. حضرت امام در این باره می فرمایند: «اسما و صفات الهیه همگی کاملند؛ بلکه خود کمالند؛ زیرا آنجا نقصی وجود ندارد تا جبران شود و هر چه کمال در عالم وجود است همگی ظهور کمال اسمای الهی و تجلیات آنها است و کاملترین اسمای الهی، آن اسم است که جامع همه کمالات است و مظهر آن اسم، انسان کامل که مستجمع جمیع صفات و اسمای الهیه و مظهر همۀ تجلیات حق است، می باشد. پس در اسمای الهیه، اسم «اللّه » کاملترین اسماست و در مظاهر اسما، انسان کامل است که کاملتر از همۀ مظاهر است».[۱۷]
در اینجا مقام انسان کامل، مقام ولایت است زیرا: «در میان شرایع، شریعت او کاملتر است و کمال شریعت او با ولایت است و نسبت شریعت او به دیگر شریعت ها مانند نسبت خود او است به دیگر صاحبان شرایع، و مانند نسبت اسم جامع است به سایر اسما، پس شریعت او در تحت دولت اسم «اللّه» است که حکومتش ابدی و ازلی است و دیگر شرایع نیز مظاهر شریعت او هستند و شریعت او کمال دیگر شرایع است».[۱۸]
انسان کامل در این مرحله، خلیفه خداست. چه او در عالیترین مرتبه وجودی اش، مظهر جمیع اسما و صفات الهی و آیینه تمام نمای حق است، آنچه در ذات اقدس حق به نحو متقابل موجود است در وی نیز متجمع گشته، و به مقام خلافت الهی رسیده، و مورد تکریم و سجده مقربان عزّ ربوبی قرار گرفته است؛ در این مرحله بر همه اسما، تعلیم یافته، و عارف گردیده است، زیرا «حکیم انسان را در حد «و یعلمهم الکتاب والحکمة» می شناسد. عارف او را در حد «و علّم آدم الاسماء کلها» می بینند».[۱۹] حضرت امام، این مقام را از آن «حضرت آدم» می دانند زیرا:
«چون آدم مظهر اسم اعظم اللّه بود، لیاقت خلافت اللّه را در همه عوالم به دست آورد».[۲۰] پس وجود اصیل انسان، مظهر حق و خلیفه خدا در زمین است و بنابراین، نه تنها موجودات زمینی که موجودات آسمانی نیز تحت تدبیر اویند. او در پهنۀ امکان عمل می کند؛ زیرا در ساحت خلافت وی، همگان از زمینی و آسمانی مطیع امر اویند، زیرا این خلیفه زمینی قدرت بر تحمل اسرار و حقایقی دارد که از توانایی ملائکه خارج است و حکایتی از وجود خداوند دارد که آنها ندارند.[۲۱] استدلال بر ادعای فوق را از زبان آیت اللّه جوادی آملی می شنویم که می گوید: «ما فقط پیامبر نمی خواهیم، ما خلیفة اللّه می خواهیم که جهان را اصلاح کند، ملک را و آسمانها را اداره کند. ما کسی را می خواهیم که اسمای الهی را تعدیل کند، چرا که هر اسمی برای خود دولت دارد و آنها تزاحمی دارند. وجود یک انسان کامل که مظهر اسم اعظم باشد لازم است که این اسما را تعدیل و تنظیم نماید، فرشته ها را که هرکدام یک کار مخصوص دارند نیز مواظب باشد و تعدیل کند... اوست که در هستۀ مرکزی عدل قرار گرفته، و او می تواند خلیفه خدا باشد».[۲۲]
و در استدلال بر عملکرد انسان کامل در پهنه قلمرو هستی و علت خضوع این پهنه آورده است: «و انسان کامل که مظهر اسم اعظم است، عامل خوبی برای تقدیر مقتضاهای اسمای حسنا خواهد بود. پس، وی خلیفه خدای سبحان در تمام قلمرو امکان بوده، و همگان در ساحت قدس خلافتش کُرنش می کنند؛ زیرا اگر همه فرشتگان در پیشگاه وی سجده کرده اند و فرشتگان نیز مدبرات امورند، پس همۀ پهنه ۲ مکان در حضور وی خاضعند».[۲۳]
از دیدگاه حضرت امام، انسان کامل بدان دلیل خلیفه و جانشین خداوند در زمین است که خداوند جمیع صفات متقابلی را که خود داراست در وی گرد آورده، و او را نیز مستجمع جمیع صفات خود گردانیده است. بنابراین، او را شایستگی آن است که در زمین جانشین گردیده، و از سایر مخلوقات الهی ممتاز گردد. در این باره می فرمایند: «خدای تعالی به حسب مقام الهیت، همه صفات متقابله را مانند رحمت و غضب و مانند بطون و ظهور و مانند اولیت و آخریت و مانند سخط و رضا مستجمع است و انسان که خلیفه اوست به واسطه قربش به آن حضرت و نزدیک بودنش به عالم وحدت و بساطت، با دو دست لطف و قهر حضرت حق آفریده شده است و به همین جهت است که خلیفة اللّه همچون حضرت باری تعالی که مستخلف عنه است، مستجمع صفات متقابله است؛ و لذا حضرتش وقتی به ابلیس اعتراض کرد و فرمود «چرا سجده نکردی به آنچه من او را با دو دستم آفریده بودم»؛ یعنی تو که مخلوق ید واحده هستی باید به کسی که مخلوق دو دست است سجده کنی».[۲۴]
امام علی بن ابیطالب ـ علیه السلام ـ در نهج البلاغه شریف به انسان کامل که «حجت و خلیفه خدا» است چنین اشاره فرموده است که: «لا تخلوا الارض من قائم اللّه بحجة، اما ظاهراً مشهوداً و اما خائفاً نعموراً، لئلاّ تبطل حجج اللّه و بیناته وکم ذاو این؟...
«زمین تهی نماند از کسی که به حجت، دین خدای را بر پای دارد و چنین کسی یا آشکار و مشهود است و یا ترسان و پنهان تا براهین و دلایل روشن خداوند از میان نرود، اینان چند تن و کجایند؟ به خدای سوگند که چنین انسان هایی از لحاظ شمار بسیار اندکند و از نظر منزلت نزد خدای بسیار بزرگوارند. پروردگار به ایشان براهین و حجتهای روشن خود را حفظ کند تا آنها را به مانند ایشان سپرده، در دلها کشت نمایند. دانش با بینایی حقیقی یکباره به ایشان روی آورده است، چنانکه آن را با آسودگی و خوش باوری و از روی یقین به کار بسته اند و سختی اشخاص نازپرورده را آسان یافته اند و به آنچه نادانان از آن دوری گزینند، خو گرفته اند و با بدنهایی که روانهای آنان به جایی رفیع آویخته است در دنیا زندگی می کنند ایشان در زمین «جانشینان و نمایندگان پروردگار»ند که مردم را به سوی دین او فرا می خوانند. آه! آه، چه بسیار مشتاق و آرزومند دیدار آنان هستم».[۲۵]
از دیدگاه حضرت امام این مقام خلافت، رسالت و ولایت همان «اسم اعظم» است که در حقیقت حضرت رسول مکرم اسلام محمدمصطفی ـ صلوات اللّه علیه ـ متجلی گردیده است و می فرماید: «اما «اسم اعظم» به حسب حقیقت عینیه عبارت است از انسان کامل که خلیفة اللّه در همه عوالم است و او حقیقت محمدیه است».[۲۶]
بنابراین، رسول مکرم اسلام مظهر خلیفه خدا و انسان کامل است و به حسب آنکه در عالم غیب و مقام عین ثابت ـ حقایق ممکنات که در علم حق تعالی است ـ رسول ختمی ـ صلوات اللّه علیه ـ را با اهل بیت مکرمش وحدت و اتحاد است، آن انوار مقدس نیز مصادیق انسان کاملند؛ زیرا که رسول اکرم با علی ـ علیه السلام ـ شجرۀ واحدند. چنانچه حضرت مکرمش فرموده است: «من و علی از یک نوریم» و «من و علی از شجره واحده ایم». حضرت امام در استدلال بر این مدعا فرموده است: «این اسم به تمام حقیقت خود تجلی نمی کند، مگر برای خودش و برای آن کس از بندگان خدا که جلب رضایت حق را کرده باشد و آن بنده مظهر تام او گردیده باشد؛ یعنی صورت حقیقت انسانیت که صورت همه عوالم است باشد، و این حقیقت انسانیت است که در تحت تربیت این اسم قرار می گیرد و در تمام نوع انسان کسی که این اسم آن چنانکه هست برای او تجلی کرده باشد، نیست بجز «حقیقت محمدیه» ـ صلی اللّه علیه و آله ـ و «اولیای خدا» که در روحانیت با آن حضرت متحدند و این است همان غیبی که مرتضای از بندگان خدا در اطلاع به آن غیب مستثنی هستند».[۲۷]
مقام فاطمه زهرا(س) و مقام قرآن کریم
انسان کامل در نزد عارفین باللّه ، تعبیر به کون جامع شده است؛ زیرا انسان ها عالم هایی مشابه عالم عینی اند و فرد اکمل و عالم کبیر در میان این عالمها، انسان کامل است و ائمه طاهرین ـ علیهم السلام ـ از مصادیق این عوامل کبیر می باشند.[۲۸]
بنابر اعتقاد شیعه جعفری، پیامبران اولواالعزم و ائمه معصومین(ع) نمونه هایی از انسان کاملند. «الائمة خلفاءُ اللّه عزوجل فی ارضه وابوابه التی یؤتی منه... کان امیرالمؤمنین(ع) باب اللّه الذی لا یُؤتی الاّ منه و سبیلَهُ الذی مَن سلکَ بغیره هلک وکذلک یجری الائمه الهدی واحداً بعد واحد، جعلهم اللّه ارکان الارض اَنْ تَمیدَ بأهلها و حجّتَهُ البالغةَ علی من فوق الارضِ و مَن تحتَ الثری».[۲۹]
ائمه، خلفای خدایند و زمین و درهای توجه به او هستند... امیرالمؤمنین باب منحصر به فرد خداشناسی است و راه به سوی خداست و هر که از راهی غیر از آن راه را برود، هلاک شود و این امتیازات همچنین برای ائمه هدی یکی پس از دیگری جاری است. خدا ایشان را ارکان زمین قرار داد تا اهلش را نجنباند (اختلال نظام پیش نیاید) و حجت رسای خویش ساخت برای مردم روی زمین و زیر خاک.
در تفسیر «فرات کونی» نیز از حضرت صادق آمده است که فرمود: «انّا انزلناه فی لیلة القدر، لیلة القدر، فاطمه والقدر، اللّه ؛ فمن عرف فاطمة حق معرفتها فقد ادرک لیلة القدر و انّما سُمیّت فاطمةُ لاِنّ الخلقَ فطموا عن معرفتها. قوله و ما ادریک لیلة القدر، لیلة القدر خیر من الف شهر، یعنی خیر من الف مؤمن و هی ام المؤمنین؛ تنزل الملائکة والروح فیها، والملائکة المؤمنون الذین یسلکون علم آل محمد (ص) والروح القدس هی فاطمة، باذن ربهم من کل امر سلام هی حتی مطلع الفجر، یعنی حتی یخرج القائم».[۳۰]
لیلة القدر، فاطمه است و قدر، خداوند است. پس، هرکس فاطمه را چنانکه شایسته است بشناسد لیلة القدر را درک کرده است. همانا او فاطمه نامیده شد؛ زیرا خلق از معرفت او ناتوانند؛ و سخن خداوند تعالی که فرمود تو چه می دانی لیلة القدر چیست، آن برتر از هزار ماه است؛ یعنی برتر از هزار مؤمن است و آن مادر همه مؤمنین است که ملائکه و روح بر او نازل می شوند و ملائکه، مؤمنینی هستند که علم خاندان محمد را تا طلوع فجر، یعنی خروج قائم(ع) که بر ایشان سلام و درود باد، ادامه می دهند.
استاد حسن زاده آملی به نقل از استاد خویش، آیت اللّه قزوینی در شرح این حدیث شریف چنین آورده است: حضرت امام صادق(ع) جده اش حضرت صدیقه طاهره، فاطمه زهرا را لیلة القدر معرفی کرد. چرا حضرت صدیقه ـ سلام اللّه علیها ـ لیلة القدر نباشد، و حال آنکه یازده قرآن ناطق در این لیله نازل شده است. ... و امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «من عرف فاطمة حق معرفتها فقد ادرک لیلة القدر». مبانی عقلی و نقلی داریم که منازل سیر حُبّی وجود، در قوس نزول، معبر به لیل و لیالی است، چنانکه در معارج ظهور صعودی به یوم و ایّام، بعضی از لیالی، لیالی قدرند و بعضی از ایام، ایام اللّه . این فاطمه که لیلة القدر یازده کلام اللّه ناطق است، امام صادق فرمود: کسی که حق معرفت به آن پیدا کند، یعنی بدرستی او را بشناسد، لیلة القدر را ادراک کرده است؛ و آن مریم ـ علیه السلام ـ است که مادر عیسی روح اللّه است؛ خداوند سبحان فرمود «واذکرنی الکتاب مریم اذ انتبذت من اهلها مکاناً شرقیاً فاتخذتْ من دونهم حجاباً فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشراً سویاً. (مریم/ ۱۷).
از مباحث فوق نتیجه می شود که صدر حضرت ختمی و قلب مبارک احمدی که متحمل قرآن عظیم است و نیز ذوات طاهره معصومین از بانوی مطهره حضرت زهرا تا وجود مقدس صاحب الامر(عج)، همگی لیله مبارکه قدر و همگی قرآن نازل شده این شب قدر و همگی جلوه تام الهی اند که با همه اسما و صفات ربوبی تجلی کرده اند؛ و از آنجا که تجلی انسانیت در جلوه گاه شخصیت حقیقی انسان کامل انحصار به زن و مرد ندارد، بلکه عنایتی است که از طرف حضرت حق نصیب انسان می شود تا انسان رهرو راه انسانیت گردد و به حقیقت ذاتی خود فعلیت کمالی بخشد،[۳۱] حضرت زهرا(س) از جمله انسان های کاملی است که تمام هویت های کمالی در او متصور است؛ زیرا «انسان معصوم تمام رفتار و گفتار و نوشتار و قیام و قعودش، حجت خداست و از این جهت فرقی بین زن و مرد نیست و همان طور که سنت امامان معصوم ـ علیه السلام ـ حجت است، سنت حضرت زهرا نیز حجت شرعی و سند فقهی خواهد بود».[۳۲]
پس او مظهر «انسان کامل» و حجت و خلیفه خداوندی در زمین است، زیرا: تمام ابعادی که برای زن متصور است و برای یک انسان متصور است در فاطمه زهرا ـ سلام اللّه علیها ـ جلوه کرده و بوده است. یک زن معمولی نبوده است. یک زن روحانی، یک زن ملکوتی، یک انسان به تمام معنا انسان، تمام نسخۀ انسانیت، تمام حقیقت زن، تمام حقیقت انسان. او زن معمولی نیست؛ او موجود ملکوتی است که در عالم به صورت انسان ظاهر شده است. «تمام هویت های کمالی که در انسان متصور است و در زن تصور دارد- تمام- در این زن است. و فردا همچو زنی متولد می شود؛ زنی که تمام خاصه های انبیا در اوست. زنی که اگر مرد بود، نبی بود؛ زنی که اگر مرد بود، به جای رسول الله بود. پس، فردا روز زن است؛ تمام حیثیت زن و تمام شخصیت زن فردا موجود شد. معنویات، جلوه های ملکوتی، جلوه های الهی، جلوه های جبروتی، جلوه های مُلکی و ناسوتی- همه- در این موجود مجتمع است. انسانی است به تمام معنا انسان؛ زنی است به تمام معنا زن».[۳۳]
و چنانچه بیان شد او از معانی بلند «قدر» است و تفسیر «انا انزلناه فی لیلة القدر» می باشد. او زنی است که « زنی که فضایل او همطراز فضایل بی نهایت پیغمبر اکرم و خاندان عصمت و طهارت بود.».[۳۴]
او مصداق اتم «انسان کامل» است و نفوس انسانهای کامل در حجره وی تربیت یافته اند. او زنی است که «زنی که در حجره ای کوچک و محقّر، انسانهایی تربیت کرد که نورشان از بسیط خاک تا آن سوی افلاک و از عالم ملک تا آن سوی ملکوت اعلی می درخشد».[۳۵]
حضرت زهرا را معجزات و کراماتی است که حتی فرزندان مطهرش نیز از آن خالی بودند؛ و این از نفوس انسان های کامل بعید نمی باشد؛ زیرا نفوس انسان های کامل، یعنی امامان معصوم علیهم السلام از آن جهت که تقدم وجودی بر فرشتگان الهی دارند و قبل از آن خلق شده اند، در مقام جمعی خود واجد همه کمالات هستی آنها خواهند بود؛ پس تمام معجزات علمی و عملی انبیای گذشته را دارا بوده، و می باشند. خواه تسخیر فضا همانند سلیمان و خواه سلسله بر دریا و زمین همانند موسی و خواه سلطه بر امواج آتش به مانند ابراهیم و خواه بر احیای اموات و اِبرای أکْمه و أبرص و اخبار به ذخایر خانه ها و مانند آن چون عیسی و خواه معجزه داوود و صالح و.... و این ولایت کلیه از آن نفوسی است که درجۀ وجودی آنان به همه اسرار جهان آفرینش باذن اللّه مطیع و محیط باشد.
حضرت امام این شأن والا و منحصر به فرد را به استناد از روایت شریف کافی از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ نقل نموده، می فرمایند: «فاطمه- سلام الله علیها بعد از پدرش ۷۵ روز زنده بودند در این دنیا، بودند و حزن و شدت بر ایشان غلبه داشت و جبرئیل امین می آمد خدمت ایشان و به ایشان تعزیت «۱» عرض می کرد و مسائلی از آینده نقل می کرد. «۲» ظاهر روایت این است که در این ۷۵ روز مراوده ای «۳» بوده است؛ یعنی، رفت و آمد جبرئیل زیاد بوده است و گمان ندارم که غیر از طبقه اول از انبیای عظام درباره کسی این طور وارد شده باشد که در ظرف ۷۵ روز جبرئیل امین رفت و آمد داشته است و مسائل را در آتیه ای که واقع می شده است، مسائل را ذکر کرده است و آنچه که به ذریه «۱» او می رسیده است در آتیه، ذکر کرده است و حضرت امیر هم آنها را نوشته است، کاتب وحی بوده است حضرت امیر، همان طوری که کاتب وحی رسول خدا بوده است- و البته آن وحی به معنای آوردن احکام، تمام شد به رفتن رسول اکرم- کاتب وحی حضرت صدیقه در این ۷۵ روز بوده است. مسئله آمدن جبرئیل برای کسی یک مسئله ساده نیست. خیال نشود که جبرئیل برای هر کسی می آید و امکان دارد بیاید، این یک تناسب لازم است بین روح آن کسی که جبرئیل می خواهد بیاید و مقام جبرئیل که روح اعظم است، چه ما قائل بشویم به اینکه قضیه تنزیل، تنزل جبرئیل، به واسطه روح اعظم خود این ولی است یا پیغمبر است. او تنزیل می دهد او را و وارد می کند تا مرتبه پایین یا بگوییم که خیر، حق تعالی او را مأمور می کند که برو و این مسائل را بگو».[۳۶]
دلیل این عظمت ها و اثر معجزات و کرامات در این انسان های کامل، اثر کمال ایشان در طبیعت و نفس و عمل ایشان است چنانچه گفته اند: «انسان کامل در طبیعت و نفس و عمل باید کامل باشد و غرض از طبیعت، قوه نفس عملیّه است که اگر ضعیف است فقط در بدن خود تأثیر می کند مثل حرکت و حرارت از غضب و امثال آن، و اگر قویتر شود ممکن است در خارج نیز تأثیر بکند مثل کرامات و معجزات.[۳۷]
حضرت امام دلیل این کرامات را تناسب روح انسان های کامل و روح اعظم می داند و این تناسب را در مقام شامخ برخی پیامبران ذکر می فرمایند و حضرت زهرا ـ سلام اللّه علیها ـ را در این زمره معرفی می کنند، و می گویند: «این معنا و این تناسب بین جبرئیل که روح اعظم است و انبیای درجه اول بوده است مثل رسول خدا و موسی و عیسی و ابراهیم و امثال اینها، بین همه کس نبوده است، بعد از این هم بین کسی دیگر نشده است. حتی درباره ائمه هم من ندیده ام که وارد شده باشد این طور که جبرئیل بر آنها نازل شده باشد، فقط این است که برای حضرت زهرا- سلام الله علیها- ست که آنکه من دیده ام که جبرئیل به طور مکرر در این ۷۵ روز وارد می شده ».[۳۸]
چنانچه ذکر شد در تفکر عرفانی و ناب حضرت امام، «انسان» به عنوان مظهر اتّم حق که واجد تمام مراتب غیب و شهود است، آیت کبرای الهی، جامع خلیفه خدا در زمین و کتاب کلی الهی معرفی شده است و به اعتبار کتاب بودن، انسان کامل همان قرآن و معنای بلندقدر است و قرآن همان انسان کامل است که حقیقت هر دو در حضرت غیب متحدند و وجود مبارک حضرت زهرا آیت کامل الهی و قرآن ناطق و تفسیر ناب تنزل در لیله قدر و وجود مبارکش تا مطلع فجر انسان کامل آخرالزمان حضرت صاحب الامر(عج)، سلام، صلح، کرامت و برکت است. آخرین فراز کلام را از بیان نورانی حضرت امام استفاده می کنیم که فرمودند:
«شیخ عارف شاه آبادی ـ دام ظله ـ می فرمودند که دوره محمدیه، لیلة القدر است و این یا به اعتبار آن است که تمام ادوار وجودیه، دوره محمدیه است؛ و یا به اعتبار آن است که در این دوره اقطاب کمل محمدیه و ائمه هداة معصومین «لیالی قدر» می باشند؛ و دلالت بر آنچه احتمال دادیم از حقیقت لیلة القدر می کند. حدیث شریف طولانی که در تفسیر برهان از کافی شریف نقل فرموده، و در آن حدیث است که نصرانی گفت به حضرت موسی بن جعفر [علیه السلام] که تفسیر باطن «حم والکتاب المبین انا انزلناه فی لیلة مبارکه انّا کنّا منذرین فیها یفرق کل امر حکیم» چیست؟ فرمود: اما «حم» محمد صلی اللّه علیه و آله است و اما «کتاب مبین» امیرالمؤمنین علی است؛ و اما «اللیلة» فاطمة علیها السلام است».[۳۹]
منبع: تاملی بر جایگاه زن، مجموعه مقالات فارسی کنگره بین المللی جایگاه زن از دیدگاه امام خمینی، موسسه تنظیم و نشر آثار امام، مقاله فاطمه ریعان، ص ۱۴۹-۱۶۷
________________________________________
[۱] صحیفه امام، ج۷، ص: ۳۳۷
[۲] خمینی، روح اللّه؛ چهل حدیث؛ چاپ دوم، مرکز نشر فرهنگی رجا، تهران، ۱۳۶۸.
[۳] خمینی، روح اللّه؛ ره عشق، نامه عرفانی حضرت امام خمینی؛ سازمان چاپ و انتشارات فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، ۱۳۶۸.
[۴] خمینی، روح اللّه؛ محرم راز؛ مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام(س)، تهران، ۱۳۷۱.
[۵] جوادی آملی، عبداللّه؛ پیرامون وحی و رهبری؛ انتشارات الزهرا، تهران، ۱۳۵۹.
[۶] جوادی آملی، عبداللّه؛ زن در آیینه جلال و جمال، چاپ دوم، مرکز نشر فرهنگی رجا، تهران، ۱۳۷۱.
[۷] جوادی آملی، عبداللّه؛ عرفان و حماسه؛ انتشارات الزهرا، تهران، ۱۳۷۲.
[۸] حسن زاده آملی، حسن؛ انسان و قرآن؛ انتشارات الزهرا، تهران، ۱۳۶۹.
[۹] حسن زاده آملی، حسن؛ اتحاد عاقل به معقول؛ انتشارات فجر، تهران، ۱۳۶۵.
[۱۰] حسن زاده آملی، حسن؛ رسالۀ وحدت از دیدگاه عارف و حکیم؛ انتشارات فجر، تهران، ۱۳۶۲.
[۱۱] سجادی، سید ضیاء الدین؛ انسان در قرآن کریم؛ بنیاد قرآن، تهران، ۱۳۶۰.
[۱۲] ره عشق؛ ص ۲۴.
[۱۳] کلینی، ابوجعفر محمدبن یعقوب ابن اسحق کلینی؛ اصول کافی؛ ترجمه سید هاشم رسولی؛ دفتر نشر فرهنگ اهل بیت، تهران، بی تا.
[۱۴] اربعین حدیث؛ ص ۱۳۷.
[۱۵] تفسیر سوره حمد.
[۱۶] مطهری، مرتضی؛ انسان کامل؛ صدرا، قم، ۱۳۶۲.
[۱۷] شرح دعای سحر؛ ص ۱۱۲.
[۱۸] همان.
[۱۹] نصری، عبداللّه؛ سیمای انسان کامل از دیدگاه مکاتب؛ انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، تهران، ۱۳۷۱.
[۲۰] شرح دعای سحر؛ ص ۱۳۰.
[۲۱] نهج البلاغه.
[۲۲] جوادی آملی، عبداللّه؛ عرفان و حماسه، پیشین ۸۸ ـ ۸۹.
[۲۳] همان.
[۲۴] شرح دعای سحر؛ ص ۶۵.
[۲۵] فیض الاسلام؛ نهج البلاغه، ص ۱۱۵۸ ـ ۱۱۵۹.
[۲۶] شرح دعای سحر، ص ۱۳۲.
[۲۷] همان؛ ص ۱۳۱ ـ ۱۳۲.
[۲۸] همانجا.
[۲۹] حسن زاده آملی، حسن؛ اتحاد عاقل به معقول؛ انتشارات فجر، تهران، ۱۳۶۵؛ ص ۴۳۵.
[۳۰] ابوجعفر محمد بن یعقوب ابن اسحق کلیینی؛ اصول کافی؛ ترجمه سید هاشم رسولی؛ دفتر نشر فرهنگ اهل بیت، تهران؛ بی تا؛ ج ۱، ص ۲۷۵ ، ۲۸۰.
[۳۱] مجلسی، محمدباقر؛ بحارالانوار الجامعة العلوم الائمة الاطهار، دار احیاء التراث العربی؛ بیروت، ۱۴۰۲ ه. ق؛ ج ۴۳، ص ۶۵، ح ۸۵.
[۳۲] حسن زاده آملی، حسن؛ انسان و قرآن؛ انتشارات الزهرا، تهران، ۱۳۶۹، ص ۲۱۲.
[۳۳] صحیفه امام، ج۷، ص: ۳۳۷
[۳۴] صحیفه امام، ج۱۲، ص: ۲۷۴
[۳۵] صحیفه امام، ج۱۶، ص: ۱۹۲
[۳۶] صحیفه امام، ج۲۰، ص: ۴و ۵
[۳۷] جوادی آملی، عبداللّه؛ پیرامون وحی و رهبری؛ ص ۵۱.
[۳۸] صحیفه امام، ج۲۰، ص: ۵
[۳۹] آداب الصلوه؛ ص ۳۲۹ ـ ۳۳۰.