علامه طباطبایی درس مفصلی در حوزه حکمت و فلسفه داشتند که دلواپسان حوزه را به تکاپو انداخته بود و همین موضوع کار را بر علامه سخت کرده و لحظات را بحرانی. باید چاره ای اندیشه می شد تا مغرضان به اهداف خود نرسند. جمعی از فضلا تصمیم گرفتند تا موضوع را به امام ارجاع دهند.

به گزارش خبرنگار جماران، علامه سید محمد حسین طباطبایی روز هجدهم محرم الحرام سال 1402 بعد از قریب یک هفته بستری شدن در بیمارستان، به ندای ارجعی الی ربک پاسخ مثبت دادند و به سوی جایگاه ابدی شان نقل مکان کردند. مرحوم علاّمه طهرانی درباره آخرین روزهای حیات دنیوی ایشان نقل کرده اند:

حالات استاد علاّمه در چندین سال آخر عمر بسیار عجیب بوده است، پیوسته متفکر و درهم رفته و جمع شده به نظر مى‌‌ رسید؛ و مراقبه ایشان شدید بود و کمتر تنازل مى‌‌ کردند و تقریباً در سال آخر عمر غالباً حالت خواب و خَلسه‌ غلبه داشت، و چون از خواب بر مى‌‌خاستند فوراً وضو مى‌‌ گرفتند و رو به قبله چشم به هم گذارده مى‌‌ نشستند.

ایشان در روز سوم ماه شعبان 1401 هـ.ق به محضر ثامن الحجج حضرت امام رضا(ع) مشرف شدند و 22 روز در آنجا اقامت کردند، و سپس به جهت مناسب نبودن حالشان ایشان را به تهران آورده و بستری کردند، ولی دیگر شدت کسالت طوری بود که درمان‌ نیز نتیجه‌ ای نداشت تا بالاخره به شهر مقدس قم که محل سکونت ایشان بود برگشتند و در منزل شان بستری شدند و غیر از خواص از شاگردان کسی را به ملاقات نپذیرفتند. حال ایشان روز به روز سخت‌تر می‌ شد، تا اینکه ایشان را در قم، به بیمارستان انتقال دادند و در وقت خروج از منزل به زوجه مکرّمه خود مى‌‌ فرمایند: «من دیگر بر نمى‌‌گردم»!

 

قریب یک هفته در بیمارستان بسترى مى‌‌ شوند، و در دو روز آخر، بیهوش بودند تا در صبح یکشنبه هجدهم محرّم الحرام 1402 هجری قمری (برابر با 24 آبان 1360 هـ.ش) سه ساعت به ظهر مانده به سراى ابدى انتقال و لباس کهنه تن را خَلع و به خلعت حیات جاودانى مخلّع مى‌‌ شوند. اکنون در آستانه چهل و یکمین سالروز ارتحال آن بزرگوار مروری خواهیم داشت بر آنچه در زندگی ایشان گذشت و نوع رابطه ای که با امام خمینی داشتند.

 

امام خمینی (س) در برخورد با علما و مراجع بسیار جانب احترام و ادب را رعایت می کردند، علامه طباطبایی نیز از این قاعده مستثنا نبودند، در خاطرات افراد مختلف به این مهم اشاره شده است:

 

روایت شهید بهشتی از رابطه میان امام و علامه طباطبایی

شهید بهشتی نقل کرده است:

وقتی امام به قم رفته و در کوچه استاد علامه طباطبایی ساکن شده بودند،‌ همسایه‌ های اطراف برای سهولت رفت و آمدهای مردم به محضر امام خانه‌ ها را خالی‌ کرده بودند. وقتی علامه نیز به امام گفته بود اگر لازم است ما هم تخلیه کنیم. امام‌ فرموده بودند: «همجواری شما برای ما مغتنم است». (منبع: اطلاعات هفتگی؛ 69/6/19)

 

روایت مرحوم علامه دوانی از شیوه ای که امام برای خواباندن جوّ علیه علامه طباطبایی به کار بستند

مرحوم علامه دوانی درباره گرفتاری ای که در حوزه علمیه قم به واسطه تدریس فلسفه برای علامه طباطبایی پیش آورده بودند و تدبیری که امام در خواباندن این جو به کار بستند اینگونه روایت کرده است:

 

در سال 1338 شنیدیم به مرحوم آیت‌ الله بروجردی گفته‌ اند که مرحوم علامه‌ طباطبایی با این درس مفصلی که برای حکمت و فلسفۀ خود به راه انداخته، به حوزۀ‌ علمیه ضربه می ‌زند، چرا که حوزه، اساسش بر تدریس و نشر علوم دینی، فقه، اصول و‌ حدیث گذاشته شده است. البته علامۀ طباطبایی درس دیگری برای تفسیر قرآن داشتند‌ که آن را در مدرسۀ حجتیه و گاهی هم در همان مسجد سلماسی می‌ گفتند. این درس‌ پایه و اساس تفسیر بزرگ ایشان، یعنی «المیزان» را تشکیل داد که به موازات انتشار‌ کتاب آن در چند جلد، بقیه را هم تدریس می‌ کردند. من نیز مانند بسیاری دیگر در هر‌ دو درس استاد شرکت می ‌کردم.

 

جوّسازی علیه مرحوم علامه طباطبایی به لحظه‌ های بحرانی رسیده بود. از این‌ رو، من و چند نفر دیگر تصمیم گرفتیم که در حمایت از علامه طباطبایی دست به کار‌ شویم و جلوی واقعه را قبل از وقوع بگیریم. تمام ترس ما از این بود که مبادا مرحوم‌ آیت ‌الله بروجردی حرفی بزند و افراد مغرض آن را دامن زنند و در نتیجه کار بر علامه‌ طباطبایی سخت شود. اما نمی ‌دانستیم چه کنیم یا کار را از کجا پیگیری کنیم.

 

سرانجام تصمیم گرفتیم که به نزد امام برویم و چارۀ کار را از ایشان بخواهیم؛‌ چرا که ایشان هم فقیه مصلح بودند و هم حکیم و استاد بزرگ فلسفه. با اینکه شنیدیم‌ که امام کسالت دارند و سرما خورده ‌اند، ولی چاره نبود؛ شرایط از حساسیت زیادی‌ برخوردار بود.

 

در یکی از همان شب ها با دو ـ سه نفر از افراد فاضل به خدمت امام رفتیم. ایشان‌ طبق معمول، با قلم نی و دواتی قدیمی، با خط خوش و زیبای خود، مشغول نوشتن‌ درسی بودند که در همان روزها به تدریس آن مشغول بودند. سلام کردیم و نشستیم.

 

امام آخرین سطر را بر روی کاغذ لیمویی رنگ صیقل زده‌ ای به سبک قُدما نوشتند و‌ قلم را در جاقلمی دوات گذاشتند. سپس ضمن احوالپرسی از ما منتظر ماندند که‌ بدانند برای چه آمده‌ ایم.

 

یکی از ما گفت: شما خودتان استاد فلسفۀ حوزۀ علمیه بوده‌ اید. این روزها بر اثر‌ گسترش مکتب مادی و تبلیغات الحادی، تدریس فلسفه بیش از هر وقت دیگر لازم و‌ ضروری است. فعلاً هم آقای طباطبایی پیشرو استادانی است که در حوزه، فلسفه‌ تدریس می‌ کنند. شنیده‌ ایم در نزد آیت ‌الله بروجردی بر ضد ایشان جوّسازی شده و‌ ممکن است تصمیم حادی بگیرند و عکس‌العمل نشان دهند که به زیان آقای‌ طباطبایی تمام شود.

 

خلاصه، از ایشان خواستیم که هر طور شده با آیت‌ الله بروجردی ملاقات کنند و‌ اگر بتوانند ایشان را متوجه غرض ورزی های اطرافیان یا ساده‌ اندیشان بکنند.

اما امام فرمودند: «نمی ‌شود در این باره چیزی به آقای بروجردی گفت.»

و چون یکی از دوستان اصرار کرد، امام با عصبانیت گفتند: «من چه کنم؟ کسانی در منزل آقای بروجردی هستند که نمی‌ گذارند کاری برای‌ اسلام انجام بگیرد ...»

 

و پس از چند لحظه سکوت، اضافه کردند:

 «آقای بروجردی خودشان اهل معقول (استاد فلسفه و علوم عقلی) هستند و‌ شخصاً با فلسفه مخالف نیستند. وقتی بروجرد بودند و خبر به قم رسید که گذشته از‌ خارج، فقه و اصول، فلسفه هم تدریس می‌ کنند، چند نفر از افراد مقدس هم از قم بلند‌ شدند، رفتند بروجرد و کاری کردند که ایشان را واداشتند که تدریس فلسفه را ترک کنند،‌ مبادا به حوزۀ علمیه هم سرایت کند و کار به جای باریکی بکشد. ایشان هم از ترس هو‌ و جنجال مقدّسان، آن را ترک کردند.»

 

بعد، امام گفتند:  «آقای طباطبایی مرد بزرگی است. حفظ ایشان با این مقام علمی لازم است. ولی‌ من شنیده ‌ام که این روزها خیلی ها به درس فلسفۀ ایشان می‌ روند.»

من عرض کردم: بله. فرمودند: «مثلاً چقدر؟»

گفتم: صبح ها در مسجد سلماسی اسفار می‌ گویند و بنده هم می ‌روم، حدود‌ دویست ـ سیصد نفر هستند.

فرمودند:  «شنیده ‌ام آشیخ حسینعلی(1) هم در مسجد امام حکمت می ‌گوید.»

عرض کردم: بله، ایشان هم شرح منظومه تدریس می‌ کنند، بنده هم می‌ روم و حدود‌ 150 نفر شاگرد فلسفه دارند.

امام به یکی از فضلای حاضر که او نیز از شاگردان معروف خود امام بود و امروز‌ هم از استادان خارج قم و استاد فلسفه هستند، فرمودند: «تو هم که شنیده‌ ام فلسفه‌ می‌ گویی!»

آن فرد فاضل گفت: بله.

امام فرمودند: «چقدر پای درس تو می ‌آیند؟»

گفت: حدود پنجاه نفر.

در این لحظه امام با ناراحتی فرمودند: «خوب، ببینید کی حوزه‌ های علمی شیعه این قدر فلسفه‌ خوان داشته است؟ آیا‌ اینها همه فلسفه را می‌ فهمند؟»

سپس فرمودند: «فلسفه در طول تاریخ خود قاچاق بوده و باید آن را به صورت قاچاق خواند.‌ بخصوص در حوزه ‌های علمیه؛ نه اینقدر زیاد و برای همه کس درس بگویید و اجازه‌ بدهید همه بیایند و بنشینند. مگر همۀ اینها اهل هستند؟ کسانی که شایستگی برای‌ خواندن فلسفه دارند، به طوری که منحرف نشوند، کم هستند.»

سپس مکث کرده و افزودند: «وقتی من در صحن حضرت معصومه(س) حکمت درس می‌ گفتم، حجره‌ ای‌ انتخاب کرده بودم که حدود هفده نفر جا داشت. عمداً چنان جایی را انتخاب کرده‌ بودم که بیشتر نیایند. به آنها که می ‌آمدند و افراد خاص و شناخته شده ‌ای بودند هم‌ می‌گفتم درس مرا بنویسید و بیاورید. اگر دیدم فهمیده‌ اید، اجازه می ‌دهم بیایید وگرنه‌ شما نباید فلسفه بخوانید، چون مطالب را درک نمی‌ کنید و باعث زحمت خواهید شد؛‌ هم زحمت خودتان و هم زحمت من! چون خواهید گفت که ما پیش فلانی فلسفه‌ خوانده ‌ایم!»

 

بعد فرمودند: «اگر من هم جای آقای بروجردی و رئیس و سرپرست حوزه بودم، از این همه‌ فلسفه گفتن، آن هم به این زیادی و به صورت کاملاً علنی، احساس مسئولیت‌ می ‌کردم. وضع حوزه برای فقه و اصول و حدیث و تفسیر علوم دینی است. البته در کنار‌ آن هم عده ‌ای که مستعد هستند، مخصوصاً این روزها می ‌توانند با حفظ شرایط و‌ رعایت وضع حوزه و مسئولیتی که فقیه مرجع مسئول حوزه دارد، معقول بخوانند که‌ کمک به علوم دینی آنها بکند و بتوانند در برابر دشمن مسلّح باشند، ولی نه با این‌ وسعت و این همه سروصدا از درس و بحث و چاپ و نشر کتاب های فلسفه آن هم در‌ حوزه!»

آنگاه افزودند:

 «آقای بروجردی را نمی‌ شود دید، آن هم برای این کار. نمی‌ گذارند آنطور که‌ می ‌خواهید مطالب را به ایشان بگویید. به نظرم خوب است آقای طباطبایی چند‌ ماهی تمارض کنند و درس فلسفه را تعطیل کنند و بروند مسافرت تا وضع فعلی‌ قدری آرام بگیرد و بعد که برگشتند، برای عدۀ کمتری و در گوشه ‌ای درس خود را‌ بگویند. آشیخ حسینعلی هم درس فلسفه را کمتر بگوید. فعلاً صلاح در این است.‌ تا بعد چه بشود.»

به آن شاگرد فاضل حاضر در آن جمع هم فرمودند:  «تو هم یا نگو، یا چند ماهی تعطیل کن تا سروصدا بخوابد.»

ولی او که ذاتاً فردی جسور بود، گفت: حاج آقا من که تعطیل نمی ‌کنم، هر چه‌ می ‌خواهد بشود.

این فرد، هم خودش فلسفه درس می‌ داد و هم شاگرد علامه طباطبایی بود و از این‌ رو به دو دلیل ناراحت بود. ولی امام با کمی عصبانیت فرمودند:  «همین که گفتم! جوانی نکن! با مرجع مسئول حوزه نمی‌ شود طرف شد، خطرناک‌ است، بشنو!». (برشی از کتاب برداشت هایی از سیره امام خمینی؛  ج ۵، ص ۳۱-۳۵)

 

روایت شیخ علی عراقچی از کلاس تفسیر علامه طباطبایی

حاج شیخ علی عراقچی از شاگردان علامه طباطبایی که اسفار را نزد ایشان خوانده، در خاطرات خود به جوسازی هایی که علیه تدریس فلسفه به وسیله علامه صورت می گرفت پرداخته و اینگونه نقل خاطره کرده است:

یادم هست یک شب درس فلسفه در منزل شهید بهشتی بود، وقتی وارد منزل شدم و نشستم، هنوز استاد تشریف نیاورده بودند، دیدم صحبت بر سر موضوع اخیر است که با موضع گیری آیت الله بروجردی که نهی فلسفه فرمودند، چه کنیم؟ چون ایشان رئیس حوزه است، مرجع کل جهان اسلام و تشیع است؛ مرجعیت مطلق دارد، چه باید کرد؟ روش عقلایی چیست؟ آن طوری که یادم هست این بحث ها میان آقای بهشتی و آقای سید ابراهیم خسروشاهی رد و بدل می شد. آقای خسروشاهی داماد مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی و از شاگردان سرشناس درس فلسفه علامه بود. چند لحظه گذشت حضرت علامه تشریف آوردند. وقتی نشستند از فضای جلسه فهمیدند یک صحبت  هایی هست، فرمودند: چی شده؟ گفتند در مورد واقعه اخیر صحبت می کردیم. ایشان فرمودند: من فردا به درس خواهم رفت. منظورشان درس عمومی فلسفه بود که در مسجد سلماسی داشتند. بعد معلوم شد ایشان با آقای بروجردی صحبت کردند و آقای بروجردی فرموده بودند: حالا که می  خواهید تدریس کنید، حداقل اسفار را مدتی تعطیل کنید و فعلاً شفای بوعلی را بگویید. علامه هم قبول کرده بودند.

 

علتش این بود که اسفار مقداری با مسائل عرفانی آمیخته است و مخالفین هم بیشتر با عرفان مخالفت داشتند تا با فلسفه. برای این که عرفان بیشتر به ذوقیات تکیه دارد و خیلی برهانی نیست و گاهی نیز با کشف و مکاشفه سروکار دارد، ولی کتاب شفا این طور نیست. از همین پیشنهاد آقای بروجردی می توان استفاده کرد که ایشان مخالف این مسائل نبوده و فقط می خواستند به گونه  ای این سر و صداها و مخالفت ها برچیده بشود. 

 

 وقتی این توافق حاصل شد، فردایش به مسجد سلماسی رفتم، دیدم علامه طباطبایی تشریف آوردند و درس فلسفه را از اول شفا شروع کردند. آن وقت کتاب شفای بوعلی هم خیلی کمیاب بود. من هم خیلی مایل بودم در محضر علامه باشم ولی کتاب شفا نداشتم. از قبل می  دانستم آقای شیخ محمد شاه آبادی، پسر بزرگ مرحوم شاه آبادی (استاد عرفان امام) این گونه کتاب ها را دارند و از مرحوم پدرشان به ارث برده اند، چون با ایشان آشنایی و رفاقت داشتم، به  طور امانت از وی درخواست کتاب کردم، او هم با کمال خوشرویی کتاب را داد. 

 

مدتی در درس شفای علامه حاضر شدم، اندکی بعد دیدم مطالبش سنگین است و هنوز در حد من نیست. به علاوه، شفا با اسفار خیلی فرق می کند، متن اسفار روان و ساده است و با قلم غیر مغلق نوشته شده است و مطالب را باز کرده و توضیح می دهد. حتی وقتی آدم خودش مطالعه می کند، می تواند یک چیزهایی استفاده بکند. ولی شفا این طور نیست، متن ثقیل دارد و بسیاری از مطالب را تلگرافی عنوان می کند و خشک خشک است، اصلاً آب نمی پاشد. به این سبب من ادامه ندادم و کتاب آقای شاه آبادی را هم پس دادم. مدتی صبر کردم، این حرف و حدیث ها تمام شد و مرحوم علامه دوباره اسفار شروع کردند و من از همان جایی که خوانده بودم، در محضر ایشان، مطالب اسفار را ادامه دادم. به یاد دارم وقتی در اسفار به بحث «عشق» رسیدیم، آقای طباطبایی این قسمت را تدریس نفرمود و گفتند: بماند و از فصل بعدی شروع کرد. وقتی شاگردان اعتراض کردند، فرمود: آخر مسجد که جای عشق نیست، این جور چیزها جوی آبی، پای بیدی، طبع شعری و    یار خوشی و از این قبیل چیزها می خواهد.

 منظور این که ایشان خیلی آرام آرام جلو می  رفت و جانب احتیاط را رعایت می کرد که مبادا احساسات ضد فلسفی بعضی ها تحریک بشود. ایشان در مسجد سلماسی حدود یک سال تفسیر المیزان را به صورت درس می  گفت و من هم شرکت می کردم. وقتی دید که پیشرفت ندارد، تعطیل کرد و فقط تفسیر را می نوشت. ایشان در اول سوره بقره، وقتی پیرامون حروف مقطعه «الم» بحث می کند، مثل دیگران رد می شود و می گوید مفصلش را در سوره شورا ذیل آیه حمعسق می آوریم. ده سال طول کشید تا این که ایشان به این سوره رسید. من خیلی کنجکاو بودم که ببینم چه مطرح خواهد کرد؛ چون تدریس هم نداشت، بعد از چاپ این بخش، دیدم انصافاً مطالب خوبی دارد. (پرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچی؛ ص ۱۲۵ - ۱۲۶)

 

تسلیت امام به مناسبت رحلت علامه طباطبایی

امام خمینی در بیست و پنجم آبان ماه سال 60 یعنی چند روزی پس از ارتحال علامه طباطبایی در دیدار با مسئولان بنیاد شهید سراسر کشور، این رحلت را تسلیت گفته و فرمودند:

"من قبلاً باید از این ضایعه‌ ای که برای حوزه‌ های علمیه و مسلمین حاصل شد ـ و آن رحلت مرحوم علامه طباطبایی است، اظهار تأسف کنم و به شما و ملت ایران و خصوص حوزه‌ های علمیه، تسلیت عرض کنم. خداوند ایشان را با خدمتگزاران به اسلام و اولیای اسلام محشور فرماید و به بازماندگان ایشان و به متعلقین و شاگردان ایشان صبر عنایت فرماید. (صحیفه امام؛ ج 15)

 

مروری بر زندگی علامه طباطبایی

آیت الله علامه سید محمدحسین طباطبایی (۱۲۸۲ - ۱۳۶۰ ش) (۱۳۲۱ - ۱۴۰۲ ق) حکیم، فقیه، عارف و فیلسوف معاصر شیعه و مفسر بزرگ قرآن بود. معروفترین اثر او تفسیر ۲۰ جلدی المیزان است.

ولادت و خاندان

علامه طباطبایی در پایان سال ۱۳۲۱ هجری قمری مصادف با ۱۲۸۲ شمسی در تبریز به وقوع پیوست. علامه در سن پنج سالگی مادر و در سن نه سالگی پدر خود را از دست داد و با برادرش سید محمدحسن تنها ماند. نسب علامه از طرف پدر به امام حسن مجتبی علیه السلام و از طرف مادر به حضرت امام حسین علیه السلام می رسد.

خاندان او تا چهارده پشت از دانشمندان و علمای به نام تبریز بوده اند. «سراج الدین عبدالوهاب» جد معروف اوست که با وساطت وی، نبرد خونین دولت ایران و عثمانی در سال ۹۲۰ قمری پایان یافت و نسب ششم ایشان که آقا میرزا محمدعلی قاضی است، قاضی القضاة منطقه آذربایجان بوده و از اجداد عارف بزرگ، آیت الله میرزا علی آقای قاضی نیز است لذا این دو مرد بزرگ از عموزادگان هم هستند.

 

تحصیلات و استادان

علامه از دوران کودکی، تحصیل خود را در زادگاهش شروع کرد و مدت زیادی از تحصیل او نمی گذشت که علاوه بر قرآن مجید، کتاب های گلستان، بوستان، اخلاق مصور، تاریخ معجم، ارشادالحساب، نصاب الصبیان و دیگر کتاب های متداول در مدارس آن روز را فراگرفت. پس از آن در سال ۱۲۹۷ هـ.ش وارد مدرسه طالبیه تبریز شد و تا سال ۱۳۰۴ هـ.ش به فراگیرى ادبیات عرب و علوم عقلى و نقلى و فقه و اصول پرداخت و در ظرف این هشت سال کتابهاى امثله، صرف میر و تصریف در علم صرف و کتابهاى عوامل، انموذج، صمدیه، شرح سیوطى، جامى و مغنى در علم نحو و کتاب مطول در علم معانى و بیان و کتابهاى شرح لمعه و مکاسب در فقه و کتابهاى معالم، قوانین، رسائل و کفایه در علم اصول فقه و رساله کبرى، حاشیه ملا عبداللّه و شرح شمسیه در علم منطق و شرح اشارات در فلسفه و کشف المراد در علم کلام را خواند.

 

او خود از این دوره از تحصیل خود را چنین بازگو می کند: «در اوایل تحصیل که به نحو و صرف اشتغال داشتم علاقه زیادی به ادامه تحصیل نداشتم و از این روی هر چه می خواندم، نمی فهمیدم... پس از آن یک بار عنایت خدایی دامنگیرم شده، عوضم کرد. در خود یک نوع شیفتگی و بی تابی نسبت به تحصیل کمال حس نمودم؛ به طوری که از همان روز تا پایان تحصیل که تقریباً هیجده سال طول کشید هرگز نسبت به تعلیم و تفکر، احساس خستگی و دلسردی نکردم و زشت و زیبای جهان را فراموش کردم... در خورد و خواب و لوازم دیگر زندگی به حداقل ضروری قناعت نموده، باقی را به مطالعه می پرداختم. بسیار می شد ـ به ویژه در بهار و تابستان ـ که شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه می گذراندم...».

 

علامه پس از اتمام اولین مراحل علمی در ۱۳۰۴ شمسی رهسپار نجف اشرف شد و ده سال در آن مرکز بزرگ تشیع به تکمیل معلومات خود در شعب مختلف علوم اسلامی پرداخت. فقه و اصول را نزد استادان معروف "نائینی" و "کمپانی" و فلسفه را نزد "سید حسین بادکویی" که خود از شاگردان جلوه و آقا علی مدرس بود و ریاضیات را نزد "آقا سید ابوالقاسم خوانساری" و اخلاق و عرفان را در محضر "میرزا علی قاضی" که در حکمت عملی و عرفان، مقامی بس ارجمند داشتند، تلمذ کرد. سر سلسله اساتید ایشان مرحوم قاضی است. مرحوم علامه درباره استاد خود مرحوم قاضی چنین می فرماید: «ما هر چه داریم... از مرحوم قاضی داریم. چه آنچه را که در حال حیاتش از او تعلیم گرفتیم و از محضرش استفاده کردیم و چه طریقی که خودمان داریم و از مرحوم قاضی گرفته ایم».

 

تحصیلات علامه طباطبائی فقط محدود به سطوح عادی فقه نبود، بلکه علاوه بر عمیق ترین تحصیلات در صرف و نحو و ادبیات عرب و فقه و اصول، ایشان یک دوره کامل از ریاضیات قدیم از «اصول» اقلیدس تا «مجسطی» بطلمیوس و نیز فلسفه و کلام و عرفان و تفسیر را فراگرفت و در این علوم به مرحله اجتهاد نائل آمد.

 

تدریس و شاگردان

علامه در سال ۱۳۱۴ ش. مجبور به بازگشت به زادگاه خویش شد. دوران تلخ کامی و غربت از مهد علم و دانش از این زمان شروع شد اما مدتی نگذشت که لطف خفی الهی خود را از سراپرده حکمت خداوندی نشان داد. کار تدریس و تحقیق شروع شد و اولین غنچه های «المیزان» با نمودی در «بحارالانوار» بر شاخسار علامه رویید.

دوران ده ساله اقامت علامه در تبریز همراه با تدریس و تألیف سپری شد و فصلی جدید از حیات وی را فراهم کرد. تا این که «فیض روح القدس» بار دیگر مدد فرمود و با آمدن چنین آیه ای در استخاره، علامه راهی قم شد: «هُنَالِک الْوَلَایةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیرٌ ثَوَابًا وَخَیرٌ عُقْبًا»؛ در آن جا، یاری به خدای حق تعلق دارد. اوست بهترین پاداش و بهترین فرجام.

و آن روز حوزه علمیه قم از ضربات سهمگین رضاخان، رهایی یافته بود و با حضور آیات و مراجع بزرگواری چون آیت الله بروجردی انسجام بیشتری پیدا کرده بود، فرصتی طلایی فراهم آمده بود تا علامه طباطبایی نیازهای جامعه را سنجیده و بر طبق آن ها، برنامه ای منظم و کارآمد تنظیم کند. تفسیر و فلسفه درس هایی بود که ـ بر اساس احساس وظیفه علامه ـ شروع شد و تعجب بسیاری را برانگیخت چرا که تدریس تفسیر دانشی به دور از تحقیق تلقی می شد، اما پشتکار و اخلاص علامه کار را بدان جا رساند که «المیزان» حاصل سال های تلاش و تدریس شد.

 

درس فلسفه نیز در آن عصر خوشنام نبود. از این رو تلاش های بسیاری در تعطیل این درس انجام می شد، اما رفتار مؤدبانه استاد و برخورد مهربانانه آیت الله العظمی بروجردی ابرهای تیره سوء تفاهم ها را کنار زد و سعایت ها را بی اثر کرد.

به هر روی تشکیل جلسات عمومی و خصوصی این عالم فرهیخته و حضور شاگردان اندیشمندی چون آیت الله مطهری باعث نقد و بررسی فلسفه های غربی ـ مخصوصاً ماتریالیسم دیالکتیک ـ شد و آثار و برکات جاودانه ای در تدوین کتب فلسفی به همراه خود آورد.

 

هر روز که سپری می شد ابعاد علمی و چهره چشمگیر علامه بیشتر از گذشته نمایان می شد. شعاع شخصیت این استاد فرزانه به داخل کشور محدود نشد بلکه اندیشمندان بسیاری را به سوی خویش کشاند و در تمام ابعاد اسلام به بحث و گفتگو با آنان منجر شد. این عظمت بدان جا انجامید که دولت آمریکا توسط شاه ایران از علامه دعوت رسمی کرد تا در دانشگاه های آن کشور «فلسفه شرق» را تدریس کند! روح بلند و بینش کم نظیر علامه دست رد به آن همه اصرار زد. او زندگی محقرانه در قم و جلسات درس با طلاب و تربیت شاگردانی فاضل را بر تمامی ظواهر فریبا ترجیح می داد.

 

شاگردان علامه، ده ها نفر از بزرگان و فرهیختگان کنونی در حوزه های علمیه اند که به تنی چند از آنان اشاره می شود:

مرحوم علامه حسن حسن‌زاده آملی

مرحوم علامه سید محمدحسین حسینی طهرانی

شهید مرتضی مطهری

شهید سید محمد حسینی بهشتی

امام موسی صدر

آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی

شهید محمد مفتح

شیخ عباس ایزدی

مرحوم سید عبدالکریم موسوی اردبیلی

عزالدین زنجانی

مرحوم محمدتقی مصباح یزدی

مرحوم ابراهیم امینی

آیت‌الله یحیی انصاری شیرازی

سید جلال‌الدین آشتیانی

سید محمدباقر ابطحی

سید محمدعلی ابطحی

آیت الله حسین نوری همدانی

سید مهدی روحانی

علی احمدی میانجی

آیت‌الله عبدالله جوادی آملی

 

آثار و تألیفات

لب اللباب - یکی از آثار علامه طباطبایی

تفسیر المیزان: دائره المعارفی از معارف و در بردارنده بحث های اعتقادی، تاریخی، فلسفی، اجتماعی و... با تکیه بر قرآن کریم. اثری سترگ که استاد شهید مطهری ۶۰ سال یا ۱۰۰ سال دیگر زمان درک عمق و ارزش این کتاب می داند. این کتاب ثمره ای کم نظیر از بیست سال تلاش شبانه روزی علامه است. نقطه آغازین این تألیف به برکت غور و ژرف نگری در روایات بحارالانوار بود. علامه سبک این تفسیر را از مرحوم قاضی آموخت و در قم عملی کرد.

بدایة‌الحکمة: در موضوع فلسفه و حکمت اسلامی.

نهایة‌الحکمة: در موضوع فلسفه و حکمت اسلامی.

اصول فلسفه و روش رئالیسم: بینش علامه درباره نظرات مادیون و ماتریالیست ها باعث فراهم آوردن این اثر شد. برکت این کتاب موجب هدایت بسیاری از جوانان مسلمان و نجات آنان از هلاکت کفر و الحاد شد. اثری که پاورقی های استاد مطهری عنایتی افزون بدان بخشیده است.

حاشیة الکفایه: حاشیه بر کفایة‌الاصول کتابی اصولی درباره قوانین استنباط فقهی.

شیعه در اسلام: معرفی شیعه و بیان عقاید و فعالیتهای آنان.

مجموعه مذاکرات با پروفسور هانری کربن: هانری کربن که محققی فرانسوی است درباره چگونگی شیعه و مباحث اعتقادی و... مذاکراتی با علامه داشته که در این کتاب وجود دارد.

خلاصه تعالیم اسلام: خلاصه آن چه هر مسلمان متعهد باید از آن آگاهی داشته و خود را بدان زینت دهد، در این اثر بیان شده است.

روابط اجتماعی در اسلام: انسان و اجتماع و رشد اجتماعی او، پایه زندگی اجتماعی، آزادی در اسلام و... مباحثی است که در این کتاب بدان ها پرداخته شده است.

بررسی های اسلامی: مجموعه ای است زرین از مقالات استاد که بسان دائرة المعارفی از معارف ناب اسلامی جمع آوری شده است.

آموزش دین: کتابی با قلم روان و مطالبی لازم و ضروری است که برای دانش آموزان نوشته شده است.

رساله انسان قبل از دنیا، در دنیا و بعد از دنیا: این کتاب که اکنون با نام «انسان از آغاز تا انجام»‌ ترجمه شده است مباحثی مفید از عوالم سه گانه ماده، مثال و عقل مطرح کرده و درباره شبهات و دغدغه خاطر جوانان مطالبی بسیار مفید و لازم ارائه کرده است.

رساله هایی گوناگون درباره قوه و فعل، صفات، افعال الله، وسائط، نحو، صرف... . این مجموعه ۲۶ رساله است که بنا به ضرورت و نیاز جامعه توسط علامه نگاشته شده است.

دیوان شعر فارسی: مجموعه ای از اشعار چشمگیر و عمیق علامه که طی سالیان متمادی سروده شده است.

سنن النبی: سیره و روش رسول الله صلی الله علیه و آله در بین مردم و همراه خانواده در این اثر به چشم می خورد.

لب اللباب: مجموعه درس های اخلاق استاد که از سال های ۱۳۶۸ تا ۱۳۶۹ قمری برای برخی از فضلای حوزه قم بیان فرموده اند.

حاشیه بر اسفار: نظرات استاد فرزانه علامه طباطبایی بر اسفار در این کتاب جمع آوری شده است.

راز دل؛ شرحی بر گلشن راز: شرحی بر گلشن راز شیخ محمود شبستری، تقریر بیانات شفاهی علامه طباطبایی است.

 

ویژگی‌های اخلاقی و رفتاری

ارادت به اهل بیت علیهم السلام:

استاد حداقل هفته ای یک بار پیاده به حرم حضرت معصومه علیهاالسلام مشرف می شد. در ایام تابستان غالباً به مشهد مقدس مشرف می شد. شب ها به حرم امام رضا علیه السلام رفته، در بالای سر می نشست و با حال خضوع و خشوع به دعا و زیارت می پرداخت. به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام علاقه بسیاری داشت و با کمال ادب و احترام از ایشان نام می برد، در مجالس روضه خوانی شرکت می کرد و برای مصایب اهل بیت علیهم السلام شدیداً اشک می ریخت.

«علامه در ماه رمضان روزه خود را با بوسه بر ضریح مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام افطار می کرد، ضریح مقدس را می بوسید سپس به خانه می رفت. این ویژگی اوست که مرا به شدت شیفته ایشان نموده است».

«فعالیت های شبانه روزی علمی، او را از توسل و عرض ادب به پیشگاه مقام رسالت و ولایت بازنمی داشت. ایشان موفقیت خویش را مرهون همین توسلات می دانست. و آن چنان به سخنان معصومین(ع) احترام می گذاشت که حتی در برابر روایات مرسل و ضعیف السند هم به احتمال این که از بیت عصمت صادر شده است، رفتار احتیاط آمیزی داشت. و بر عکس کوچکترین سوء ادب و کژاندیشی را نسبت به این دودمان پاک و مکتب پرافتخار تشیع قابل چشم پوشی نمی دانست...».

«آن گاه که نام یکی از معصومین علیهم السلام برده می شد اظهار تواضع و ادب در سیمای ایشان مشهود می شد و نسبت به امام زمان علیه السلام تجلیل خاصی داشته مقام و منزلت آن ها و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت صدیقه کبری علیهاالسلام را فوق تصور می دانستند. یک نحو خضوع و خشوع واقعی نسبت به آن ها داشته و مقام و منزلت آنان را ملکوتی می دانستند».

شرح صدر علامه:

یکی از شاگردان ایشان که مدت سی سال با استاد مأنوس بوده، درباره خصوصیات اخلاقی آن عالم فرزانه چنین نوشته است: «علامه انسانی وارسته، مهذب، خوش اخلاق، مهربان، عفیف، متواضع، مخلص، بی هوا و هوس، صبور، بردبار، شیرین و خوش مجلس بود. من در حدود سی سال با استاد حشر و نشر داشتم... به یاد ندارم که در طول این مدت حتی یک بار عصبانی شده باشد و بر سر شاگردان داد بزند یا کوچکترین سخن تندی یا توهین آمیزی را بر زبان جاری سازد. خیلی آرام و متین درس می گفت و هیچ گاه داد و فریاد نمی کرد، خیلی زود با افراد انس می گرفت و صمیمی می شد. با هر کس حتی کوچکترین فرد طلاب چنان انس می گرفت که گویا از دوستان صمیمی اوست... گاهی که به عنوان استاد مورد خطاب قرار می گرفت می فرمود: «این تعبیر را دوست ندارم، ما این جا گرد آمده ایم تا با تعاون و هم فکری، حقایق و معارف اسلامی را دریابیم. استاد بزرگوار بسیار مؤدب بود به سخنان دیگران خوب گوش می داد، سخن کسی را قطع نمی کرد و اگر سخن حقی را می شنید تصدیق می کرد، از مباحثات جدلی گریزان بود ولی به سؤال ها، بدون خودنمایی پاسخ می داد».

یکی از شخصیت های مارکسیست با علامه به بحث و گفتگو نشسته بود و سرانجام موحد و مسلمان شد. هنگامی که یکی از دوستان او درباره مناظره و گفتگوی دوست خود با علامه پرسش کرد، وی شخصیت علامه را این گونه بازگو می کند: «آقای طباطبایی مرا موحد کرد. هشت ساعت ما با هم بحث کردیم. یک کمونیست را الهی و یک مارکسیست را موحد کرد. او حرف توهین آمیز هر کافری را می شنید و نمی رنجید و پرخاش نمی کرد».[۱۵]

اخلاص:

آیت الله جعفر سبحانی روحیات علامه را چنین توصیف می کند: «ما با این که با ایشان انس بیشتری داشتیم یک بار هم به خاطر نداریم که مطلبی را به عنوان تظاهر به علم یادآور شود یا سخن را سؤال نشده از پیش خود مطرح کند».

هنگامی که یکی از علمای حوزه علمیه قم از تفسیر عظیم المیزان در حضور ایشان تعریف می کند، علامه با نیم نگاهی به او می فرماید: «تعریف نکن که خوشم می آید و ممکن است خلوص و قصد قربتم از بین برود». و آن گاه که یکی از اساتید اندیشمند حوزه رساله امامت خود را برای نظریابی خدمت علامه می دهد، ایشان پس از مطالعه می فرماید: «چرا دعای شخصی کردید؟ (بارالها توفیق فهم آیات الهی را به این جانب مرحمت بفرما) چرا در کنار سفره الهی دیگران را شرکت ندادی... تا آن جایی که خودم را شناختم، دعای شخصی در حق خودم نکردم».

تعبد و بندگی:

مرحوم علامه از مرز مراعات واجبات و مستحبات پا فراتر گذارده بود و همیشه ذکر الهی بر لب داشت و هیچ گاه از توجه به پروردگار غافل نمی شد.

«اخلاق ایشان اخلاقی قرآنی بود، گویا اخلاقش «قرآن» بود. هر آیه ای که خداوند در قرآن نصب العین انسان کامل می داند ما در حد انسانی که بتواند مبین و مفسر قرآن باشد در این مرد بزرگ می یافتیم. مجلس ایشان، مجلس ادب اسلامی و خلق الهی بود و ترک اولی در ایشان کمتر اتفاق می افتاد. نام کسی را به بدی نمی برد. بد کسی را نمی خواست و سعی می کرد خیر و سعادت همگان را مسئلت کند».

طهارت باطن استاد زبانزد خاص و عام بود. بسیاری از شب ها را تا صبح به عبادت و بیتوته می پرداخت. در ماه مبارک رمضان فاصله بین غروب آفتاب تا سحر را به تهجد ذکر مشغول بود.

اخلاق علامه در منزل:

دختر استاد چگونگی برخورد پدر خود را با اطرافیان این گونه بیان می کند: «اخلاق و رفتار ایشان در منزل «محمدی» بود. هرگز عصبانی نمی شد و هیچ وقت صدای بلند ایشان را در حرف زدن نشنیدیم. در عین ملایمت، بسیار قاطع و استوار بودند و مقید به نماز اول وقت، بیداری شبهای ماه رمضان، قرائت قرآن با صدای بلند و منظم در کارها بودند. دست رد به سینه کسی نمی زدند و این به سبب عاطفه شدید و رقت قلب بسیار ایشان بود.

...بسیار کم حرف بودند، پرحرفی را موجب کمی حافظه می دانستند. بسیار ساده صحبت می کردند به طوری که گاهی آدم گمان می کرد این یک فردی عادی و عامی است... می گفتند شخصیت را باید خدا بدهد، با چیزهای دنیوی هرگز انسان شخصیت کسب نمی کند... آرام و صبور با مسائل برخورد می کردند. با این که وقت زیادی نداشتند ولی طوری برنامه ریزی می کردند که روزی یک ساعت بعدازظهرها در کنار اعضای خانواده باشند...

رفتارشان با مادرم بسیار احترام آمیز و دوستانه بود همیشه طوری رفتار می کردند که گویی مشتاق دیدار مادرم هستند. ما هرگز بگو مگو و اختلافی بین آن دو ندیدیم... آن دو واقعاً مانند دو دوست با هم بودند. در خانه اصلاً‌ مایل نبودند کارهای شخصی شان را کس دیگری انجام دهد... ایشان برای بچه ها مخصوصاً دخترها ارزش بسیاری قائل بودند. دخترها را نعمت خدا و تحفه های ارزنده ای می دانستند. همیشه بچه ها را به راستگویی و آرامش دعوت می کردند. دوست داشتند آوای صوت قرآن در گوش بچه ها باشد. برای همین منظور قرآن را بلند می خواندند و به مؤدب بودن بچه اهمیت می دادند و رفتار پدر و مادر را به بچه ها مؤثر می دانستند. درباره مادرم می فرمود: این زن بود که مرا به این جا رساند. او شریک من بوده است و هر چه کتاب نوشته ام نصفش مال این خانم است».

شناخت مقتضیات زمان و مکان:

«توجه به جهان اطراف» و بررسی «وضعیت حال و آینده» از نشانه های بارز استاد والا مقام، مرحوم علامه طباطبایی است. ایشان در سال‌های دهه ۲۰ و ۳۰ نقش حساس در هدایت جامعه داشت. با هجوم شبهات دشمنان، سلاح قلم به دست گرفته و کاری کارستان می کرد. فلسفه مادی و افکار غربی را پوچ و بی مقدار جلوه داد و حساسیت های زمان را به کار گرفت. هدایت فوج فوج جوانان کار کم نظیری بود که «علامه» یارای آن را داشت و به خوبی از عهده آن برآمد. پس از رحلت‌ آیت الله العظمی بروجردی «حکومت اسلامی» موضوع درس ایشان شد و مقالاتی در این زمینه نگاشت و در آن ها توانایی حکومت اسلامی را در اداره جامعه و قدرت ولایت فقیه را اثبات کرد.

همراه با امام و انقلاب:

از دیر زمان ارادت و علاقه وافری بین علامه و حضرت امام خمینی رضوان الله علیهما به چشم می خورده است. چون هر دو از هوا و هوس به دور بودند نسبت به یکدیگر احترام می گذاشتند. «رابطه دوستانه آن دو بزرگوار از قدیم برقرار و علامه نسبت به حضرت امام احترام قائل بود. نسبت به انقلاب نظر مساعد داشت و از مسائل سیاسی بااطلاع بود. وی نسبت به اوضاع جامعه بسیار ناراضی و از شاه و رژیم او منزجر بود. یک بار به ایشان گفته شد که شاه تصمیم گرفته است دکترای فلسفه به شما بدهند. ایشان خیلی ناراحت شدند و اعلام کردند به هیچ وجه تن به قبول چنین چیزی نخواهند داد... و در پایان اصرار زیاد ـ رئیس دانشکده الهیات آن زمان ـ گفتند: «من از شاه هیچ ترسی ندارم و حاضر به قبول دکتری نیستم».

جلوه های هنری و ادبی علامه:

خط نستعلیق و شکسته علامه از بهترین و شیواترین انواع خط بود. گاهی استاد از روزهایی که با برادرش در تبریز در دامنه کوههای اطراف از صبح تا به غروب به نوشتن خط مشغول بودند، یاد می کرد. خط هایی که تعجب ایشان را برمی انگیخت یا سخن از زمانی می کردند که علاقه بسیاری به نقاشی داشتند و تمام پول و وقت خود را صرف خرید کاغذ و نقاشی بر آن ها می کردند.

از جمله جلوه های دیگر استاد؛ تجلی ایشان در آینه شعر است. اشعار بسیار ارزشمند و چشمگیری که توسط علامه سروده شده و سرآمد شده است. «مرا تنها برد» و «پیام نسیم» و «هنر عشق» از جمله اشعار گران سنگی است که از علامه باقی مانده است.

وفات

سرانجام پس از ۸۱ سال عمر بابرکت و زندگی پرتلاش، در ۱۸ محرم ۱۴۰۲ قمری (۲۴ آبان ۱۳۶۰ شمسی) روح پاک و الهی آن حکیم عارف و مفسر وارسته به دیار قدسی و ملکوت رهسپار شد و پیکر مطهرشان در حرم حضرت معصومه علیهاالسلام به خاک سپرده شد. امام خمینی قدس سره و سایر علما و مراجع تقلید، ضمن اظهار همدردی، با برپایی مجلس ختم برای مرحوم علامه این ضایعه اسفناک را تسلیت گفتند.

 

1.  آیت‌ الله حسینعلی منتظری.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
7 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.