بر همۀ مؤمنان واجب و لازم است که امام برحق زمان خود را بشناسند و از او الگو بگیرند و راهنمای نظر و عمل خود قرار دهند وگرنه دچار انحراف میشوند و کسی که امام حق زمان خود را نشناسد همانند کسی است که اسلام را دین خود قرار نداده باشد از سوی دیگر امام یعنی کسی که مردم را به امری راهنمائی و حقیقتی را بیان میکند. امام فقط راهنماست و نقشی در اجبار دیگران در رفتن به سمت و سوئی ندارد و یا در نهایت «راهبر» است. یعنی دست کسی را که با اختیار خود میخواهد طریقی را طی کند میگیرد و او را با خود به سرمنزل مقصود میبرد.
نظر به اینکه موضوعی به نام رهبری چه به لحاظ فکری و چه اجتماعی و سیاسی در جوامع بشری همواره مطرح بوده و همچنین این موضوع با عناوینی چون امامت، ولایت و خلافت در طول تاریخ اسلام به یک بحث دروندینی منجر شده و در سالهای اخیر هم از موضع بروندینی مورد مجادله قرار گرفته و عدهای شبهاتی در خصوص آن مطرح کردهاند، بنابراین در این مقاله سعی شده اختصارا به نقش امامت در جوامع بشری و معنی و مفهوم آن در اسلام و دلائل منصوص بودن ائمۀ هدی در تشیع بنا به آیات قرآن، احادیث و وصایت بپردازیم.
معنی و مفهوم کلی امامت
امامت که در زبان فارسی به پیشوائی، راهنمائی، راهبری و رهبری ترجمه شده، اصطلاحا به معنی و مفهوم راهنمای نظر و عمل و اسوه و الگو در صفات بودن است. امام در معنی عام آن به کسی اطلاق میشود که راهنمای نظر و عمل دیگری قرار گیرد و یا الگوی افراد در صفات خوب و یا بد شود. در تبیین این اصل ضروری است به این نکته اشاره شود که افراد بشر از بدو تولد با معلومات به دنیا نمیآیند و در طول زندگی از روی غریزه یا فطرت صفات یا معلوماتی را از این و آن اخذ میکنند و بر اساس آن زندگی خود را تنظیم مینمایند. بنابراین تأسّی به دیگران و آموختن از بزرگان و معلمان در عرف بشری امری معمولی و رایج است و در اصل غریزی و فطری است. البته معمولا غریزه را برای نیازهای جسمانی به کار میبرند و فطرت را برای نیازهای معنوی، اما این دو در اصل حکایت از یک امر دارند و آن هم این است که بشر در باطن و خمیرمایۀ وجودی خود نیازهائی را دارد که به خودی خود به سمت تأمین آنها حرکت و زندگی خود را بر اساس آن تنظیم میکند و همین غرایز و امور فطری باعث تحولات بسیاری در زندگی بشر شده است. مثلا یک فرد بشر از روی غریزه درصدد یافتن غذا برای ادامۀ حیات خود است و همین طور هم به تغذیۀ معنوی و روحی خود از طرق مختلف میپردازد. وقتی از امور غریزی یا فطری سخن میگوئیم به این معنی است که هیچ فرد بشری نیست که از غرایز و فطرت تهی باشد و چون این امور در اصلِ وجود او سرشته شده است، بنابراین درصدد تأمین آن برمیآید. البته امور غریزی و فطری متعدداند و از ارزش و اهمیت یکسانی برخوردار نیستند. یکی از امور فطری در زندگی بشر الگوپذیر بودن و نیاز به راهنما و تعلیم و تعلم داشتن است. مثلا یک کودک از بدو تولد از روی فطرت پدر و مادر خود را الگو قرار میدهد و بعد از اینکه پا به اجتماع گذاشت از آنها یا افراد جامعهای که در آن زندگی میکند صفات یا معلوماتی را کسب میکند که راهنمای نظر و عمل او قرار میگیرند. هر کودکی در طرز زندگی از پدر و مادر یا سرپرستان خود تقلید میکند و حتی دین و آئین خود را از آنها میگیرد و سنتهای اجتماعی را از آنها میآموزد. وقتی کودک پا به مدرسه یا محیط زندگی خود گذاشت آنگاه ممکن است معلمینش الگوها و راهنمایان نظر و عمل او قرار گیرند. از طرف دیگر چون انسان فطرتا به دنبال حقیقت است، هر فردی از افراد بشر از زمانی که به رشد عقلی میرسد الگوها و راهنمایان نظر و عمل خود را- یا بنا بر مطالعه و تحقیق یا مجذوبیّت- انتخاب میکند و ممکن است اینبار بر همان اعتقادات خود- که از خانواده یا محیط گرفته- با علم و آگاهی بماند یا به راهی جز آنچه تاکنون در پیش گرفته بود برود. الگوپذیری در مفهوم کلی به این معنی است که فردی تحت تأثیر یک نویسنده یا سخنران- مستقیما یا از طریق خواندن یک کتاب یا مطلب از او- بر آموختههای گذشتۀ خود با علم و آگاهی ثابت بماند و یا افکار خود را که تاکنون از محیط زندگی خود گرفته بود تغییر دهد و مثلا به مکاتب فکری گوناگونی گرایش و اعتقادات جدیدی پیدا کند که قبلا نداشته است و یا از دین و مذهبی به دین و مذهب دیگری برود. بنابراین چنین شخص صاحبنظری که مستقیما یا غیرمستقیم به دیگری موضوعی را تعلیم میدهد یا با افکار خود دیگری را تحت تأثیر قرار میدهد، در صورتی که برای همیشه یا مدتی آموزشهای او سرفصل زندگی فردی که از افکار او تبعیت میکند قرار گیرد، به راهنمای نظر و عمل او (که همان مفهوم «امامت» است) تبدیل میشود. مثلا علما و روشنفکرانی هستند که پیروان بسیاری از لحاظ فکری دارند و لذا در بخشی که مورد تبعیت و پذیرش فکری قرار میگیرند درحقیقت امام و راهنمای نظر و عمل طرفدارانشان خواهند بود. چنین اشخاصی ممکن است در صفاتی- چه خوب چه بد- چنان برجسته باشند که الگوی دیگران شوند. ما امروزه مشاهده میکنیم که بازیگران رشتههای ورزشی و یا فیلمهای سینمائی الگوی جوانان در صفات قرار میگیرند و بسیاری در سراسر جهان در طرز لباس پوشیدن و رفتار مجذوب آنها میشوند و از آنها تقلید میکنند (گرچه امامت در این موارد مصداقی ندارد و تنها به عنوان مثال مطرح شد). بر همین اساس هم چون قدرت جاذبه دارد، نظامهای قدرتمند که از لحاظ علوم طبیعی و تکنولوژی پیشرفته محسوب میشوند معیار سنجش پیشرفت یا عدم پیشرفت دیگر جوامع واقع میشوند و به دنبال آن فرهنگ و عرفیات و آداب آنها مورد تقلید اغلب مردم جهان قرار میگیرد. به همین جهت قدرتهای مسلط بر جهان از لحاظ اجتماعی معیار سنجش درست و نادرست میشوند و بسیاری که شیفتۀ قدرت برتر آنها هستند بدون چون و چرا معیار بودن آنها را میپذیرند و آنها را الگوی تمدن و پیشرفت تلقی میکنند، هرچند در دیگر موارد (مثلا در اخلاق حسنه) بسیار ناهنجاری داشته باشند. این افراد حتی ممکن است آنچه ما آن را ناهنجار و نامطلوب میخوانیم در نظر آنها عین هنجار و مطلوب جلوه کند. بنابراین هم درهر زمان اشخاصی به راهنمای نظر و عمل دیگران و اسوه و الگو برای مردمان زمان خود و یا حتی آیندگان تبدیل میگردند. البته ممکن است کسی مدعی شود من از هیچ نظری تبعیت نمیکنم یا هیچکس را الگوی خود قرار ندادهام. در حالی که چنین شخصی توجه ندارد با علم و صفات خاصی به دنیا نیامده و رفتار و طرز زندگی خود و معلومات خود را که سرلوحۀ عمل خود قرار داده از دیگران آموخته است. هرچند چنین فردی احساس کند خود راهنما و الگوی خویش است، ولی این احساس نافی آموختههای گذشته و حال او نیست. حتی ممکن است شخصی خود به مرتبۀ راهنما و الگوی خود و یا دیگران تبدیل شده باشد، اما این را مدیون آموختههای قبلی و حال راهنمایان نظر و عمل خویش بوده است که باعث شده او به مرتبۀ راهنمای دیگران یا خود برسد. به همین جهت برخلاف احساس کاذب یک فرد، نمیتوان شخصی را یافت که از الگو پذیرفتن و الگو داشتن خود را بینیاز و برکنار احساس کند. چنانکه ما میبینیم در جوامع مختلف بشری افراد معمولا بر اساس آداب و فرهنگ جامعۀ خود پرورش مییابند و از اعتقاداتی که طی نسلها به آنها منتقل شده پیروی میکنند یا در دوران جدید تمدن بشری از دیگر فرهنگهای نظامهائی که آنها را در علم و تکنولوژی برتر تصور مینمایند الگو میپذیرند و یک نظام یا فرهنگ را راهنمای نظر و عمل و صفات خویش قرار میدهند و از اعتقادات متفاوتی برخوردار میشوند. بنابراین الگوپذیری و داشتن راهنمای نظر و عمل در انسان فطری است و از آن گریزی نیست. یعنی همۀ انسانها خواهی نخواهی و ناگزیر بر اساس خلقت خود که در همگان مشترک است کسانی یا حتی نظامهائی را (که ساختۀ دست بشر است) راهنمای نظر و عمل خود یا الگو در رفتار خود قرار میدهند. به عبارت دیگر، این صفت الگوپذیری و آموختن از دیگران و راهنما قرار دادن آنها- چه درست و پسندیده باشد یا نادرست و ناپسند- در خمیرمایۀ وجودی هر فرد بشر وجود دارد و در باطن او قرار گرفته است. به عنوان مثال زیبائی و بوی گلها انسانها را فطرتا مجذوب خود میکند، منتها در مصداق زیبائی و بوی خوش هرکس بر اساس سلیقه و آموختههای خود عمل میکند و تنها در شناخت نوع بو و زیبائی و سلائق میان افراد بشر تفاوت وجود دارد. بنابراین ما در جوامع بشری در طول تاریخ با دو دسته کلی از متفکران و راهنمایان و الگوها و اسوهها مواجه میشویم که نمونههای آن فرواناند. یک دسته در خوبیها و دانشها و اعتقادات درست و دستۀ دیگر در صفات بد و معلومات نادرست و اعتقادات انحرافی راهنما و الگوی افراد بشر میشوند. در طول تاریخ نام چنین رهبران و راهنمایانی که یا در سیاست یا در تفکر در جامعۀ جهانی یا در سطح جامعۀ خود تأثیرگذار بودهاند زیاد شنیدهایم. پیامبران، عارفان، فیلسوفان، معلمان یا حتی بعضضی پادشاهان و رؤسای جمهور و رهبران نهضتها همگی از این قبیلاند. نخبگان و بزرگان هر جامعهای چنین نقشی را در میان بشر ایفا میکنند. آنها رهبرانی هستند که هزاران نفر یا حتی میلیونها نفر را با افکار خود آموزش داده یا میلیونها نفر را مجذوب خود کرده و برای رسیدن به اهداف خود آنها را بسیج نموده و به کار گرفته و حتی تمدنها را ایجاد و نظامها را بنیان گذاشتهاند. پیروان آنها هم اغلب با جان و دل در راه مقصود آنها کوشیدهاند و حتی جان خود را برای رسیدن به مطلوبشان نثار کردهاند. مثلا در انقلاب لیبرالی فرانسه و انقلاب کمونیستی روسیه یا در آلمان فاشیستی میلیونها تن از اتباع این کشورها از پیر و جوان و زن و مرد برای رسیدن به اهدافشان که توسط نظریهپردازان تعلیم داده شده بود جان خود را برای آرمانهای ساخته و پرداختۀ آنها فدا کردند. بر این اساس تبعیت از رهبران در طول تاریخ از بدو تولد بشر جریان داشته و خواهد داشت. هرچند ممکن است یک گروه، گروه دیگری را گمراه و یا خطاکار بداند و تخطئه کند، ولی این چیزی را تغییر نمیدهد، چون هر دو از نظری و رهبری یا رهبرانی- البته در نقطۀ مقابلِ هم از لحاظ فکری- پیروی میکنند.
امامت در اسلام
بر اساس آنچه در خصوص معنی و مفهموم اصلی امامت گفته شد و اینکه امامت امری فطری است و بشر ناگزیر از پذیرش آن است، در اسلام هم بارها به این اصل اشاره شده است. در قرآن- بنا به اصل عمومیت داشتن امامت- در این مورد کلمات مختلفی که درمجموع و درنهایت همگی به یک معنی و مفهوم واحد ختم میشوند به کار برده شده است. هرچند هر کدام از این کلمات معانی و مفاهیم خاص خود را دارند. در این کتاب آسمانی علاوه بر اینکه انبیاء و رسولان الهی درحقیقت هرکدام امام و پیشوای عصر خود بودهاند از کلمات دیگری هم در جهت تآکید بر آن استفاده شده که عبارت اند از امام (ائمه)، اسوه، ولیّ (اولیاء)، هادی و خلیفه. همانطور که گفته شد امام یعنی کسی که مردم را به امری راهنمائی و حقیقتی را بیان میکند. امام فقط راهنماست و نقشی در اجبار دیگران در رفتن به سمت و سوئی ندارد و یا در نهایت «راهبر» است. یعنی دست کسی را که با اختیار خود میخواهد طریقی را طی کند میگیرد و او را با خود به سرمنزل مقصود میبرد. اسوه هم به معنی الگو بودن است. یعنی شخصی چنان در صفات خوب یا بد برجسته میشود و مورد توجه قرار میگیرد که مجذوبانش او را به عنوان نمونۀ صفات مورد پسند خود قرار میدهند و از او تبعیت میکنند. «ولیّ» (با جمع اولیاء) هم در قرآن به چند معنی آمده است. این واژه در اصل از «وَلی، یلی» (یعنی نزدیک شدن) اخذ شده و در اصطلاح دینی به معنی «تقرّب» به حق است. همچنین به معنی دوست، یار و یاور هم آمده است چون دوست کسی است که به دیگری تقرب دارد. یکی دیگر از معانی ولیّ، سرپرست و متصدی امری است. چنانکه در قرآن از متولیان مسجدالحرام به عنوان ولی یاد شده است (أِن أَولیائُه الا المُتّقون). البته معنی «ولایت» در فرهنگ جامعه بهتدریج توسعه یافته و به معنی حکومت، منطقه، شهر یا روستا هم مورد استفاده قرار گرفته است که نباید با معانی دیگر خلط گردد. مثلا «ولایت» را در معنی تصدی امور نباید با ولایت اولیای الهی یکسان پنداشت. هرچند ممکن است یکی از اولیای الهی متصدی امری نیز باشد، اما لزوما هر کس متصدی امری شود از اولیای الهی محسوب نمیگردد. کلمۀ بعدی خلیفه است که به معنی جانشین آمده و در قرآن به همین معنی بکار رفته است. یعنی کسی که از طرف فردی یا در غیاب او به همان امور مربوط به او میپردازد. چنانکه مثلا پادشاهی نمایندهای را از طرف خود برای دیگر شهرها یا برای جانشینیاش منصوب میکند که درواقع نقش خلیفه و جانشین او را دارد و معمولا به چنین شخصی «ولیِّ عهد» (ولیعهد) گفته شده است، خداوند در قرآن اولیای خاص را خلیفۀ خود معرفی کرده است. همۀ این کلمات درنهایت به معنی رهبری و امامت در امری است.
به هر حال، بر اساس تعریفی که از امامت داشتیم به این معنی که عدهای در جامعه سِمَت رهبری و پیشوائی برای جمعی پیدا میکنند و آنها را به سمت خوبیها یا بدیها میبرند یا راهنمائی میکنند، در قرآن به طور کلی از دو دسته امام یاد شده است که میتوان از آنها به «ائمۀ هدی» و «ائمۀ ضلالت و کفر» تعبیر کرد. چنانکه در سورۀ قصص آمده: «و جعلناهم ائمةً یدعون الی النار» یعنی ما برخی را امامان و پیشوایانی قرار دادیم که مردم را به سوی آتش دعوت میکنند (یعنی نهایت رهبریشان درحقیقت دعوت به جهنم است). در سورۀ انبیاء هم از دستۀ دیگری از رهبران و امامان یاد گردیده است: «و جعلناهم ائمة یهدون بأمرنا» یعنی آنها را امامانی قرار دادیم که به امر ما هدایت میکنند. (به محتوای این دو آیه در عنوان بعدی خواهیم پرداخت). همچنین در قرآن- در اثبات اینکه همگان امام و پیشوائی دارند که از او نظراتی آموختهاند و یا او را اسوه در رفتار در زندگی قرار دادهاند- آمده است: «یَومَ نَدعوا کُلُّ اُناس بِأمامِهم». (یعنی فردای قیامت هر گروهی از مردم را با امام و پیشوایشان فرامیخوانیم). این آیه نشان از این دارد که هیچ کس در روی کرۀ خاکی نیست که امامی و پیشوائی- چه در هدایت و چه در ضلالت- نداشته باشد. در آیۀ دیگری هم خداوند از ضرورت وجود رهبری در هر قوم و مملکتی یاد کرده است و فرموده «و لِکُلِّ قَومٍ هادٍ» (یعنی هر قومی رهبری دارد). این آیه به ضرورت امارت و تصدی امور جامعه توسط رهبر یا رهبرانی اشاره دارد. چنانکه امیرالمؤمنین در جواب خوارج که میگفتند حکومت فقط از آن خداست، فرمودند: «لابدّ من امیر برّ او فاجر» یعنی در هر جامعهای چارهای از وجود امیری نیست خواه نیکوکار خواه بدکار.
همچنین در احادیثی که در این خصوص از طریق منابع شیعه و سنی وارد گردیده بر اهمیت و لزوم وجود امام در هر عصری پس از رحلت رسول خدا تأکید شده است که مردم را به حقیقت دین خدا هدایت میکند و یا آنها را در امور اجتماعی و سیاسی رهبری مینماید. علاوه بر آیاتی در قرآن که در آنها به امامت و ولایت و هدایت اشاره شده (که به چند مورد آن اشاره کردیم و در ادامه هم به آن خواهیم پرداخت)، در یک حدیث مشهور- که از طریق شیعه و سنی نقل شده- و مورد تأیید همۀ فرق دینی است، آمده است: «مَن ماتَ و لَم یَعرِف اِمامَ زمانِهِ فَقَد مات میتَةً جاهِلیةً» (هرکس بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد به مرگ جاهلیت مرده است). این حدیث در کتب شیعه مانند اصول کافی (اثر کلینی) و در کمالالدین (اثر شیخ صدوق) نقل شده و همچنین در مُسند احمد بن حنبل و دیگر کتب روائی اهل سنت عین همین حدیث هم آمده است. محتوای این حدیث حکایت از این دارد که بر همۀ مؤمنان واجب و لازم است که امام برحق زمان خود را بشناسند و از او الگو بگیرند و راهنمای نظر و عمل خود قرار دهند وگرنه دچار انحراف میشوند و کسی که امام حق زمان خود را نشناسد همانند کسی است که اسلام را دین خود قرار نداده باشد. در تاریخ نقل شده که عبدالله ابن عمر فرزند خلیفۀ دوم که حاضر نشد با امام علی (ع) بیعت کند، وقتی به صحت حدیث مذکور پی برد نزد حجاج بن یوسف ثقفی (حاکم مشهور) که از طرف عبدالملک بن مروان خلیفۀ اموی به مدینه آمده بود میرود و میگوید چون به نقل از پیامبر چنین حدیثی را شنیده و به صحت آن پی برده و ممکن است مرگش فرارسد، نزد تو آمدهام تا از این طریق با عبدالملک خلیفه و امام وقت بیعت کنم. حجاج هم که در حال استراحت بوده برای تمسخر میگوید نمیتوانم از جایم برخیزم بیا و انگشتان پاهایم را بگیر و با من بیعت کن! او هم ناچار همین کار را انجام میدهد! (برگرفته از شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید و نقل شده در برخی تواریخ). البته اغلب علمای اهل سنت که طبق احادیث مورد تأیید خودشان وجود «امام عصر» را ضروی میشناسند، مصداق امام عصر را همان پادشاهان یا رؤسای جمهور خود میدانند. یعنی معتقدند در هر عصری امامی وجود دارد که مسلمین باید از او اطاعت کنند، ولی مصداق چنین امامی را سلاطین خود معرفی میکنند. مثلا پادشاه مراکش هنوز خود را «امیرالمؤمنین» میداند و در عربستان فقها و علمای وهابی پادشاهان این مملکت را مصداق امام و »امام عصر» میدانند. در دیگر کشورهائی هم که اکثریت را مسلمین تشکیل میدهند هرچند پادشاهان یا رؤسای جمهور آنها، خود را به عنوان امام معرفی نمیکنند، ولی علمای مذهب آنها را همان مصداق امام وقت میدانند و به لزوم تبعیت از آنها تأکید دارند. حتی بسیاری از اهل سنت بنا به احادیثی که در کتب روائی آنها نقل شده به وجود «دوازده امام» (یا دوازده امیر یا خلیفه که همگی از «قریش» هستند) بعد از پیامبر اذعان کردهاند، اما برخی علمای تسنن در اعصار مختلف مصادیق این ائمه را همان خلفای صدر اسلام و تعدادی از خلفای اموی و یا خلفای عباسی دانستهاند و برای تعیین شمارۀ آنها سعی کردهاند دوازده نفر را به عنوان امام معرفی کنند. در مقابل بزرگان و علمای شیعه هم علاوه بر تأکید بر امامت دوازده تن بعد از پیامبر، مصداق آنها را فقط ائمۀ هدای منصوب از طرف خدا و رسول میدانند و آنها را خلفای حقیقی میشناسد که علاوه بر به عهده داشتن هدایت امت و تفسیر قرآن، تولیت امور مسلمین را هم به عهده دارند و اولوالامر محسوب میشوند.
دلائل قرآنی منصوص بودن امام
بر اساس ناگزیر بودن بشر از داشتن راهنما و الگو و ناگزیر بودن جامعه از داشتن متولی و رهبر، چون ممکن است مردم در انتخاب الگو و راهنما دچار خطا شوند، لذا ضروری است تا خداوند یا رسول او امام حقیقی هدایت هر عصری را معرفی نماید تا امت دچار انحراف نشوند. بر همین اساس در زمان ظهور حضرت ختمیمرتبت خداوند متعال در سورۀ احزاب از مؤمنین خواسته تا محمد (صلی الله علیه و آله) را الگوی خود قرار دهند و لذا فرموده است: «ولَکُم فی رَسولِ اللهِ اُسوَةٌ حسنة» (رسول خدا برای شما اسوه و الگوی نیکوئی است). همچنین خداوند در مورد پیامبر خود در آیۀ دیگری میفرماید: «یا اَیُّهَاالنّبیّ اِنّا اَرسَلناکَ شاهداً و مُبِشّراً و نَذیراً و داعیاً اِلَی الله بِأِذنِهِ و سِراجاً مُنیرا» (ای پیامبر ما تو را به عنوان گواه و به اذن خدا بشارت دهنده و هشدار دهنده و دعوت کننده به سوی خدا و چراغی روشنیبخش فرستادیم) بنابراین پیامبران همگی راهنما و نور هدایت کننده به حق به شمار میآیند. به علاوه در قرآن حتی به کتب آسمانی (که آیات نازلۀ الهی هستند) هم واژۀ «امام» اطلاق شده. چنانکه خداوند میفرماید «و مِن قَبلُه کتابُ موسی اِماماً و رَحمةً». یعنی قبل از انجیل یا قرآن، تورات امام و راهنمای مردم بوده است. بر این اساس در قرآن خداوند همۀ اولیای خاص خود یعنی انبیاء و رسولان و کتب نازلۀ آنها را به منزلۀ امام (اسوه در صفات و راهنما در نظر و عمل) دانسته است. همانطور که «چراغ» راهنمائی به شمار میآید که راه را در شب تیره روشن میکند تا راهرو از جاده منحرف نشود و سقوط نکند، کتب آسمانی و آیات قرآن و سنت رسولان الهی و امامان منصوب از طرف خدا هم- از لحاظ قول و فعل- راهنمایانی به شمار میآیند که در ظلمت این جهان، حقیقت و راه حق و درست را به ما مینمایانند. در اسلام که بنا به معیارهای ارائه شده در قرآن که از «ائمۀ هدی» ذکری به میان آمده و بنا به احادیث متواتر و صحیح، پس از پیامبر درواقع ائمۀ هدی مفسران حقیقی قرآن و راهنمای مؤمنین به درک حقیقت قرآن هستند. دلیل این امر این است که اصل دین که عبارت است از آیات نازلۀ الهی که در قرآن مجید مندرج است فقط از طریق تفسیر آن شناخته میشود. بر همین اساس است که تمام مذاهب و مکاتب مختلفی که در میان مسلمین در طول تاریخ پیدا شدهاند برای معرفی و اثبات مذهب خود به تفسیر قرآن و سنت (قول و فعل رسول الله) میپردازند. شیعه بر اساس آیات قرآن و نیز احادیث صحیح و متواتر نقل شده از پیامبر (ص) معتقد است تنها ائمۀ هدی که از جانب حق منصوب شدهاند میتوانند تفسیر صحیح قرآن و سنت را بیاموزند و به همین جهت برای جلوگیری از انحراف امت، آنها توسط خداوند و از طریق رسول او تعیین و معرفی گردیدهاند. مثلا از رسول خدا نقل گردیده که فرمود: «أنَا اقاتِلُ عَلی تَنْزِیلِ الْقُرآن وَعَلی یقاتِلُ عَلی تَأویلِ القُرْآن» یعنی من برای تنزیل قرآن (با مشرکان و کافران) میجنگم و علی برای تأویل قرآن (تفسیر منحرفانۀ آیات الهی) میجنگد. یعنی بعد از من با منحرفان و مدعیان امامت و خلافت به مبارزه خواهد پرداخت. ائمۀ هدی مردم را به خود دعوت نمیکنند بلکه فقط به حق و حقیقت دعوت مینمایند و این خود یکی از ملاکهای شناخت ائمۀ هدی از ائمۀ ضلالت است. چنانکه در زیارت جامعۀ کبیره آمده است: «إِلَى اللَّهِ تَدْعُونَ وَ عَلَیْهِ تَدُلُّونَ وَ بِهِ تُؤْمِنُونَ وَ لَهُ تُسَلِّمُونَ وَ بِأَمْرِهِ تَعْمَلُونَ وَ إِلَى سَبِیلِهِ تُرْشِدُونَ وَ بِقَوْلِهِ تَحْکُمُون» یعنی ائمۀ هدی کسانی هستند که مردم را به سوی خدا دعوت و به او دلالت میکنند و خود به او ایمان دارند و تسلیم فرمان او هستند و به امر او تعلیم میدهند و به راه او هدایت و بر اساس گفتار او حکم میکنند. حال به دلایل سه گانۀ منصوص بودن ائمه میپردازیم.
در خصوص نظریۀ شیعه مبنی بر «منصوص» بودن امامت یعنی تعیین آنها از طرف خداوند نخست به این نکته اشاره میکنیم که هرچند داشتن امام یا راهنمای نظر و عمل و الگو در صفات فطری است، ولی ممکن است افراد بشر در تعیین اینکه چه کسی مصداق امام بر حق است دچار خطا شوند، لذا لازم میآید که در اسلام خداوند یا رسول او (یعنی خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله) امام بعد از خود یا امامان هر عصری را تعیین و معرفی کرده باشند. بر همین اساس در قرآن معیاری برای شناخت امامان بر حق از امامان ضلالت گذاشته شده تا راهنمای مؤمنین باشد، لذا- چنانکه گفته شد- به دو دسته امام اشاره کرده است. در یک آیه (در سورۀ قصص) میفرماید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّار» (و آنها را امامانی قرار دادیم که مردم را به آتش دوزخ دعوت میکنند). یعنی برخی افراد با ارائۀ نظرات گمراهکننده و انحرافی و ظاهر شدن د رنقش امامت جامعه، پیروانشان را به جهنم سوق میدهند و سرانجامِ آموزههایشان سقوط خود و پیروانشان به آتش جهنم است. در آیۀ دیگری (در سورۀ انبیاء) برای شناخت ائمۀ حق آمده است: «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا» (و قرار دادیم آنها را امامانی که به امر ما هدایت میکنند). در تبیین این دو آیه لازم است به این نکته اشاره داشته باشیم که خداوند در آیات بسیاری به امور متضادی که در عالم بر اساس حکمت بالغۀ خود برای آزمایش مردم وضع کرده اشاره فرموده است. مثلا میفرماید «جَعَلَ الظّلُمات والنّور» یا «هُوَ الّذی خَلَقَکُم فَمِنکُم کافرٌ و منکم مُؤمنٌ». یعنی این خداوند است که بر اساس حکمت بالغۀ خود و برای آزمایش مردم نور و ظلمت و ایمان و کفر را در این جهان کنار هم قرار داده، ولی از ما خواسته است تابع نور و ایمان باشیم و از ظلمت و کفر اجتناب کنیم. به عبارت دیگر قضای الهی- تکویناً- بر این قرار گرفته که دو دسته امام در دنیا وجود داشته باشند. نخست امامان کفر (مثل فراعنه) که مردم را دعوت به پیروی از خود یا پرستش خدایان موهوم و بتها میکنند یا امامان ضلالت که با تفسیرهای انحرافی گمراه کننده از آیات الهی بخشی از مردم را به دنبال خود میکشانند (گرچه ظاهرا ادعای دعوت به سوی خدا را داشته باشند). این دو دسته یعنی ائمة الکفر و ائمۀ ضلالت بنا به نص قرآن که میفرماید «یدعون الیالنار»، سرانجامشان چیزی جز سقوط خود و پیروانشان در جهنم نخواهد بود. در مقابل این گروه از امامان ضلالت، خداوند امامانی را قرار داده که کارشان هدایت مردم است و تفاوت این دو دسته از امامان در این است که ائمۀ هدی باید «مأمور» از جانب خداوند باشند و لذا بر این نکته تأکید میکند که: «یهدون بأمرنا». یعنی امامان حقیقی کسانی هستند که «به امر ما» مردم را هدایت مینمایند. بنابراین تفاوت این دو دسته از ائمه در خودخوانده بودن دستۀ اول و منصوب شدن و مأمور بودن دستۀ دوم از جانب خداوند است. بر اساس این ملاک قرآنی لازم است ائمۀ هدایت از طرف خدا تعیین شوند و اگر کسی بدون نصب از طرف حق مدعی هدایت شود در ضلالت است. چنانکه خداوند در قرآن میفرماید «اِنَّ هُدَی اللهِ هُوَ الهُدی» (همانا هدایت فقط هدایت خداست) یعنی «هدایت» فقط هدایت الهی است و دیگر مدعیان هدایت، درحقیقت جز راهنمایان ضلالت نیستند، هرچند نام آن را هدایت بگذارند. همچنین در آیۀ دیگری در سورۀ بقره خداوند معیاری برای پی بردن به صفات امام برحق گذاشته است. در این آیه خداوند خطاب به ابراهیم پیامبر فرموده: «اِنّی جاعّلُکَ لِلنّاسِ أماما. قالَ و مِن ذُرّیّتی؟ قال لایَنالُ عَهدیِ الظّالمین». (من تورا برای مردم امام قرار دادم. ابراهیم گفت و آیا این امامت شامل فرزندان من هم میشود؟ خداوند فرمود عهد من به ظالمین و گناهکاران نمیرسد). این آیه دلالت دارد به اینکه اولا امام بر حق توسط خداوند نصب میشود و ثانیا امام باید معصوم و بری از گناه باشد. در این آیه بر عصمت امام و آلوده نبودن او به گناه تأکید گردیده. همانطور که میدانیم «ظلم» در قرآن به معنی گناه آمده است که به صورت ظلم به خود (گناهان فردی)، ظلم به مردم (زیر پا نهادن حقوق انسانها) و ظلم به حق (عمل نکردن به احکام الهی و اجتناب نکردن از نواهی الهی) نمایان میشود. درواقع این آیه نظر برخی از اهل سنت را که میگویند هرکسی به قدرت رسید چون خواست خدا بوده امام هم تلقی میشود رد میکند. این دسته برای اثبات نظر خود به آیۀ «قل اللّهُمَّ مالِکَ المُلکِ تُؤتِی المُلکَ مَن تشاءُ و تَنزِعُ المُلکَ مِمّن تَشاء...» (بگو بارالها؛ ای دارندۀ پادشاهی؛ این توئی که به هرکس بخواهی سلطنت میبخشی و از هرکس بخواهی میگیری) استناد میکنند. در حالی که این آیه به امری تکوینی اشاره دارد و نه امری تعیینی. به این معنی که تمام امور عالم در بستری از ارادۀ خدا جاری است و بدون مشیت الهی هیچ امری در عالم به وقوع نمیپیوندد. بر این اساس کفر و ایمان و ظلمت و نور هم با ارادۀ خداوند- و البته برای آزمایش بشر- در جهان به وجود آمده است. بنابراین در آیۀ مذکور هم اشاره گردیده که هر کس به سلطنت رسید قطعا بر اساس مشیّت خدا- برای آزمایش مردم- بوده است، اما تحقق چنین امری هرگز به معنی رضای الهی نیست. به عبارت دیگر باید میان قضای الهی و رضای الهی تفاوت قائل شویم. چنانکه اهل سنت هم در مورد وجود کفر که قضای الهی است و کفر ورزیدن مورد غضب خداست، همین استدلال را دارند. یعنی وجود کفر را مشیّت الهی میدانند در عین حال که کافر شدن را طبق آیۀ قرآن مورد رضایت الهی نمیدانند. اگر استدلال آنها در مورد آیۀ مالکالملک درست باشد و آن را مساوی رضایت الهی بدانند، پس لازم است که به کفر هم رضایت دهند. در حالی که قرآن ضمن اینکه وجود کفر در این عالم را منطبق با قضا و مشیت الهی میداند، ولی مورد رضایت الهی نمیداند و لذا میفرماید «لایَرضی لِعباده الکفر» (خداوند به کفر بندگان راضی نیست). جمع میان این دو آیه در این صورت ممکن است که وجود کفر را قضای الهی و امری تکوینی برای آزمایش بشر بدانیم و نه موجب رضای الهی. بر این اساس استدلال کسانی که برای به رسمیت شناختن هر حاکمی و امام دانستن او به این آیه استناد میکنند درست نیست. جالب است که امویان در مقابل این سؤال که اگر کسی به زور به قدرت رسید چگونه باید با او برخورد کنیم، جواب میدادند طبق آیۀ مذکور (مالکالملک) باید از او اطاعت کنیم چون تسلط او خواست خداوند بوده است. سپس این سؤال مطرح شد که اگر کسی در مقابل سلطان وقت سرکشی کرد چه حکمی دارد؟ جواب دادند «باغی» و یاغی واجبالقتل است. سپس سؤال دیگری مطرح گردید که اگر همین شخص باغی پیروز شد و غلبه یافت چه حکمی دارد؟ جواب دادند تا این زمان باغی بوده و از این به بعد چون تسلطش خواست خدا بوده لذا باید از او اطاعت شود! نظریهپردازان مشهوری چون غزالی (که او را امام مینامیدند) و یا قاضی ابوعلی حنبلی و دیگران این اصل را مطرح کردهاند که: «الحقُّ لِمَن غَلَب» (حق با کسی است که پیروز شده). البته بسیاری از اهل سنت بعد از سقوط بنیامیه و بنیمروان به نظریه داشتن عدالت توسط حاکم و سلطان معتقد شدند، ولی کسانی هم بودند و هنوز هم هستند که معتقدند حتی اگر سلطان کافری بر مملکت اسلام حاکم شد اطاعت از او واجب است! به هر حال در بطلان چنین نظری به دلیل عدم انطباق با آیات قرآن شکی نیست. در مجموع آیات قرآنی دیگری هم دربارۀ اهل بیت رسول الله نازل شده که همگی دلالت بر شأن و منزلت آنها دارد و ملاکی است برای امت که از چه کسانی باید تبعیت کنند. ممکن است برای فردی این سؤال پیش آید که اگر امامت تعیینی در اسلام اینقدر اهمیت دارد چرا خداوند نام ائمۀ هدی را در قرآن ذکر نکرده است؟ در جواب به این سؤال لازم است بدانیم گاهی خداوند برای آزمایش مؤمنین و سنجش اطاعت آنها از رسول خود ضمن ارائۀ معیار و ملاک از تصریح به امری خودداری میکند. نمونههای این آزمایشها در قرآن بسیار است (که از ذکر همۀ انها به دلیل ممانعت از اطالۀ کلام خوداری میکنیم). مثلا اختفای آخرت برای آزمایش مردم است. چنانکه خداوند در قرآن میفرماید: « إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکَادُ أُخْفِیهَا لِتُجْزَىٰ کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى» (قیامت آمدنی است، منتها میخواهم آن را مخفی نگهدارم تا هرکس را به آن تلاشی که کرده سزا دهم). یا مثلا تعیین نکردن چگونگی برگزاری نمازهای یومیه و مشخص نکردن رکعتهای آنها و موکول کردن چگونگی برگزاری و اقامۀ صلواة به تأسّی به رسول الله برای سنجش اطاعت مؤمنین از اوست. بنا بر همین اصل خداوند میفرماید: «وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْکَاذِبِینَ» (کسانی که پیش از شما بودند را نیز آزمودیم تا خداوند راستگویان را از دروغگویان معلوم دارد). درحقیقت آزمایش در دین یک اصل و سنت الهی است که خداوند برای مسلمین و مؤمنین مقرر کرده تا صادق از مدّعی کاذب معلوم و متمایز شود. همچنین خداوند در آغاز سورۀ عنکبوت میفرماید: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ» (آیا مردم میپندارند همینکه گفتند ایمان آوردیم رها میشوند و به فتنه و آزمایش دچار نمیشوند؟!). امام علی (ع) در مورد این آیه (که در خطبۀ 156 نهجالبلاغه مندرج است) میفرمایند بعد از نزول آن دانستم که این فتنه و آزمایش بعد از رسول الله (ص) واقع خواهد شد. (چون خداوند ایمان را بر اساس اقرار به توحید و اقرار به نبوت و رسالت محمد (ص) قرار داده است و لذا همگان ظاهراً از پیامبر بر اساس فرمان الهی اطاعت میکردند و قول و فعل او حجت بود و لذا آزمایش در این مورد در آن زمان تحقق پیدا نمیکرد). امام علی (ع) میفرمایند بنابراین نزد ایشان رفتم و پرسیدم منظور از این فتنهای که خداوند تو را از آن آگاه کرده است، چیست؟ حضرت فرمودند بعد از رحلت من امت به «فتنه» دچار میشوند. عرض کردم یا رسولالله آیا در روز جنگ اُحُد وقتی بسیاری بهجز من به شهادت رسیدند عرض نکردم از اینکه شهادت نصیب من نشده بر من سخت میگذرد و شما فرمودید بشارت باد بر تو که شهادت در ورای توست. سپس اظهار داشتید چنین است، ولی صبر تو در این مورد چگونه خواهد بود؟ عرض کردم این از مواقع بشارت و شکر است و نه صبر. رسول خدا فرمودند بعد از من امت دچار فتنه و ازمایش میشود... سپس حضرت از آزمایشهای گوناگون یاد میکنند و ازجمله میفرمایند: «یَا عَلِیُّ إِنَّ الْقَوْمَ سَیُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ یَمُنُّونَ بِدِینِهِمْ عَلَى رَبِّهِمْ وَ یَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ وَ یَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ وَ یَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْکَاذِبَةِ...» )ای علی؛ همانا این قوم با اموالشان به فتنه دچار میشوند و پذیرش دینشان را بر خدا منّت مینهند ولی رحمت خدا را آرزو دارند، و در حالی که از خشم و سطوت او خود را ایمن میبینند، حرام خدا را با شبهات دروغین حلال میکنند( بعد از این امام علی پرسیدند در این صورت امت را به منزلۀ «ارتداد» تلقی کنم یا «آزمایش»؟ رسول خدا (ص) فرمودند بر جایگاه آزمایش. بنابراین، آیات قرآن و احادیث همگی به لزوم آزمایش انسانها و مؤمنین تأکید کردهاند و لذا میتوان چنین استنباط کرد که ارادۀ خداوند بر این تعلق گرفته که نام ائمۀ هدی در قرآن برای آزمایش مردم ذکر نشود تا مؤمنان حقیقی از مدعیان متمایز گردند، گرچه معیارهای نازلۀ قرآنی برای شناخت ائمه هدی کفایت میکند. همچنین در جواب این سؤال احتمالی که در عصر غیبت چه باید کرد؛ باید به این نکته اشاره نمود که برای درک تعالیم ائمه باید به علمائی که دارای شرایط ایمانی و تقوی و عدالت هستند مراجعه نمود. یعنی برای شناساندن تعالیم ائمۀ هدی لازم است فردی که تعلیم را به عهده میگیرد خود مراتب علمی را در معرفت و تفقّه (به معنی تسلط معرفتی بر مبانی دینی و نیز احکام الهی) طی کرده باشد. چنین عالمانی که امر هدایت مردم را به عهده دارند، اگر هدایتشان مبتنی بر رهنمودهای ائمۀ هدی است و در جهت تعالیم آنها به مردم آموزش میدهند، بنابراین در مسیر صحیح قرار دارند و اگر نظرات آنها بر تعالیم ائمۀ هدی منطبق نباشد، مصداق «یدعون الی النار» خواهند بود. به عبارت دیگر، هدایت علمای دین در جهت هدایت ائمۀ هدا باید باشد و اگر چنین بود، بنابراین در یک سلسله مراتب، پیروان آنها در مسیر امامت ائمۀ اثنیعشر که منصوب از طرف خداوند هستند قرار خواهند گرفت. مثلا پیروی از کسانی که با تعالیم خود مردم را تشویق به نادیده گرفتن احکام الهی میکنند یا در تفسیر معارف الهی مبتنی بر مکاتب غیرالهی که دلخواه بعضی از مردم است میپردازند خود ملاکی است بر انحراف آنها از مسیر حقیقی ائمۀ هدی. به عبارت دیگر، عالم حقیقی ربانی فقط دعوت به مفاد صحیح آیات قرآن و احادیث و روایات منقول ا زرسول الله (ص) و ائمۀ هدی میکند، نه اینکه برای جلب نظر به تفسیرهای منطبق با فرهنگ غالب جهانی بپردازد یا مردم را به تساهل و تسامح بیجا د ر احکام الهی تشویق نماید.
احادیث دالّ بر منصوص بودن ائمۀ هدی
دومین مستند شیعه در اینکه ائمه هدی توسط خدا و از طریق رسول او تعیین و معرفی شدهاند- علاوه بر معیارهای قرآنی که ذکر شد- احادیثی است که از رسولالله (ص) در مورد امامان بعد از ایشان نقل گردیده. همانطور که میدانیم طبق نص قرآن قول و فعل پیامبر باید سرمشق مؤمنان قرار گیرد و خداوند دستور داده از پیامبر او اطاعت گردد. آیات متعددی در این زمینه وجود دارد و در بعضی آیات حتی یک سرکشی از دستور پیامبر کفر تلقی گردیده. در آیۀ سورۀ حشر خداوند چنین میفرماید: «وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَانَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا، وَاتَّقُواااللَّهَ». (آنچه را رسول خدا به شما عرضه داشت بپذیرید و از آنچه نهی کرد بازایستید و از خدا پروا کنید). به همین جهت بود که طبق دستور الهی نقل احادیث پس از قرآن به عنوان سرمشق مسلمین رواج یافت و البته متأسفانه بعضی به جعل حدیث برای رسیدن به منافع خود یا تحریف آیات قرآن و یا تحریف کلمات وارد شده از پیامبر دست زدند. گرچه بعد از رواج احادیث جعلی و رویات ضعیف، عالمان دین ملاکها و معیارهائی را برای شناخت سره از ناسره وضع نمودند. به هر حال احادیث متواتر و صحیحی که دلالت بر تعیین ائمۀ هدی توسط خداوند و معرفی شدن آنها از طریق پیامبر دارد و همچنین احادیث قدسی که از آن حضرت نقل گردیده بسیارند که ما فقط به یکی دو مورد اشاره میکنیم. در یک حدیث قدسی منقول از طریق امام محمد باقر (ع) و به نقل از رسول خدا (ص) آمده که خداوند متعال فرمود هر کس از اَتباع و رعایای اسلام که از امام جائری اطاعت کند که از طرف خدا منصوب نشده او را عذاب خواهم کرد... (جواهر السنیه- ص 151). به عبارت دیگر خداوند کسانی را که بدون مأموریت از جانب او خود را راهنمای خلق و مفسر قرآن و سنت قرار میدهند و مردم را گمراه میکنند با صفت «جائر» (ظالم) معرفی کرده است. به علاوه ابن مطهر حلّی در کتاب «جواهرالسّنیّه» (که اختصاص به احادیث قدسی در شأن رسول الله صلی الله علیه و آله و ائمۀ هدی علیهمالسلام دارد) ضمن نقل چندین حدیث در مورد معرفی ائمۀ اثنی عشر (ع) توسط خداوند به رسولش، حدیثی را از طریق انس ابن مالک (راوی اهل سنت) نقل میکند. در این حدیث آمده رسول الله (ص) اظهار داشتند وقتی به معراج رفتم خداوند به من فرمود: ای محمد من تو را برگزیدم و نبی قرار دادم سپس علی را برگزیدم و او را وصی و وارث علم تو و امام بعد از تو قرار دادم و از اصلاب شما، ذریات پاک ائمۀ معصومین که خزینههای علم من هستند را به ظهور رساندم. اگر شما نبودید دنیا و اخرت و جنت و جهنم را نمیآفریدم. حال ای محمد آیا دوست داری آنها را ببینی؟ گفتم آری پروردگارا! پس به فرمان خداوند در این لحظه انوار علی و فاطمه و حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و همچنین «حجت» را دیدم که در میان آنها «حجت» (مهدی موعود) همچون ستارهای درخشان میتابید. پس گفتم پرورگارا اینها چه کسانی هستند و حجت کیست؟ پس ندا آمد که ای محمد؛ اینها ائمۀ بعد از تو هستند که پاکانی از صُلب تواند و او (مهدی) هم حجتی است که زمین را پر از عدل و داد میکند و صدور مؤمنین را شفا میدهد. مشابه این حدیث (که فقط به عنوان نمونه به ترجمۀ آن اکتفا کردیم) هم در این کتاب حدود شش حدیث قدسی دیگر فقط دربارۀ اعلام اسامی ائمۀ اثنی عشر از منابع مختلف نقل شده است. علاوه بر این، روایات و احادیث بسیاری دال بر منصوص بودن امامت ائمۀ اثنی عشر در کتب روائی وجود دارد.
از سوی دیگر چنانکه قبلا به نقل از اهل سنت نوشتیم که رسول خدا بهصراحت به وجود دوازده امام بعد از خود که همگی از قریش هستند تأکید کردهاند. همچنین در کتب دیگر روائی اهل سنت و شیعه احادیثی دربارۀ شأن و منزلت اهل بیت پیامبر نقل شده که حکایت از این دارد که پیامبر (ص) ائمۀ اثنی عشر را که آل حقیقی او محسوب میشوند جانشینان خود قرار داده است. ازجمله حدیث مشهور ثقلین است که اغلبِ اهل سنت هم آن را چنین نقل کردهاند: «ترکت فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی». (دو چیز سنگین را میان شما نهادم که عبارتاند از کتاب خدا و عترت خود اهل بیتم). یعنی پیامبر فرمدند پس از رحلت من از جهان، باید از کتاب خدا و مفسران آن که اهل بیت من هستند (ائمۀ هدی) تبعیت کنید. یا پیامبر در حدیث دیگری- که شیعه و سنی آن را نقل کردهاند- میفرمایند: «مَثَلُ اَهلِ بَیتی کَسَفینَةِ نوحٍ، مَن رَکبَها نَجی و مَن تَخَلّفَ عَنها غَرَقَ و هَوی». (یعنی مثل اهل بیت من همچون کشتی نوح است. هر کس بر آن سوار شد نجات یافت و هرکس از آن تخلف کرد غرق و هلاک گردید). تمام این احادیث دلالت بر شأن و منزلت اهل بیت ولزوم اطاعت از آنها و مخصوصا امامت علی بن ابیطالب (ع) دارد. علاوه بر این، در حدیث دیگری که از طریق اهل سنت هم نقل شده (در کتاب صواعق ابن حجر) رسول خدا فرمودند در هر دوره از میان امت من عادلانی از اهل بیت من وجود دارند که تحریفات گمراهان و جعلیات اهل باطل و تأویلات (تفسیرها) جاهلان را از این دین میزدایند. آگاه باشید که همانا این امامان شما را به پیشگاه خداوند میبرند، پس دقت کنید به چه کسی وارد میشوید. (برگرفته از کتاب امام صادق و مذاهب اربعه- اسد حیدر- طبع لبنان). در آیۀ تطهیر هم آمده: «اِنّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ و یُطَهِّرَکُم تَطهیرا» (خداوند اراده کرده است که فقط از شما اهل بیت پلیدی را ببرد وشما را پاکیزه گرداند پاکیزه کردنی نیکو). مُسلِم (از رُوات مشهور اربعۀ اهل سنت) در کتاب «صحیح» خود دربارۀ اینکه مصداق اهل بیت چه کسانی هستند از طریق عایشه داستانی را نقل کرده است که خلاصۀ آن چنین است که یک روز پیامبر از منزل بیرون آمد سپس حسن و حسین و فاطمه و علی آمدند و حضرت همگی را به داخل برد. سپس فرمود بارالها اینها اهل بیت من هستند پس رجس و پلیدی را از آنها بزدای و مطهر و پاکیزه گردان (یعنی به صراحت متن آیۀ قرآن را فقط دربارۀ آنها بکار بردند). همچنین تِرمذی (از رُوات اهل سنت) از اُمّ سَلُمه (همسر گرامی پیامبر) در مورد حدیث مشهور «کساء» نقل کرده که وقتی آیۀ تطهیر نازل شد رسول خدا در منزل من بودند و پیامبر علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهالسلام) را صدا زدند و آنها را با کسائی (عبائی) پوشاند و فرمود بارالها اینها اهل بیت من هستند، پس پلیدی و رِجس را از آنها بزدای و پاک و مطهر گردان. به علاوه آیۀ مربوط به لزوم مَودّت اقربای رسول الله نیز حکایت از ارشاد قرآن به تبعیت از از اهل بیت او دارد. چنانکه خداوند میفرماید: «قُل لاأَسأَلُکُم أَجراً اِلّا المَوَدّةَ فِیالقُربی» یعنی مزدی برای رسالت از شما نمیخواهم بهجز مودّت و محبت اقربای خود را. مودت و محبت بنا به اشارۀ خداوند باید به تبعیت منجر گردد وگرنه گزافی بیش نیست. همانطور که در قرآن ذکر گردیده: «أِن کُنتم تُحِبّون الله فَاتّبِعونی یُحبِبکُم الله» بگو اگر خدا را دوست دارید من را تبعیت کنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد. بنابراین محبت اهل بیت رسول الله مترادف تبعیت از آنهاست. بر اساس این احادیث و روایت (که ما آنها را از اهل سنت هم نقل کردیم) شکی در تعیین ائمۀ اثنی عشر با همان نام هائی که ذکر شدهاند نمیماند. مشکل در اینجاست که عدهای به تحریف در معنی امامت و تشیع دست زده اند.
وصایت
سومین طریق اثبات امامت ائمۀ اثنی عشر (ع) آیات و احادیثی است که دربارۀ وصیّ و خلیفه و جانشین بودن امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلولت الله علیه وارد شده که با اثبات امامت ایشان، امامت ائمۀ بعدی از طریق معرفی امامان قبلی و وصیت آنها مشخص میشوند. نخست به یکی از آیات قرآن که دلالت بر ولایت امامت علی ابن ابیطالب (ع) دارد اشاره میکنیم که در آن چنین آمده است: «اِنّما وَلیّکُمُ اللهُ و رَسوُلُهُ و َّلّذینَ آمنوا الّذینَ یُقیمونَ الصّلاة و یُؤتون الزّکاة و هُم راکِعون» (تنها متولیان امور شما خداوند و رسول او و کسانی هستند که ایمان آوردهاند همانها که نماز به پا میدارند و در حالی که در رکوع هستند زکات میدهند). همگان از شیعه و سنی این آیه را در شأن علی ابن ابیطالب میدانند که در حال رکوع انگشتری خود را به سائلی بخشید. درحقیقت خداوند شخص علی بن ابیطالب را بعد از خود و رسولالله، به عنوان ولیِّ مؤمنین و مسلمین معرفی نموده است. گرچه عدهای کلمۀ «ولیّ» (با جمع اولیاء) را به معنی دوست معرفی میکنند. ولیّ در اصل به معنی شخص مقرب به حق است (چنانکه شرح داده شد) و البته به معانی متعددی ازجمله دوست و سرپرست و متولی هم به کار رفته است مثلا در آنجا که خداوند میفرماید: «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» (آگاه باشید که همانا اولیای الهی- در روز قیامت- نه ترسی دارند و نه محزون میشوند) در این آیه اولیاء به معنی مقربان به حضرت حق آمده است که شامل انبیای عظام و رسولان الهی و ائمۀ هدی میشود. چون امامت درحقیقت در عالیترین مرتبۀ ولایت تحقق مییابد، اما در قرآن علاوه بر این معنی، اولیاء به معنی دوست و هم به معنی متصدی و متولّی امری نیز آمده است. چنانکه خداوند در مورد متولیان مسجدالحرام همین اصطلاح را به کار برده است در آنجا که میفرماید: «إِنْ أَوْلِیَاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ» (اولیاء و متولیان و متصدیان امور مسجدالحرام فقط باید از متقین باشند). به علاوه ما معتقدیم که خداوند نه تنها دوست حقیقی مؤمنین است بلکه متولی امور آنها و فرمانروای مطلق جهان است و بر همین اساس خداوند رسول مکرّم خود (ص) و علی (ع) را هم در ردیف خود قرار داده تا اعلام فرماید علاوه بر اینکه آنها دوست حقیقی مؤمنین هستند، راهنمایان نظر و عملشان و نیز متولی امورشان هم به شمار میآیند. به هر حال با توجه به ملاکهای قرآنی و آیۀ اخیر، ائمۀ هدی کسانی هستند که از طرف خدا باید منصوب شوند. در غیر این صورت هرکس بدون اذن خداوند مدعی امامت شود یا مصداق ائمةالکفر و یا ائمةالضالّ والمضلّ خواهد بود و اگر متولّی امور مسلمین گردد درواقع خلافت خدا و رسول او را غصب کرده است. علاوه بر آیۀ مذکور در یک حدیث قدسی ابن مطهر حلی (در کتاب جواهرالسنیه) به نقل از کتاب «المناقب» خوارزمی (از علمای تسنن) آورده که رسول الله اظهار داشتند وقتی به معراج رفتم خداوند به من فرمود: «علی را برای تو برگزیدم پس او را برای خودت خلیفه و وصی قرار بده...» سپس اضافه شده: «علی پرچم هدایت است و امام است برای کسی که من را اطاعت کند و او نور اولیای من است و او همان کلمهای است که اهل تقوی را بدان ملزم کردهام (وأَلزَمَهُم کَلِمة التّقوی- قرآن) هرکس او را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هرکس به او بغض و کینه داشته باشد با من کینهورزی کرده و چنین شخصی را به کینۀ من بشارت بده»! همچنین از احادیث دیگر حدیث مشهور غدیر خم است که طی آن رسول خدا (ص) علی (ع) را به عنوان متولّی امور مؤمنین و مسلمین و جانشین خود تعیین و نصب کردند. همانطور که میدانیم در بازگشت از حجّ اکبر رسول الله (ص) در محلی به نام غدیر خم علی ابن ابیطالب (ع) را به عنوان مولای همۀ مؤمنین معرفی میکنند که این اقدام برای اثبات امامت و خلافت امیرالمؤمنین کفایت میکند. حضرت فرمودند: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» (در بعضی روایات ابن عمی علی مولاه آمده). متأسفانه برخی از علمای عامه برای تمکین نکردن به انحصاری بودن امامت حضرت، مولی را به معنی دوست گرفتهاند، در حالی که مولی به معنی سرپرست هم هست. اولا حتی اگر مولی فقط به معنی دوست هم باشد باز دلالت بر امامت علی دارد چون هیچ کس شایستۀ رهبری امتی چون دوست آن امت نمیتواند باشد. ثانیا همانطور که پیامبر خود را مولای مؤمنین معرفی میکند، عین همین مقام را هم در شأن علی به کار میبرد و به امت گوشزد مینماید. به عبارت دیگر پیامبرعلاوه بر اینکه به نص قرآن دوست دلسوز مؤمنین بوده (بالمؤمنین رؤفٌ رحیم) دارای شأن ولایت و فرمانروائی و حکومت هم بوده، بنابراین علی هم دارای چنین شأنی است. رسول الله در غدیر خم از جانب خداوند تنها به شأن ولایت و مولویت خود استناد میکند وهمین شأن را هم برای علی تثبیت و بر آن تأکید مینماید تا راه توجیه را ببندد. چنانکه مولوی هم در مثنوی میسراید: «گفت هر کو را منم مولا و دوست – ابن عم من علی مولای اوست / کیست مولا؟ آنکه آزادت کند – بند رقیّت به پایت برکَند...» مولوی هم کلمۀ مولی را هم به معنی صاحباختیار و مالک آورده و هم به معنی دوست. وی علاوه بر اشاره به هر دو شأن سرپرستی و دوستی در ادامه به معنی مالک و صاحب اختیار بودن این کلمه هم اشاره دارد. زیرا تنها مولی است که میتواند مملوکان را آزاد کند و لذا این شاعر عارف به آزادیبخشی حضرت ختمیمرتبت صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیهالسلام هم تأکید مینماید. آزادی یعنی رهائی از بند نفسانیات و رها کردن انسانها از بند زنجیرهائی که بر دست و پای آنان- چه به لحاظ معنوی و چه به لحاظ اجتماعی- بسته شده است. چنانکه قرآن نیز به این صفت آزادیبخشی آیات قرآن و تعالیم رسول الله اشاره میکند و میفرماید: «و یَضَعُ عَنهُم اِصرَهم و الاَغلالَ الّتی کانَت عَلَیهم» (تا بار گران و زنجیرهائی را که بر آنها سنگینی میکند بردارد). به نظر میرسد بعضی از اهل سنت کلمۀ مولی را تنها به یک معنی به کار میبرند تا از زیر بار مسئولیت پذیرش امامت منصوص فرار کنند و دستور رسول الله (ص) را که از طرف خداوند در غدیر خم اعلام اختیار تام و تمام علی ابن ابیطالب (ع) را بر امت خود اعلام فرمود نادیده بگیرند. همچنین در حدیث مشهور منزلت آمده: «یا علی اَنتَ مِنّی بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسی اِلّا اَنّهُ لانَبیَّ بَعدی» (ای علی تو نسبت به من به منزلۀ هارون نسبت به موسی هستی جز اینکه بعد از من پیامبری نیست). این حدیث با صراحت به خلافت علی دلالت دارد، همانطور که هارون یاور و جانشین (خلیفه) موسی بود. به هر حال با توجه به آیات قرآنی و چندین حدیثی که ذکر کردیم و دیگر احادیثی که در کتب روائی نقل شده، همگی دالّ بر تأیید ولایت امیرالمؤمنین و تأکید بر آن است. علاوه بر اینها احادیث بسیاری که از طریق اهل سنت هم دربارۀ رستگاری شیعیان امیرالمؤمنین آمده فروان است. احادیث منقول از پیامبر (ص) نشان میدهد که نخستین بار آن حضرت کلمۀ «شیعه» را بر پیروان امیرالمؤمنین اطلاق کرده است. ازجمله در این حدیث که رسول خدا (ص) فرمود: «عُلیٌّ و شیعَتُه هُمُ الفائزونَ یَومُ القیامه». (علی و شیعیانش در روز قیامت رستگارند- از کتاب کنوزالحقائق اهل سنت). و این حدیث: «یا علی انت و شیعتک فی الجنّه» یعنی ای علی تو و شیعۀ تو در بهشت اند که از طریق ام سلمه نقل شده. (برگرفته از کتاب «الامام الصادق و مذاهب الاربعه- تألیف اسد حیدر- چاپ لبنان). حال شاید این سؤال مطرح شود که باوجود نقل این احادیث توسط اهل سنت چرا برخی به منصوص بودن امامت امیرالمؤمنین علی عیهالسلام تمکین نمیکنند؟ جواب این است که آنها در تعریف کلمۀ شیعه (همانند مولی) تحریف میکنند و حتی بعضا مدعی هستند که آنها هم شیعۀ علی هستند. بعضی ضمن اینکه این احادیث را دلیل بر امامت علی بن ابیطالب میدانند، ولی آنها را به منزلۀ نصب علی بر خلافت تلقی نمیکنند. به عبارت دیگر نه تنها میان امامت و خلافت تفکیک قائل میشوند، بلکه امامت را هم عام میدانند تا مدعی شوند علاوه بر علی دیگرانی هم هستند که مقام امامت دارند. در حالی که همین افراد در جای دیگر برای اثبات امامت سلاطین زمان خود آنها را طبق احادیث منقول از پیامبر، مصداق امام زمان و امام عصر میدانند! حال این سؤال مطرح میشود که چگونه ممکن است خداوند متعال و رسول او (ص) پیرو علی (ع) را فائز و رستگار بدانند ولی امت را به پیروی از دیگری که چنین شأنی ندارد دعوت کنند؟! آیا چنین کسی میتواند خود را شیعه و پیرو علی بداند و او را به عنوان امام برنگزیند و از او اطاعت نکند؟ چنانکه در قرآن آمده: «قُل اِن کُنتُم تُحِبّونَ اللهَ فَاتّبِعونی یُحبِبکَمَ الله» خداوند به رسول خود میفرماید به آن دسته از کسانی که مدعی محبت خداوند هستند بگو اگر خدا را دوست میدارید از من پیروی کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد. یعنی نمیتوان مدعی پیروی از علی شد ولی امامت و خلافت او را قبول نداشت! به همین دلیل بوده که بارها رسول الله (ص) در مواقع گوناگون به شأن و منزلت علی (ع) اشاره کردهاند تا امت را به پیروی از او فرابخواند و درحقیقت شیعۀ علی را همان فرقۀ ناجیه معرفی فرموده است. البته شیعه یعنی پیرو و پیرو کسی است که در حد وسعت خود از امام خود تبعیت میکند و بر اساس مبانی ایمانی ائمۀ هدی و مشی آنها حرکت مینماید.
علاوه بر این ایات و احادیث، شخص امیرالمؤمنین (ع) در خطبۀ معروف «شِقشقیّه» صراحتا به غصب خلافت اشاره مینمایند و خود را در جایگاه خلافت و جانشینی رسول الله (ص) به منزلۀ «قطب» (یعنی محور) معرفی میکنند و میفرماید: «أُما وَاللهِ لَقَد تَقَمَّصَها فُلانٌ و أِنّه لَیَعلَم أنّ مَحلّی مِنها محَلُّ القَطبِ مِن الرَّحی...» (به خدا قسم لباس خلافت را فلانی- ابوبکر- پوشید درحالی که اوالبته میدانست که جایگاه من در خلافت جایگاه قطب در آسیاب است). حضرت در ادامه میفرمایند: «فَصَبَرتُ و فِی العَینِ قَذی و فِی الحَلقِ شَجا. أَری تُراثی نَهبا...» (پس صبوری کردم در حالی که در چشمانم خار و در حلقومم استخوان بود زیرا میراث خود را غارت یافته میدیدم). در کلام دیگری از ایشان آمده: «لَنا حَقٌّ فَإِنْ اُعطیناهُ و اِلّا رَکِبنا اَعجازَ الأِبِل و أِن طال...». (حکمت 22 نهج البلاغه) یعنی برای ما (خاندان پیامبر) حقی است اگر آن را به ما بدهند وگرنه بر پشت شتران مینشینیم و به راه خود ادامه میدهیم، اگرچه به درازا کشد (یعنی با رنج و مشقت به سر میبریم و کناره میگیریم هرچند دوران غصب خلافت طولانی شود). همچنین امام علی (ع) در خطبهای (خ 158) ضمن خبر دادن از تسلط بنیامیه و اینکه هیچ خیمهای باقی نمیماند مگر اینکه ظلم و ستم آنها در آن وارد میشود، علت آن را در این بیان میکند که «شما نااهل را برگزیدید و در جایگاه خلافت قرار دادید و لذا خداوند بهزودی از ظالمین انتقام خواهد گرفت». بنابراین اگر واقعا بعضی از اهل سنت به احادیثی که خود از پیامبر در شأن علی بن ابیطالب (ع) نقل کردهاند معتقدند و اگر حداقل او را به عنوان خلیفۀ چهارم و امام به رسمیت میشناسند، پس باید به این سخنان حضرت دربارۀ غصب خلافت خود و اینکه آن را حق خود میدانست هم توجه کنند. چگونه است که این عده که خود را سنی مینامند و به خلافت و امامت چهار خلیفۀ صدر اسلام معتقدند، در اینجا برای کلام امیرالمؤمنین علی (ع) اعتباری قائل نیستند؟! چنانکه میدانیم برخی از اهل سنت هم پس از خلافت امیرالمؤمنین، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) را جانشینان بعدی آن حضرت میشناسند. در مسجد ایاصوفیه ترکیه عثمانیان پس از نام چهار خلیفۀ اول اسامی حسن و حسین را به نمایش گذاشته بودند که اکنون هم بر فراز رواق داخل این مسجد مشاهده میشود. علاوه بر این تمام اهل سنت (حتی وهابیون) ائمۀ اثنی عشر را حداقل به عنوان اولیای الهی و حتی امام معرفی میکنند. آنها چون امامت را- چنانکه نوشتیم- عام میدانند بنابراین امام دانستن ائمۀ اثنی عشر را مغایر امام دانستن دیگر خلفا نمیدانند؛ در حالی که با وجود همین نظر هم تبعیت ا زائمۀ اثنیعشر کفایت میکند و در مواقع تضاد و تناقض میان نظرات دیگرانی که آنها را امام میشناسند، تبعیت از ائمۀ حقیقی میتواند موجب رستگاری اخروی گردد. در همین جا لازم به ذکر است که در خصوص امام زمان و ولی عصر یعنی حضرت مهدی (ع) نیز تمام اهل سنت بر اساس حدیث منقول از رسول الله (ص)، مهدی موعود (ع) را از نسل حضرت فاطمه میدانند و فقط قائل به حیات فعلی او نیستند و معتقدند در آینده متولد خواهد شد و ظهور خواهد کرد. برخی از عرفا که ظاهراً از اهل سنت هستند مانند محیالدین در کتاب فتوحات مکیّه حضرت مهدی را فرزند امام حسن عسکری میداند و سپس اسامی تمام ائمۀ شیعه را تا امام حسین (ع) ذکر میکند و حضرت مهدی را مانند شیعیان از نسل حضرت فاطمۀ زهرا (سلامالله علیها) و در قید حیات میداند و مدعی زیارت او هم میشود.
نتیجه
با توجه به آنچه گفته شد اولا امامت امری است فطری و همگانی و هیچکس نیست که امامی نداشته باشد. ثانیا امامان- در مفهوم عام آن- دو دستهاند: امامان برحق و امامان کفر یا ضلالت. ثالثا در معیار قرآنی، امامان بر حق باید مأمور از جانب و خداوند منصوب او و بری از گناه باشند (یهدون بأمرنا). رابعا بنا به احادیث موثق (متواتر و صحیح) ائمۀ اثنیعشر علیهمالسلام توسط خداوند به رسولش معرفی شدهاند. خامسا بنا به بعضی آیات قرآن علی بن ابیطالب بعد از رسول خدا ولیّ امر مؤمنین است و طبق احادیث موثق پیامبر (ص) علی (ع) را به عنوان ولیّ (متصدی امور مسلمین)، وصی، خلیفه و جانشین خود منصوب و پیروان او را فائز و نجات یافته معرفی نموده است. سادسا شخص امیرالمؤمنین هم خود را جانشین رسول الله معرفی نموده است. ایشان هم بنا به وصیت خود، امام و جانشین بعدی را معرفی میکند و سایر ائمۀ هدی امام هرکدام جانشین بعدی خود را به شیعیان معرفی میکنند. سابعا بنا به نص احادیث و نیز آنچه از قرآن استنباط میشود (بر اساس یوم ندعوا کل اُناس بأمامهم) اگر کسی امامی جز علی بن ابیطالب و ائمۀ جانشین او را برگزیند در آخرت نجات یافته محسوب نمیشود چون امامانی غیر از آنها منصوب حضرت حق و مأمور از طرف او نبودهاند. این بود مختصری از دلائل شیعه در اثبات امامت ائمۀ اثنی عشر و انحصاری بودن امامت در آنها. والسلام علی من اتبع الهدی.
کپی شد