بدون فهم رادیکالیزم حاکم بر « کردستانِ پس از انقلاب»، نه انقلاب، نه جنگ،نه تسخیر لانه جاسوسی، نه بازرگان، نه چمران و نه امام خمینی، هیچ یک را نمی توان فهمید؛ چرا که دامنه مخرب رادیکالیزم و نظامی گرایی چپ گرایانه به اندازه ای است که هم بازرگان و دولت موقت را بازیچه و قربانی خود می کند؛ هم در کنار دیگر چالش های قومی ـ امنیتی نقاط مرزی کشور، انگیزه مواجهه لانه جاسوسی آمریکا می شود. شکست دولت موقت در مدیریت بحران کردستان درست همان حلقه مفقوده اختلافات امام خمینی با بازرگان است، که بدون آن هرگز نمی توان فهم درستی از منطق سیاسی امام خمینی داشت و نه بازرگان. اختلاف نظر در مدیریت بحران های تروریستی کردستان از معدود مواضعی است که امام خمینی شخصا با توضیح درباره آن به عنوان موضع اختلاف خود با دولت موقت سخن می گوید؛ موضعی که در بررسی های تاریخی و رسانه پنهان و مغفول است.
یک اسفند 57، تنها 8 روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن، رادیکالیزم خشن با حمله به پادگان ارتش در مهاباد و دزدی تانک ها و انبوهی از اسلحه های سبک و سنگین برای آغاز یک جنگ داخلی پرهزینه رخ می نماید. (گزارش شهید چمران را در این باره در اینجا بخوانید) !S1!
دامنه تأثیرگذاری « رادیکالیزم در تاریخ کردستانِ پس از انقلاب»، در سرنوشت انقلاب اسلامی به اندازه ای گسترده ای است که می توان گفت؛ بدون فهم این تاریخ، بسیاری دیگر از پازل های تاریخ انقلاب را نمی توان فهمید. تراژدی رادیکالیزم در کردستان نقش آفرینی عمیقی در شکل گیری انبوهی از تراژدی های پس از انقلاب دارد.
تحلیل «تاریخ کردستانِ پس از انقلاب»، همانا نقطه بزرگ اهمالکاری مراکز پژوهشی تاریخ ایران و تاریخ انقلاب است که عدم خوانش صحیح آن بهترین زمینه را برای نظریه پردازی های رادیکال در ایران فراهم کرده است.
«تروریسم در کردستانِ پس از انقلاب» در یک پیچ عجیب تاریخی به غایت مسیر توسعه سیاسی و دست یابی به آزادی های مدنی را با چالش مواجه می کند. بدون فهم رادیکالیزم حاکم بر « کردستانِ پس از انقلاب»، نه انقلاب، نه جنگ،نه تسخیر لانه جاسوسی، نه بازرگان، نه چمران و نه امام خمینی، هیچ یک را نمی توان فهمید؛ چرا که دامنه مخرب رادیکالیزم و نظامی گرایی چپ گرایانه به اندازه ای است که هم بازرگان و دولت موقت را بازیچه و قربانی خود می کند؛ هم در کنار دیگر چالش های قومی ـ امنیتی نقاط مرزی کشور، انگیزه مواجهه لانه جاسوسی آمریکا می شود.
شکست دولت موقت در مدیریت بحران کردستان درست همان حلقه مفقوده اختلافات امام خمینی با بازرگان است، که بدون آن هرگز نمی توان فهم درستی از منطق سیاسی امام خمینی داشت و نه بازرگان. اختلاف نظر در مدیریت بحران های تروریستی کردستان از معدود مواضعی است که امام خمینی شخصا با توضیح درباره آن به عنوان موضع اختلاف خود با دولت موقت سخن می گوید؛ موضعی که در بررسی های تاریخی و رسانه پنهان و مغفول است.
رابطه بس عمیق میان رادیکالیزم در کردستانِ پس از انقلاب و سرنوشت روابط ایران و آمریکا وجود دارد. هم اسناد لانه و هم اسناد انتشار یافته از مراکز و مقامات عراق درباره نقش آفرینی مراکز امنیتی این کشور در خشونت های پس از انقلاب در کردستان به خوبی نشان می دهد که کردستان و نوع نظامی گری احزاب کموله و دمکرات و چریک های فدایی خلق اقلیت بهترین زمین بازی را برای تخریب دولت مرکزی و انقلاب ایران توسط دستگاه های امنیتی غرب و به ویژه آمریکا فراهم کرده است و گستره وسیع نگرانی های ناشی از آن، از بزرگترین انگیزه های تسخیر لانه جاسوسی آمریکا واقع می شود.
استثنا بودن سرنوشت روابط ایران و آمریکا در مقایسه با مواجهه ایران با اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای غربی به خوبی نشان می دهد که رادیکال شدن این روابط تابعی از رادیکال شدن نقش آفرینی های آمریکا در بحران های امنیتی قومی و داخلی ایران است.
چالش گسترده و تراژدیک آزادی های پس از انقلاب با اسلحه و نظامی گری چپ گرایانه و جدایی طلبانه تروریست ها در کردستانِ پس از انقلاب به اندازه ای عمیق و خشونت بار است که هم کردستان را قربانی خود می کند، هم مفهوم آزادی های سیاسی را در نظام سیاسی ایران به حاشیه می برد.
خشونت، سربریدن با موزاییک و گستراندن خیمه وحشت بر کردستان ماهیتی گاه خشن تر از داعش امروز را از عملکرد کموله و دمکرات و چریک های فدایی خلق در تاریخ به تصویر می کشد و در حالی که با تأکید امام خمینی و توجه دولت موقت، کردستانِ پس از انقلاب در اولویت برنامه ریزی و طرح های توسعه ایران قرار گرفته بود؛ یکباره و با برجسته شدن بحران امنیتی هم ایران را از مسیرتوسعه سیاسی ایران باز می دارد و هم مسیر توسعه اقتصادی کردستان را با چالشی بزرگ مواجه می کند؛ آن چه که رادیکالیزم برای کردستان به ارمغان می آورد؛ مظلومیتی بس گسترده تر تصور ما، برای کردها و کردستانِ ایران است.
رادیکالیزم در کردستانِ پس از انقلاب به غایت، هم امام خمینی را در پروژه حرکت به سمت یک نظام حقوقی سیاسی و تثبیت صورت بندی حقوقی نظام جدید با بحران مواجه می کند، هم قوای انقلابی کشور را از توجه به تهدیدات بزرگ صدام باز می دارد؛ و به نوعی کردستان و ایران را با هم از مسیر توسعه سیاسی و اقتصادی باز می دارد.
رادیکالیزم در کردستانِ پس از انقلاب، شهید بروجردی، نظامی ای به غایت اخلاق مدار، توسعه یافته، و دمکراتیک را به خود مشغول می کند و فرصت قرار گرفتن او در فرماندهی سپاه را از ایران می گیرد.
اگر رادیکالیزم در کردستان پس از انقلاب عاملی بازدارنده در مسیر توسعه سیاسی و بسط آزادی های مدنی شد؛ عبارت خوانی ها و گزارش های تقطیع شده از این تاریخ، بهترین زمینه را برای جریان های رادیکال امروز در ایران فراهم کرده است که با ارائه تفسیرهایی تحریف شده، و یکسویه از سخنان امام خمینی در مقابل رویکردهای تروریستی آن دوران، به غلط، تفسیری رادیکال از اندیشه او را برای نسل امروز بازنمایی کنند؛ تا به اندیشه های رادیکال خود مشروعیت بخشند.
رادیکال های امروز گزاره هایی را که او در برابر اسلحه، حمله به پادگان های ارتش، دزدی تانک و هزاران قطعه سلاح از پادگان های نظامی به کار برده است؛ در درون دعواهای سیاسی ای بازخوانی و قرائت می کند که هیچ نسبتی با اسلحه ندارند.
مواجه های امام خمینی با رادیکالیزم نظامی و تروریسم در کردستانِ پس از انقلاب، یا ، مواجه های امام خمینی با عدم مدیریت بحران دولت موقت در مواجهه با بحران های تروریستی به راحتی این استعداد را دارد که به غلط یا به دروغ به مثابه مواجهه امام خمینی با آزادی و یا رویکرد دولت بازرگان در مذاکره با مخالفان تفسیر شود. این اتفاقی است که در برخی از رسانه های در دهه 80 رخ داد؛ اما آیا امام خمینی در مواجهه با مفهوم آزادی و مذاکره این سخنان را مطرح کرده است؟
مجید نداف از معدود تاریخ نگاران کردستان است که با فهمی جامعه شناسانه، کاستی ها و اهمالکاری های مراکز پژوهشی تاریخ انقلاب را جبران می کند و در گفت و گو با ما به این پرسش پاسخ می دهد.
"نداف" در اسفند سال 57 به پاسداران انقلاب پیوست، او که هم در جنگ کردستان و هم در جنگ ایران و عراق شرکت داشت؛ پس از جنگ، کارشناسی ارشد جامعهشناسی خود را از دانشگاه تهران اخذ کرد و پژوهشهای متعددی در حوزه تاریخ نگاری و جامعه شناسی جنگ انجام داد.
از این تاریخ نگار جنگ، کتاب «22 روز نبرد خونین در سنندج» منتشر شده است. این اثر تحلیل ها و گزارشهای مستندی را درباره غائله کردستان ارائه می کند که در 1387 منتشر شده است.
با نداف، که خود روزهای تلخ و خونبار غائله کردستان را از نزدیک تجربه کرده است، درباره جنگ در کردستان و مواضع امام خمینی درباره آن گفت و گو کرده ایم. این گفت و گو با وجود طولانی بودن آن دربردارنده انبوهی از واقعیات مغفول واقع شده در تاریخ انقلاب اسلامی است که می تواند تا حدودی کاستی های دیگر پژوهشگران را جبران کند.
شما از آغاز انقلاب عضو دفتر سیاسی سپاه بودید؟
سال 58 نیروی عملیاتی بودم. ابتدای سال 59 وارد دفتر سیاسی شدم که اوایل با اطلاعات یکی بود و در حقیقت چهار، پنج نفر از زندانیان سیاسی رژیم شاه آن را تشکیل داده بودند؛ مثل آقایان ابراهیم محمدزاده، حسین شریعتمداری، بهاءالدین شیخ الاسلامزاده و سردار محسن رشید که آن موقع مسئولیت سخنگویی سپاه را نیز بعضا عهدهدار بود و استادم آقای دکتر هادی نخعی هم بودند.
چه چهره ها و تفکرات متفاوتی! اما گفتید سردار حاج محسن رشید در آن مقطع مسوولیت سخنگویی سپاه را هم عهده دار بودند؟
بله، اتفاقا چندی پیش، صدا و سیما مناظره ایشان با موسی خیابانی را گذاشته بود. احتمالا نمیدانستند که آقای رشید هست چون اگر میدانستند ممکن بود اصلا این ویدیو را پخش نکنند.
میخواهیم از ریشههایی که باعث بحرانی چون کردستان شد شروع کنیم و روایت شما را در این باره بشنویم. طی این مدت امام حدود بیست و چند پیام دادند؟
به نظر میرسد که برای بررسی این مسئله، نخست باید نقش امام را در کردستان به خصوص در زمینهسازی برای شکل گیری یک ادبیات جدید امنیتی در کردستان تببین کنیم.
میدانید که در واقع سیاست رژیم شاه در کردستان، سیاست «توپ، تخم، شخم» بود. وقتی شاه برای کردستان استاندار میگذاشت استاندار امنیتی- نظامی تعیین میکرد. در سیاستگذاری خود سعی میکرد که این مردم را همواره در محرومیت و نسبت به مرکز، وابسته نگه دارد. کمتر سیاستهای توسعهای در تدبیر حکومتهای شاهنشاهی برای اداره کردستان قرار داشت.
اما در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی در دو سه ماه مانده به انقلاب میبینید که پیامهای امام نه از طرف رهبر مذهبی (یک مذهب خاص)، بلکه از طرف یک رهبر دینی صادر میشود. جامع الاطراف نگاه میکند. بحث ترک، کرد، شیعه و سنی ندارد و انقلاب و نهضت را نسبت به مسئله قومیتها تلطیف میکند.
خوشبختانه جامعه ما در یک فرآیند تاریخی نسبت به کشورهای همسایه به نوعی توانسته بود ملتسازی بکند. آنچنان حکومت قبیلهگرایی یا گرایشهای فرقهای، درون جامعه ما حاد نبود. تا حدودی این دسته از مسائل هضم شده بود. این وضعیت هم مربوط به دوره پهلوی نمیشد و در طول تمدن ایرانی صورت پذیرفته بود. امام از این زمینه خوب استفاده کرد. به همین دلیل در شمال کردستان، عزالدین به عنوان یک رهبر دینی و محلی و در جنوب کردستان در سنندج مفتیزاده به عنوان یک رهبر دینی و محلی خود را ناگزیر می دیدند که در چارچوبهایی با امام همراهی و در مقطعی از نهضت حمایت و از امام پیروی کنند. در واقع خارج از این جریان، افکارعمومی به کسی اجازه نمیداد شعار دیگری را مطرح کند. حتی جریانهای چپ در شمال کردستان که از گذشته گرایشهای تند کمونیستی در آن زمینه قوی داشته است، شخصیت امام خمینی را از بُعد ضد استبدادی و ضد امپریالیستی پذیرفته بودند. امام رفته رفته در چارچوب افکارعمومی کل ملت ایران به خصوص در بین قومیتها و به ویژه ملت کرد، نفوذ خوبی پیدا کرده بود.
من در بررسیهایم در میان اسناد محرمانه ساواک، دیدم مردم شهرهای کردستان در آستانه پیروزی انقلاب مثل سایر شهرهای ایران عکسهای امام را در دست دارند و شعارهای درود بر خمینی میدهند. در این بین کمتر پوستری از افراد دیگر میتوان دید. البته وقتی فردی مثل "یوسفی" که در زندانهای ساواک شکنجه شده بود در سنندج فوت کرد، و وقتی زندانیان سیاسی آزاد می شوند و به شهرها برمیگردند، به فکر تغییر دادن مسیر این جریان میافتند. ولی باز هم آنچنان توفیق مؤثری نداشتند. یعنی مردم واقعا با رنگ و لعاب مذهبی و دینی با امام همراهی میکردند.
امام طی این دوران فراتر از دهههای قبل از دهه 40 که مرجعیت مذهبی دارند، به مثابه یک رهبر دینی عمل میکردند. پیامهایی که میدهند خیلی عام است و بین قومیتها تألیف قلوب میکنند. قبل از انقلاب همواره امام پیام خاص به اهالی کردستان میدهد. یعنی امام توجه خاصی به کردها و حتی کردهای چپ غیرمسلمان داشتند. خود آنها هم پذیرفته بودند و خوب میدانستند امام برجستهترین جایگاه را در افکارعمومی مردم ایران دارد. با پیروزی انقلاب اسلامی به هر حال یک دولت نوپا روی کار آمد.
در این شرایط میبینیم که ابتدا جریانهای مذهبی واکنش نشان میدهند. به این صورت که در کردستان وقتی آقای عزالدین حسینی در شمالغرب در گذشته به عنوان رهبر دینی عمل میکرد، آرام آرام به عنوان یک رهبر صددرصد سیاسی با محور شعارهای قومگرایی عمل میکند؛ آقای "مرادبیگی" (حمه سور) که مدتها فرمانده عملیات کومله بوده است؛ در یادداشتهای تاریخیاش به عنوان تاریخ زنده اشاره میکند که ما به عنوان نماینده خلق کرد در واقع دو نماینده داشتیم. در حالی که باید هر گروه فقط یک نماینده میداشت؛ اما سازمان، یک نماینده هم از "شیخ عزالدین حسینی" داشت که او هم با ما بود و ما او را کنار عزالدین حسینی گذاشته بودیم.
منظور شما این است؛ در شرایطی که امام خمینی نقش یک رهبری دینی و فرامذهبی را پذیرفته است؛ چهره های مذهبی ای در کردستان وجود دارند که به سمت یک رهبری فرقه ای و قومی میل پیدا می کنند؟
در واقع آن ها بودند که بدوا خواستند از نقش اولیهشان خارج شوند. عزالدین حسینی در شمال کردستان همان شعارهای قومگرایانه حزب دموکرات را سر میدهد؛ «خودمختاری برای کردستان و دموکراسی برای ایران». یعنی اول خودمختاری است بعد دموکراسی برای ایران. به مرور در جنوب ناحیه کردنشین ایران هم همین اتفاق، البته با کمی تأخیر این اتفاق رخ می دهد. آقای مفتیزاده هم از طرف دیگر، شعارهای فرقهای میدهد و مطالباتی را مطرح میکند که در گذشته اصلا مطرح نبوده است. اتفاقا ایشان چون تحت تأثیر دکتر شریعتی هم بود باید در کنار بچههای انقلاب، اتحاد تشیع علوی و تسنن نبوی را سرلوحه قرار میداد و زیر این کاراکتر فعالیت میکرد؛ ولی درست برعکس، این شعار رفتهرفته رنگ باخت و تعصبات فرقهای را گسترش داد. پس تا اینجا امام از آرمانهای انقلاب فاصله نگرفته بلکه این آقایان "عزالدین" و "مفتیزاده" هستند که با شعارهای قومی و فرقهای مسیر خود را از انقلاب اسلامی جدا میکنند.
با مواضعی از این دست، زمینه یک منازعه شکل میگیرد. کافی است در این دوره انتقال، از یکی از عوامل حکومتی، کوچکترین اشتباهی که به خاطر شرایط انقلابی اجنتابناپذیر بود سر بزند و یا ضعفی در سیاستگذاری یا اجرای سیاستها از سوی دولت پدید آید. اینها بهانهای میشد برای درگیری که متأسفانه همینگونه شد.
نکته مهم اینجاست که در این شرایط امام نه تنها هیچگاه نقش رهبری دینی خود را از دست نداد بلکه بعد از انقلاب اتفاقا این نقش را تقویت کرد. البته من خودم را در جایگاهی نمیبینیم که درباره مسائل فقهی اظهار نظر کنم ولی امام در بسیاری از فتاوایی که در رابطه با اهل سنت بود، دیدگاههای نویی را مطرح کردند. ایشان دیگر از این به بعد تشر میزنند و میگویند شعار ما برابری و برادری است، ما ترک، کرد و فارس نداریم؛ ما سنی و شیعه نداریم.
در مقابل این ادبیات و یا گفتمان امام، کنشهایی از سوی مخالفین انجام شد که مدافعین انقلاب را بی آن که خودشان بخواهند، وادار به عکسالعملهای امنیتی کرد. بنابراین نیروهای انقلاب و امام هیچگاه در ابتدا موضع تهاجمی نداشتند. ما در این مقطع در موقعیت انفعالی و دفاعی هستیم. دولت موقت و هیئت حاکمه مرتب درتلاشند که رفتارهای خشونت آمیز را به تعویق بیندازند تا کمترین خونی ریخته نشود. مهندس بازرگان خطاب به گروههای کرد تلاش میکند که بگوید: به حسن نیت دولت انقلاب اعتماد کنید. اساسا ذائقه هم امام و هم مهندس بازرگان طوری نبود که چه در ایام مبارزات علیه رژیم شاه و چه بعد از پیروزی انقلاب، گرایشی به خشونت و فازهای مسلحانه داشته باشند.
البته می دانیم که درگیری در کردستان با حمله به پادگان مهاباد و غارت سلاح های سبک و سنگین تقریبا یک هفته پس از پیروزی انقلاب آغاز می شود و گلایه شهید چمران همین است؛ چمران می گوید:
فقط 8 روز بعد از پیروزی انقلاب، توطئه گران پادگان ارتشی مهاباد را محاصره می کنند و در همان روز داریوش فروهر و بعضی مسئولین دیگر دولتی برای مذاکره و جستجوی راه حل های مناسب به مهاباد آمده بودند و از داخل پادگان حتی یک گلوله هم به سمت خارج شلیک نمی شود، ولی توطئه گران عده ای از افسران و سربازان را می کشند یا مجروح می کنند و یا به زندان می اندازند و همه اسلحه پادگان را به غارت می برند که بین آنها 18 تانک و 36 توپ سنگین و هزارها قطعه سلاح بود، و بعد همه پادگان را آتش می زنند!
چمران پس از آن تأکید می کند که: «در این جنایت بزرگ همه مدعیان رهبری کُرد دخالت و مسئولیت مستقیم داشتند و به همین دلیل که هنوز هم اسلحه دزدیده شده در دست آنها و اتباع آن ها است.»
اما در اینجا پرسش اساسی این است که آیا در هیچ نقطهای، نظام آغازکننده درگیری با جداییطلبان نیست؟
ابدا. نیروهای انقلاب همواره دارند دندان روی جگر میگذارند و درگیری را به تعویق میاندازند. چقدر دولت باید صبر و حوصله داشته باشد که به مراکز نظامی و ارتش تعرض بشود، ترور و تجاوز به حریم مسلمانان را از جانب چپهای کمونیست ببیند و باز تحمل کند؟ ما مدام پاسخ به تعرضات نظامی آن ها را به تأخیر میاندازیم و مراقب هستیم که بیش از این دامنهی فضاهای امنیتی گسترده نشود. من در کتابم به نام 22 روز نبرد خونین، دلایلی را آوردم که چرا نظام باید خویشتنداری میکرد که این اتفاقات نیافتد.
بسیاری امروزه سعی می کنند که از گزاره های امام خمینی دربرابر احزاب چپ و کموله و دمکرات در قالب جنگ داخلی به مبارزه با انقلاب برخواسته بودند سوء اسفاده کنند و همان گزاره ها را برای برخورد با مخالفان سیاسی خود؛ بکار می گیرند. اما انگار فضای اختلافات سیاسی در کردستان بر خلاف اختلافات سیاسی امروز، به روشنی از موضع مبارزه مسلحانه صورت می گیرد و وجه مسلحانه آن به هیچ وجه قابل کتمان نیست؟
سال 57 تمام نشده بود که "اشرف دهقان" اواخر بهمن یا اول اسفند در مهاباد سخنرانی میکند و میگوید ما نباید سلاح را به زمین بگذاریم. جریانهای انقلابی مارکسیستی باید مسلح باقی بمانند. همچنان بورژوازی کمپرادور، لیبرالها و جاده صافکنهای امپریالیسم در حاکمیت وجود دارند، در واقع چیزی عوض نشده است. اگر در گذشته تمام جریانها آمدند پشت سر امام، ولی جریانهای افراطی درون چپهای کمونیسم راه خود را میروند و سازماندهی خودشان را حفظ میکنند. در سخنرانی "اشرف دهقان" که در میدان شهر مهاباد انجام میگیرد، به صراحت گفته میشود که ما هنوز همان مشی مسلحانه را داریم. البته گاه دودستگی هایی در این زمینه دیده می شود؛ چنانکه در خاطرات "غنی بلوریان" می خوانیم که او مرتب به "قاسملو" میگوید: چرا شما همواره تلاش دارید که به سمت پادگانها بروید؟ چرا به سمت پادگان مهاباد رفتید؟ در جواب میشنود: چون پادگان مرکز شر است! یعنی در رهبری حزب دموکرات هم دودستگی وجود دارد که این دودستگیها بعدها در کنگره چهارم باعث انشعاب در حزب میشود.
همین طور این دو دستگی در بین چریکهای فدایی خلق نیز وجود داشت. میدانید که هنوز هم این بحثها در فضای گفتوگوی خودشان ادامه دارد که چرا ما مثلا به عنوان اکثریت فداییان خلق نرمش به خرج دادیم و معتقد بودیم که باید کار سیاسی کرد. اقلیتیها هم معتقدند که باید مبارزه مسلحانه را ادامه میدادند و سلاح را زمین نمیگذاشتند.
واقعیت این است که ما پس از پیروزی انقلاب ناخواسته وارد جنگ زودهنگام پادگانی شدیم. در همه این ایام، یا مواجه بودیم با هجوم به پادگانهای نظامی یا به ستونهای نظامی که آن هم نوعی پادگان نظامی متحرک بود. هر جا یک ستون نظامی، برای تحکیم و ثبات امنیتی نظام نوپا به سوی مرز حرکت میکرد، به ستونها حمله میشد. ما داشتیم مدارا میکردیم و حداکثر خشونتی که به خرج داده شد مثلا در پرواز یک هواپیما دیوار صوتی شکستیم که در این اقدام هم اختلافنظر بود. نه اینکه خیل وسیع مردم بیطرف یا طرفداران گروههای مخالف را به کشتن بدهیم. گزارش های خبری نشان میدهد که اصلا چنین چیزی نبوده است. اگر هم خونی ریخته باشد ممکن است ناشی از اختلافهای محلی و قومی، قبیلهای جامعه کردستان باشد که در دیگر مناطق ایران نیز رخ میداد.
در مهاباد، حزب دموکرات و جریانات چپ کمونیستی در آستانه تشکیل مجلس خبرگان قانون اساسی گرد هم میآیند و میخواهند برای خودشان قانون اساسی دیگری درست کنند. میخواهند جریانسازی کنند که ما این مسیر را قبول نداریم. این جلوهای از مقاومتها و کارشکنیهایی است که جریانهای مخالف در برابر راهبرد «شکلگیری نظام» از سوی امام انجام میدهند. میخواهند گذار از مرحله انقلاب به مرحله تأسیس نظام با آرامش طی نشود. امام خیلی خوب متوجه اوضاع شده بودند که مسئله اصلی باید نظامسازی، نظم و قانون باشد. حتی اگر تعداد زیادی از یارانش را ترور کنند و آشوب به راه بیندازند؛ امام از این مسیر خارج نمیشود.
بعد از مهاباد، در یکم فروردین کومله به پادگان سنندج حمله میکند. به صدا و سیما حمله میشود. "صدیق کمانگر" از طریق رسانه دولت انقلاب، به مردم پیام میدهد که بریزند و در تصرف پادگان سنندج همکاری کنند. امام به دنبال مهار آشوب هاست. به خوبی واقف است که مسئله اصلی، «تصویب جمهوری اسلامی» با حضور اکثریت قاطع مردم است. امام واقعا هم از مشروعیت مردمی و هم از مشروعیت معنوی و مذهبی برخوردار بود؛ اما به این سطح از مشروعیت اکتفا نکرد و بر ضرورت کسب مشروعیت قانونی و رأی مردم تأکید داشت. بعد از 12 فروردین امام به دنبال این است که مجلس مؤسسان تشکیل شود و نظام شکل بگیرد.
همپای ما، گروهها هم دارند برنامهریزی میکنند. آنها هم آدمهای بیسوادی نبودند. در درون آنها آدمهای آرمانگرا و کارکشته سیاسی بود که معتقد به مارکسیسم انقلابی و کمونیسم یا مائویسم بودند. جریانهای مائوئیستی مثل "مصطفی فؤاد سلطانی" واقعا دوست داشتند که در ادامه راه گذشتهشان که ذهنی و صرفا تئوریک بود انقلاب دهقانی کنند. او به مریوان رفته بود و افراد دیگری که قائل به شعار «پرولتاریای جهان متحد شوید» بودند، به جاهای دیگری رفتند.
چگونه مطالبات چپ گرایانه این اندازه در کردستان قوت می گیرد و جریان های چپ که قبل از انقلاب مشی جدایی طلبانه ندارند؛ یکباره استراتژی جدایی طلبی را در دستور کار خود قرار می دهند و گویی کردستان نمونه مطالعاتی آن ها برای ایجاد یک دولت مستقل چپ می شود؟
این احزاب شعارهایی را میدادند که یک سری خواستههای تاریخی، که جزو مطالبات تاریخی کردها بود را تا حدودی پوشش میداد. در درونشان افراد بسیار خوش سابقه از لحاظ تئوریک کم نداشتند. آنهایی که کار تئوریک دانشگاهی در زمینه مارکسیسم انجام داده بودند به مرکزیت این احزاب رسیده بودند. عدهای از این ها پیر سیاست شده بودند. در زندانها باز شده بود، آزاد شدهها در بیرون سازماندهی شان را تجدید کرده بودند. مثلا کومله توسط آدم باسواد و مبارزی چون مصطفی فؤاد سلطانی، دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف پایهگذاری شد.
او در زندان هستههایی را تشکیل داده بود و کار تئوریک میکرد. گرایشهای مائوئیستی داشت، اهل کردستان هم بود. خواسته بود جنبش دهقانی را از همان زادگاهش که بافت روستایی دارد آغاز کند. شما خودتان را بگذارید جای یک جوان مریوانی که کمی هم لعاب روشنفکری داشته باشد. جوان تحت تاثیر قرار میگیرد. میگوید این شعارهای آرمانی اینجا تحقق مییابد. اگر عقدههای تاریخی فروخورده حول محور کرد و کردستان هم متورم شده باشد؛ بالاخره یک جایی به نقطه انفجار میرسد. نیروهای چپ به خصوص جریان چریکهای فدایی و اشرف دهقان این بزنگاه را خوب تشخیص دادند. ولی دست این طرف را خوب نخوانده بودند. هنوز هم که هنوز است، نماینده فدائیان اکثریت در BBC و سایر میزگردهایی که شرکت میکنند، بارها تندرویهای خودشان در اوایل انقلاب را مورد انتقاد قرار میدهد.
حالا بر میگردیم به فؤاد سلطانی که از کمیته کشاورزان (جوتی یاران) شروع میکند و این منجر به تشکیل کومله میشود. اینها فکر و ذکرشان بسیج دهقانها علیه فئودالهاست. اتفاقا بیشتر سراغ فئودالهایی میروند که زیاد هم به حریم مردم تجاوز نکردهاند. حتی خودشان به برخی شیوخ منطقه متشبث میشوند. ماموستاهایی که از لحاظ ایدئولوژیک با آنها هیچ سنخیتی ندارند. در واقع میخواهند جایی را سکوی پرتاب قرار دهند تا بتوانند تفکر ایدئولوژیک خود را پیش ببرند. افرادی که توسط فؤاد سلطانی به کار گرفته میشوند همگی مثل خودش خوش سابقه نبودند. بعضا افرادی مثل صدیق کمانگر که حتی قبل از انقلاب مخالف شعار مرگ بر شاه بودند و در چارچوب قانون اساسی شاه فعالیت میکردند جزو نیروهای فؤاد سلطانی شده بودند. بعد از انقلاب فرهنگی هم خیلیها از تهران و سایر جاها آمدند و به اینها پیوستند. از گنبد و بلوچستان رها شدند و به اینها پیوستند. انتظار داشتند که جرقه انقلاب دهقانی و کوچ عشایری را در بزنگاه ها بزنند و ابتکار عمل را در دست بگیرند. در حالی که اولین مقاومتها در برابر اینها توسط مسلمانان بومی رقم خورد. مشکل آنها این بود که اصرار داشتند ذهنیات تئوریک و مبانی ایدئولوژیک شان را با بخشهایی از جامعه ایران تطبیق دهند در حالیکه کمترین آگاهی از واقعیتهای عینی جامعه داشتند. هنوز هم که هنوز است اگر بروید مریوان میبینید مسلمانان آنجا رنگ و لعاب بیشتری دارند. و این شهر، شهری مذهبی است. با این وجود به اعتقادات مردم مسلمان مریوان توجهی نمیشد. البته فواد سلطانی وقتی کار به جای باریک کشید ایشان از محاصره بسطام با یکی از افرادش پا به فرار گذاشت و مقاومت نکرد. یعنی اگر این ایدهها و آرمانها اصالت داشت دوام میآورد و مقاومت میکرد در همین بسطام شما شهید چمران را میبینید که با هلیکوپتر در دل روستا پیاده میشود و جنگ را از سختترین نقطه شروع میکند.
مطالبات گروه های جدایی طلب چه تفاوتهایی باهم داشت؟ یعنی مطالبات مطرح شده توسط عزالدین حسینی به عنوان امام جمعه اهل سنت شمال کردستان با مطالبات مطرح شده توسط احزاب کومله و دموکرات و متحدهای چپشان چه اشتراکات و تفاوتهایی داشت؟
نه تنها عزالدین حسینی که امام جمعه مهاباد بود بلکه صدیق کمانگر که مسول شاخه کومله در سنندج بود بعد از پیروزی انقلاب اسلامی موضع شان شتاب میگیرد و رادیکال میشوند. امام چه منطقی را مقابل اینها میگذارد؟! اگر قرار باشد ما به شما خودمختاری بدهیم باید به قشقاییها، بختیاریها ترکمنها و بلوچها هم خودمختاری بدهیم. اقوامی که با نمایندگان و معتمدهایشان آمده اند و میگویند به ما ظلم شده است حتی برق، آب و غذا نداریم. مطالبات مشابهی را مطرح میکنند. اگر قرار باشد در کردستان چنین اتفاقاتی بیفتد، ما چگونه میتوانیم این ملت را یکپارچه نگه داریم.
درست در زمانی و در تمدنی که مثل کشورهای همسایه نبودیم و در مناطق مختلف کشورمان، فرقهگرایی و قبیلهگرایی به آن صورت دیده نمیشود و همه فرقهها و قبیلهها تحت عنوان ملت ایران نامیده میشوند و این خیلی ویژگی مهمی است؛ که امام آن را حفظ میکند.
امام خمینی در سال 58 خطاب به محمد حسین شاگر رییس وقت ستاد مشترک ارتش تأکید می کند که ضمن مشورت با شورای انقلاب حتی الامکان از درگیری منتهی به کشتار احتراز شود. (صحیفه امام، ج9، ص: 313) اما، اگر نیروهای انقلاب به دنبال کنترل و مهار درگیری بودند؛ چرا گروهها درگیریهایی را افزایش دادند که حاصل آن تنها افزایش تلفات برای آنها بود؟
اتفاقا ما بیشتر کشته دادیم و مظلومیت اتفاقا بیشتر از جانب مدافعان انقلاب اسلامی است تا گروههای مخالف. وقتی مرحوم مهندس بازرگان به قصد تألیف قلوب و دلجویی برای بازدید از بازماندگان درگیریها به کردستان میروند، بر سر قبر کشتهشدگان آنها حاضر شده و فاتحه میخوانند. رئیس دولت انقلابی فقط به خاطر این که آتش خشم و خشونت را بخواباند و این قهر انقلابی را کاهش دهد حاضر شد چنین کاری را بکند. این سبک و سیاق را نمیتوان جدا از هیئت حاکمه تلقی کرد. امام در شش ماهه اول سال 58 مرتب دندان روی جگر میگذارند. ببینید فرق است بین رجزخوانی برای غلبه روانی بر دشمن تا رفتارهای عملی. آیتالله طالقانی بسیار آدم بزرگواری بود و خیلی مایل بود که بین نیروهای اصیل انقلاب وحدت ایجاد کند و از توان آنها برای اداره کشور استفاده شود. چه آنهایی که مسلمان واقعی بودند و چه افرادی که تا اندازهای مسلمان بودند و التقاطی داشتند. اما برخورد گروههای مخالف به اندازهای غیرمنطقی بود که آیتالله طالقانی را هم مجبور به واکنش تند میکند. شما کافیست به بخشهایی از خطبههای نماز جمعه آقای طالقانی گوش کنید که چگونه مخالفین مسلح در کردستان را شماتت میفرمایند. در این زمان آقای طالقانی از کوره در رفته، با این حال امام همچنان طریق مذاکره و اعزام گروههای مختلف و شخصیتهای برجسته به کانون درگیریها را دنبال می کند. برخوردهای غیرمنطقی به گونهای است که با اینکه آیت الله طالقانی شخص خیلی منعطفی بودند وقتی بعد از حادثه خونین سنندج در فروردین 58، هیئتی برای مذاکره عازم میشوند، آقای طالقانی خطاب به آنها میگویند که ما انتخاباتی برگزار میکنیم و شورا تشکیل میدهیم. شورایی را که مردم انتخاب کرده باشند. این شورا از طرف فرمانداری، استانداری و نیروهای نظامی امنیتی نیابت دارد. واقعا چه چیزی بهتر از این موضع آیت الله طالقانی؟ این یعنی همان خودگردانی که بعدها بعضا به آن رسیدند عملی هم شد. اما وقتی آقای طالقانی چنین پیشنهادی کرد. اینجا آقای "صدیق کمانگر" میگوید نه ما قبلا خودمان شورا تشکیل دادهایم. آقای طالقانی با عصبانیت به کمانگر میگوید شما اصلا چه کارهاید که از طریق تلویزیون به مردم پیام دادهاید، بریزند و پادگان سنندج را تصرف کنند. ایشان همانجا میگوید باید بعضیها از جلسه بیرون بروند چون ظاهرا صدای تیراندازی هم میآمد.
میبینید آدمهای بسیار وزینی در هئیت مذاکرهکننده هستند. معلوم میشود که امام و نظام برای حل مسالمتآمیز مسئله جدیت دارند. هنوز انقلاب، نظام و امام در مقابل اقدامات و تحریکات خشونتباری که گروهها دارند، انعطاف نشان میدهند.
سندی دارم از خاطرات سنار مامدی عضو کمیته مرکزی حزب دموکرات که دست نویسش پیش من موجود است. خیلی جالب است در 8 فروردین 58 مینویسد: ما، غنی بلوریان، قاسملو و تعداد دیگری از اعضای حزب دموکرات تصمیم گرفتیم که برای مذاکره با امام خمینی به قم برویم. وقتی هم رفتیم دیدیم در باز است و همه میآیند و میروند. در بین این رفت و آمدها ما نمیتوانستیم حرفهایمان را منتقل بکنیم. به هر حال فرصتی پیش آمد و صحبتهایمان را کردیم. در آنجا تأکید قاسملو بر خودمختاری بود و به امام گفت که باید به ما خودمختاری بدهید. امام هم در پاسخ میفرمایند که همه خلقهای ایران مظلوم واقع شدهاند. ما باید به همه خلقهای ایران توجه بکنیم. نکته قابل توجه اینکه امام از آنها میپرسد چرا شیخ عزالدین حسینی را نیاوردهاید. همین شیخ عزالدین حسینی که بعد از انقلاب علیه انقلاب و شخص امام سمپاشی میکند. آقای قاسملو میگوید که هوا خوب نبود و ایشان نمیتوانستند با ماشین بیایند و هلیکوپتر هم نبود.
ببینید امام تا چه حد حسن نیت داشتند. در این که نیروهای انقلاب به دنبال حل بحران از طریق گفت و گو و مذاکره بودند؛ کل هئیت حاکمه را میتوان یک واحد سیاسی دید و لذا من در این مسئله طیفهای مختلف نظام را از هم جدا نمیکنم. کما اینکه وقتی صحبت از آیتالله طالقانی میکنیم باید از مرحوم داریوش فروهر نیز یاد کنیم. مرحوم فروهر با وجود اینکه وزیر کار دولت بازرگان است، نسبت به دولت، انتقادی صحبت میکند و میگوید دولت نسبت به گروههای مخالف و مسلح کوتاهی کرده است. برای دولت تعبیر تماشاچی به کار میبرد و میگوید چرا دولت باید تماشاچی باشد و دخالت نمیکند.
آقای فروهر اولین کسی بوده است که از جانب حکومت وارد مهاباد میشود به همراه آقای مکری و وزیری؟
بله، این موضوع مربوط به سال 57 میشود. نظام در آن برهه معتقد بود باید کسانی برای مذاکره اعزام بشوند که مورد اعتماد مردم، علما و جریانهای سیاسی باشند. حتی شاید بیش از آنچه مورد اعتماد حکومت باشند اعتماد مردم لحاظ شده بود. زبان کردی داشته باشند تا در واقع ارتباط خوبی برای جلب اعتماد مردم منطقه شکل گیرد. ولی متأسفانه وقتی تمام تلاش این گروه در راستای برقراری آرامش است، همزمان آقای قاسملو در تدارک حمله مسلحانه دیگری در مهاباد است. در سال 58 تیمهای مختلفی از ناحیه حکومت و هیئت حاکمه چه به عنوان نماینده امام، چه به عنوان نمایندگان دولت و شورای انقلاب و چه به عنوان افراد متفرقه مثل فرماندهان یگانها و تیپها از تیمهای مذاکرهکننده بودند که برای خاموش کردن آتش خشونت در محل حضور مییافتند. در حالی که وقتی تعرض خشونتآمیز میشود باید پاسخ متناسب داده شود.
مذاکرات پاسخ هیأت های مذاکره کننده در درون مذاکرات چگونه داده می شد.
هیئتها همزمان با هم مأموریت نداشتند. اولین هیئت، هیئت سه نفرهای بود که بعد از اولین غائله مهاباد اعزام میشوند و در آنجا به نحوه برخوردی که از جانب احزاب کرد با دولت موقت میشود معترض میشوند. آنجا مقاومتهایی صورت میگیرد و در نتیجه تصمیماتی اتخاذ میشود. طرف مقابل، بیشتر مایل است که از شکافهای درون حاکمیت استفاده و به حیات سیاسی خود ادامه دهد. مدام تیپهای مختلفی را برای مذاکره، جلو میفرستند. عزالدین حسینی یک موضع میگیرد. حزب دموکرات، موضعی دیگری. حتی در درون حزب دموکرات مواضع مختلفی اتخاذ میشود. چریکهای فدایی هم همین طور. آنها وحدت رویه ندارند و تکلیف هیئت مذاکرهکننده را روشن نمیکنند. به توافقی میرسند و بعد به سرعت آن را نقض میکنند. با وجود اینکه زمان زیادی از پیروزی انقلاب نگذشته است در اول فروردین 58 با حمله به رادیو و تلویزیون سنندج و تصرف آن مواجه میشویم. ممکن است حزب دموکرات در هیئت نمایندگی خلق کرد قدرت بیشتری داشته باشد. با این حال حزب کومله است که با حمله به رادیو و تلویزیون سنندج همه رشتهها را پنبه میکند.
رفراندم قانون اساسی را هم این افراد و گروهها تحریم کرده بودند؟
بله.با وجود اینکه به نماینده ای برای خبرگان انتخاب شده داشتند اما در مجلس خبرگان شرکت نکردند. و نهایتا رفراندم قانون اساسی مصوب آن را تحریم کردند؟ البته اینها بعد از تحریم انتخابات دیدند که خیلی بد شد. اما تمام گروههای پیکار، فدایی خلق، دموکرات و کومله همگی تحریم کرده بودند. اینها آمدند بعدا در مهاباد گرد هم آمدند و گفتند ما اصلا خودمان قانون اساسی مینویسیم تحت عنوان قانون اساسی دولت خود مختار. برای این که چنین کاری را بکنند و تمهیدات کافی فراهم آورند، یک سپر دفاعی از پاوه و سنندج کشیده بودند تا ستونهای نظامی نتوانند وارد شوند. در مهاباد هم که تجهیزات و سلاحهای زیادی از جمله توپ و تانک داشتند.
به نظر من امام نسبت به این مساله که یک سری اتفاقات استراتژیک دارد روی میدهد واقف بود که گروههایی میخواهند مسیر نظام سازی را تخطئه کنند و جلو شکلگیری آن را بگیرند. قطعهای از کشور جدا میشد و مشخص نبود این اتفاقات به کجاها خواهد کشید. ممکن بود به فروپاشی دولت مرکزی بینجامد. امام دخالت کرد و با این معضل مواجه شد. تمام مردم ما از نیروهای ملی و مذهبی و تمام کسانی که قائل به ایرانیت هستند باید شکرگزار امام باشند. این مدیریت فقط از جانب امام میتوانست نشأت بگیرد. شاید به همین دلیل است که مهندس بازرگان در نیمه سال 58 از امام میخواهند که به تهران بیایند و میگویند بیایید ما مدرسه عالی مطهری را برای دیدارهایتان آماده میکنیم. برخلاف ادعایی که بعدها برخی مطرح کردند که کلاه سرشان رفته است. اما نه کلاه سر کسی رفته است و نه کسی قصد داشت کلاه سرکسی بگذارد. همه این ها در یک روند طبیعی رخ داد. وقتی جریانهای مسلح میآیند و فقط با منطق گلوله حاضرند حرف بزنند و مماشات طلبترین آدمها و سازش کارترین افراد درون حاکمیت را به رسمیت نمیشناسند و حاضر نیستند کوچکترین امتیازی بدهند. مذاکره کننده را اسیر میکنند و هیچ گونه قواعد بازی را رعایت نمیکنند. این اتفاقات پی درپی رخ می دهد. یکی از همراهان تیم مذاکره کننده دولت که همین آقای صادق زیبا کلام بود را اسیر کرده بودند. شما باید خودتان را در آن جغرافیای زمانی و مکانی قرار دهید و تاریخ نگری بکنید، نه اینکه بیاییم و تاریخسازی کنیم. در این شرایط آیا میخواهید امام همینطور در قم بنشیند و فقط نظارهگر باشد؟
مرحوم بازرگان میدانست که چه اتفاقی دارد میافتد. ما در غائله پاوه حدود 12 الی 20 پاسدار داریم که در بیمارستان و در حالت بستری به طرز فجیعی کشته میشوند. در عروسیهایشان به جای گوسفند سر پاسدار را به عنوان قربانی میبریدند. در آن طرف هم جریانهای غیر قابل کنترلی بودند. که از طرف سیستم مرکزی شان هم هدایت نمیشدند. ولی بودند کسانی که حرکات تند و خشنی انجام میدادند.
امام در قم نشسته بودند و به کارهای خودشان میپرداختند، داشتند سازماندهی میکردند که وظیفه مرجعیت دینی خودشان را ادامه دهند. آقای بازرگان در دی ماه 58 به صورت مکتوب از امام خواهش کردهاند که از قم به تهران بروند و رهبری را از مرکز حکومت ادامه بدهند. اینجا امام طفره میروند. اتفاقا در مطبوعات آن دوره هم آمده است که سخنگوی دولت میگوید اگر امام دعوت مهندس بازرگان را بپذیرند به تهران خواهند آمد. تا روزی که بیماری قلبیشان پیش آمد هرگز این دعوت را نپذیرفتند. تا اینکه در بیمارستان قلب(رجایی) بستری شدند و به دلایل مختلف من جمله پیگیریهای درمانی آمدند و در جماران ساکن شدند. این موضوع نشان میدهد این امام است که باید از جریانهای اپوزیسیون چه ملی و چه ملی مذهبی طلبکار باشد، امام مخالف کاندیداتوری روحانیون در انتخابات ریاست جمهوری بود. طوری که با کاندیداتوری شهید بهشتی به شدت مخالفت کردند. شهید دکتر بهشتی که یکی از استوانه های بسیار محکم انقلاب بعد از امام بودند. اگر ایشان میماندند تاثیرات بسیار مهمی را در روند تکامل جمهوری اسلامی میگذاشتند.
گروهها به جای این که از محملی که برای فعالیتهای سیاسی بعد از انقلاب ایجاد شده بود و فضای دموکراتیک آن دوره در کردستان استفاده کنند؛ به سمت حرکتهای مسلحانه رفتند. واقعا دموکراسی ای که در سال 58 داشتیم بینقص بود. اگر رویکرد مسلحانه پیش گرفته نمی شد، همه میتوانستند، به راحتی فعالیت سیاسی داشته باشد. متأسفانه هم در سطح جامعه و هم در سطح دانشگاهها، رویکرد مسلحانه پیش گرفتند.
شهید چمران هم در کتاب کردستان خود از همین موضوع گلایه دارد. او دستنوشته ای در این باره دارد که در کتابی با عنوان کردستان چاپ شده است و به رغم طولانی بودن به نظر مطالعه آن بسیار پر اهمیت است؛ دکتر چمران می گوید:
بعد از پیروزی انقلاب، به مدت 7 ماه، ارتش و ژاندارمری و شهربانی در کردستان وجود نداشتند، حتی صریح تر بگویم، دولت هم حضورنداشت، هیچ نیروی دولتی نبود که جلوی کسی را بگیرد و یا فعالیت حزبی را سد کند، جلوی تظاهرات را بگیرد یا از انتشار روزنامه ای یا اعلامیه ای جلوگیری کند. همه آزاد بودند که هر چه بخواهند انجام دهند بدون آنکه کسی مانع فعالیت آنها شود ... اما چرا در چنین محیطی احزاب چپ مساح می شوند؟ و چرا مسلحانه راه ها را می بندند، به شهر ها مسلحانه وارد می شوند؟ و مخالفین محلی خود را با قدرت سلاح می کوبند؟ و به آنها حق حیات نمی دهند؟ اگر این احزاب می خواستند با منطق و دلیل و به خاطر مردم کُرد فعالیت کنند، احتیاجی به زور و اعمال سلاح نداشتند. در مقابل آنها قدرتی وجود نداشت و کسی جلوی فعالیت آنها را نمی گرفت و می بایست به طریق آزاد و دموکراتیک عقاید خود را به مردم بگویند و مردم را آزاد بگذارند که با میل و رغبت عقاید سیاسی آنها را بپذیرند .... ولی این احزاب این طور نکردند؛ زیرا می دانستند که اکثریت مردم زیر بار آنها نمی روند و فقط سلاح ممکن است به زور و رعب، آنها را وادار به اطاعت از حزب نماید.
در فلسفه جنگ های انقلابی دنیا آمده است که، انقلابی، تا آنجا که کسی سدّ راه او نشده است و با منطق و دلیل حرف خود را می زند و مردم را به سوی خود تبلیغ می کند، اما آنجا که قدرتی نظامی در مقابل او ایستاد و همه گونه راه فعالیت را بر او بست، آنجا نیز انقلابی اجبارأ دست به اسلحه می برد و با قدرت سلاح می کوشد که قدرت نظامی دولتی را نابود کند. اما در کردستان، قدرتی در مقابل احزاب چپ وجود نداشت. حتی دولت مرکزی حضور نداشت و کسی جلوی آنها را نگرفته بود. آنها می توانستند به طریق قانونی و شرعی فعالیت کنند، حرف خود را بزنند و دولت را دعوت کنند تا به حرف های منطقی آنها توجه کند. در صورتی که آنها به پادگان ها حمله می کنند، پاسگاه های ژاندارمری را خلع سلاح می نمایند، شهربانی ها را در همه نقاط قدرت خود خلع سلاح می کنند، بدون آن که قوای انتظامی علیه آنها عملی انجام داده باشند، بدون آن که جلوی آنها را گرفته باشند، بدون آن که گلوله ای علیه آنها شلیک کرده باشند.
احزاب چپ مدعی رهبری کُرد، می خواستند هر منبع قدرتی را در منطقه کردستان خلع سلاح کنند، تا هیچ نیروی دیگری در مقابل نیروی نظامی آنها وجود نداشته باشد. هدف آنها سیطره نظامی بر کردستان بود، لذا ارتش و ژاندارمری و شهربانی و بعدأ پاسداران باید از کردستان خارج شوند تا این احزاب به اصطلاح چپی به آزادی کامل بتوانند ترکتازی کنند و افکار و برنامه های سیاسی خود را پیاده نمایند.
این احزاب به هیچ وجه نمی خواستند حقی برای مردم و نیروهای دیگر قائل باشند و آزادی و دموکراسی و حقوق مردم به هیچ وجه مطرح نبود، فقط می خواستند که از ضعف دولت مرکزی و هرج و مرج موجود سوء استفاده کرده به سرعت مسلح شوند، رقبای خود را از بین ببرند، نیروهای دولتی را خلع سلاح کنند، با قدرت سلاح بر همه کردستان مسلط شوند، بعد افکار سیاسی خود را بر مردم و دولت تحمیل کنند.
به نظر من این بزرگترین خیانتی است که این احزاب چپ مرتکب شده اند؛ جنگ مسلحانه علیه انقلاب بدون آنکه قوای دولتی وجود و حضور داشته باشند، بدون آنکه جلوی کسی را گرفته باشند تا بر کردستان سیطره نظامی پیدا کند تا دیگر دولت مرکزی هیچ کاری را نداشته باشد!
مگر ضد انقلاب شاخ و دم دارد؟ خیانت و جنایت چیزی جز این نیست.... و چقدر پررو و بی انصاف و مغرضند آن احزابی که دولت را قاتل و دیکتاتور و فاشیست می گویند و به ارتش نسبت خیانت و جنایت می دهند و روزنامه ها و شب نامه های خود را از این اراجیف پر می کنند! بی آبرویی و کینه توزی و غرض ورزی را بنگرید که خود خیانت و جنایت می کنند، آنگاه دیگران را به خیانت متهم می نمایند! .... زهی بی شرمی! زهی خیانت!
به مدت 7 ماه، دولت و ارتش سکوت کردند یا بهتر بگویم وجود و حضور نداشتند و این احزاب چپ، مسلح شدند، قوای انتظامی را خلع سلاح کردند، مسلحانه به شهرها ریختند، راه ها را مسلحانه بستند، بی گناهان را کشتند، مخالفین خود را تصفیه کردند و بر کردستان سیطره نظامی یافتند. ولی دولت مرکزی در مقابل آنها سکوت کرد و با اعزام شخصیت های سیاسی و مذهبی سعی کرد تا از راه مذاکره و صلح و صفا مشکلات موجود را حل کند، 7 ماه مدارا کرد، 7 ماه سکوت کرد، 7 ماه همه سرشکستگی ها را تحمل کرد تا بالاخره در قضیه پاوه، آن هم به فرمان امام خمینی، ارتش برای بازپس گرفتن کردستان از دست توطئه گران شروع شد و درعرض 2 هفته همه شهرها و راه ها و مواضع استراتژیک کردستان به دست ارتش افتاد و نیروهای توطئه گر پراکنده شدند و اغلب آنها به عراق گریختند.
در مدت 7 ماه تا قبل از قضیه پاوه، این احزاب چپ، یک برنامه دقیق استعماری را برای تجزیه کردستان و سیطره کامل ضد انقلاب بر منطقه دنبال کرده اند و در این راه از هیچ ظلم و جنایتی نیز فروگذار نکرده اند و اگر احزاب چپ نسبت قتل و خیانت و جنایت به دولت می دهند، مسلمأ این نسبت ها بر خودشان تطبیق می کند زیرا در عرض این 7 ماه فقط آنها یکه تاز صحنه بوده اند و همه شکست و کشتارهای ظالمانه و دزدی ها و خرابی ها به دست آنها انجام شده است.
دولت همیشه راه مصالحه و مذاکره را در پیش می گرفت. همیشه خواستار صلح و صفا بود، زیرا انقلاب ایران بر اساس رسالت مقدس اسلامی ما پیروز شده بود و افتخار داشت که ایمان و شهادت تنها قدرتی بود که انقلاب را پیروز کرده بود و بر خلاف ادعای بعضی ها، انقلاب ایران بر اثر جنگ مسلحانه پیروز نشد بلکه بر اساس ایمان و شهادت به پیروزی رسید و رسالت انقلاب آن قدر قوی و توانا بود که قلب ها و روح ها را تسخیر کرد و حنی ارتش را به جانب خود کشید و ارتش علیه انقلاب نجنگید بلکه به انقلاب پیوست .... لذا انقلاب اسلامی و رسالت انقلابی ما نمی خواهد به قدرت سرنیزه عقاید خود را بر کسی تحمیل کند. احتیاج به زور ندارد، «لا اکراه فی الدین»، و در محیط آزاد و صلح وصفا به مراتب بهتر و سریع تر پیشرفت می کند، هم چنان که خود شاهدیم چگونه این نسیم آزادی و انقلاب بین محرومین و مستضعفین عالم منتشر می شود و هر روز در نقطه ای از کشورهای ستم دیده، مردم محروم و زجر دیده آن علیه ظلم و دیکتاتوری قیام می کنند و از رسالت انقلابی ایران الهام می گیرند و علیه طاغوت ها -همه طاغوت ها- به مبارزه می پردازند.
اما دشمن سعی می کرده است که مسلح شود، جنگ به راه بیندازد، خون ریزی کند، محیط را متشنج نماید و از آب گل آلود ماهی بگیرد و اجازه ندهد تا رسالت انقلابی اسلام، روح های تشنه را سیراب کند. به رأی العین می بینیم که جلوی جهاد سازندگی و کارهای عمرانی را می گیرند تا مردم را در فقر و محرومیت نگاه دارند و بتوانند بر فقر و محرومیت آنها تجارت کنند، چقدر جوانان جهاد سازندگی را اذیت کردند، به زندان افکندند و حتی کشتند! کسانی که برای کمک به فقرا و محرومین رفته بودند و جز خیر و کمک به خلق هدفی نداشتند و حیات و هستی خود را وقف دیگران کرده بودند و این چنین بی رحمانه و وحشیانه با آنها معامله می شد!
واقعیت این است که انقلاب میتوانست ضربههای سهمگینتری را از این بابت بخورد. چرا این اتفاق نیفتاد و انقلاب راه خودش را ادامه داد؟! چرا انقلاب در نظام سازی متوقف نشد؟ این تنها به دلیل تدبیرها و خویشتن داری هایی بود که امام به خرج دادند. امام در غائله پاوه آن فرمان مهم را صادر میکنند؛ اما قبل از غائله پاوه اتفاقات زیادی افتاده است. من در 24 مرداد 58 به مریوان رفتم. دو سه روز قبل از ورود ما پاسداران به مریوان، تعداد 17 یا کمی بیشتر از بچههای مکتب قرآن مریوان را که در چارچوب کمیته انقلاب اسلامی فعالیت میکردند؛ به شهادت رسانده بودند.
اهل تسنن هم بودند؟
بله. از کادرهای ورزیده و خوش فکر و خوش سابقه مریوانی بودند. افرادی کاملا شناخته شده، با نفوذ و جوانانی پخته بودند. فقط به این دلیل که طرفدار انقلاب اسلامی بودند و داشتند زمینههای تشکیل سپاه را در چارچوب کمیته انقلاب اسلامی فراهم میکردند. من وقتی وارد مریوان شدم هنوز تکههای بدن این شهیدان را روی در و دیوار میدیدم. تکه تکه شده بودند و به طرز فجیعی به شهادت رسیده بودند.
ترور شده بودند یا در درگیری به شهادت رسیده بودند؟
نه. درگیری رخ داده بود. افراد مسلح غیرقانونی به سمت مرکز کمیته و سپاه حمله کرده بودند و چون سپاه هم پشتیبانی نمیشد و شهر مریوان هم شهری با موقعیت بن بست بود، بچههای مکتب قرآن بیکس و تنها مانده بودند. البته آنها تا آخرین فشنگ هایشان هم مقاومت کردند. من به عنوان یک پاسدار چنین فجایعی را دیدم، ولی با تمسک به همین ادبیات امام که هرگز نمیخواستند اوضاع به طرف خشونت برود خویشتن داری میکردیم. مثلا وقتی از پادگان میخواستیم خارج شویم، با لباس شخصی و بدون سلاح میرفتیم در سطح شهر و حتی در کمیته جوتی یاران (کمیته کشاورزان کومله) و یا حزب دموکرات و حزب رستگاری مینشستیم و با آنها بحث میکردیم. باورتان نمیشود درست مثل وضعیتی که در مناظره های جلو دانشگاه تهران در آن روزها محاکم بود. خیلی هم نگران بودیم که بحث به جاهای باریک بکشد یا بحث کمی تند شود و ما را اسیر کنند. بهمن وجدانی یک جوان بسیار خوشفکر و اهل مطالعه کرمانشاهی بود که با ما در شهر میآمد و چون زبان کردی بلد بود اکثرا همراه ما بود. درست در روز قدس در پادگان برای جمعیت سخنرانی میکرد و دوست داشت که با طرفداران این گروهها بیشتر به گفتگو بپردازد و مباحثه کند. وقتی که غائله پاوه پیش میآید و امام دستور عقب راندن گروههای مسلح غیر قانونی را صادر کرد، ایشان در بین جاده مریوان ـ بانه اسیر میشود و در اسارت به شهادت میرسد. ما وقتی که بالای سرش رسیدیم دیدیم که تازه تیر خلاص خورده است. میخواهم بگویم اگر مظلومیتی است از این طرف است. اگر کشت و کشتار و بیپروایی و خشونتی بود از طرف گروههای مسلح غیرقانونی بوده است.
امام خمینی روز قبل از پیام پاوه سخنان قاطعی در 26 مرداد سال 58 درباره غائله کردستان مطرح میکند و با این بیان که «این توطئهگرها در کردستان و غیر آن در صف کفار هستند، با آنها باید با شدت رفتار کرد.» متذکر می شود که:
اشتباهى که ما کردیم این بود که به طور انقلابى عمل نکردیم و مهلت دادیم به این قشرهاى فاسد، و دولت انقلابى و ارتش انقلابى و پاسداران انقلابى، هیچ یک از اینها عمل انقلابى نکردند و انقلابى نبودند. اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم، به طور انقلابى عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم، و رؤساى آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزبهاى فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم، و رؤساى آنها را به سزاى خودشان رسانده بودیم، و چوبه هاى دار را در میدانهاى بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمت ها پیش نمى آمد. من از پیشگاه خداى متعال و از پیشگاه ملت عزیز، عذر مى خواهم، خطاى خودمان را عذر مى خواهم. ما مردم انقلابى نبودیم، دولت ما انقلابى نیست، ارتش ما انقلابى نیست، ژاندارمرى ما انقلابى نیست، شهربانى ما انقلابى نیست، پاسداران ما هم انقلابى نیستند؛ من هم انقلابى نیستم. اگر ما انقلابى بودیم، اجازه نمىدادیم اینها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام مىکردیم. تمام جبهه ها را ممنوع اعلام مى کردیم صحیفه امام، ج9، ص: 2و 281
این سخنان الان با تیتر های زرد بارها در فضای مجازی منتشر می شود؛ بی آنکه زمینه وقوع آن و مخاطب آن درنظر گرفته شود. اما تاریخ این عبارت ها دقیقا روز قبل از فرمان آزادسازی پاوه است. یعنی مدتی پس از آغاز محاصره و قبل از این که چمران و آخرین نیروهای مدافع انقلاب در تنگ ترین و سخت ترین وضعیت حلقه محاصره پاوه قرار بگیرد. وضعیتی که فقط به دلیل نبود نیروهای ارتش تقریبا تمام شهر پاوه به اشغال درآمده،شهر در آستانه سقوط است و در روزهای قبل از آن جنایت ها و خونریزی های مختلفی، تنها به دلیل نبود ارتش به وقوع پیوسته که از جمله آن قتل عام مجروحان و بیماران بیمارستان این شهر است.
وقتی که متن این گزاره را در صحیفه امام می خوانید متوجه می شوید، بدون هیچ فاصله ای دقیقا بعد از این متن فرمان آزادسازی پاوه آمده است. هیچ مطلبی بین این دو نیست.
اما این گزارهها از سوی کسانی که علاقهمند به ارائه تفسیری اقتدارگرایانه از امام خمینی هستند؛ نشانه و استدلالی برای مخالف با آزادی مطبوعات تلقی شده است. هر چند در این متن نیز تأکید بر قید «فاسد» و مطبوعات «فاسد» شده است؛ اما نکته مهمتر این است که مخاطب این متن کسانی هستند که اسلحه به دست گرفته اند و به پادگان های ارتش حمله می کنند.
اتفاقا من هم میخواستم به همین سخنان و شکلگیری پدیده توطئه تخطئه دوگانه امام بیشتر اشاره کنم. امام در جریان حمله مسلحانه به شهرها و مراکز نظامی میآیند یک رجز میخوانند و میگویند من در پیشگاه ملت توبه میکنم، ما باید میآمدیم چوبههای دار در شهرها میآویختیم و روزنامهها را میبستیم و... در حالی که این نه در گذشته اتفاق افتاده است و نه بعد از این.
اتفاقا در انتهای همین سخنرانی که در مدرسه فیضیه انجام گرفته است؛ امام خمینی باز هم از فرصت دادن و امکان توقف درگیری مسلحانه سخن می گوید:
ما باز تا چندى مهلت مى دهیم به این قشرهاى فاسد؛ و این اعلام آخر است و اگر چنانچه در کار خودشان تعدیل نکنند و به ملت برنگردند و دست از توطئه ها برندارند، خدا مىداند انقلابى عمل مىکنم.
اما هشدار می دهد که در صورت مسامحه با آشوبگران:
مى آیم تهران و رؤسایى که مسامحه مى کنند با آنها انقلابى عمل مى کنم. قشرهایى از ارتش که اطاعت از بالاترها نمى کنند و امر آنها را اطاعت نمى کنند باید بدانند که من با آنها اگر آمدم، انقلابى عمل مىکنم. عذرها را کنار بگذارید! بروید فاسدها را سرکوب کنید، بروید توطئه گرها را سرکوبى کنید؛ مسامحه نکنید! دولت مسامحه نکند، ارتش مسامحه نکند، ژاندارمرى مسامحه نکند؛ پاسداران مسامحه نکنند.
دولت با شدت رفتار کند، ژاندارمرى با شدت رفتار کند؛ ارتش با شدت رفتار کند. اگر با شدت رفتار نکنند، ما با آنها با شدت رفتار مىکنیم. ما با خود همینها، با خود همینها که مسامحه بکنند، اگر مسامحه بکنند، با شدت رفتار مىکنیم. مسامحه حدودى دارد، جلب وجاهت حدودى دارد. مصالح مسلمین را نمىگذارند به این امور از بین برود. دادستان انقلاب موظف است مجلاتى که بر ضد مسیر ملت است و توطئه گر است تمام را توقیف کند، و نویسندگان آنها را دعوت کند به دادگاه و محاکمه کند. موظف است کسانى که توطئه مىکنند و اسم «حزب» روى خودشان مىگذارند، رؤساى آنها را بخواهد و آنها را محاکمه کند. (صحیفه امام، ج9، ص: 283)
با این حال همه می دانیم که هیچ یک از نیروهای مسلح روز بعد در پاوه حاضر نیستند و نهایتا با فرمان امام خمینی سیل مردم به سوی پاوه هجوم می آورند و آشوبگران مجبور به عقب نشینی به خاک عراق می شوند.
اینجا یک رجزخوانی اتفاق میافتد. وقتی امام در 26 مرداد این حرف را میزند چند روز بعد در 6 شهریور بر آزادی مطبوعات تأکید مجددد می کنند.
بله انگار امام می خواهد متذکر شود؛ وعده ای را که در طول انقلاب داده است را به خاطر دارد و می گوید:
ما در طول پیروزى انقلاب گوشزد کردیم که آزادى مطبوعات مورد نظر ماست لیکن از خیانت و توطئه به طور جدى و بدون اغماض، جلوگیرى مى شود. مطبوعاتى که توطئه گر و مخالف مسیر ملت نباشند، پس از تحقیق، آزاد خواهند بود.
آنهایی هم که بسته شدند نشریاتی هستند که دنبال مشی مسلحانه بودند. اینکه گروهی دنبال خط مشی مسلحانه باشد و دارای یک نشریه رسمی هم باشد و تفکرات و مشی مسلحانه خود را ترویج بدهد اصولا شرایط مناسبی را ترسیم نمیکند. در حالی که خیلی از گروههایی که بعدا در همین جرگه قرار گرفتند و وارد فاز مسلحانه شدند نشریات خودشان را هم منتشر میکردند.
بخش عمده گزاره هایی که امام خمینی درباره برخورد با مطبوعاتی که توطئه می کنند ذکر می کند؛ در همین مقطع آمده است، اما امروزه برخی از جریان های سیاسی از همین گزاره ها به عنوان استدلالی برای ضرورت بسته شدن نشریات رقیب خود استفاده می کنند که حتی رنگ اسلحه هم ندیده اند.
این که میگویم تخطئه دوگانه، این است که هم جریانات اپوزیسیون خارج از کشور از این سخنرانی امام سوء استفاده میکند. هم دوستان جاهلی در داخل که رسانههای ملی را در اختیار دارند.
در اوج جریاناتی که درگیری است بین نیروهای معترض، تحت هر عنوان که باشد، پخش این سخنرانی امام چه معنی میدهد؟ امام این موضوعات را درباره گروههای جداییطلب و مسلح مطرح میکند و حتی درباره آنها هم ابتدا به ساکن این کارها را نکردند. سخن او برای کسانی که با ظرف زمانی آن آشنایی دارند بیشتر یک رجزخوانی است در مقام فرمانده کل قوا و تشجیع مردم و نیروهای مسلح برای دفاع از وطن در برابر جداییطلبان.
بنابراین، وقتی این جنس از سخنان را به منتقدان مثلا یک انتخابات نسبت میدهند؛ خب معلوم است که توطئهای در کار است که چهره ایشان را خشن نشان بدهند، اینکه امام و بنیانگذار نظام، در درون کشور خودش، تحریف شود و بیکس و تنها امکان دفاع از خودش هم نداشته باشد، واقعا مشکوک است. چون انگار مواضع ایشان درباره اسلام آمریکایی تخم کینه زیادی را در بین متحجرین و حجتیهایها باقی گذاشته بود که رد پایشان اینجا و آنجا در مراکز قدرت رسانهای دیده میشود.
از این نوع تحریفها و اغراق ها درباره مواضع امام بسیار است. یا از طرف طیف دیگری مثلا گفته میشود که در مدرسه رفاه آقای خلخالی طی حکمهای انبوه روی پشت بام مدرسه رفاه 10 تا 10 تا و 100 تا 100 تا تیرباران کرده است. این دروغی است که به امام و تاریخ انقلاب نسبت میدهند. من به عنوان کسی که یکی از محافظان مدرسه رفاه بودم چنین چیزی را نه شنیدم و نه دیدم.
یعنی شما بر اساس مشاهدات عینی خودتان می گویید این ادعا اغراق گونه است؟
بله! ضمن اینکه امام در مدرسه علوی داشت تمشیت امور میکرد و آقای خلخالی هم در مدرسه رفاه کار خودش را میکرد.
اما این موضوع خیلی شایع است که این اتفاقات در همان مکان رخ می داده است.
اصلا چنین چیزی روایت هایی واقعیت ندارد که امام در طبقه اول ساکن بوده است و آقای خلخالی در پشت بام، بیمحابا و بیحساب و کتاب اعدام میکرد. متأسفانه بعضی از دوستان که اطلاعات دقیقی ندارند اسیر چنین فضاسازی هایی میشوند و با توجه به شرایط روز، دچار اینگونه تاریخسازی و نه تاریخنگری میشوند.
ضمن آن که لزومی نداشت که امام در همه احکامی که ایشان صادر میکرد دخالت کند. با دوستان آن زمان که نشستیم و حسابش را که کردیم از روز پیروزی انقلاب تا 10 روز بعد فقط هشت نفر اعدام شدند. در مدرسه رفاه یکی دو نفر کشته شدند و بقیه در پادگان حشمتیه تیرباران شدند. آن هم چه کسانی؟ سران رژیم گذشته که دستشان به خون مردم آلوده بود. فرماندهان حکومت نظامی و عوامل اصلی حکومت شاه. اتفاقا امام در نیمه سال 58 وقتی که دادستانها و رؤسای دادگاه انقلاب خدمت ایشان میرسند، تأکید بر لزوم دقت و احتیاط در اجرای حدود و صدور احکام قضایی دارند و میگویند:
«..نه اینکه حالا چون انقلاب است ما هر کس را دلمان خواست بزنیم، هر کس را دلمان خواست شلاق بزنیم، هر کس را دلمان خواست حبس بکنیم، هر کس را دلمان خواست خداى نخواسته اعدام بکنیم. اینکه ما انقلاب کردیم به این معنی نیست که شما هر کاری میخواهید میتوانید انجام دهید. هرکسی را اعدام کنید.» (صحیفه امام، ج10، ص:272)
این سخن صریح امام است. اگر مجموعه سخنان امام را در آن ایام با دقت مرور کنیم متوجه می شویم که امام تعدیل میکنند و از افراط جلوگیری میکنند. این درست نیست که قسمتی از سخنان امام را که در اوج درگیریهای نظامی یا جنگ از طرف ایشان و برای نشان دادن شِداد در مقابل کسانی که میخواهند ضربه بزنند گفته است را امروز پخش کنید و برخوردی گزینشی با امام داشته باشید. به نظر من امام به خاطر هوشمندی سیاسی که داشت خیلی بیداری به خرج داد، بسیاری از نیروهای سیاسی ما حتی جریانهای امنیتی وابسته به انقلاب چنین هوشمندی را به خرج نداده بودند.
ضمن این که باید تصور کنید شهدایی که از کردستان به شهرها و روستاها برده میشدند همه مطالباتی را شکل میدادند که فردایش باید حکومت و خود امام پاسخگوی مردم بودند.
آن روزها جو عجیبی در افکارعمومی حاکم بود. برخورد با گروههای مسلح غیرقانونی جزو مطالبات سیاسی اجتماعی مردم بود و مردم این برخورد را از امام انتظار داشتند. حتی عملکرد خود آقای خلخالی را هم نمیتوان از مردم و افکارعمومی آن روزها جدا کرد. اگر چه ایشان در جاهایی سرعت عمل بیش از حد به خرج دادند؛ اما وقتی شما خودتان را در آن ظرف زمان و مکان قرار دهید متوجه میشوید وقتی احساسات یک ملت جریحهدار شده بود؛ چه واکنشهایی را میطلبید.
آنچه که روشن است این است که امام خمینی دردمندانه از خونریزی هایی بیهوده در کردستان سخن می گوید که فقط به دلیل نبود ارتش و ضعف قدرت نظامی رخ داده است. او دردمندانه می گوید:
شما ملاحظه مى فرمایید، الآن که مدتهاست یا عزاى عمومى اعلام مى کنیم یا تشییع جنازه مىرویم یا راهپیمایى مىکنیم براى کشتارهایى که شده است، یا مجلس عزا منعقد مىکنیم. کار ما این شده است که در این مملکت پاسدارهاى ما این طور قتل عام مى شوند و این طور کشته مى شوند، و این براى این است که ما انقلاب را آن طور که باید راه نبردیم.
ظاهرا امام از همان آغاز درخواست می کنند که برای مدیریت این بحران مرزها بسته شود تا سلاح از خارج وارد نشود. اردیبهشت ماه ایشان در یکی از ملاقات های خود که 24 اردیبهشت ماه 85 با ظهیرنژاد فرمانده لشکر 64 ارومیه انجام می گیرد، درباره دستورهایی که به دولت موقت داده است می گوید می گوید:
من دیروز- ظاهراً دیروز بود- این رؤساى اقتصاد و وزیر دفاع و رئیس ژاندارمرى و دیگران خواستم، آمدند اینجا. و من به آنها اخطار کردم که باید این سرحدات محفوظ بشود، که دیگر از خارج سلاح وارد نکنند. این به عهده ارتش است صحیفه امام ج7 279
دکتر چمران هم تأکید دارد که بسته نشدن مرزها بزرگترین نقصان در مدیریت این بحران است. او در سالگرد آزادسازی پاوه می نویسد:
متأسفانه مرزها بسته نشد، بزرگترین اشتباه و بزرگترین نقصان که از روز اول انقلاب تا به امروز در کشور ما وجود داشته عدم امکان بستن مرزها بوده است، بنابراین دشمنان ما با کمال سهولت به کردستان بازگشتند، سیل اسلحه دوباره به کردستان سرازیر شد، سازماندهی آن ها دوباره تجدید گردید و بنابراین توطئه آن ها شروع شد و حتی باید بگویم امروز هم قسمت زیادی از مرزهای ما بسته نشده است و دشمن به سادگی قادر است وارد کردستان و مناطق دیگر شود.
از طرفی دکتر ابراهیم یزدی از طرفی اذعان دارد که «عراق از گروهی به نام خلق عرب حمایت میکردند، ولی بیشترین مشکل ما با عراق در کردستان بود.» اما از طرف دیگر تأکید می کند:
«ما موافق دخالت ارتش و اعزام نیروی نظامی به مرز نبودیم. وقتی که در این باره بحث شد من به آقای مهندس بازرگان این مثال را گفتم که در عراق، در دورۀ نوری سعید در مرزهای اردن ناآرامیهایی رخ داده بود. عراق تصمیم گرفت که ارتش خود را به کمک دولت اردن بفرستد. ژنرال عبدالکریم قاسم، رئیس ستاد ارتش کاملاً مجهز از بغداد خارج شد و به سمت مرز رفت، اما چند روز بعد برگشت و بغداد را گرفت و کودتا کرد. به آقای مهندس بازرگان گفتم ارتش ایران از انقلاب شکست خورده است، هنوز هم تصفیه نشده است. ما نمیدانیم که در ارتش چه خبر است. اگر شما به ارتش ماموریت دهید به کردستان برود، چه بسا در یک جنگ با عراق پیروز شود، اما به عنوان ارتش جمهوری اسلامی بیاید و مدعی انقلاب شود.»
بنابراین او تأکید دارد که:
«ما نمیخواستیم ارتش را به کردستان بفرستیم.» و اصرار داد که «در کردستان، علاوه بر اینکه پادگان مهاباد سقوط کرده بود و هر چه که در پادگان بود به تاراج رفته بود، ما میتوانستیم ارتش را بفرستیم برود به کردستان. اما آن را به مصلحت نمیدانستیم، به دلیل نقشی که افسران فراری، اویسی و پالیزبان در مرزهای ایران و عراق داشتند و سیاستی که عراق دنبال میکرد. ما این نگرانی را داشتیم که ارتش به آنجا برود و با آنها بسازد و بعد باعث دردسر بزرگی برای ما شود.»
در حالی که امام خمینی می گوید:
اگر آن روزى که مىخواستند در کردستان بروند براى مذاکره، من به آنها تذکر دادم که اگر بخواهید مذاکره [کنید]، باید با موضع قدرت بروید. اول باید ارتش و پاسدارها و اینها احاطه کنند آنها را، محاط قرار بدهند، بعد شما بروید صحبت کنید. مسامحه شد. این اسباب این شد که آن گرفتارى طولانى براى ما پیش آمد، و آن قدر ضایعه واقع شد. و الآن هم مى بینید که ضایعه پشت سر ضایعه. همین چند روز چقدر جمعیت پاسداران شهید شدند، و این همه اش براى این است که ما دو دسته بودیم:یک دسته مان از مدرسه آمده بودیم وارد شده بودیم، و یک دسته مان از خارج آمده بودیم و وارد شده بودیم. نه ما آن تجربه انقلابى را داشتیم و نه آنها آن روح انقلابى را، و لهذا از اول هم که ما- به حسب الزامى که من تصور مىکردم،- دولت موقت را قرار دادیم خطا کردیم. از اول باید یک دولتى که قاطع باشد و جوان باشد، قاطع باشد بتواند مملکت را اداره کند [قرار مىدادیم]، نه یک دولتى که نتواند. منتها آن وقت ما نداشتیم فردى را که بتوانیم، آشنا نبودیم [تا] بتوانیم انتخاب کنیم. انتخاب شد و خطا شد. صحیفه امام ج13 47
در این مقطع اختلافی میان مشی و نگاه آقای بازرگان با امام خمینی وجود داشت که معمولا نادیده گرفته می شود؟
بله اشکالاتی وجود داشت. همان طوری که آقای طالقانی میگویند: عجیب است ما میآییم در مجلس چیزی را تصویب میکنیم و در هیئت دولت چیزی را قانونی میکنیم ولی به آن عمل نمی شود. خود مهندس بازرگان هم میگوید که از من به اندازه یک ماشین فولکس انتظار داشته باشید. دولت انقلاب که مورد انتظار بود نه خودش ادعای انقلابیگری میکرد و نه واقعا انقلابی عمل کرد. منظور از انقلابی این نیست که کشت و کشتار راه بیاندازد.نه! در عمل، در انتخاب افراد و در واقع در تعیین سیاستها باید انقلابی عمل میکرد. از یک دولت انقلابی انتظار نمیرود که به محض پیروزی انقلاب و درست در اوج بحرانهای امنیتیای که کم کم جلو پایش گذاشته میشود، دوران سربازی را نصف بکند. سربازهایی را هم که در پادگانها هستند را به مرخصی بفرستد. کردها را به شهر های خودشان بفرستد. هرج و مرج عجیبی شده بود. حتی درون دولت موقت کسانی به این اقدام آقای مدنی وزیر دفاع وقت ایراد گرفته بودند. بعد هم این سیاست برگشت و دولت این قانون را پس گرفت. یا در دیپلماسی که باید فعال تر میبودند و مراقب نگاههای تجاوزگرانه که بعد از قرار داد الجزایر همچنان از سوی رژیم صدام پابرجا بود میبودند. من هرگز قصد انگ خیانت زدن را ندارم. نه تنها به دولت بازرگان، بلکه حتی حتی به بنیصدر.
البته امام خمینی یقینا در برخورد با حرکت های مسلحانه جدایی طلب تأکید دارد؛ در مقطع بحرانی انقلاب، او تعلل در برابر مبارزات مسلحانه و هر جریانی که بسمت جنگ داخلی پیش می رود را به معنای افزودن بر دامنه خون ریزی و افزایش مصائب کشور می داند و آن را یک اشتباه در مدیریت بحران های پس از انقلاب توصیف می کند؛ اما می توانیم بگوییم آنچه که هم در سخنان و هم در رفتار امام خمینی آشکار است؛ این است که او هرگز با مذاکره با همین گروه مخالف نبود و مذاکره را ماه ها بعد از دولت موقت و تا آخرین لحظات جنگ سنندج ادامه می دهد. یعنی انقلابی بودن را می توان به معنای قاطعیت در مقابله با هرگونه جریان مسلح که منجر به جنگ داخلی می شود معنی کرد؛ اما هرگز به معنای حتی توقف مذاکره با همین جریان نمی داند. ضمن این که نشریات چریک های فدایی خلق اقلیت که به کردستان کوچک کرده بودند و فاز مبارزه مسلحانه را در پیش گرفته بودند؛ و همزمان رویکردهای جنگ طلبانه شان را در تهران تبلیغ می کردند؛ در تهران محدود می شود؛ اما نشریات چریک های فدایی خلق اکثریت که چارچوب نظام را پذیرفته بودند؛ تا سال های 63 و 64 فعالیت خود ادامه می دهند.
بنابراین من اصرار دارم که این فقره از متن صحیفه امام را یک بار دیگر با هم بخوانیم:
من هر روزى که از این انقلاب مىگذرد توجه به این معنا بیشتر پیدا مىکنم که ملت ما انقلابى عمل کردند و ما نکردیم. ما یا مقصریم یا قاصر. و در هر دو جهت آن، در پیشگاه ملت جواب باید بدهیم. مردم ریختند همان طور که مىدانید این جرثومه فساد «محمدرضا پهلوی» را بیرون کردند و به پیروزى نسبى رسیدند. وقتى که امر دست ماها افتاد، هیچ کدام انقلابى عمل نکردیم. و چنانچه ما تجربه داشتیم، یعنى یک انقلابى کرده بودیم و از بین رفته بودیم و یک انقلاب دیگر کرده بودیم، این طور عمل نمىکردیم. ما با بى تجربگى این انقلاب را ایجاد کردیم، یعنى ملت [ایجاد] کرد، و ما با بىتجربگى آن کارهاى انقلابى که باید در اول انقلاب بشود، با مسامحه گذراندیم و همان مسامحه هم موجب شد که این گرفتاریها را تا حالا پیدا کردیم و از این به بعد هم داریم، مگر اینکه انقلابى جبران کنیم. شما ملاحظه مى فرمایید، الآن که مدتهاست یا عزاى عمومى اعلام مى کنیم یا تشییع جنازه مى رویم یا راهپیمایى مى کنیم براى کشتارهایى که شده است، یا مجلس عزا منعقد مىکنیم. کار ما این شده است که در این مملکت پاسدارهاى ما این طور قتل عام مىشوند و این طور کشته مىشوند، و این براى این است که ما انقلاب را آن طور که باید راه نبردیم.
اگر راه برده بودیم، اگر آن روزى که مىخواستند در کردستان بروند براى مذاکره، من به آنها تذکر دادم که اگر بخواهید مذاکره [کنید]، باید با موضع قدرت بروید. اول باید ارتش و پاسدارها و اینها احاطه کنند آنها را، محاط قرار بدهند، بعد شما بروید صحبت کنید. مسامحه شد. این اسباب این شد که آن گرفتارى طولانى براى ما پیش آمد، و آن قدر ضایعه واقع شد. و الآن هم مىبینید که ضایعه پشت سر ضایعه. همین چند روز چقدر جمعیت پاسداران شهید شدند(صحیفه امام، ج13، ص: 46 و 47)
با این نگاه اگر خواسته باشیم مشی بنیصدر را بعداز مرحوم بازرگان به طور خاص در مورد مساله کردستان مقایسه کنیم چه تفاوتی احساس می کنیم؟
وقتی به جنگ سنندج در سال 59 توجه کنید، رفتاری که آقای بنی صدر دارد کاملا با رفتار دولت بازرگان متفاوت است. او از همان جا میگوید تا وقتی که کار تمام نشده است پوتینها را از پاها در نیاورید و پای حرفش هم میایستد. البته نظام هم او را همراهی میکند. امام او را فرمانده کل قوای مسلح میکنند و حمایتش هم میکنند. حتی ما پاسداران را که خود را تحت چنین فرماندهی مجاب نمیدانستیم سر جای مان نشاند. بنی صدر هم در آن مقطع برخورد قاطعی کرد. مثلا به شهید صیاد شیرازی 2 درجه میدهد تا برود و مساله سنندج را حل کند، همچنین به آقای ابوشریف به عنوان نماینده خودش در آنجا اختیار تام میدهد.
با این حال نخستین حکمی که امام خمینی در همان روز پذیریش استعفای بازرگان و واگذاری اداره کشور به شورای انقلاب می دهد تمدید فعالیت هیأت حسن نیت است.
هیأت حُسن نیت لازم است به کار خود ادامه دهد، و با شوراى انقلاب در تماس باشد. امید است رفاه حال برادران کُرد به طور شایسته فراهم شود.
صحیفه امام ج10 501
من در کتابم از قول آقای غلام جلالی نقل کردم که گفتند: تا امام نگوید ما از سنندج بیرون نمیرویم. به واسطه آقای غرضی و به صورت غیر مستقیم از امام سوال میشود که این پاسدارها چه کار کنند؟ ما بیرون آمدیم.
"به هر شکلی شده تلفن بیت امام را به دست آوردیم و از طریق خطوط تلفنی فرودگاه با حاج احمد آقا (فرزند امام راحل) تماس گرفتیم. ابتدا گفتیم تلفنهای اینجا توسط حزب دموکرات شنود میشود و ما مطالب مهمی داریم که باید به اطلاع امام برسانیم، ما به زبان انگلیسی، فرانسوی و عربی هم میتوانیم مطالبمان را منتقل کنیم تا آنها متوجه نشوند. بعد از کمی که با حاج احمد آقا انگلیسی صحبت کردیم، ایشان متوجه صحبتهای ما نشد و گفت: سه تا خط تلفن به شما میدهم با هر کدام که توانستید تماس بگیرید و به هر زبانی که شد مطالب را به آنها منتقل کنید، آنها به ما میگویند. یکی از این تلفنها مربوط به آقای غرضی (استاندار خوزستان) بود. به هر حال ما به این شکل مسئله توطئه خروج اجباری پاسداران از سنندج و عواقب آن را گزارش کردیم. قرار شد یک ساعت دیگر زنگ بزنیم، بعد از یک ساعت وقتی دوباره زنگ زدیم، حاج احمد آقا گفتند که دوستان مسائل را به من منتقل کردند و من به حضرت امام گفتم؛ ایشان فرمودند: از دستور هیئت حسن نیت (دولت) تبعیت کنید. پس از آن قرار شد به جز باشگاه افسران، اماکن داخل شهر، شامل فرودگاه، کاخ جوانان، جهاد سازندگی، رادیو تلویزیون و تپه دیدگاه را به ارتش تحویل بدهیم، که این کار برای ما خیلی سخت بود. فرمانده ارتشی که برای تحویل گرفتن این مکانها آمد، سرهنگ نصرتزاد بود که خیلی با روحیه بود. او به من گفت غصه نخورید، به شرفم قسم این اماکن را تا آخرین قطره خون خود حفظ خواهیم کرد. ما نیروها را با هلیکوپتر و تجهیزات را با خود به پادگان لشکر28 سنندج منتقل کردیم. سپاه همه اماکن به جز باشگاه افسران را تحویل ارتش داد و به داخل پادگان لشکر28 منتقل شد."(صفحه 57 کتاب نویسنده)
من خودم از آخرین پاسدارهایی بودم که از سردشت خارج شدیم و به تهران آمدیم. متاسفانه در آن روزها نشریه کارگر، کاریکاتوری با این مضمون که خلق کرد یک جارویی را دستش گرفته و دارد پاسدارها را از کردستان بیرون میکند در صفحه اول خودش چاپ کرد. فقط به خاطر این که به توافق پایبند بودیم این همه تحقیر را به جان خریدیم.
به نظر شما چه شاخصی را می توان برای گفتمان امام خمینی در مقطع جنگ های داخلی کردستان ذکر کرد؟
ما در سال 58 با محوریت امام، زمینههایی برای یک گفتمانسازی جدید و متفاوت با سیاست های رژیم گذشته از نظر امنیتی فراهم میسازیم. یک ادبیات جدید مبتنی بر شعائر انقلاب. مثلا وقتی یک خبرنگار در زندان پادگان لشکر 28 از پیشمرگ زندانی نظرش را در مورد وضعیت زندان پرسیده بود او هم از حال و هوای زندان گلایه کرده بود. اینجا محمد بروجردی به عنوان یکی از فرماندهان وقت سپاه میآید و با کسی که باعث آزار روحی زندانی شده بود برخورد میکند. دقیقا همان لحظه او را خلع سلاح میکند و او را به زندان میاندازد. به این دلیل که ما از امام شنیده بودیم اگر در بین راه کسی حتی محکوم به اعدامی را سیلی بزند آن کس را باید قصاص کرد.
ولی این نظام کارگزاران خودش را میخواهد که باید تربیت شوند و کشف شوند تا شکل گیرد. در مقطع دوم بحران الحمدلله به کمک شهید بروجردی این اتفاق افتاد. در این جنگ که از 59 به بعد را شامل می شود دیگر ما حضور و تاثیری مثل گذشته از نقش و پیامهای مستقیم امام نمیبینیم. امام دیگر مثل مقطع اول درگیریها حضور مستقیم ندارد.
یعنی شما شخصیت شهید بروجردی را که با گفت و گوی مردمی و حضور در شهرهای کردنشین مسیر حل بحران را دنبال می کرد؛ شاخص گفتمان امام می دانید و معتقدید که به همین دلیل حضور و نقش آفرینی بی واسطه امام و پیام های مستقیم او درباره کردستان کم تر می شود؟
مرحوم شهید بروجردی در اوج درگیریهای خونین سنندج، زن حاملهای را از خانهای زیر آتش در آورد و با جیپ خود نجات داد که با آن وضعیت جانش را از دست ندهد. یا بلند میشد و سرنزده میرفت داخل مجلس عروسی آنها. این آدم تربیت شده فرهنگ امام بود. شهید بروجردی کسی بود که میگفت باید با اینها ازدواج کرد و ازدواج اول منظورش بود. خود بنده آنجا ازدواج کردم. خیلی از برادرهای سپاه رفتند و با خواهرهای کرد ازدواج کردند. هنوز هم ازدواجشان دایر است. مدیریت بحران تک سویه نیست. حتما باید در نوک پیکان مدیریت ملاحظات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی لحاظ شود. ما اکثرا تنها هنری که داریم این است که مخالف سازی بکنیم و وقتی هم مخالف سازی کردیم مکانیسم برخورد با آنها را نمیدانیم. تز محمد بروجردی این نبود، چه برسد به اینکه خون بیشتری از دشمن ریخته شود. آنطور که از افراد مطلع شنیدم در تعقیب و گریزهایی که بعد از آزاد سازی سنندج با مخالفین داشت سعی میکرد شرایط را طوری فراهم کند که اینها فرار کنند تا اینکه در بن بست قرار بگیرند و کشته شوند. در واقع آنها را میراند تا بمیراند.
ما وقتی در کردستان بعد از جنگ کامیاران وارد گفتمان جدید امنیتی میشویم، در تمامی حالاتمان اثر میگذارد. این تغییر گفتمان، حتی در زبانمان، در حرکتمان در نوع رفتار و تعاملاتمان و حتی در لحن بیانیههایمان اثر گذاشته بود. این نشان میدهد که ما از تجربیات سال 58 خوب استفاده کردیم. گفتمان سال 58 که آزمون خودش را پس داد اجتناب ناپذیر بود. ولی در گفتمان جدید، مجموعه ای از افراد، که هر کدام در نوک پیکان فعالیتشان یک متغیر خاص برجستهتر است. یکی بیشتر نظامی است، یکی بیشتر اجتماعی و جهادی. همگی مجموعهای را تشکیل میدهند که واقعا می خواهند مساله حل شود. برای مخالف، حقوقی قائل بودند.
این بار امام مساله را به مردم و کارگزارهایی که فرصت میخواست برای کشف و تربیتشان سپرد. بنابراین اگر نقص و نقصانی هم در گذشته بود، این نقصان را باید به حساب وضعیت اجتناب ناپذیری بگذاریم که در دوره گذار و انتقال از شرایط انقلاب به تشکیل نظام روی میداد.
شهید بروجردی پیام نوروزی سال 59 امام را درک کرده بود که به مساله امنیت میپردازند. با وجود اینکه در آن سالها نام گذاری به مفهوم امروزی وجود نداشت ولی میشود گفت سال 59 سال امنیت نامگذاری شد. امام به مسوولین ذیربط اختیارات داد و دست آنها را در انجام امور باز گذاشت. امام راه را برای تعصبات صنفی، حزبی، گروهی و سازمانی بست. مسئله جالب این است که در طول این اتفاقات، امام در مقطع اول درگیریها و اتفاقات کردستان جا به جا دخالت میکنند. ولی بعد از آن مقطع اصلا دخالت نمیکنند و حضور مستقیم شان خیلی کمرنگ میشود. این رویه تا آنجا ادامه پیدا میکند که هر چقدر به ثبات بیشتری میرسیم امام اختیارات را در چارچوب قانون به افراد تفویض میکنند. حتی در این سالها ایشان یک سال را با عنوان سال عمل به قانون نامگذاری کردند لذا در اواخر عمر مبارکشان میگویند همه ما از جمله خود من، باید مطابق مُرّ قانون عمل بکنیم. نقل به مضمون میفرمایند اگر ما اعمال خلاف قانون اساسی انجام دادیم فقط به دلیل قرار گرفتن در شرایط جنگی بوده است.
بنده در مقالهای یادآور شدم که در شرایط جنگی و در اوج تجاوز دشمن شعار توسعه سیاسی، محلی از اعراب ندارد؛ به خصوص در مورد کسانی که مشکوک به ستون پنجم هستند و اگر نیستند لااقل رفتاری را انجام میدهند که شبیه همانهاست. نباید تفکر دفاعی و بنیه دفاع ملی را ضایع بکنیم. حتی اگر محترمترین افراد باشند در صورت چنین رفتاری اینجا دارند اشتباه خیانتگونه میکنند.
اگر دقت کنیم در مقطع دوم، این نظام است که فعال است و گروههای مسلح منفعل و آشفته. درست برخلاف نیروهای مسلح جمهوری اسلامی در این مقطع آنها بودند که متشتت و سردرگم اند و درونشان بلبشویی از تضادهای تئوریک، اختلافات محلی، درگیری و کشتار مسلحانه از یکدیگر است. در این مقطع شعار محوری «خودمختاری برای کردستان دموکراسی برای ایران» محدود میشود به همان خودمختاری. طبیعی هم بود. چون وقتی آنها در داخل خودشان نتوانسته بودند فرهنگ دموکراتیک را برقرار کنند و همدیگر را به فاشیسم متهم میکردند؛ چگونه قادر بودند این شعار را سراسری و عمل بکنند. گو اینکه بعدها و طی سالهای اخیر از هر دوی این شعارها عبور کردند.
درباره تقاضای خودمختاری، نیروهای انقلاب چه راه حلی پیشنهاد می دهند؟
در مورد خودمختاری هم همان پیشنهادی که آیتالله طالقانی داشت به نوعی خودگردانی را به آنها اعطا میکرد که بیایید و شما خودتان انتخابات برگزار کنید. شورا تشکیل دهید و خودتان اداره کنید. نه اینکه بیایید و با لطائف الحیل رایی را از درون سازمان خود بسازید و شورایی را درست کنید که عمدتا از نیروهای کمونیست چپ باشند. اگر داخل شورا یکی دونفر هم مثل شبلیهای مسلمان ورود میکرد را مورد تعرض و اذیت قرار دهید. آخرش هم او را تکه تکه کردند و به طرز فجیعی به شهادت رساندند. حتی برخی از آنهایی که تحت فشار از جنس مدافعان انقلاب اسلامی هم خارج شدند و مواضع بی طرفانهای اتخاذ کردند. با این وجود به خاطر گذشته شان در دادگاه های خلقی محاکمه و به طرز فجیع و شیوه تحقیرآمیزی اعدام شدند. مثلا آن ها را در جایی قرار میدادند که مردم بیایند و آب دهانشان را به صورت آنها پرتاب کنند.
ما تلاش زیادی برای مذاکره با گروههایی که مسلح بودند و جز منطق اسلحه و خشونت چیزی را متوجه نمیشدند کردیم. بخشی از خودشان هم تندکردن روند تحولات را از اشتباهاتشان در آن مقطع می شمارند. ما این مذاکرات را در شرایطی انجام دادیم که اتفاقا میتوانستیم برخورد قاطع نظامی کنیم. خیلی جاها کشته دادیم که مردم بیطرف کشته نشوند.
نقل قولی از آقای هاشمی پیدا کردهام که در جریان سقز میگویند: در جریان آزادسازی شهر سقز، ما حاضر شدیم شهید بیشتری بدهیم ولی مردم آسیب کمتری ببینند.
امام به قدری از اینکه کارها به خود مردم کردستان سپرده شده خوشحال میشدند که به نقل از برادر ارجمندم آقای سعید عابدینی که ایشان به اتفاق شهید بروجردی خدمت امام رسیده بودند وقتی بروجردی با حجب و حیا بیست میلیون برای پیشمرگان مسلمان کُرد درخواست میکند این امام است که چانه می زند این مبلغ کم است و با سوال پیچ کردن بروجردی، ایشان متوجه میشوند پس جدا از حقوق آنها، خانوادهها و بازماندگان شهدای آنها چه میشود و خود ایشان ده میلیون تومان دیگر اضافه می کنند و قبل از پایان جلسه مسئول مربوطه را میخواهند که تا بانکها باز هستند پول نقد تهیه کند و تحویل آقای بروجردی بدهد.
تقریبا 3 ماه بعد از آزادسازی پاوه، امام خمینی در تاریخ 58/8/26 پیام دیگری میدهد که به پیام صلح و دوستی موسوم است.( صحیفه امام، ج11، ص: 55 الی 57)
متن پیام:
بسم اللّه الرحمن الرحیم
سلام بر خواهران و برادران کُرد، که با وفاداری خود به اسلام و جمهوری اسلامی از توطئۀ خائنین به کشور جلوگیری کردید. گزارشهای هیأت ویژه همان طور بود که متوقع از برادران و خواهران کُرد بود، که هرگز خود را از اسلام و ایران جدا نمیدانند. و آنچه بدخواهان به آنان نسبت میدهند چیزی جز افساد و توطئه گری نیست. اکنون من باید به شما برادران و خواهران کُرد و سایر برادران مطالبی را تذکر دهم:
1ـ در این موقع حساس، که ملت ما با چپاولگران ـ که در رأس آنها امریکا است ـ مواجه است و برای احقاق حق خود و به دست آوردن ذخایر هنگفتی که محمد رضا پهلوی به غارت برده و به محاکمه کشیدن این جانی قیام نموده، و همۀ قشرهای ملت با هم در این امر حیاتی متحد و همصدا شدهاند، برادران و خواهران کُرد ما هر جا هستند باید به طور اولویت در این امر شرکت کنند و با سایر خواهران و برادران هماهنگ شوند؛ و لازم است از اختلافاتی که بدخواهان ایجاد میکنند به طور قاطع جلوگیری کنند. برادران من! امروز هر اختلافی به نفع امریکا و دیگر اجانب است. آنان هستند که از اختلاف ما بهرهگیری میکنند و ما را میخواهند به اسارت بکشند. بپاخیزید، و توطئهگران را نصیحت کنید؛ و در صورت عدم قبول، از خود برانید و از مناطق خود بیرون کنید؛ یا آنان را گرفته تسلیم مقامات دولتی کنید.
2ـ اینجانب و همۀ ملت از ستمهایی که به شما برادران کُرد در طول حکومت استبدادی شده است و از تبعیضهایی که بر خلاف اسلام بر شما روا داشتهاند مطلع هستیم. لکن باید بدانید که این شما برادران نبودید که مورد ستم و ظلم واقع شدید؛ سایر برادران تُرک و لُر و عرب و بلوچ و فارس و ترکمن هم با شماها شریک بودند و همه محروم بودند از آنچه شما محروم بودید. شما اگر به زاغه نشینان و گود نشینان تهران توجه نمایید، خواهید دید آنان از همه محرومترند. اینجانب میدانم که در حکومت موقت هم آنطور که خواست شما و ملت است رسیدگی نشده. لکن باید بدانید باز در این امر همۀ برادران شما شریک میباشند؛ و دولت موقت با کمال جدیت اشتغال به کار و سامان دادن بود؛ لیکن آشفتگیها به قدری زیاد است که اصلاح محتاج به زمان است. و من امیدوارم که برای همۀ ملت و برای شما برادران کُرد، وسائل رفاه حاصل شود.
3ـ شما برادران میدانید که نوسازی و عمران در محیطی که آشفته است و مردم در امان نیستند مشکل یا غیر ممکن است. شما برادران عزیز کوشش کنید و آرامش را حفظ کنید. و بدانید که با آرامش کارها اصلاح میشود؛ و به صلاح شما و به صلاح اسلام و مسلمین است.
4ـ از هیأت ویژه میخواهم که به مذاکرات خود با کمال حسن نیت ادامه دهند؛ و با شخصیتهای مذهبی و سیاسی و ملی و سایر قشرها تماس بگیرند، تا تأمین خواستههای آنان ـ که خواست ما نیز هست ـ به طور دلخواه بشود؛ و آرامش و امن ـ که از بزرگترین نعمتهای الهی است ـ در منطقه برقرار گردد؛ و شما برادران کُرد در کنار سایر برادران به طور رفاه و آسایش زندگی نموده، و طمع اجانب برای همیشه از کشورمان قطع شود.
5- اسلامِ بزرگ تمام تبعیضها را محکوم نموده و برای هیچ گروهی ویژگی خاصی قرار نداده؛ و تقوا و تعهدِ به اسلام، تنها کرامت انسانهاست. و در پناه اسلام و جمهوری اسلامی، حق ادارۀ امور داخلی و محلی و رفع هر گونه تبعیض فرهنگی و اقتصادی و سیاسی متعلق به تمام قشرهای ملت است، مِنْ جمله برادران کُرد، که دولت جمهوری اسلامی موظف و متعهد به تأمین آن در اسرع وقت میباشد. و مقررات و قوانین مربوط به آن بزودی انشاءاللّه تعالی تدوین میشود.
6ـ اخیراً باز نظر شریف علمای اعلام و مشایخ عظام و روشنفکران و سایر برادران عزیز در سراسر ایران را به موضع حساس امروز ایران و جبهه گیریهای دشمنان میهن و اسلام در مقابل ملت عزیز و تشبثات همه جانبۀ آنان برای سرکوبی نهضت اسلامی و ملت معظم و برای اعادۀ سلطۀ همه جانبه بر کشور اسلامی ما جلب میکنم. آیا در این موقع تقاضای متواضعانۀ این خدمتگزار، که روزهای آخر عمرش را می گذراند، بجا نیست؟!
7ـ خواهران و برادران هم میهن در سراسر کشور! من دست خود را پیش شما دراز میکنم و از شما به خاطر خدا و اسلام و کشور، عاجزانه میخواهم که تمام توان خود را برای نجات کشورتان به کار برید؛ و اسلحههای سرد و گرم ـ یعنی قلم و بیان و مسلسل ـ را از نشانه گیری به روی یکدیگر منحرف، و به سوی دشمنهای انسانیت ـ که در رأس آن امریکاست ـ نشانه روید. بار الها! من مأموریت خود را ـ که نصیحت به ملت است ـ به قدر توان ضعیف خود انجام دادم. و تو، ای خدای بزرگ، با قدرت لایزال خود، قلوب ملت ما را پیوند برادرانه عطا نما. إنَّکَ قَرِیبٌ مُجِیبٌ. سلام گرم من به ملت عزیز و برادران کُرد، و رحمت خداوند بر همه.26 ذی الحجه 99 / 26 آبان 58 روحاللّه الموسوی الخمینی
بعد از این پیام در سرتاسر شهرهای کردستان مردم جشن میگیرند و شیرنی پخش میکنند. به نظر شما این پیام میتواست فیصله خوبی برای این درگیری باشد؟ آیا به این پیام عمل شد؟
ببینید این ادامه همان سیاستهایی بود که مرحوم آیتالله طالقانی مطرح میکرد و دولت در نظر داشت که به مردم کردستان اختیار بدهد و چون غائله پاوه اتفاق افتاد و بسیاری از مردم رنجیده خاطر شدند. امام به سرعت یک هفته یا 10 روز بعد به نمایندهها و هئیتهای مذاکره کننده پیام میدهد که بروید و با مردم صحبت بکنید. با علمایشان صحبت کنید و سعی کنید اوضاع را آرام کنند. ما در درگیریهایی که با گروههای مسلح داشتیم از غیر نظامیان کمترین تلفات را داشتیم. این نیست که گروهها ادعا کردند. ما وقتی وارد شهر بانه شدیم جالب است بگویم که از طرف شهر 2 قشر به استقبال ما آمدند. همان 2 دستهای که امام یکبار به طعنه گفت قبل از انقلاب دو صنف را سوار ماشین نمیکردند. من به چشم دیدم که اینها مانده بودند. اصلا کسی نبود که تیری به سمتشان شلیک بشود. این ما بودیم که کمین میخوردیم. و امثال جهان فروزها، قرائیها، بهمن وجدانیها و بر و بچه های اصغر وصالیها را شهید دادیم.
ما در شهر سردشت مایل بودیم تعقیب را به نحوی انجام دهیم که گروهها به خارج از مرزها بروند، نه این که بخواهیم آن ها را در بن بستی قرار دهیم که کشته شوند. و این اتفاق هم افتاد. به جز حادثه قارنا، کی و کجا ما وارد روستایی شدیم. امام با پیامش و سخنرانیهایش به ما دیکته میکرد که آرامش خودتان را حفظ کنید. هیأت هیئت حسن نیت و مرحوم فروهر به نمایندگی از حاکمیت می رفتند با همان نمایندگی خلق کرد که مشکل داشتیم با آنها توافق نامه 6 یا 8 مادهای امضاء میکردند. وقتی این امضا شد مردم دیدند که ما عملا به این توافق پایبند هستیم.
خروج پاسداران از سنندج که به نوعی در مذاکرات هیأت حسن نیت و با حضور مرحوم آیت الله اشراقی داماد و نماینده امام رخ می دهد؛ چه زمانی بود؟
فکر میکنم حدود آذرماه بعد از پیام امام بود. البته تعدادی هم اگر باشند در پادگانها ماندند. امام به نوعی تشر زدند که کسی حق دخالت ندارد. دوره به اصطلاح دولت خودمختار سنندج، 6حدود ماه طول کشید.
یعنی در این مدت سنندج در اختیار دولت مرکزی نبود و عملا وضعیت خودمختاری برای آن تحقق یافته بود؟
6 ماه سنندج در اختیار اینها بود. این توافق عملی شد که آن جشن و پایکوبی در شهر ها و روستاها صورت گرفت. حالا چه کسانی این میثاق را شکستند. و این عهد را زیر پا گذاشتند؟ گروهها بودند. یکی از بندهای توافق، عدم حمل سلاح توسط گروههای درگیر در شهر بود. این ها به محض اینکه پاسداران از شهر رفتند، خودشان آمدند و جایگزین آنها شدند.
شهید حاج داوود کریمی به جاهای مختلف گزارش داد و این خطر را گوشزد کرد به ارکان حکومت و به جاهای مختلف، که اگر توافقی است باید آنها هم این توافق را رعایت بکنند. گزارش داده بود که اینها مسلح هستند و ایست و بازرسی گذاشته اند در جاهای مختلف شهر دستگیر و بازجویی میکنند. به همین دلیل پاسداران تاب و تحملشان تمام شد و با ورود شهید محمد بروجردی که به درخواست مسلمانان طرفدار نظام صورت گرفت دیگر اتفاقات جدیدی افتاد.
از این جا به بعد دور دوم درگیری ها در کردستان که منجر به جنگ داخلی سنندج می شود؛ شرو ع میشود؟
بله. وقتی گروههای چپ مارکسیستی یک دولت خودمختار کوچک تشکیل دادند انتقام گیریها شروع شد. آن هایی که خیلی زرنگ بودند شانس آورده و از شهرها فرار کرده و رفته بودند و با عسر و حرج زندگی کردند. این مسلمانان آمدند و مطالباتشان را به مرحوم بروجردی در کرمانشاه رساندند. آنها گفتند که اگر به ما سلاح هم ندهید ما خودمان میتوانیم سلاح تهیه کنیم و از ناموسمان دفاع کنیم. آن جا بود که بنای پیشمرگهای مسلمان از طرف شهید محمد بروجردی گذاشته شد. بعد هم جنگ کامیاران شکل گرفت که خود پیشمرگان مسلمان کرد البته با فرماندهی برادران سپاه، کامیاران را از تسلط گروهها آزاد کردند و کم کم برای آزاد سازی سنندج آماده شدند. در این زمان بیشتر مسلمانان هستند که آسیب دیدند. مردم در دادگاههای خلقی محاکمه و اعدام می شدند. مرحوم شبلی که در این دادگاهها به اعدام محکوم شده بود قبل از اینکه اعدام شود در جایی در محل استانداری قرار میگیرد تا مردم آب دهانشان را به صورتش پرتاب کنند. من در کتاب آورده ام که عدهای دیده بودند که حجم آبی که به صورتش پرتاب شده بود به حدی بود که با حوله خشک نمیشد...
در این جا عوامل مختلف حاکمیت به نتیجه واحدی رسیدند. حتی فرماندهی کل قوا به این نتیجه رسیده بود که نباید دیگر نشست. آقای بنیصدر در مقاطع مختلف آن دوره در سخنرانیهای مختلف میگوید: ما برای استان شما بیش از سایر استانها بودجه عمرانی قرار دادهایم. پس چرا سلاحها را زمین نمیگذارید. چرا جلو فعالیتهای عمرانی را میگیرید و چرا جلو فعالیتهای برادران جهاد را میگیرید. اگر شما حامی خلق هستید، پس بگذارید برادران جهاد کارشان را بکنند.
این جاست که تفاوت گفتمانی بین دوره اول و دوم جنگ کردستان مشهود است که من در کتاب هم زیاد به آن اشاره نکردهام. وحدت رویهای که بین ارکان حکومت ایجاد شده بود بسیار حائز اهمیت است. یعنی همه به این نتیجه رسیده بودند که طرف مقابل میخواهد مدام این روند را تندتر و رادیکالیزه تر کند. به این علت ما بیشتر از این دیگر نمیتوانستیم خویشتن داری بکنیم و اتفاقا امام از این به بعد است که مثل مقطع قبل زیاد متعرض مسایل کردستان نمیشوند.
درباره فاجعه قارنا موضع نیروهای انقلاب چه بود؟
بعد از اتفاق قارنا من خودم رفتم آنجا و گزارشی تحلیلی تهیه کردم که آقای حسنی درباره آن گفته بود این گزارش کار امتیها ست. این گزارش دو صفحهای آن موقع در نشریه رویدادها و تحلیل سپاه منتشر شد. آن نشریه روی بچه های سپاه و جهاد خیلی تاثیر گذار بود. در آن سفر خود من هم در معرض خطر بودم. طیف بچههای متعصب اطراف آقای حسنی اطراف تپه تمرچین مرا طوری دوره کردند که خیلی ترسیدم. آن موقع هم که این قدر ماشین نبود. من شلوار کردی پوشیده بودم با یک کیف، کیفهایی بود بالایشان باریک و انتهایشان پهن شبیه کیف تزریقات چی ها. گفتند ما اینجا کسی را نداریم با اتوبوس و کامیون خودم را رسانده بودم آنجا. فاجعهای بود که نباید میشد. باید عوامل این اتفاق محاکمه میشدند. اما معلوم نشد بالاخره چه کسانی آمدند و این فاجعه را رقم زدند. اگرکمی به عقب برگردیم تا ببینیم چه اتفاقاتی افتاده است و چگونه جریانهای طرفدار خشونت آنها را به عکس العمل واداشت. آنها نقده را که هم برادران ترک و هم برادران کرد در آن زندگی میکنند را به تصرف در آوردند و حکومت تشکیل دادند. بین ترکها کشتار کردند. بعد تحت تاثیر تبلیغات برادرهای ارومیهای و خود آقای حسنی چنان احساسات تشدید و تهییج شد که از کنترل خارج شد. آقای حسنی اگر میخواست منطقی عمل بکند باید به رویه امام عمل و خویشتن داری میکرد. آنها میدانستند که پاشنه آشیل نظام و طرفداران انقلاب همین تشدید اختلافات قومی است. روشن بود که توطئهای در کار است. شاید بسیاری از آنها اصلا کُرد هم نبودند. اشرف دهقان مگر کرد بود؟ البته به نظرم حادثه قارنا ریشه در مشاجرههای محلی و شوونیستی خفیفی داشت که کار را به آنجا رساند. منتها آنقدر این احساسات غلیان پیدا کرده بود که از کنترل خارج شده بود. موقعی که حلقه آقای حسنی میخواستند مساله را برای من تفهیم کنند میگفتند اگر هزار بار هم روی اینها کار شود، باز هم بچه در شکم مادر شان هم طرفدار خودمختاری و تجزیه طلبی است. البته که این چنین رویهای در سبک حکومتداری دینی نیست: قصاص قبل از جنایت کردن. تظاهراتی که در ارومیه به راه انداختند. آنقدر تند بود که من خودم وحشت کرده بودم.
تظاهرات گروههای کرد یا طرف مقابل؟
نه تظاهرات ترکها علیه کردها. البته بعید نبود بحث دخالت بیگانه هم مطرح باشد که به این شکل شعارهای تندی داده شود. شعارها با شعارهای سایر مراکز استانها واقعا متفاوت بود. من واقعا وحشت زده شده بودم.
از شعارهایی که داده میشد چیزی یادتان هست؟ محتوا و مضمونش مد نظر است؟
نه یادم نیست اما در عین حال چه پاسدار باشیم و چه ارتشی در آن دوره درون یک فضای گفتمانی خاص از نظر امنیتی قرار داشتیم. من به عنوان یک شخص صد در صد اختیار نداشتم. فضا اراده را از من سلب میکرد. به خصوص در آن شرایط بحرانی خاص. به همین دلیل ممکن است خطایی بکنم. به دلیل اینکه آن ادبیات امنیتی که از گذشته به ارث رسیده بود هنوز حاکم است. البته این نه به این معناست که اراده و استراتژی حکومت مثلا سرزمین سوخته باشد. نه اتفاقا این اتهام نسبتی است که جریانهای مخالف به ما میدهند. واقعیت این است که سعی ما بیرون آمدن از این ادبیات بود. مثلا شهید قرنی همین تیپ اختلافات گفتمانی با مهندس بازرگان را داشت. نمیشود گفت که شهید قرنی آدم خائنی بود. مرحوم شهید قرنی این طور فکر میکرد که این مماشات تا جایی ادامه پیدا میکند و به جایی میرسد که اساس کشور به خطر میافتد. نه تنها جمهوری اسلامی بلکه کل مملکت دچار مخاطره میشود و گوشهای از ایران جدا میشود. این نوع نگاه از گذشته نه تنها در شهید قرنی بلکه در اکثر فرماندهان و نظامیان باقی مانده از رژیم گذشته وجود داشت. ولی به هر حال ما همگی در یک گفتمان قرار داشتیم. کم کم تعلیم دیدیم و آماده شدیم برای گفتمان جدیدی که امام ارائه میداد. شما حجم پیامها و فرمایشات و دخالتهایی که در قضیه کردستان در سال58 را ببینید. امام گفتمان سازی میکردند. دخالتهای امام تا بهمن 58 را با سبک برخوردشان بعد از این تاریخ مقایسه بکنید.
پیشمرگان مسلمان تشکیل شده بود، کشور رئیس جمهور داشت و نظام مستقر شده بود. در عین حال امام بارها میفرمودند که مراقب باشید که به فرد بیگناهی آسیبی نرسد. مردم لطمهای نبینند. علما سعی کنند که آتش را بخوابانند. اینجا هم توطئه تخطئه دوگانه را نسبت به امام میبینیم. امام باید طرف مقابل را در یک جنگ روانی از عواقب کاری که میکند برحذر دارد. در مقطع نخست امام حرفهایی میزند که نه قبلا انجام داده و نه بعدا مرتکب آن شده است. بلکه درست برعکس. این نشانگر مظلومیت امام و انقلاب است که آن سخنان امروز تحریف میشود و ابزار دست دو جریان مقابل هم قرار گرفته است. اپوزیسیون و اقتدارگرایان داخلی که اتفاقا هر دو نیز رسانههای قوی و متعددی در اختیار دارند. در مقاطعی که ارتش داشت ستون کشی میکرد، گروه های مسلح کمین میگذاشتند و به کسانی که وظیفه سازمانی شان حفاظت از مرزهاست و ذاتا ماموریت داخلی ندارند ضربه میزدند و تلفات وارد میکردند. حتی آقای خلخالی هم مراعات میکرد. آقای خلخالی مقرری که برای خانواده کشته شدگان تعیین کرده بود فقط 200 تومان کمتر از خانوادههای شهدای خودمان بود.
به نظر شما اگر در دوران پهلوی ملت سازی به صورت صحیح و مستحکم انجام گرفته بود چرا مساله جنبش خلقها که دامنه آن از بلوچستان گرفته تا ترکمن صحرا و کردستان را شامل میشد در اول انقلاب پیش آمد. آیا این تحرکات از عوارض ملتسازی نامتناسب آن دوران محسوب نمیشود؟
بله، البته این وضعیت ضربه پذیر بود؛ اما، شما دست کشورهای همسایه را در این مسائل نادیده نگیرید. ما قبل از پیروزی انقلاب اسلامی نوعی همدلی و هم فکری و اتحاد بین گروههای انقلابی مارکسیستی و طیف قاسملو در حزب دموکرات با حزب بعث میبینیم که حلقه واسطه شان عمدتا جلال طالبانی است. جلال طالبانی به عنوان یک سازمان مارکسیستی، مایل است از طریق حزب سوسیالیست بعث عراق به گروههای مارکسیستی درون ایران کمک کند. حس نفرتی که ما بعدها به حزب بعث عراق پیدا کردیم در درون جریاهای مارکسیستی نسبت به حزب سوسیالیستی بعث وجود نداشت. هر چه جلوتر میآییم میبینیم اینها بیشتر با هم متحد میشوند و درونشان همگرایی ایجاد میشود.
به تعبیر غنی بلوریان، قاسملو در بغداد زندگی میکرد و مایل بودند که همکاری با حزب بعث عراق را ادامه بدهد و به تعبیر حمه سور(حسین مرادبیگی)، آنها قبل از انقلاب افرادی را برای ارتباط گیری و کمک گرفتن از حزب بعث به عراق فرستاده بودند و تاکید داشتند که این کارها با مرزبندی انجام شود. اگر اشتباه نکنم فردی به نام رحماندوست را برای این کار میفرستند. البته بعد از انقلاب دو دستگی بین آنها صورت میگیرد. مراد بیگی ملقب به حمه سور در خاطراتش عنوان میکند: به عنوان یک جریان انقلابی آیا همچنان باید از پشتیبانی حزب بعث عراق برخوردار باشیم یا نه؟ با کمک جلال طالبانی این روابط همچنان ادامه پیدا میکند. این ملت سازی هر قدر هم یکپارچه صورت پذیرفته باشد بالاخره جریانهایی مثل سلطنت طلب ها که فرار کردهاند هنوز فکر میکنند این دولت و این حاکمیت مستاجل است. اینها منتظر هستند که حاکمیت فرو بریزد. تا مدتها شاپور بختیار در بغداد بود و سازماندهی میکرد. قاسملو و جریانهای چپ هم همین طور. نکته مهم اینجاست که همه این ها با محمل فعالیتهای سیاسی و استفاده از فضای دموکراتیکی که ایجاد شده بود درون کردستان ایران مستقر شده بودند.
ریشه غائله کردستان را در بیشتر دخالت های خارجی میبینید؛ یا دریک سری مطالبات مردم کردستان؟ علاوه بر اسنادی که در مجموعه اسناد لانه جاسوسی از نقش آفرینی آمریکا در کردستان نقش شده، شما در کتابتان به نقل از یکی از مقامات عراقی مطلبی را می آورید که دو کمیته تحت امر اداره اطلاعات عراق به نامهای «کمیته عربستان» به ریاست غازی العبیدی استاندار شهر بصره و «کمیته کردستان» مسئولیت نظارت بر عملیات تخریبی را عهده دار شدند و بعد توضیح می دهید که سازمانهای اطلاعاتی شمال و جنوب و سرویسهای امنیتی که در ارتکاب به اعمال پلید از یکدیگر سبقت میگرفتند، نقش مؤثری در جذب و استخدام عوامل نفوذی ایفا نمودند
باید مجموعهای از متغیرها را دخیل دانست. در واقع نمیتوان به این موضوع به صورت تک بعدی نگاه کرد. البته مهمترین عامل اتفاقاتی بود که در دوره گذار از انقلاب به نظام اجتناب ناپذیر بود. ولی نمیتوان نقش عامل بیرونی را نادیده گرفت. در این که آبشخور جریانهای دموکرات و کومله بغداد بوده است شکی نیست. البته نقصانهایی بوده است که از آنها میتوان به نقصان تاریخی تعبیر کرد. به دلیل ستم مضاعفی که به خلق کرد شده بود؛ خواسته ای تاریخی شکل گرفته بود که به طور زیر پوستی متورم شده بود. برای انفجار این تورم چه شرایطی بهتر از دوران بی ثبات انقلاب. بی ثباتی، این انفجار را خیلی تسریع کرد. مارکسیستها واقعا تصورشان این بود که باید از جایی مبارزات خلقها را دامن بزنند. جرقه مبارزه مسلحانه را روشن کنند تا گوشهای از کشور الگویی برای پیاده سازی عدالت مارکسیستی برای کل کشور شود. من شخصا نمیتوانم مسائلی را نادیده بگیرم و بگویم همه اینها مزدور بودند. بلکه کسانی بودند که به عنوان عنصری ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی در سازمان آزادی بخش فلسطین با اسرائیل جنگیده بودند. ولی در اینجا دچار یک اشتباه تاریخی میشوند. چیزی که بعدها خودشان هم به آن رسیدند. در حزب کومله هم انشعابی ایجاد شد و گروهی از آنها در حزب فراگیر کمونیست ایران قرار گرفتند. با این تحلیل اینها به این نتیجه رسیدند حاد کردن مسائل امری غیر ضروری و در کل اشتباه بوده است. از بعضی از گردان های کومله فقط دو نفر باقی مانده بودند. در حالی که آنها ابتدا پر از نیروهای بسیار قوی مارکسیستی بودند. درون آنها بچههای خوشفکر، آرمانگرا و صادقی وجود داشت. در درگیریهایی که با نظام و با استخبارات عراق داشتند همه شان کشته شدند. تعدادی از آنها هم در درگیریهایی که با حزب دموکرات پیدا کردند کشته شدند. شاید تعداد کمترشان در درگیری با جمهوری اسلامی کشته شدند. بعد ها این ها به این نتیجه رسیدند که چرا باید این قدر هزینه بدهیم. باید کار تئوریک بکنیم. از این پس است که جریانی به نام حکمتیسم به وجود آمد و در پاریس و لندن و جاهای دیگر به کار تئوریک پرداختند.
این روشن است که عدهای هم، به دنبال آرمان عدالتطلبی شان به این گروهها پیوسته بودند. اینها همانهایی بودند که امام خمینی را تا پیروزی انقلاب به عنوان یک رهبر ضدامپریالیست و ضد استبداد به رسمیت میشناختند. بخش وسیعی از تودهایهای کرد که به حزب دموکرات پیوستند جزو این دسته بودند که تا آخر هم به این قضیه معتقد بودند. شریف زاده که یکی از اسطورههای مبارزان کرد بعد از انقلاب است در خاطراتش نوشته است که یک نفر در یکی از شهرهای کردستان آمده بود تا به سربازی که در کردستان خدمت میکرد سر بزند. این فرد بیرون مسجدی خوابش می گیرد. شریف زاده به او میگوید چرا اینجا خوابیدهای بیا و در داخل مسجد بخواب. او آنجا با کسی به نام ملا آواره آشنا میشود. از او میپرسد که آیا خمینی را قبول دارید؟! در جواب میگوید اگر خمینی یک دهم این انرژی و پتانسیل ضد امپریالیستی را هم داشت ما باز پشت سر او حرکت میکردیم. البته این خاطره مربوط به اواخر دهه چهل است. آن زمان بین شیعه و سنی چنین فضایی حاکم نبود. امام واقعا محبوب بود. هیچ کسی هم به جز خودشان توان بسیج کردن اقشار و طیفهای مختلف جامعه را نداشت.
بنابراین، شاید این، فقط یک همراهی فرصت طلبانه با امام نبود و نفوذ شخصیت امام خمینی را هم نمی توان نادیده گرفت؟
من نمیخواهم بگویم همراهی اینها هم فرصتطلبانه بود. همانطور که آنها هم نباید چنین فرضی داشته باشند. اصلا چنین چیزی نیست. امام که پرچم صداقت و اخلاص را برافراشت فقط به محو استبداد میاندیشید و اینکه حداقل خلافی از نظر اسلامی صورت نگیرد. امام بسیاری از ناملایمات را به جان خرید و پذیرفت. اینها امام را خوب میشناختند. به هر حال از جانب مدافعین انقلاب هم اشتباهانی میشد با این تاکید که این اشتباهات استراتژیک نبود و دارای کمترین فراوانی بودند. ولی این خطاها و اشتباهات از جانب اپوزیسون هم در تاکتیک بود و هم در سطح استراتژیک رخ میداد.