در سیاست نبوی و علوی گرفتن، بستن و کشتن بر اساس گمان و اتهام و نیز تداوم حکومت و حتی جنگ با دشمن در حالی که بیشتر مردم با آن مخالفند، جایی نداشت.
«عقلانیت سیاسی امام حسن(ع)» و «صلح با معاویه»
برای درک خباثت، ستمگری، بیوفایی به عهد و پیمان و استبداد رأی معاویه، به آگاهی بر سخنان و پیشگوییهای رسول خدا(ص) و امام علی(ع) و کیاستی چون کیاست امام حسن(ع) نیاز نبود؛ که هر کس اندکی در رفتارهای معاویه و نیاکانش دقت میکرد، این خصال زشت را رویّه ثابت او و پدرانش مییافت. امام حسن علاوه بر کیاست ایمانی فوق العاده و آگاهی از سخنان جدّ و پدرش در باره معاویه، در دوران خلافت پدر هم شاهد این سیره خبیثانه، حیلهگرانه، پیمان شکنانه و ...، بود و بهتر از همگان بر سرایر درونی معاویه آگاهی داشت لذا به او فرمود: «به خدا قسم اگر نبود که نمیخواهم کفرت را آشکار کنی[و اهل بیت رسول خدا را ساحر و جادوگر بنامی]، همه آنچه را در آینده مرتکب خواهی شد، به تو خبر میدادم. به خدا قسم تو در آینده زیاد را فرزند ابوسفیان خواهی خواند و حجر بن عُدیّ را خواهی کشت و سرهای بندگان صالح خدا[مثل صحابی بزرگوار عَمرو بن حَمِق] از این شهر و آن شهر به سوی تو فرستاده خواهد شد(بحارالانوار، 43/330). با این علم و آگاهی چرا امام با معاویه صلح کرد و خلافت را به او واگذارد؟
امام حسن(ع) خود شاهد بود که در صفین چگونه حیلههای معاویه، سپاه پدرش را از هم پاشاند و جماعت خسته از جنگ را تحریک کرد تا پدرش را به پذیرش صلح وادارند و بعد هم او را مشرک بخوانند و با او بجنگند؟ و دید که وقتی خودش خلافت را عهده دار شد، خمود و سستی، مردم را از اجابت دعوتش برای جنگ با معاویه بازداشت و دید که چگونه فرماندهان و سپاهیانش آماده میشدند تا او را دست بسته به معاویه تحویل دهند و چه ذلّتی بالاتر از این که معاویه او و اهل بیت و معدود یارانش را بعد از اسیری، به منّت آزاد کند و اعلام نماید قصّه «طلقای» (آزادشدگان) فتح مکه را با آزاد کردن امام و یارانش، تلافی کرد!؟
امام هم دوست داشت که به شجاعت، بیرغبتی به دنیا، انقلابی بودن، شهادتطلبی و ... شناخته شود و نمیخواست به ترس، دنیا طلبی، خفیف و خوار کردن مؤمنان و ... شناخته گردد ولی: اولاً غالب قریب به اتفاق کوفیان به هر دلیل از جنگ خسته بودند، با دل و جان ایمانی نمیجنگیدند و خواهان صلح و آرامش بودند. ثانیا شامیان به طمع دنیا و به قدرت دینارهای طلای معاویه، برای جنگ انگیزه قوی داشتند. ثالثاً فرجام این جنگ به روشنی و یقین شکست امام و پیروزی معاویه بود. رابعاً بعد از شکست هم جز ذلت و اطاعت و خفّت، چیزی برای امام و کوفیان حاصل نمیشد.
عقلانیت سیاسی در این شرایط برای امام راهی جز پذیرش صلح ترسیم نمیکرد. صلحی با شرایط محکم که گر چه زیر پانهاده خواهد شد، ولی بعد آن، تاریخ معاویه را محکوم میکرد و باطن مخفی معاویه و حقانیت و عقلانیت امام را اثبات مینمود. امام این واقعیت را برای سپاهیانش بیان کرد و از آنان برای تصمیمگیری در باره ادامه جنگ نظر خواست: «ای مردم، معاویه ما را به امری دعوت کرده که در آن نه عزّتی است و نه انصافی! ولی امر و اختیار با شماست، اگر میخواهید باقی بمانید و زندگی کنید و به دنیایتان برسید، پیشنهاد او را بپذیریم و خار در چشم، تحمّل ورزیم ولی اگر برای مردن در جنگ آمادگی دارید، در راه خدا جانفشانی کنیم و حاکمیت بین خود و معاویه را به خدا واگذاریم». جماعت مخاطب امام همگی فریاد زدند: ما زندگی و باقی ماندن را خواستاریم. (بحار، 44/21 به نقل از احتجاج)
صلح خواسته اکثریت مردم بود. البته اقلیتی غالبا انقلابی و سربدار هم بودند که درک و عقلانیتشان به حدّ تشخیص مصلحت نبود و اقدام امام بر صلح را نه برخاسته از عقلانیت؛ که ناشی از ترس شمردند و امام را «ذلیل کننده مؤمنان»، «سیاه کننده چهرهها» و ... خواندند و آرزو کردند کاش امام قبل از صلح مرده بود! «مسیّب بن نجبه» و «سلیمان بن صرد» از همین انقلابیهای جانفدا [که هر دو بعداً از سران «قیام ناکام» توابین شدند] به اعتراض برخاستند و گفتند: تعجب ما تمام شدنی نیست که چرا با داشتن چهل هزار مجاهد جان به کف از کوفه، علاوه بر جان بر کفان بصره و حجاز؛ با معاویه صلح کردی؟ و امام جواب داد: عموم چون شما نمیاندیشند و من به حکم عقلانیت سیاسی، خواست و مصلحت عموم را در نظر گرفتم.(بحار 44/57)
امام حسن(ع) و کیفر بر اساس «گمان و اتّهام»؟
ستمگران، طاغوتها و مستبدّان تاریخ برای حفظ بساط استبداد خویش چارهای جز توسّل به خشونت نداشتهاند. به بند کشیدن و کشتن بر اساس اتهام و گمان بدون این که در دادگاهی اثبات گردد، سیره مستمر آنان بوده است. بنی امیه بر این اساس حاکم شدند و حفظ حکومت کردند. امام حسین(ع) در نامه ای که به معاویه نوشت، فرمود: «خداوند فراموش نخواهد کرد که تو بر اساس گمان افراد را به بند میکشیدی و به صرف اتهام، خونشان را میریختی و به دیار غربت تبعید میکردی(بحار الأنوار 44/216). یزید وقتی از حرکت امام حسین به سوی عراق آگاه شد، ابن زیاد را به حکومت کوفه فرستاد و در دستور العمل به وی نوشت: «به من خبر رسیده حسین در راه کوفه است، پس به کوفه برو و هر کس را گمان کردی هوادار اوست، حبس کن و هر کس را به یاری او و فرستادهاش مسلم متهم است، از دم تیغ بگذران».(الإرشاد 2/66)
در سیاست نبوی و علوی گرفتن، بستن و کشتن بر اساس گمان و اتهام جایی نداشت. امام علی(ع) وقتی خلافت را عهده دار شد، کسانی چون طلحه و زبیر که به آمال مادی خود نرسیده و از عدالت سیاسی امام بر منافع خود میترسیدند، ناراضی از رفتار امام، دنبال فرار از حوزه قدرت امام و بلند کردن پرچم مخالفت بودند؛ از این رو خدمت ایشان رسیدند و به عنوان زیارت خانه خدا، اجازه خروج از مدینه خواستند. امام نیز ضمن عهد گرفتن و نصیحت آنان به پرهیز از پیمان شکنی، اجازه داد. وقتی خارج شدند، ابن عباس وارد شد و خبر پرسید. امام اذن طلبی طلحه و زبیر را یادآور شد و فرمود: «به خدا قسم آنان جز فتنه و پیمان شکنی در سر ندارند و گویا میبینم که مقدمات خروج علیه مرا فراهم میآورند و به زودی خون شیعیان و یارانم را بر زمین میریزند». ابن عباس متعجّبانه عرض کرد: وقتی این مطالب را میدانی، چرا آنان را به بند نمیکشی و شرّ آنان را از سر مسلمانان دفع نمینمایی؟ امام فرمود: «مرا به اقدام ابتدایی به ظلم امر میکنی و میخواهی بر اساس گمان عقاب کنم و به صرف اتّهام به بند بکشم و قبل از این که خلافی مرتکب شوند، بدان مؤاخذه نمایم؟»(منهاج البراعة 16/364)
امام حسن(ع) گر چه خلافتش مدت کوتاهی بود و فرصت نیافت این سیره سیاسی را در حکومت خود پیاده کند، ولی در زندگی شخصی و در حوزه قدرتش بر آن اصرار و استمرار داشت. امام به بعض عیادتکنندگان فرمود: چندین بار تا به حال مرا مسموم کردهاند ولی این تا به حال مسمومیّتم این قدر شدید نبوده است. امام حسین(ع) به او گفت: چه کسی را بر این جنایت متّهم میکنی؟ او را معرّفی کن تا کیفرش کنیم. امام فرمود: اگر همان کسی که گمانم میرود، مرا مسموم کرده باشد که با عذاب و نکال سختتر خداوند مواجه خواهد شد و اگر او مرا مسموم نکرده باشد، اجازه نمیدهم شما او را بشناسید و بیگناهی را به خاطر من بکشید!(بحارالانوار 44/138)
آری اگر اسلام، پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) جاوید شده و جاوید خواهند بود، به خاطر این رفتارها است و امید که الگو و سرمشق قرار گیرند.