اردیبهشت 57 بود که لوموند فرانسه موفق شد در نجف با امام به گفت و گو بنشیند، فیگارویی ها نیز چنین درخواستی داشتند اما تهدیدها و مخالفت های رژیم بعث عراق مانع این گفت و گو می شد، فاطمه طباطبایی، عروس امام خمینی که آن روزها در نجف اقامت داشتند به روایت این ماجرا پرداخته اند.
جماران: شامگاه بیست و پنجم اسفند ماه سال 73 بود که تلاش پزشکان برای مداوای حاج احمد آقا خمینی نتیجه نداد و او در آستانه بهار و در حالی که می خواست چهل و نه سالگی را تجربه کند به دعوت حق لبیک گفت. چند روز پیش از این موضوع یعنی بیست و یکم اسفندماه خبری، حزن را مهمان دل های مردم امام دوست کرد. خبر این بود که فرزند ایشان حاج سید احمد آقا دچار عارضه قلبی تنفسی شده، همسرش بانو فاطمه طباطبایی به سرعت از امدادگران بیمارستان بقیه الله جماران تقاضای کمک می کند و ایشان به بیمارستان منتقل می شود. تیم پزشکی به سرپرستی دکتر سید حسن عارفی تشکیل می شود. چندین شبانه روز همه تلاش خود را می کنند که یادگار امام را به زندگی برگردانند اما تقدیر او بر رفتن و وصال یار بود.
خانم طباطبایی درباره علت ماندنشان در عراق و نقشی که حاج احمد آقا در کنار امام ایفا می کرد، در کتاب "اقلیم خاطرات" چنین گفته است:
پس از رحلت حاج آقا مصطفی مسئولیت احمد چندین برابر شده بود. او تلاش می کرد در کنار آن برنامه ها بتواند از تاثرات آقا و خانم بکاهد و تا جایی که ممکن است جای خالی داداش را پر کند اما آشکار بود که کار دشواری است و به سادگی امکان پذیر نیست. در چنین وضعیتی ما برای بازگشت به ایران دچار تردید شدیم.
از سوی دیگر احمد نگرانی دیگری نیز داشت. او از علاقه و وابستگی پدر و مادرم به من آگاه بود. از این رو تصمیم به ماندن در نجف برایش آسان نبود. بنابراین از من پرسید به نظر تو چه کنیم؟ من هنگام خداحافظی به پدر و مادرت گفته ام سفر ما دو سه ماهی بیشتر طول نمی کشد در حالی که اکنون چندین ماه گذشته است. گفتم: نگران نباش آن ها وضعیت پیش آمده را درک می کنند. آنها می دانند وجود تو اکنون در اینجا ضروری است اما مشکلی که مرا می آزارد این است که مجبورم از ادامه تحصیل صرف نظر کنم که تحملش برایم آسان نیست. احمد که خود همواره مشوق من در تحصیل بود احساس مرا به خوبی درک کرد و گفت: برای این موضوع فکری خواهم کرد.
رفته رفته حوادث دیگری روی داد که عزم ما را برای ماندن کنار امام جزم تر کرده به طوری که دیگر به بازگشت فکر نمی کردیم.
خانه کوچکی در بازار حویش نزدیک خانه امام اجاره کردیم و در آن مستقر شدیم. هنگام رفتن به خانه جدید خانم به ما گفتند: وسایلی را که لازم دارید از همین جا بخرید اما ما نپذیرفتیم و به گمان خودمان تلاش می کردیم از مصرف گرایی بپرهیزیم. گفتیم: چرا بخریم؟ ما در قم اثاث داریم. همان ها را با یک کامیون به اینجا می آوریم. خانم گفتند: زندگی قم را به هم نزنید. اینجا هم که چیز زیادی لازم ندارید، با یک فرش، یک یخچال، یک دست رختخواب و چند تا ظرف امورتان می گذرد. رختخواب و ظرف را من به شما می دهم. ما که تحت تاثیر تبلیغات آن روزها بودیم، نپذیرفتیم و گفتیم: ما این وسایل را در قم داریم. هزینه خرید یک یخچال به اندازه کرایه یک کامیون است که آن ها را از قم بیاورد. خانم چند بار مادرانه ما را نصیحت کردند که دست از سماجت بردارید گفتیم: نه خرید ضرورت ندارد. سرانجام با قم تماس گرفتیم و اثاثمان فرستاده شد.
در آن روزها تحرکات تازه ای در عرصه حرکت های انقلابی روی می داد و احمد در انتقال اخبار به امام نقش موثری داشت. او در تسریع روند ارتباطات تلاش می کرد. این تحرکات به ویژه پس از مرگ مشکوک دکتر علی شریعتی (29/3/56) و حاج آقا مصطفی (1/8/56) ملموس تر شده بود. رفت و آمدها به نجف و خانه امام رو به فزونی گذاشته بود و افراد گوناگونی از ایران و کشورهای دیگر به ویژه دانشجویان ایرانی مقیم اروپا و امریکا به دیدن امام می آمدند و احمد در برقراری اینگونه دیدارها نقش موثری داشت. او در ایران با بسیاری از آنها ارتباط داشت و توانسته بود اعتماد همه را جلب کند و تا حدودی حلقه اتصال مبارزان باشد. از میانه سال 1356 ش روز یا هفته ای نبود که فرد یا گروهی به دیدار امام نیایند و درباره مسائل سیاسی و مبارزه با رژیم پهلوی با ایشان گفت و گو نکنند. البته ما از جزئیات دیدارها آگاه نمی شدیم و حتی نام حقیقی دیدار کنندگان را نمی دانستیم. گاهی جسته گریخته خبری را می شنیدیم.
پس از مصاحبه ای که امام در اردیبهشت ماه 1357 ش با روزنامه فرانسوی لوموند انجام داده بودند گزارشگر روزنامه فیگارو نیز درخواست مصاحبه ای با امام را کرده بود، اما با تهدیدها و مخالفت های دولت عراق، انجام نشد. تا اینکه در شهریور ماه در پی درخواست مجدد آنها احمد و دوستانش تصمیم گرفتند با وجود مخالفت دولت عراق این کار را انجام دهند. با پاسخ مثبت امام گروهی از سوی روزنامه فیگارو برای تهیه گزارش به عراق آمدند. البته مسئولان امنیتی عراق نیز غافل نبودند و خانه را زیر نظر داشتند. احمد با زیرکی از خبرنگاران خواست از در پشتی به طور ناشناس وارد شوند اما با همه ترفندها ماموران متوجه شده و وارد خانه شدند. احمد نیز بی درنگ در خانه را بست و مانع خروج ماموران شد. در واقع ماموران در خانه امام زندانی شدند تا مصاحبه امام تمام شد.
پس از مصاحبه خبرنگاران را در بغداد گرفته و خواسته بودند فیلم مصاحبه را از آنها بگیرند غافل از اینکه فیلم مصاحبه ارسال شده بود. وسایل ارتباط جمعی در آن روزها بسیار ابتدایی بود، به طوری که احمد به سختی توانست یک خط تلفن برای خانه بگیرد و با گروه هایی که در ایران می شناخت، تماس برقرار کند و پیام امام را به آنها برساند. احمد اخبار دقیق و صحیح را گرفته و به امام منتقل می کرد. با تلاش احمد، امام بیشتر و سریعتر در روند مبارزه و فعالیت های مردم قرار می گرفتند و با فراست خاص خویش، جریان مبارزات درون ایران را هدایت می کردند. از هند و اروپا نامه هایی برای امام فرستاده می شد که امام بی درنگ پاسخ آنها را می دادند. کنار این برنامه ها که البته پنهانی و محرمانه بود، روزهای من همچنان یکنواخت می گذشت و من از اینکه نمی توانستم ادامه تحصیل بدهم به شدت ناراحت بودم تا آنکه یک روز به احمد گفتم: من وضع موجود را درک می کنم و با حوادثی که پیوسته اتفاق می افتد میل ندارم روی خواسته خودم پافشاری کنم اما هر چه می کنم نمی توانم خودم را راضی به انصراف از تحصیل کنم. شاید خواسته زیادی باشد اما تو قول داده ای در این باره فکری کنی. احمد گفت: قبول دارم، اما وضعیت دانشگاه در عراق برای تو مناسب نیست. به نظرم می رسد در وضعیت کنونی و امکاناتی که در بیروت برایت آماده است بتوانی در آنجا ادامه تحصیل دهی. من تلاش می کنم مقدمات کار را برایت فراهم کنم.
برشی از کتاب اقلیلم خاطرات؛ ص 400-403