نگاه که با گنبد طلایی ات تلاقی می کند، دست بی اختیار خودش را روی سینه جا می دهد، اشک راهش را از گوشه چشم به سمت گونه باز می کند و طعم شیرینی همه دهانم را پر می کند و زبانم می گوید: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع).
جماران- منصوره جاسبی: در اینکه امامان علیهم السلام همه نور واحد هستند شکی نبوده و نیست. در اینکه محبت سیدالشهدا سلام الله علیه را در کام تک تک شیعیان ریخته اند هم، هیچ حرف و بحثی نیست. در اینکه وقتی پایت به نجف می رسد، گوشه ای از حرم هم اگر شده راهت دهند، می توانی پاهایت را دراز کنی و نفس راحتی بکشی هم، کلامی برای گفتن نیست؛ اما نمی دانم چه سرّی است که ما ایرانی ها هر جا که راهمان دهند، باز هم از همان مکان مقدس، دلمان هوای گنبدِ طلا و صحن گوهرشاد را می کند. انگار یک طوری وقتی گِل وجودی مان را می سرشتند، از گلاب ناب محبت علی بن موسی الرضا علیهما السلام قاطی اش کرده اند.
اینی که می گویم نه یک ادعا که پای صحبت خیلی ها نشسته ام و همین دریافت را داشته اند. برای این ادعا، دلیل و برهانی هم نمی توانم بیاورم که به ساحت محبت، اما و اگر و چرا و چون راه ندارد. طعمی است که کام را شیرین، دل را آرام و روح را نوازش می کند. اصلا اینکه وقتی همه درها به رویت بسته می شود، دلت مسیر حرم را می گیرد و پیش می رود یعنی همان محبت.
سال ها قبل دوستی داشتم که برای رفتن به پارک آبی و خوردن کبابِ مخصوص، سوار هواپیما می شد و راهی مشهد. تفریحش را که می کرد دوباره خود را به پرواز می رساند و بر می گشت سمت تهران. او اصلا حوالی حرم پیدایش نمی شد نه حوالی که فاصله اش را آنقدر با حرم حفظ می کرد که نکند با طلایی گنبد، چشم در چشم شوند. خودش هم می دانست که اگر این اتفاق بیفتد نمک گیرتان می شود و دیگر نمی تواند دل به شما نسپارد. آخر او با همه ادعایش در بی خدایی و بی دینی، اذان مرحوم موذن زاده برایش قشنگ ترین موسیقی عالم بود. افطار ماه مبارک را دوست داشت و وقتی دعوتم می کرد می گفت باید با حلیم روزه ات را باز کنی.
من گاهی فکر می کنم همه آنهایی که زیارتت را سهم پیرمردها و پیرزن ها می دانند، کوه و جنگل و دریا را منبعی از انرژی آرامش بخش می دانند اما شما را نه، طعمی نچشیده اند. شیرینی محبت شما اگر به جانشان بنشیند، بی قرار می شوند؛ اصلا می شوند درست مثل همه آنها و مایی که وقتی دیدار به تاخیر می افتد، بی قراری رهایمان نمی کند.
من حتی به این هم فکر می کنم که این ناآشنایی ها، این نچشیدن ها، این دوری کردن ها، از آستان قدست فضایی تنها برای گریه برایشان مجسم می کند و بس. آنها نمی دانند که گاهی شیرینی قطره های اشک از خنده بیشتر است. آنها نمی دانند که گاهی اشک همان اشک شوق است که می گویند. درست مثل وقتی وصال معشوق برایت میسر می شود. و تو برای من و ما همان معشوقی هستی که ناز و کرشمه ات بسیار خریدنی است.
من حتی به این هم فکر می کنم که محبت توست که دل ها را به هم پیوند می دهد. این را هم روی هوا نمی گویم. اینکه دوستی را ندیده باشی و نشنیده باشی اش. بعد صبح که دست به گوشی می شوی برایت پیامی با عکسی از حرم فرستاده باشد و بگوید دعاگویت بودم. دوستی که فقط یک اسم از او می دانستم چون همنام خودم بود. بعد آن عکس می شود عیدی شب میلاد کریم اهل بیت (ع).
بعد این می رود توی حافظه اش یک گوشه ای می نشیند که یک منصوره ای هست که باید برایش دعا کنم. کوله بارش را که می بندد تا برای مشایه راهی شود می گوید نفس به نفس، قدم به قدم به یادت هستم. بعد به حرم ارباب که می رسد با تصویری اشک را مهمان چشمانم می کند. من می گویم اینها همه از محبت شماست. مگر نمی گویند برات کربلا را باید شما بدهید. خب این هم برات کربلایی بودنم که به من داده اید. اصلا من اسمش را می گذارم کرم امام رضا(ع). هر چه می گردم اسم دیگری نمی توانم برایش پیدا کنم.
من محتاج نگاه کریمانه ات هستم برای یک زیارت دیگر.