به گزارش جماران، نشریه «حریم امام» در شماره 352 خود به مناسبت سالروز قتل امیرکبیر، به بررسی خصوصیت های فردی، اقدامات، جایگاه و نقش وی در گفت و گو با محمد هاشمی، ناصر تکمیل همایون، محسن بهشتی سرشت، علیرضا ملایی توانی و ابوطالب حافظی پرداخته است.
امیرکبیر خدمت یا خیانت
سید مهدی حسینی دورود - نخستین صدر اعظم ناصرالدین شاه قاجار، فرزند کربلایی قربان، آشپز قائم مقام فراهانی وزیر محمد شاه قاجار (کسی که ساده نویسی نثر فارسی را رواج داد) در سال 1222 در هزاوه فراهان به دنیا آمد و در سال 1268 هجری قمری در حمام فین کاشان به شهادت رسید.
دورة کودکی را در خانه قائم مقام در تهران سپری کرد، در نوجوانی وارد دستگاه ولیعهد (ناصر الدین میرزا) در تبریز شد اندکی بعد به ریاست قشون آذربایجان منصوب و به «امیر نظام» مشهور گردید.
پس از مرگ محمد شاه، جانشین او «ناصر الدین شاه»، میرزا تقی خان را صدر اعظم خود کرد و لقب امیرکبیر به او داد، امیردر مدت کوتاهی(39ماه)، به اصلاحات مهمی در کشور دست زد، بسیاری از حاکمان نالایق را بر کنار کرد، افراد شایستهای به جای آنان گمارد، قشون را منظم کرد، مالیاتهای عقب افتاده را گرفت، شهرها و راهها را ایمن کرد، از پرداخت حقوق نا به جای درباریان جلوگیری کرد و مانع دخالتهای بی مورد شخصیتهای با نفوذ در امور کشور شد. در زمینه ی فرهنگی نیز دارالفنون را تأسیس کرد سیاست خارجی را بر اساس دوستی با کشورها قرار داد و بسیاری کارهای دیگر که در این مجال نمی گنجند.
متأسفانه اقدامات او با مقاومت عدهای درباریان منفعت جو روبرو شد و سرانجام ناصر الدین شاه پس از سه سال صدارت (از 22 ذیقعدة 1264 تا 20 محرم 1268) او را بر کنار کرد و به کاشان تبعید کرد، چندی بعد مخالفین امیر دستور قتل او را از شاه گرفتند و در کوتاه ترین مدت حکم او را در حمام فین کاشان إجرا کردند و با زدن رگهای دست امیر به زندگی این مرد بزرگ خاتمه دادند و جسد او را به کربلا بردند و به خاک سپردند.
این سطور بر آن است تا در این مجال اندک، گوشه هایی از خدمات آن مرد بزرگ را از منظر دید علاقمندان بگذراند و آنان را در مقام قضاوتِ درست پیرامون این شخصیت تاریخی رهنمون سازد.
1 – خصوصیات فردی
«بی نینگ» جهانگرد انگلیسی که در سال 1267 به ایران سفر کرده و با وزیر مختار انگلیس و اعضای سفارت، میرزا تقی خان را در باغ کوچکی نزدیک قصر قاجار ملاقات نموده است چهره و اندام او را، تنومند، خوش قیافه، با سیمایی گشاده و هوشمند معرفی میکند. وی مینویسد: «میرزاتقی خان در جوانی، پهلوان (زورخانه ای) و کشتی گیر بوده است که هیکل درشت و نیرومند او حکایت از همین مطلب دارد» این اوصاف با تصویری که از او در زمان زندگیش کشیده شده تطبیق دارد، لباس او جبه بوده و دستور داده بود منشیان نیز همیشه جبه بر تن کنند، کلاه بلند بر سر میگذاشته و موهای به اصطلاح «پاشنه نخواب» داشته که در تصویرش هویداست.
او دارای پشتکاری شگفت آور و حیرت انگیز بوده به گونهای که «واتسون» منشی سفارت انگلیس میگوید: «امیر نظام به همان اندازه پرکار بود که غیرت مسئولیت داشت، روزها و هفتهها میگذشت که از بام تا شام کار میکرد و نصیب خود را همان وظیفه مقدس میدانست، و دشواریها و نیرنگها نیز او را از کار سست و دلسرد نمی ساخت!»
هم چنین «ویلیامز» نمایندة انگلیس در کنفرانس ارزنة الروم نگاشته است که؛ «میرزاتقی خان در آنجا سخت بیمار گشت و چون نمایندگان روس و انگلیس به احوال پرسی او رفتند، دیدند در بستر بیماری با چهرهای رنگ پریده و بدن فرسوده مشغول مطالعه و تهیه طرح عهدنامه ایران و عثمانی است و در همین حال با مأموران دو دولت به گفتگو و تحلیل مواد پیمان پرداخت و این حس مسئولیت میرزاتقی خان برای ما سخت تأثیر برانگیز بود ... و چنین غیرتی در خور احترام است.» این نمایندة انگلیسی در جای دیگری در شرح ماجرای سوء قصد علیه وزیر نظام در کنفرانس ارزنة الروم و آشوب شهر و تاراج اموال و ویران شدن خانه اش مینویسد: «میرزا تقی خان با آن حال کوفتگی مدت هفت ساعت با ما (نمایندگان روس و انگلیس) نشست به گفتگو پرداخت و مشغول نوشتن نامه هایی خطاب به ما شد و فی المجلس جواب خواست و تا جواب نگرفت دست از کار نکشید.»
این پشتکار و همت بلند به گونهای بوده که گاهی از فرط بیداری و کارکردن در شب ناخوش و بیمار میشده و از بس نامه میخوانده و مینوشته که قدرت عریضه نوشتن با دست خود را نداشته است.
وی در استحکام اخلاقی و جنبههای مختلف آن من جمله در استواری در رأی و «تصمیم» الگو بوده و کسی نمی توانسته او را از تصمیمش باز دارد به این معنا که تنها مصلحت دولت و خیر مملکت را در نظر داشته و در برابر آراء به ناحق دیگران حتی امر شاه، مقاومت میکرده و آراء و اوامر مضر و نامناسب آنها را نادیده میگرفته و در عین حال «یک دندگی بی خردانه» نمی کرده است.
به اذعان بسیاری از صاحب نظران و سیاستمداران داخلی و خارجی، او مردی «فساد ناپذیر» ، «درست کار و راست کردار» است. وزیر مختار انگلیس در پاکدامنی و فضیلت اخلاقی امیر مینویسد: «پول دوستی که خوی ملی ایرانیان است در وجود امیر بی اثر است، به رشوه و عشوة کسی فریفته نمی شود و پول هایی را که به او میدهند نمی گیرد»، بر خلاف زمامداران آن زمان که اکثراً طرار بودند و ثروت ملتشان را بر باد میدادند و بر ملک و منال خود میافزودند. او دولتمردی فساد ناپذیر و پاک سیرت و پاک کردار بوده است.
از جنبههای مهم دیگری که در وجود این مرد دیده میشود، یک رنگی، جسوری، دلیری و شجاعت ، مورد اعتماد، و راسخ در انجام وعده خود بوده است. در نهایت جسارتِ خیره کنندهای در برابر شاه مینویسد: «امر با قبله ی عالم است ولیکن به این طفره ها، و امروز و فردا کردن، و از کار گریختن در ایران به این هرزگی، حکماً نمی توان سلطنت کرد ... امیدوار از فضل خدا و باطن ائمه اطهار هستم که دو ماه، اینطور دماغ در کار بسوزانید، تا جمیع خیالات فاسد از دماغ مردم بیرون برود و کارها چنان نظام بگیرد که همه عالم حسرت بخورند....»
گفته اند: «رفتاری بسیار متین و سنگین داشته، خنده او کمتر دیده شده به گونهای که دلقکها را از دربار بیرون رانده است چشمانی گیرا و ژرف نگر و نگاهی پر صلابت و مهابت داشته است و هرگز نامجو و شهرت خواه نبوده است.
بطوری که، در سرتاسر روزنامة وقایع اتفاقیه در زمان صدارتش از تجلیل میرزاتقی خان خبری نبوده و همه کارها و خدماتش را به نام شاه ثبت کرده است».
مناعت طبع و به خواری تن نسپردن و تکبر داشتن در مقابل متکبر از دیگر خصوصیات این مرد بزرگ است. نماینده انگلیس در این رابطه مینویسد «هیچ گاه حاضر نیست رفتار متکبرانه ی کسی را تحمل کند» او مردی حق شناس و خونسرد در برابر حوادث و مردم دار بوده است، سخن کوتاه میگفته و ساده و کوتاه مینوشته و اساساً مجال پر حرفی و پر نویسی نداشته است.
ازعادات حسنه ی او، انجام تکالیف شرعیه، نمازگزاردن و روزه گرفتن و اهتمام بر ادعیه، خاصه زیارت عاشورا بوده است. در عین سلامت جسم و روح کمتر در درون خود احساس آسودگی و آرامش داشته و نسبت به مادر و همسر و فرزندانش بسیار مهربان و دلسوز بوده است.
2 – پرونده سیاسی
«حقیقت، من به کربلایی قربان حسد بردم، و بر پسرش میترسم ... این پسر خیلی ترقیات دارد و قوانین بزرگ به روزگار میگذارد.» قسمتی از نامه بسیار شیوا و ارزندهای که قائم مقام به برادرزاده اش میرزا اسحاق نوشته که امیر را مثال کامل شاگردی درس خوان آورده، به پسران خود و برادرزاده اش سرکوفت میزند.
در واقع این پیشگویی بر خاسته از آگاهی قائم مقام در دوران صدارت امیرکبیر در ابعاد مختلف (سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی) تحقق یافت.
از قدرت تأثیر گذاری و سروسامان دادن امیرکبیر به کنفرانس چهار ساله ارزنة الروم تا سر و سامان دادن به اوضاع و احوال سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشور سخن بسیار رفته است.
هر چند شرح مبسوط «کنفرانس ارزنة الروم» از توان این مجال اندک خارج است اما در مجموع میتوان کنفرانس ارزنة الروم را نمایندگی آخرین دورة تحول تاریخی روابط ایران و عثمانی دانست که از یک سو اختلافات قرون گذشته دو کشور در آن نمایان بود و از سوی دیگر پایه روابط جدید در دولت را، حتی تا زمان بوجود آوردن دولت عراق پس از جنگ جهانی اول، همان عهد نامه و پیمان نامه که در 1263 بسته شد بنیانگذاری کرد.
برخی مورخان و صاحب نظران اهمیت مقام تاریخی امیر را به سه چیز میدانند: الف) نوآوری در راه نشر فرهنگ و دانش و صنعت جدید؛ ب) پاسداری از هویت ملی و استقلال سیاسی ایران در مقابله با تعرض غربی؛ ج) اصلاحات سیاسی مملکتی و مبارزه با فساد اخلاق مدنی!
در حقیقت پایههای شخصیت میرزا تقی خان پیش از آغاز خدمت دیوان او و پا به پای خدمات دولتی و مأموریتهای سیاسی او تکامل یافت!
شکفته شدن استعدادش در سرای قائم مقام و آموختن بخش هایی از تاریخ، ادبیات فارسی، عربی، فن حساب و سیاق از دانشهای فراخور زمان بود که او را آماده چنین پیکاری ساخت.
امیر همچنین درس سیاست را در کانون آن یعنی در دستگاه حکومت «ولیعهد عباس میرزا» آموخت و به اصلاحاتی که به دست او و وزیرانش ، «میرزا بزرگ»، و «میرزا ابوالقاسم» انجام گرفت، توجه و معرفت یافت.
مضافاً اینکه، خدمت در نظام و کسب مقام «امیرنظام»، حشر و نشر او را با خبرگان نظامی و دیگر مأموران اروپایی که در تبریز گرد آمده بودند زیاد ساخت و به ذهن تیز و زود پذیرش نیرویی تازه داد.
از عوامل مهم و تأثیرگذاری که منشأ تحولات گسترده ی فکری و شخصیتی امیرکبیر شد سه مأموریت سیاسی و سه سفر خارجی او از زمان ورود به دستگاه قائم مقام (بعنوان منشی) تا رسیدن به صدارت است.
او به سه مأموریت سیاسی رفت، به روسیه، به ایروان و به عثمانی، این سفرها از نظر ماهیت و مقام و مسئولیت او به کلی متفاوت بودند، در سفر به روسیه جوان بیست و دو ساله و در زمرة دبیران بود، در سفر به ایروان جوانی 31 ساله بود که به همراه ولیعهد (ناصر الدین میرزا) برای ملاقات تزار روس روانه ایروان شد و پس از شش سال نیز با مقام وزارت، به نمایندگی مختار دولت در کنفرانس (ارزنة الروم) شرکت جُست.
ذهن تیز او در سفر به روسیه شاهد ترقی آن کشور و پاره اصلاحاتی شد که در سرزمینهای مختلف بویژه قفقاز (سرزمین از دست رفته ایران) شروع گردیده بود و آن همزمان بود با سهمناک ترین شکست هایی که ایران به دست روسیه خورده بود در واقع این تجربه و معرفت عینی در رابطه با آن شکست نظامی و سیاسی، تازیانه عبرت بود، شخصیتش تکان خورد و هوشیار گشت و ضمناً بردانش او افزوده شد و مختصری هم زبان روسی یاد گرفت.
در مرحله بعد که به وزارت آذربایجان میرسد، در کار سیاست بسیار ورزیده و ماهر میشود در مدت اقامت در تبریز و آشنایی با زبان ترکی و چهار سال (سفارت درعثمانی) با نماینده آن دولت به زبان ترکی اسلامبولی بدون مترجم گفتگو مینماید و در آنجا فرصت مییابد که تنظیمات دولت عثمانی را از نزدیک ببیند و از اصلاحات «محمد علی پاشا خدیو» مصری اطلاع بیشتری بدست آورد آنچه در این میان ارزش داشت تجربه عثمانی و مصر به عنوان دو مملکت مسلمان بود که برای اخذ، تمدن غربی به راه افتاده بودند.
نکتة دیگر، توجه امیر به آثار مؤلفان خارجی راجع به ایران و نیز کسب اطلاعات لازم از روزنامههای خارجی و تأثیر آن در افکار و نوشتههای رسمی امیر و گفتگوهای او با نمایندگان خارجی به حدی بود که وزیر مختار انگلیس (شِل) مینویسد: «میراز تقی خان از امور سیاسی اروپا و بنیادهای اجتماعی مغرب آگاهی دارد.»
جالب توجه اینکه امیر دستور داده بود روزنامه هایی از کشورهای فرانسه و انگلیس و روس و اتریش و عثمانی و هندوستان وارد نمایند و نیز یک انگلیسی را مامور ترجمه آنها نموده بود که توسط میرزا عبدالله «ترجمه نویس» تحریر میشد!
برهمین اساس در فن سیاست خارجی به کشمکش انگلیس و آمریکا در آن زمان پی برده بود و این امر در مقابله با گسترش نفوذ انگلیس در خلیج فارس به جلب همکاری دولت آمریکا بر آمد، با آن دولت پیمان بازرگانی و کشتیرانی بست و او نخستین سیاستمداری است که در آن راه گام برداشت.
به قول نویسندهای توانا، «تربیت یافتن در خاندان قائم مقام، خدمت در دستگاه مترقی عباس میرزا، تماس مستقیم با جنبش اصلاح طلبی ایران، سیر و گشت روسیه، تجربههای تلخ و خواندن ترجمه کتابهای فرنگی، روزنامههای خارجی، عواملی بودند که هر کدام به اندازه خود در پرورش اندیشههای میرزا تقی خان تأثیر بخشید و بحقیقت از برخورد با هر کانون روشنایی پرتوی گرفت و آنچه دید و آموخت مایه ورزش فکر او گشت، مجموع آن عناصر، بتدریج، شخصیت جامع الاطراف امیر را به عنوان برگزیده ترین نماینده اصلاح و ترقی، ساختند. در حقیقت آنچه در پرونده سیاسی امیر کبیر از اهمیت بالایی برخوردار است توجه به نشر دانش و فنون جدید از این جهت که اولا آن را درمان دردِ واماندگی و ناتوانی ایران در مقابله با قدرت غربیان میدانست و پی برده بود که بدون آن ایران مقامی در جهان مترقی نو نخواهد یافت و ثانیاً موجب «آگاهی و دانایی و بینایی» جمهور مردم خواهد شد.»
اقدامات امیرکبیر
الف. نظامند کردن مالیات کشور
در دوره امیرکبیر بعد از امارت نظام، «دفتر استیفا» اهمیتی ویژه داشته چرا که مجموع امور مالیه و دخل و خرج مملکت در آنجا متمرکز بوده، امیر با توجه به سر رشتهای که در فن استیفا داشته بر خلاف مستوفیان پیشین، شیوه تازهای در پیش میگیرد. برای تعدیل بودجه مملکتی، هیأتی از مستوفیان تأسیس میکند و نظام جدیدی در کار مالیات اختراع میکند.
ب. توسعه دفتر امور خارجه و تأسیس سفارت خانههای دائمی
هرچند مفهوم «امور خارجه» از اوایل روابط سیاسی جدید ایران با اروپا رواج گرفت و در ادای آن، ترکیبات لفظی مختلفی نظیر «مهام خارجه» یا «امورات دول خارجه» ساخته بودند اما در حقیقت دفتر امور خارجه با همین نام در زمان میرزاتقی خان اهمیت زیادی پیدا کرد.
امیرکبیر با زیرکی تمام، اداره سیاست خارجی را به دست میگیرد و مسئولیت وزارت خارجه را با همة کارشکنی هایی که میشود شخصاً بعهده میگیرد و در پی یافتن فردی شایسته برای سپردن مسئولیت وزارت خانه تلاش میکند که متاسفانه به اصرار شاه، محمد علی خان را به وزارت مهام «دول خارجه» میگمارد.
با این حال وی، توجه خاصی را به امور سیاست خارجی معطوف میدارد و دستگاه وزارت خارجه را توسعه میدهد.
تأسیس سفارتخانههای دائمی در لندن و پطرزبورگ و ایجاد کنسولگری هایی در بمبئی و در عثمانی و قفقاز از اوست.
وی افرادی توانمند از مصلحت اندیشان و کنسولان ایرانی را با دستورات کتبی به مأموریتهای خارجی گسیل میداشت و آنان را مکلّف به ارسال گزارشات پی در پی به تهران مینمود.
پ. تأسیس هیأتی از مترجمان زبانهای خارجی
یکی از اقدامات شایسته و لازم امیر، تربیت مترجم بود که با تأسیس هیأتی از مترجمان زبانهای خارجی در وزارت امور خارجه آغاز به کار کرد.
ت. تنظیم و تأسیس دفتر اسناد سیاسی
تنظیم دفاتر اسناد سیاسی از کارهای دیگر آن مرد بزرگ است، از زمان امیر به بعد است که متن نامههای سفارتخانهها و پاسخ آنها در دفترهای معینی به ثبت رسیده و امروزه مآخذ مطالعات محققان و مورخان هستند. در واقع آرشیو وزارت امور خارجه را امیر بنیان گذاشت و این اقدام از منظر بسیاری بزرگان و اهل قلم پنهان نماند و به «نظم میرزا تقی خانی» تعبیر میشد.
ج. اصلاح طلبی
پیش تر گفته آمد، امیر اصلاحات و ترقی جامعه و نشر دانش و فنون را بهترین راه درمانِ واماندگی و ناتوانی ایران در مقابله با قدرتهای خارجی قلمداد میکرد و تداوم این راه را موجب «آگاهی و دانایی و بینایی» جمهور مردم ایران میدانست.
از آنجائیکه گردش امور دولت در دست طبقه دیوانیان و اهل قلم بود، بیشتر بزرگان دولت و درباریان با امیر و اندیشههای او مخالف بودند و امیر برای پیشبرد نقشة اصلاحات خود به طبقه ی جوان، متفکر و فعال نیاز داشت و از این حیث دچار مشکلاتی بود زیرا نه تنها این طبقه هنوز شکل نیافته بود بلکه چنان افرادی انگشت شمار بودند و این خود یکی از عمده گرفتاریها و دشواریهای دولت او بود به تعبیر دیگری او بی یار و یاور بود. به گفته ی واتسون «اگر امیرنظام در همة نقشه اصلاحاتش کامیاب نگردید کاستی در دانایی و کارش، نبود تقصیر از آنانی بود که در همکاری و یاری او قصوری میورزیدند».
او با این وجودبیکار ننشست و با اعزام تعدادی افراد کاردان به نقاط مختلف جهان و نیز بکار گیری پارهای آگاهان در دولت و نیز پرورش عناصر جوان گامهای بلندی را برداشت که این خود مقدمه بوجود آوردن کانونی متشکل از عناصر «اصلاح طلب» و ترقیخواه در هیأت دستگاه دولت گردید.
جالب اینکه تعدادی از آن افراد در سیر تحول سیاسی ایران در دو نسل بعد تأثیر فراوانی داشتند «میرزا حسن خان سپهسالار» به عنوان نماینده قانون خواهی، بزرگترین وزیر پس از دوره امیر است و« میرزا ملکم خان»،نامدار ترین اندیشه گر سیاسی ایران در سدة گذشته. «میرزا محسن خان مشیر الدوله» نیز از مردان آزادیخواه که در تأسیس عدلیه جدید موثر بود و «میرزا یوسف خان مستشار الدوله» نیز از مروجان آزادی و مشروطیت است.
د. عدالت خواهی
واتسون مینویسد «میرزا تقی خان که برای تجدید حیات ایران برخاست، یگانه مردی بود که کاردانی و وطن پرستی و اخلاق استوار، همه در شخصیت او جمع آمده بود و میتوانست رهبر کشتی دولت را بعهده بگیرد از میان صخرهها و خطرهایی که بر سر راه داشت بگذراند و به سلامت به مقصد برساند».
یکی از نویسندگان امیر شناس مینویسد: «سه جنبه بسیار مهم در حکومت امیر کبیر وجود دارد که در حقیقت پایههای حکومت او به شمار میآیند: نخست «قانون و عدالت» دوم، «تربیت، رشد و آگاهی عقلانی ملت» و سوم «رضایت و خرسندی مردم» به تعبیر این نویسندة توانمند، مجموع این سه جنبة مهم، نظام سیاسی متمایزی را ساخت که به نظم «میرزا تقی خانی» تعبیر گردید.
این نویسنده از قول یکی از مورخان درباری در مورد حکومت قانون و عدالت امیر مینویسد «چنان نظم و نسقی داد که هیچ قادر مطلقی بر بیچاره فقیری نمی توانست تعدی کند.» سخن خود امیر به «جان داوود» این است: «قرار در کار حکام داده شده است که یک نفر جرأت یک دینار تعدی به احدی ندارد»، و به حاکم گیلان مینویسد: «... بر وفق عدالت رفتار نمایید که احقاق حق بشود، اغماض و چشم پوشی ابدا در میان نباشد که مغایر عدالت است ... البته منتهای اهتمام را در اجرای حقوق اساسی و رفاهیت و آسودگی مردم خواهید نمود.»
وزیر مختار انگلیس در مورد امنیت مدنی بی سابقهای که امیر در ایران برقرار کرد در واقعه فتح مشهد به دست نیروهای دولتی و برانداختن شورش «سالار» به اعجاب مینویسد: « بهترین مطلبی که جلب توجه میکند این است که سربازان در همه مدت در شهر رفتار درستی داشتند و از انضباط نظامی پا فرا ننهادند و مانع گردیدند که به مردم مشهد تعدی و آزاری برسد، و این بر خلاف سیره گذشتگان بود که هرگاه شهری را میگرفتند ستمگری و پایمال کردن حقوق مردم را پیشه خود میساختند.»
ه. دارالفنون
هرچند دولتهای انگلیس و روس، امیر را نماینده استقلال طلبی ایران میشناختند و از او حساب میبردند و هر چند امیر دست به اصلاحات گستردهای زد، از اصلاح (سیاست داخلی و اصلاحات عمومی، اصلاح تشکیلات اداری کشور، اصلاحات نظامی، اصلاح دستگاه عدالت ، اصلاح اخلاق مدنی، اصلاح امور شهری و تأسیس نهادهای مختلف،) تا (توسعه کشاورزی، نشر دانش و فرهنگ نو، توسعه تجارت)، هر چند همه این خدمات را به نحو مطلوب انجام داد اما تأسیس دارالفنون را بایداز اقدامات خاص و برجسته ی امیر دانست.
به عقیده برخی صاحب نظران اندیشه امیر در بنای دارالفنون اندیشهای متعالی و برخاسته از مجموع آموختهها و تجربیات و وسعت نظر او بود. در سفرهای خارجی که قبلاً به آنها اشاره شد، مدارس علم و هنر و بنیادهای فرهنگی دنیای جدید را بخوبی میبیندو از نبود چنین تشکیلاتی در کشور ناراحت و نگران میشود، بنابراین نظر امیر معطوف به دانش و فن جدید میگردد به گونهای که در علوم نظامی هم به دنبال علوم و فنون جنگی و نظامی جدید میرود.
دورهها و رشتههای تحصیلی که بن مایة اصلی تعلیمات دارالفنون را تشکیل میدادند عبارت بودند از؛ «پیاده نظام و فرماندهی، توپخانه، سواره نظام، مهندسی، ریاضیات، نقشه کشی، معدن شناسی، فیزیک، کیمیای فرنگی و داروسازی، طب و تشریح و جراحی، تاریخ و جغرافیا، و زبانهای خارجی.» این حرکت ارزشمند امیر در راه تحصیل علوم و دست یابی به فنون صنعت و غیره سرمنشأ تحولات فراوان میشود.
پارهای اندیشمندان تأثیرات سه گانهای را برای دارالفنون در جامعه ایران آن روز قائلند که عبارتند از: نخست؛تحول عقلانی، دوم؛ شناخته شدن دانشهای مختلف در بین طبقات اجتماعی (باز شدن دربهای دانش به سمت جهان علم و معرفت) و سوم؛ تربیت صنوف جوان تحصیل کرده و روشن فکر و ترقی خواه.» هر چند سیزده روز بعد از افتتاح رسمی دارالفنون امیر به درجه رفیع شهادت نائل شد اما نکتهی حائز اهمیت، تلاش همه جانبه امیر در توجه دادن به آبادانی ایران بود که حتی در استخدام استادان خارجی لحاظ میشد به گونهای که دستور داده بود اساتیدی که از خارج برای تحصیل به دارالفنون وارد میشوند حق هیچگونه دخالت در امور سیاسی ایران را ندارند!
و. روزنامه وقایع اتفاقیه
یکی دیگر از ارزنده ترین خدمات اجتماعی امیر «بنای روزنامه وقایع اتفاقیه» در سال [1267] است که در کنار ترجمه و نشر کتابهای فراوان صورت پذیرفت. امیرکبیر از همان آغاز دولت خود، دستگاهی برای گردآوردن روزنامههای خارجی و ترجمه آنها برپا کرد، مطالب مهم روزنامهها را به صورت گزارش تنظیم میکردند امیر همه آنها را مطالعه میکرد و به نظر شاه نیز میرسانید.
روزنامه وقایع اتفاقیه در روز جمعه پنجم ربیع الثانی 1267 انتشار یافت، در صفحه اول علامت شیر و خورشید ایران و عبارت «یا اسد الله الغالب» نگاشته شده بود، این روزنامه بصورت هفتگی و با چاپ سنگی و با شیوهای ساده و روشن بطع میرسید.
تربیت مردم و آگاهی یافتن ملت از امور ایران و جهان و نهایتاً افزایش دانش و بینش مردم، و بیدار کردن آنها، از اهداف مهم تأسیس روزنامه وقایع اتفاقیه بود.
کلام آخر
برای شناخت امیر، بدون درنظر گرفتن اوضاع و احوال (سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی) دوران قبل و بعد امیر و نیز دورانی که امیر در آن زندگی کرده، کاری بی نتیجه و منجر به سوء برداشت است. این نگاه تنها با مطالعه تاریخ و با تسلط بر شرائط تاریخ آن روز اصلاح خواهد شد و چنانچه بخواهیم امیر را آنگونه که دلیر و دقیق بوده بشناسیم و یا بدانیم او بی پروا و سبک سر نبوده و گام هایش را سنجیده بر میداشته، باید خارج از تعصبات، با تاریخ امیرکبیر برخورد نماییم.
ناصر تکمیل همایون: امیرکبیر سازنده اندیشه استقلال ایران بود
دکتر ناصر تکمیل همایون مورخ و محقق، از دوران امیرکبیر و فضای سیاسی و اجتماعی حاکم بر آن دوران و از اقدامات ارزشمند وی و دیدگاههای سیاسی و اقتصادی و آموزشی او سخن گفت.
در ابتدا موقعیت سیاسی و اجتماعی دوران امیرکبیر و پیش از ایشان را برای ما ترسیم کنید.
بعد از جنگ ایران و روس و تجاوزهایی که روسیه به ایران کرد و بخشهای وسیعی از کشور ما را گرفت و ما محکوم شدیم به قبول معاهدة ننگین ترکمانچای، به مسئلهای پی بردیم و آن اینکه متوجه شدیم خیلی ضعیف و ناتوان هستیم و قدرت مقابله با کشورهای قوی آن روزگار را نداریم. دوم اینکه متوجه شدیم دولتهای اروپایی دارای علوم و فنونی پیشرفته هستند و ما از آنها بیخبریم و نظام حکومتی در آنجا بهگونهای است که با آنچه ما در ایران داریم، بسیار فرق دارد. همچنین متوجه شدیم که دولتهای اروپایی بهویژه انگلیس تجاوز جبارانهای در کشورهای مسلماننشین منطقة خاورمیانه پیدا کردند. ما در ابتدا چندان این مسئله را جدی نمیگرفتیم و بعداً آن را جدی گرفتیم. در مقابل این قضیه، عباس میرزا و قائممقام تصور کردند اگر دانشجویانی به خارج اعزام کنند تا در آنجا تحصیل کنند و اوضاع و احوال اروپا را بشناسند و بعد به ایران برگردند، میتوانیم از تجربیات آنها استفاده کنیم و ما هم به قوای نظامی و هم به علم و دانش مجهز بشویم. به سختی توانستیم دو یا سه سری دانشجو به خارج از کشور اعزام کنیم. کسانی که به اروپا رفتند و تحصیل کردند، تحصیلاتشان به درد جامعة ایران نخورد و فقط توانستند در خدمت وزارت خارجه قرار بگیرند؛ چون زبان خارجه را یاد گرفته بودند. بعضی از آنها هم با سازمانهای ناهمگون همکاری کردند و آلوده آنها شدند. در این میان دو واقعه اتفاق افتاد که به نقش امیرکبیر مربوط است. یکی اینکه الکساندر گریبایدوف، سفیر روسیه در ایران، در تهران کشته شد و حکومت ایران، یعنی فتحعلی شاه گروهی را به سرپرستی خسرو میرزا (پسر عباس میرزا) برای معذرتخواهی به روسیه فرستاد. یک جوانی در میان این جمع به نام میرزا تقیخان بود. این مسافرت در ارمنستان و سرزمینهای روسی انجام گرفت و موجب شد که در ذهن او مشاهداتی از اوضاع و احوال آن سرزمینها باقی بماند. واقعة دوم این بود که بر سر مرزهای عثمانی مسائلی پیش آمد و امیرکبیر هم با فنون و علومی که عثمانیها از غرب اقتباس کرده بودند آشنا شده بود. کتاب دیگری به اسم جهاننما پیدا شد که به فارسی ترجمه شد و میرزا تقیخان آن کتاب را خواند. پس از آن بود که شخصیت روشنفکر و آشنا به ترقیات اروپایی از لحاظ علمی و فنی و نظامی شد.
سفر امیرکبیر به روسیه، سفر به عثمانی، مطالعه کتاب جهاننما و آشنایی با شخصیتهایی که از فرنگ به ایران میآمدند و با ایشان صحبت میکردند، موجب شکلگیری این شخصیت تاریخ معاصر ما شد.
مهمترین اقدامات امیرکبیر را چه میدانید؟
امیرکبیر دارای عرق ملی و اسلامی بود و میدید کسانی که به خارج رفتند و برگشتند به درد توسعة ایران نخوردند. احتمال این را هم میداد که اگر تعداد دانشجویان اعزامی به غرب زیاد بشود، تحت تأثیر فرهنگ غربی قرار بگیرند و ممکن است از ریشههای اصلی ایرانی خودشان منحرف بشوند. به همین دلیل وقتی ناصرالدین شاه را از تبریز به تهران آورد و بر سر تخت سلطنت نشاند و خودش هم صدراعظم شد و لقب امیرکبیر پیدا کرد به فکر تأسیس دانشگاهی افتاد تا دانشجویان ایرانی در خود ایران تحصیل کنند. اگر ما به استاد علوم و فنون نیاز داشته باشیم، خودمان آنها را دعوت کنیم تا بیایند و در ایران تدریس کنند. این فرق دارد با اینکه خودمان دانشجو به خارج از کشور بفرستیم. امیرکبیر این برنامه را شروع کرد و حتی آنقدر دقت میکرد که استادانی از خارج بیاورند که نه با روسیه رابطه داشته باشند و نه با انگلیس. چون این دو قدرتی بودند که بر ایران حاکمیت داشتند. در واقع این نظام را به نحوی سامان داده بود که استقلال ایران حفظ گردد و به وسیلة نفوذ قدرتهای روس و انگلیس موازنة قوا محو نشود. امیرکبیر نمیخواست که نفوذ قدرت انگلیس و روسها در ایران ادامه پیدا کند؛ به همین دلیل دستور داد استادان غیر وابسته به کشورهای روسیه و انگلیس وارد تهران بشوند و در دانشگاه دارالفنون تدریس کنند. این کار علمی بود که امیرکبیر برای ایران با تأسیس دارالفنون انجام داد. البته خود ایشان هیچ وقت دارالفنون را پس از افتتاح ندید و قبل از افتتاح دارالفنون به قتل رسید.
همیشه در پی این بود که هیچ قدرت خارجی در ایران نفوذ نداشته باشد و در کارهای سیاسی ایران دخالت نکند و ایران کاملاً مستقل باشد و خود مردم ایران و دولت ایران مسائل خودشان را حل و فصل کنند.
نکتة دیگر امیرکبیر توجه او به مسئلة بهداشت بود. از پزشکانی دعوت کرد تا برخی بیماریهای مسری در میان مردم را از بین ببرند. در تهران تلاشهای فراوانی کرد؛ مخصوصاً تهران زمان امیرکبیر مشکلات فراوانی از نظر بهداشتی وجود داشت.
در حین این اقدامات شاه ایران را هم شروع به نصیحت کردن میکرد تا مملکتداری را یاد بگیرد. اندیشهای مانند خواجه نظام الملک متناسب با شرایط زمان خودش داشت. به هر حال مرتجعانی در دربار شاه وجود داشتند و استبداد او را تأیید میکردند. توطئهگر اصلی مادر ناصرالدین شاه و میرزا آقاخان نوری بودند.
اندیشههای میرزا تقیخان تا دوران مشروطیت ادامه پیدا میکند. امثال امیرکبیر و میرزا عیسی فراهانی سازندة اندیشة استقلال ایران بودند.
قضیة فرقه بابیه چه بود و امیرکبیر چگونه با آن مقابله کرد؟
در زمان امیرکبیر جریان بابیه ظهور میکند. رفته رفته اسناد و مدارک ارتباط این جریان با برخی قدرتهای برونمرزی کشف میشود. شرایط آن دوران از نظر سیاسی و فرهنگی موقعیتهایی را پیش آورد که فرقة بابیه ظهور و بروز پیدا کرد و جنبشهایی را پدید آوردند. از خودشان به عنوان جنبش بابیه دفاع میکنند. امیرکبیر میدید که این جریان کل نظام ایران را از بین میبرد. ایران به عنوان ایران مستقل باقی نمیماند و مسائل نابهنجاری به وجود میآید. امیرکبیر به عنوان صدراعظم و کسی که پاسداری مملکت را به او سپردند، شروع به اقداماتی علیه آن شورشها میکند. البته ممکن است در این اقدامات زیاده روییهایی هم صورت گرفته باشد. معمولاً بهاییها در کتابهای خود به امیرکبیر حمله میکنند. آنهایی که در خط سیاسی امیرکبیر قرار دارند، مانند آقای هاشمی در کتابهای خود حقانیتی به امیرکبیر در این باب میدهند. این قضیه برای بهاییها مستمسکی شد تا شخصیت امیرکبیر را تخریب کنند.
به نظر شما آثار مثبتی که پس از امیرکبیر عاید ایران و توسعة آن شد چه بودند؟
امیرکبیر مصلح سیاسی ایران در چارچوب نظام پادشاهی آن موقع بود. اندیشههایش هم بسیار مؤثر بوده است؛ اما اقداماتش پس از به قتل رسیدنش توفیقی برای ایران حاصل نکردند. اینکه پس از امیرکبیر میرزا آقاخان نوری بر سرکار آمد ناشی از استبداد نظام پادشاهی آن دوران است. امیرکبیر میخواست این اصلاحات را بدون دخالت خارجی انجام بدهد؛ یعنی خیلی ملیگرا بود. میرزا حسینخان سپهسالار هم در پی اصلاحات بود؛ اما تفاوتی در دیدگاههای او و امیرکبیر وجود داشت. میرزا حسینخان سپهسالار میخواست با کمک خارجیها این اصلاحات را انجام بدهد و ایران را متحول کند. در روند تاریخی دیدیم که شق دوم هم به نتیجه نرسید. شق ثالث این بود که بدون دخالت خارجی و نظام سلطنتی مردم باید قیام کنند خودشان سرنوشت خودشان را تعیین کنند. به همین دلیل نهضت مشروطه به دست علما و بازرگانان و منورالفکران و... ظهور کرد. در واقع مشروطه، نهضت طبقاتی نبود و بلکه همة مردم برای قانونخواهی و عدالتطلبی در آن شرکت داشتند و همین امر هم ریشه در فعالیتهای امیرکبیر داشت. بعد از مشروطیت هم در دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت ظهور کرد. چون مشروطیت هم به نتیجه نرسید و در دوران رضاخان به کلی برچیده شد؛ اما اندیشههای امیرکبیر در ذهن مردم آزادیخواه ایران به جا مانده بود. مردم ایران امیرکبیر را به عنوان شخصیت برجستهای میشناختند که تحولاتی را به وجود آورده است.
دیدگاه او در زمینة توسعة اقتصادی ایران را برای ما تبیین کنید.
در مسئلة توسعة اقتصادی، امیرکبیر شدیداً در پی این بود که کارخانهها در خود ایران راهاندازی بشوند و خود ایرانیان مشغول کار بشوند. برای مثال پارچهها را در خود ایران تهیه میکرد. حتی دکمههای نظامی را در ایران میدوختند و میخواست که همة جامعه را در این کارها اشتغال بدهد. همچنین تولیدات کشاورزی را رونق ببخشد. همچنین از حیف و میل پول به شدت جلوگیری میکرد. برای مثال حقوق درباریها را کم کرد. حقوق مواجببگیران بیکار را حذف کرد و از این طریق کوشش کرد تا وضعیت اقتصاد ایران رونق و جلوی قرضهای خارجی را بگیرد.
اینکه سرنوشت مصلحان ایران از جمله امیرکبیر، به قتل و حذف از صحنة سیاسی میانجامد را ناشی از چه میدانید؟
کلیة کسانی که در این مسیر دغدغة استقلال ایران، از نظر اقتصادی و فرهنگی داشتند در مقابل استبداد سلاطین و ارتجاع و نفوذ دولتهای خارجی غالباً سر به نیست شدند؛ از قبل از امیرکبیر تا دوران مصدق و کودتای 28 مرداد 1332 هر کدام از سیاستمداران که در پی استقلال ایران و جلوگیری از نفوذ عوامل بیگانه بودند، یا سر به نیست شدند یا تبعید. معمولاً ارتجاع دربار با سلطة خارجی دست به دست میشود و این افراد را از صحنة سیاسی حذف میکند.
نفوذ بیگانگان پس از قتل امیرکبیر در ایران بیشتر شد یا کمتر؟
بیگانگان در زمان ناصرالدین شاه نفوذ داشتند. ناصرالدین شاه جمله معروفی دارد که میگوید: «به جنوب میخواهم بروم باید از کنسول انگلیس اجازه بگیرم و به شمال میخواهم بروم باید از کنسول روسیه اجازه بگیرم، ای مرده شوی این سلطنت را ببرد.» یعنی آنچنان کارداران روس و انگلیس بر ایران مسلط بودند که هیچ حرکت اقتصادی و فرهنگی انجام نمیشد؛ مگر اینکه آنها تأیید میکردند. در واقع کشور ما استعمار مثل الجزایر نبودیم؛ بلکه به نوعی زیر سلطة خارجیها بودیم که از دو طرف ما را غارت میکردند. ما در استعمار ناپیدای دو قطب روس و انگلیس بودیم که بدتر از استعمار یگانه بود که آنها داشتند. بازار و فرهنگ و آموزش و پرورش و حتی دین ما را دگرگون کردند.
شما دربارة شخصیت امیرکبیر و اندیشههای او تألیفاتی دارید؟
دربارة امیرکبیر و مسئلة استقلال ایران مقالهای نوشتهام و در کنفرانسی در اصفهان ارائه دادم.
به جاست در این مجال گلایهای کنم از یکی از علمای مشهد که در جوار امام رضا علیهالسلام نشسته به امیرکبیر که مسلمان بود و حتی محل دفنش هم بنا بر توصیهاش در عتاب عالیات است نسبتی ناشایست داد و او را فردی خائن قلمداد کرد. امیرکبیر در هر کشور دیگری بود، شخصیت او را تجلیل و تکریم میکردند.
سرنوشت دارالفنون پس از صدارت امیرکبیر چه شد؟
دارالفنون با انگیزة بسیار خوبی شروع شد، اما نگذاشتند که ادامه پیدا کند. امیرکبیر در دارالفنون دو نظر داشت: یکی اینکه دانش پزشکی را در آنجا تدریس کند و دوم دانش و فنون نظامی. امیرکبیر حتی در آنجا نمازخانهای هم میسازد و دستور میدهد روحانی بیاید و نماز جماعت برگزار کند. امیرکبیر تمام این امور را مورد توجه قرار میداد. این مدرسه دایر بود تا زمانی که ناصرالدین شاه نمیتوانست آن را قبول کند و گفت که تاریخ نباید در دارالفنون تدریس بشود چرا که دانشآموختگان با جمهوریت و قانون آشنا میشوند. این اشکالتراشیها را ادامه داد تا اینکه به تعطیلی دارالفنون انجامید. به مرور زمان و در دورة پهلوی دارالفنون تبدیل به دبیرستانی کوچک شد.
در پایان اگر نکتة خاصی دربارة امیرکبیر باقی مانده، آن را به عنوان حسن ختام گفتوگو بیان کنید.
میرزا تقیخان فراهانی فرزند یک آشپز بود و با سلطنت رابطهای از دوران کودکی نداشت. رفته رفته با درایت و استعداد و تلاش خودش به جایگاه بالایی رسید و لقب امیرکبیر گرفت تا به ایران خدمت کند. بنده امیرکبیر را مرد بزرگ تاریخ ایران میشناسم در دوران معاصر او را برتر از همة میبینم و خدماتش را هم شایسته میدانم. خداوند به همة کسانی که امیرکبیر را نمیشناسند، توفیق شناخت بدهد. جا دارد از مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی یادی کنم که کتاب امیرکبیر را تألیف کرد.
محمد هاشمی: امیرکبیر قبل از هر چیزی مرد کار و عمل بود
مهندس محمد هاشمی برادر مرحوم آیت الله اکبرهاشمی رفسنجانی ضمن بیان انگیزه آن مرحوم در نوشتن کتاب امیر کبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار به توصیف ابعاد ناگفتهای از شخصیت ایشان پرداخت و با قلبی محزون و چشمی اشکبار و سینهای پرسوز از دوران مبارزات و سختیها و تلخیهایی که آن مرحوم در راه مبارزه چشیده بود سخن به میان آورد.
برای ما بفرمایید که انگیزة اصلی آیتالله هاشمی از تألیف کتاب «امیرکبیر؛ قهرمان مبارزه با استعمار» آن هم در دوران قبل از انقلاب اسلامی چه بود؟
همانطور که مستحضرید قبل از انقلاب و در دهة چهل، بعد از رحلت آیتالله العظمی بروجردی که مرجع تقلید بلامنازع جهان تشیع بود و نفوذ زیادی در میان مردم داشت، محمدرضا پهلوی فرصت پیدا کرد اهداف خود را پیش ببرد که تا قبل از آن آیتالله بروجردی مانع از آن میشد. یکی از آن اهداف اصلاحات ارضی بود. محمدرضا شاه در زمان آیتالله بروجردی درصدد طرح اصلاحات ارضی بود؛ ولی آیتالله بروجردی به نوعی با این طرح مخالفت کرد. جمله معروفی از آیتالله بروجردی در روزنامهها منتشر شده بود با این عبارت که کشورهایی که اصلاحات ارضی را انجام دادهاند در ابتدا جمهوری شدند. محمدرضا شاه با این مخالفت کوتاه اما پرمعنای مرحوم آیتالله بروجردی، کار و طرح خود را تعطیل کرد؛ اما وقتی آیتالله بروجردی به رحمت خدا رفت، شاه فرصت پیدا کرد و از طرفی آمریکا فشار میآورد تا این طرح در ایران پیاده بشود؛ بنابراین نفوذ استعمار در کشور بهخصوص آمریکا در آن دوره به حد بالایی از خود رسیده بود. آمریکاییها نفوذ زیادی در میان سیاستمداران ایرانی داشتند و در تصمیمگیریها دخالت میکردند؛ آن هم نه فقط در مسائل نظامی و اقتصادی، بلکه حتی در مسائل روحانیت هم دخالت میکردند و کاملاً همه چیز را تحت نظر داشتند. مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی در کتاب دوم خود نقل میکند: شخصی در اصفهان با نام حاج ابوالقاسم کوپایی امین علما بود و وجوهات بازاریان و تجار را جمع میکرد و به دست مراجع تقلید میرساند. وقتی آیتالله بروجردی فوت کرد، حاج ابوالقاسم کوپایی در عراق بود. از همانجا به تعدادی از افراد تلگراف زد و گفت از این پس وجوهات خود را به آیتالله حکیم ارسال کنید. وقتی به ایران برگشت، کنسولگری آمریکا در اصفهان ایشان را خواست و پرسید که پس از آیتالله بروجردی چه کسی مرجع تقلید است و از این پس وجوهات را باید به چه کسی داد؟ ایشان در جواب به آنها گفت هنوز در این باره تصمیمی گرفته نشده است و باید صبر کنیم تا مرجع تقلید بعدی مشخص بشود. آنها گفتند خیر شما در عراق که بودید تلگرافی با این مضمون ارسال کردید مبنی بر اینکه وجوهات به آیتالله حکیم فرستاده بشود؛ بنابراین از این پس آیتالله حکیم مرجع اعلای شیعیان است. مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی با ذکر این خاطره شدت و قدرت نفوذ آمریکاییها در آن دوره را یادآور میشود که حتی در مسائل مذهبی مردم ایران دخالت میکردند. همانطور که میدانید پس از رحلت آیتالله العظمی بروجردی، شاه تصمیم گرفت نهاد مرجعیت را از قم به نجف منتقل کند. از همین رو پیام تسلیت رحلت آیتالله العظمی بروجردی را برای مرحوم آیتالله حکیم فرستاد.
قبل از انقلاب اسلامی آقای مهدی بهار کتابی تحت عنوان میراثخوار استعمار نوشت که کتاب بسیار ارزشمندی در آن دوره به شمار میآمد و نویسندة آن شجاعت زیادی به خرج داد و آن کتاب را تألیف کرد. این کتاب به عملکرد کشورهای استعمارگر میپردازد؛ از جمله استعمار در ایران. در این کتاب به شخصیت امیرکبیر هم پرداخته شده است. آیتالله هاشمی رفسنجانی هم در آن دوره برای معرفی شخصیت امیرکبیر کتابی تألیف کرد. از نظر ایشان امیرکبیر شخصیتی بینظیر در یک قرن اخیر تاریخ ایران است.
امیرکبیر در نظر مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی چه جایگاهی داشت و در کتاب خود، او را چگونه وصف کرده است؟
ایشان در قسمتی از این کتاب مینویسد: «امیرکبیر بهحق درک کرده بود فقر و فساد کشور برای رشد استعمار بهترین زمینة مساعدت است؛ لذا با تمام قدرت برای ریشه کردن فقر و فساد تلاش کرد. او احساس کرده بود که افراد نالایق و پَست و خودفروش در هر پست و مقامی که باشند، مانند ماشینی خودکار در اختیار استعمارگران قرار میگیرند. از این جهت سعی داشت چنین افرادی را از کادر هیئت حاکم بیرون ببرد. میرزا تقیخان با تمام وجود احتیاج کشور مستقل را به افراد تحصیل کرده و متخصص به علوم و فنون جدید و کارشناسان لایق صنعت و علم روز درک کرده و درست فهمیده بود تا روزی که مشکلات علمی و فرهنگی کشور توسط کارشناسان و مستشاران خارجی حل میشود، کشور روی استقلال را نخواهد دید؛ لذا با یک دنیا شور و شوق به تأسیس مدرسه دارالفنون اقدام کرد و به تربیت چنین افرادی همت نمود. وی میدانست که ثروت مملکت باید در خود مملکت خرج بشود. معادن و ذخایر کشور باید توسط علمای همین کشور استخراج گردند. پول و سرمایههای کشور باید در رشتههای اقتصادی این آب و خاک به جریان بیفتد و سرمایهگذاری شود. با نهایت پشتکار برای تحقق بخشیدن به این اهداف عالی دست به کار شد. امیر معتقد بود که یک کشور مستقل باید همه چیز خود را در داخل خاک خویش تهیه کند و از فروختن مواد خام به قیمت ارزان و خرید مصنوعات گرانقیمت نتیجهای جز ورشکستگی و هدر دادن ذخایر و ثروت کشور عاید نخواهد شد و از این رو برای صنعتی کردن کشور و استخراج معادن تلاش خستگیناپذیری را آغاز کرد. امیرکبیر اعتقاد داشت بدون داشتن ارتش نیرومند و مجهز به سلاح روز در جهانی که حدود و حقوق با زور تعیین میشود و سرنوشت همه کس و همه چیز به زور بستگی دارد، نمیتوان حق کشور و ملت را حفظ کرد و دست متجاوزین را کوتاه نمود. این بود که پایه یک ارتش نوین و مقتدری را به وضع مدرن روز پایهگذاری کرد. بهطور خلاصه هر چیزی که استقلال و عظمت و اعتباری کشور و آسایش و رفاه و سیادت یک ملت لازم است، او در برنامههای اصلاحی خویش گنجانده بود و نه فقط در مرحله فکر و ایده و برنامهریزی آنگونه که معمول زمامداران کشور که طرح میریزند و به مرحله عمل نمیرسند، بلکه او قبل از هر چیزی مرد کار و عمل بود.»
از نظر شما چه شباهتهایی میان شخصیت امیرکبیر و آیتالله هاشمی رفسنجانی در عرصة سیاست و مدیریت کشور وجود دارد؟
آنچه از کتاب نقل کردم مختصری از شناخت مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی از شخصیت امیرکبیر و برنامههای لازم و ضروری برای کشور بود. حالا ما این تشابهات را در شخصیت مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی میبینیم. اگر به زندگی سیاسی و مدیریتی آیتالله هاشمی رفسنجانی در دوران دولت سازندگی مروری داشته باشیم، میبینیم ایشان در شرایطی مدیریت کشور را تحویل گرفت که تا قبل از آن کشور در سلطة آمریکا بود و خرابیهای زیادی را در زمان شاه داشت. علاوه بر آن هشت سال جنگ تحمیلی را در کشور داشتیم. صدام تقریباً تمام زیرساختهای اقتصادی کشور را از بین برده بود. در 16 استان کشور و در 83 شهر و در 2737 روستا خرابی بین ده در صد تا صد در صد داشتیم. برخی جاها صد در صد با خاک یکسان شده بود و برخی جاها کمتر. صدام در آن هشت سال با امکاناتی که غربیها و شرقیها و کشورهای ارتجاع منطقه در اختیارش میگذاشتند، تلاش کرد تا منابع ایران را به کلی از بین ببرد. یک کجفهمی هم از انقلاب و امام و روحانیت داشت؛ بهطوری که وقتی فرمان آتش حمله را صادر کرد، به خبرنگاران گفت من در روز جمعه در تهران با شما مصاحبه خواهم کرد؛ یعنی تصور میکرد که در ظرف یک هفته میتواند تهران را به تصرف خودش درآورد و نظام را از پا دربیاورد. به خیال خودش نظامی که امام خمینی و روحانیت تشکیل دادهاند، قدرتی ندارد؛ چون میدید ارتش شاه متلاشی شده و نیروی جدید نظامی بر سرکار نیامده است. غربیها هم هر نوع سلاحی را که صدام میخواست در اختیارش میگذاشتند. با هواپیماهای آمریکایی اطلاعات جنگی ایران را به دست میگرفتند. کشورهای عربی مثل عربستان و کویت تعهد کرده بودند که هزینههای این جنگ را به عراق بدهند.
بعد از جنگ مسئولیتی در وزارت خارجه داشتم و به همین مناسبت سفری به عربستان داشتم. در آنجا با سعود الفیصل وزیر خارجه عربستان ملاقات کردم. بحث جنگ مطرح شد. او گفت: ما 36 میلیارد دلار به صدام کمک کردیم و از این بابت پشیمان نیستیم. در جواب به او گفتم: پس بیجهت نیست که ملت ما آقای ملک فهد را قاتل فرزندان خودشان میدانند. از پاسخ فیالبداهة من جا خورد. میخواهم عرض کنم که در این جنگ هشت ساله امکانات کشورهای مختلف در اختیار صدام بود و مستقیم یا غیرمستقیم چندین کشور علیه ایران در این جنگ مشارکت داشتند. کشور ایران پس از انقلاب هیچ حامی جز خداوند و صبر و تلاش ملت با رهبری امام نداشت. اتکای رزمندگان ما به خداوند و رهبری و ملت بود. وضعیت کشور در زمان جنگ هم بسیار آشفته بود. وقتی جنگ تمام شد دو میلیون آواره در چهارصد اردوگاه داشتیم. مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی با خزانة خالی و با این میزان خسارت و آوارگی و با نبودن برق مدیریت کشور را به دست گرفت. در آن زمان روزانه دو ساعت قطعی برق داشتیم و در برخی از استانها روزانه فقط دو ساعت برق بود. در آن زمان از وجود فرودگاه در هر استان و جادهسازیهای بینشهری به شکل وسیع خودش خبری نبود؛ اگر هم بود در زمان جنگ از بین رفته بود. آیتالله هاشمی با شناختی که از امیرکبیر پیدا کرده بود برنامة خودش را در دولت سازندگی روی مسائل عمرانی متمرکز کرد. اقدام به زیرساختهای لازم در هر حوزهای کرد. در همین زمینه سدها و جادهها و نیروگاهها و شرکتهای پتروشیمی و کارخانههای ذوب آهن و فولاد مبارکه و... را ساخت. در هر حوزه و در هر زمینهای که لازم بود، آیتالله هاشمی برای آن اقدام کرد و مهمتر از آن برای خام فروشی نکردن مواد معدنی، صنایع واسطه را ایجاد کرد.
در عرصة علم و دانش با پول خود مردم دانشگاه آزاد را تأسیس کرد؛ یعنی یک ریال از دولت برای این منظور هزینه نشد. تا امروز نزدیک به پنج میلیون از این دانشگاه فارغالتحصیل شدند. هزاران استاد در دانشگاه آزاد تربیت شدند و در همان دانشگاه هم تدریس میکنند. دانشگاه آزاد سومین دانشگاه بزرگ دنیا است. آیتالله هاشمی این ابتکار را فقط با سرمایة مردم به موفقیت رساند. در آییننامة آن آمده بود هر کسی زمینی برای ساخت و ساز دانشگاه تهیه کند و هزینه چند استاد دانشگاه را تأمین کند، میتواند شعبهای از دانشگاه آزاد را در آن استان یا شهر ایجاد نماید. ائمة جمعه، استانداران و مسئولین هر استان بر اساس همین آییننامه و مقرراتی که بود، زمینی را برای ساخت و ساز دانشگاه آزاد میدادند و امکانات دیگر را هم فراهم میکردند. معمولاً سعی میشد از افراد محلی و بومی همان استان استخدام کنند. آیتالله هاشمی فضایی در کشور به وجود آورد که در همة استانها و شهرها دانشگاه آزاد تأسیس شد. امروزه دانشگاه آزاد در سطح دنیا کمنظیر است؛ هم در پژوهش و هم در مسائل آموزش. البته امروز فضای کشور بهگونهای است که اغلب، همه چیز را به نام خودشان مصادره میکنند و حتی نامی از شخصیت اصلی و مؤسس دانشگاه آزاد در آن دانشگاه نمیبرند. حتی نام بردن از آیتالله هاشمی جرم است. فرزندان ایشان را از دانشگاه آزاد اخراج میکنند. کسانی که با بهترین رشته دکتری در آن دانشگاه تدریس میکردند. با این حال چون فرزند آیتالله هاشمی بودند، آقای دکتر ولایتی دستور اخراج آنها را صادر کرد. یک پسر و دو دختر آیتالله هاشمی رفسنجانی از دانشگاه آزاد اخراج شدند؛ این قدرشناسی است که غاصبان دانشگاه از آیتالله هاشمی انجام دادند! متأسفانه کسی هم مانع آنها نیست. مستندی به نام «هاشمی زنده است» میسازند و جملة حضرت امام را تحریف میکنند و ایشان را به سخره میگیرند. مرحوم امام فرمودند: «هاشمی زنده است، چون نهضت زنده است.» اینها آمدند و مستند ساختند که هاشمی زنده است چون انحراف زنده است. میگویند که آقای هاشمی در کشور انحراف به وجود آورد...! آیتالله هاشمی کشور مخروبه را بدون هیچ نوع امکاناتی و با خزانة خالی تحویل گرفت و کشور را از جهات مختلف علمی و صنعتی به کشوری پیشرفته تبدیل کرد؛ اما عدهای میگویند که در کشور انحراف به وجود آمد! در سالگرد رحلت آیتالله هاشمی اجازه نمیدهند که یک مجلس درستی گرفته بشود. میخواستیم که در مسجد اعظم مجلسی برگزار کنیم، به هزار و یک بهانه مانع شدند. آیتالله هاشمی در زمان حیاتش هم مظلوم واقع شد.
بیمناسبت نیست حالا که در آستانة سالگرد رحلت آیتالله هاشمی رفسنجانی هستیم، خاطرهای از ایشان نقل کنید.
کتاب خاطرات آیتالله هاشمی پُر از نکات قابل تأمل و اثرگذار است. ایشان در کتاب خاطرات خود خاطرهای از دوران شکنجه در زندان رژیم شاه را نقل کرده که یک شب از شدت شلاق همه بدنش، نمیتوانست رو به پشت یا پهلو بخوابد. عین تعبیر ایشان اینگونه است: «پیش از ادامة خاطرات مرحلة دوم بازجویی به نکتة شیرین و خاطره انگیزی اشاره میکنم. همان شب اول بازجویی، دفعة دوم که مرا به سلول بردند با اینکه تشک را زندانیان دیگری طوری درست کرده بودند که بتوانم بخوابم، امکان خواب برایم نبود. قرآن را گرفتم و مقداری از آیات سورة توبه را خواندم. پیام این آیات برایم مفهوم زیبایی داشت و در حالت روحی خوبی بودم و از آن لحظات شیرین لذت بردم که همیشه شیرینی آن در جانم حس میکنم. در این حال همة دردها و غصهها و اهانتها و فحاشیها را فراموش کردم. بیاغراق از پرداختن بهایی چنین سنگین و مشکلاتی که برایم پیش آمده بود، به اضافه دلهره و اضطراب پروندة بازجویی برای رسیدن به این حال خرسند و خدا را سپاسگزار بودم. در گذشتهها و روزگار طلبگی همیشه با رفتن به مسجد جمکران، زیارت حضرت معصومه و گاهی تهجد و اعتکاف در جستجوی چنین حالی بودم. هرگز چنین حال لذتبخشی برایم پیش نیامده بود. بعدها هم آرزوی پیدا کردن چنین حالی را داشتم. به هر حال در وجدان خود از خدا ممنون شدم و برای مقاومت آمادگی بیشتری پیدا کردم.» در ادامه خاطره میگوید: «پدر سوختهها پس از سه روز، دوباره شکنجه را شروع کردند. مقدار زیادی شلاق زدند. این دفعه شدت درد خیلی بود. گوشت بدنم خورده شده بود. زخمهایم التیام نیافته بود و دوباره شلاق روی زخمهایم میزدند. بدون هیچ ملاحظهای مرا شلاق میزدند. به آنها میگفتم مطلب دیگری برای شما ندارم که بگویم. حتی اگر مرا بکشید چیزی برای گفتن ندارم... . این مرحله از بازجویی هم گذشت... .» نکتهای که برایم مهم است این بود که بعد از اینکه از زندان آزاد شد، وضعیت مبارزهها مقداری سختتر شد. به خارج از کشور رفت. به سوریه و لبنان و فرانسه و آلمان و آمریکا و ژاپن سفر کرد تا ببیند چه امکاناتی را میتوان فراهم کرد. در آمریکا من در خدمت ایشان بودم. بعد از آن سفر به نجف پیش امام رفت. امام به ایشان فرمود که شما به ایران نروید. اگر به ایران بروید شما را دستگیر میکنند و من نگران شما هستم. آیتالله هاشمی به امام گفت: من میدانم اگر به ایران بروم، دستگیرم میکنند؛ اما به خودم مطمئن هستم و میتوانم شکنجهها را تحمل کنم. حضور من در ایران مفیدتر از حضورم در اینجا است؛ بنابراین برای ادامه مبارزه باید به ایران بروم... . طبق همان پیشبینی به ایران آمد و ده روز بعد دستگیر شد و باز همان شکنجهها ادامه داشت و ایشان هم مقاومت میکرد. آیتالله هاشمی در زندان بیست و پنج جزء قرآن را تفسیر کرد. همچنین فرهنگ قرآن را در سی و دو جلد تدوین کرد. تفسیر راهنما را در بیست جزء و بیست جلد نوشت. در حال حاضر تفسیر راهنما و فرهنگ قرآن ایشان واقعاً کمنظیرند. کسی که بتواند بدون منابع متعدد و صرفاً با داشتن خمیرمایه و سابقة حوزوی این کتابها را در زندان تألیف و تدوین کند، کار کمنظیری انجام داده است. این اواخر که فشارهای زیادی از طرف عدهای به آیتالله هاشمی وارد میشد، گاهی ایشان را بر سر سجادة نماز میدیدم که با دستنوشتههای خود دعایی را زمزمه میکند. یکی از آن دعاها این بود: «خدایا تو بر ما منت اسلام نهادی. از تو میخواهم به ما منت فهم درست آن را نیز عطا کنی تا بتوانیم پیرایة جهل را از آن بزداییم تا بتوانیم محبت و رأفت پیام تو و رسولت را دریابیم.» دعای دیگر این است: «خدایا تو بر ما دین و دنیا عرضه کردی و گفتی که دنیایتان را هم در دین ببینید. چه تلخ است دیدن کسانی که دنیا مینهند و دین نمییابند و چه تلختر کسانی که دین به دنیا میفروشند و چه هولناکتر کسانی که دین و دنیا را یکسره مینهند و در برزخ تاریکتر لانه میکنند. خدایا به تو پناه میبریم.» اینها از جمله دعاهای ایشان بعد از نمازها بود که شاید برگرفته از شیوة دعاهای حضرت امام سجاد علیهالسلام باشند. از این نوع دعاها در زندگی آیتالله هاشمی زیاد دیدهایم. ایشان مجتهد، عالم، مفسر و به دور از ریاکاری بود که از دستش دادیم. متأسفانه عدهای فرصتطلب و غاصب رفتار ناشایستی میکنند و حتی اجازة برگزاری مجلس سالگرد ارتحال را هم نمیدهند. هر چند ایشان پیش خدا مأجور است و نیازی به این مجالس ندارد؛ اما به هر حال برای خانواده و بازماندگانش برگزاری این قبیل مجالس لازم است.
به نظر شما چرا الان که از فوت آیتالله هاشمی رفسنجانی دو سال میگذرد، همچنان هجمهها و جفاها به ایشان وجود دارد؟
مخالفان خودشان هم میگویند که اسم هاشمی مهم نیست، بلکه اندیشة هاشمی خطرناک است؛ در واقع اینها از فکر و اندیشة آیتالله هاشمی رفسنجانی واهمه دارند و میخواهند آن نباشد. میگویند وقتی هاشمی فوت کرد، اندیشهاش هم باید به همراهش دفن بشود و نباید در جامعه ساری باشد. مردم نباید بدانند که هاشمی که بود و چه شکنجههایی را تحمل کرد و میخواست چه کاری انجام بدهد. به هر حال جمهوری اسلامی همینطوری یک شبه پدید نیامده است. هزاران خون شهید پای آن داده شد. عدة زیادی شکنجهها و درد و رنجهای زیادی تحمل کردند تا جمهوری اسلامی به اینجا رسید. هاشمی رفسنجانی هم یکی از آن افراد بود که خیلیها هم قبول دارند مهمترین شخصیت نهضت انقلاب ایشان بود. این جفاهایی که به ایشان میشود، عجیب است و ما به جاهایی که دسترسی داشتیم گلایههای خودمان را هم مطرح کردهایم؛ اما متأسفانه پاسخ مناسبی دریافت نکردیم.
محسن بهشتی سرشت: فردی متفکر و وطندوست بود/ برخی روحانیون از قتل امیرکبیر خوشحال شدند
دکتر محسن بهشتی سرشت مدیر گروه تاریخ پژوهشکده امام خمینی(ره) خصوصیات امیرکبیر و اقدامات امیر در مقابله با جریانات انحرافی به عنوان شخصیتی اصلاحطلب را مورد توجه قرار داد و به تاثیراتی که انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی از اقدامات امیرکبیر گرفته است اشاره کرد.
موضوع گفتوگوی ما دربارة امیرکبیر و اقدامات او است. در ابتدا بهطور اجمالی به توصیف شخصیت او بپردازید.
دربارة امیرکبیر که از مصلحان بزرگ سیاسی اجتماعی و مدیریتی کشور ما است، مطالب زیادی میتوان بیان کرد. به نظرم در درجة اول باید زمانشناسی کنیم که امیرکبیر در چه دورهای و در چه بستر زمانی و مکانی زیست میکرد. او در کشوری حضور داشت که سابقة سنت حکومتداری استبدادی آن طولانی بود؛ تقریباً دو هزار و پانصد سال این سنت در ایران جاری و ساری بود و از طرفی دیگر کشورهای پیشرفتهای که پس از دورة رنسانس فضای اروپا و غرب را گرفته و به دنبال آن هم پدیدة استعمار پیش آمده بود و حضور نیروهای غربی در کشورهای ضعیف جهان سوم و خصوصاً کشورهای اسلامی، این پدیده هم پدیدة شومی بود که عملاً مانع توسعه و ترقی و استقلال سرزمینهای اسلامی شده بود. اگر چه در آن زمان هنوز امپراتوری عثمانی بهعنوان نماد کشورهای اسلامی حضور داشت و در کشور قدرتمندی به شمار میآمد، اما به دوران افول خود نزدیک میشد که تقریباً چند دهة بعد در جنگ جهانی اول هم به کلی از هم پاشید. امپراتوری عثمانی امیدی برای کشورهای اسلامی بود که بتوانند مدافع کشورهای خود باشند؛ اما این امید هم از دست رفت.
در چنین فضایی امیرکبیر بهعنوان یک نیروی کارآمد متفکر میخواست که در سرزمین ایران عرضاندام کند و در واقع به دنبال ترقی و توسعة این کشور بود.
از ویژگیهای شخصیت امیرکبیر مطالبی بیان کنید و بفرمایید که او با چه مسائلی در دوران صدارت خود مواجهه بود؟
در شخصیت امیرکبیر چند ویژگی وجود داشت: یکی نگاه وطنپرستی است؛ بهخصوص پس از جنگهای ایران و روس که در آن جنگها تقریباً یکسوم سرزمین ایران جدا شد و این بار بسیار منفی برای حکومت قاجار پیش آورده بود و تقریباً عموم مردم و علما از این قضیه ناراحت بودند؛ بهویژه اینکه سرزمینهایی که از دست رفته بودند، همگی سرزمینهای مسلماننشین بودند و در واقع این سرزمینها به دامن کفر روس سقوط کرده بودند. این امور در مقابل چشمان امیرکبیر وجود داشت و در این میانه میخواست تلاش کند و ایران را توسعه ببخشد.
ویژگی دیگر امیرکبیر حضور او در بعضی از کشورهای همجوار، از جمله در عثمانی در شهر استانبول و شهر تفلیس در مناطق روس بود. در آنجا مأموریتهای اداری داشت و از نزدیک با دستاوردهای مدرنیتة غرب آشنا شد. آن کشورها به تازگی وارد دورههای قانوننویسی و قانونگذاری شده بودند و تلاش میکردند تا موانع توسعه را از میان بردارند. همین مأموریتها تجربة بسیار مهم و گرانسنگی را برای امیرکبیر به ارمغان آورده بود. البته همانطور که میدانید لقب او «امیرکبیر» است و اسم واقعیاش «میرزا تقیخان فراهانی» است که در ابتدای حکومت ناصرالدینشاه بهعنوان امیرکبیر شناخته شد و این لقب را خود ناصرالدینشاه به او داده بود.
نکتة دیگری در تفکر امیرکبیر وجود دارد که بسیار مهم است و جمهوری اسلامی هم در سالهای اخیر به آن پی برده است؛ در حالی که صد و شصت سال پیش امیرکبیر به آن نکته رسیده بود! همانطور که میدانید توسعه پیشزمینههایی دارد و گفته میشود که سه ضلع باید وجود داشته باشد تا بتوان با تکیه بر آنها توسعه را در هر کشوری انجام داد. این سه ضلع عبارتاند از: منابع مالی، نیروی انسانی و مدیریت. در رأس این سه ضلع مدیریت قرار دارد و بدون مدیریت نمیتوان توسعه را انجام داد؛ بنابراین هم باید انسانهای کارآمد و هم منابع مالی و هم مدیریت مسلط و پیش برندة توسعه وجود داشته باشند تا این امر به سرانجام برسد. از طرفی میگویند که توسعه باید درونزا باشد؛ یعنی شرایط بومی و شرایط ملی و نگاههای تاریخی در امر توسعه باید لحاظ بشوند. توسعة همه جانبه را باید بر این اساس پیش برد. در آن دوران این سه ضلع اصلاً وجود نداشت؛ نه نیروی مدیریت قوی و نه منابع مالی قوی و نه نیروی انسانی و متخصص کارآمد وجود نداشت. در نتیجه نگاهها همه به بیرون بود. از این رو انگلیسها آمدند و قرارداد رویتر را امضا کردند و هفتاد سال در همة زمینهای کشورمان دخل و تصرف کردند؛ اعم از جنگلها، دریاها، معادن و... . انگلیسها برای ما این کارها را انجام میدادند و مقداری هم به ما پول میدادند. فکر دیگری به حکومت نمیرسید؛ لذا حکومت به سراغ قرارداد رویتر رفت. البته این قرارداد بعد از دورة امیرکبیر است؛ اما امیرکبیر به این فکر میکرد که مبنا و شروع توسعه، توسعة علمی است.
همانطور که میدانید برنامة چهارم توسعة ایران در زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی نوشته شد و سرلوحة آن این بود که توسعة علمی رمز بقای نظام است؛ یعنی این نظام اگر بخواهد بماند در تقدم و در مرحلة اول باید توسعة علمی داشته باشد. از همین رو بود که شعارهایی در این زمینه داده شد مبنی بر اینکه ما باید به مرزهای دانش برسیم و شعار خیلی خوبی هم هست؛ امیدواریم زمینهها و امکانات آن هم فراهم بشود. امیرکبیر در آن دوران به این نتیجه رسیده بود و از همین نقطه شروع کرد؛ چون قبل از امیرکبیر گفتند که ما باید جوانهای ایرانی را به خارج از کشور بفرستیم تا در شاخههای مختلف آموزش ببینند و به ایران برگردند و خودشان معلم و مربی بشوند. اغلب جوانان به غرب رفتند و وقتی به ایران برگشتند، حیرتنامه نوشتند؛ یعنی آنچنان مجذوب غرب شدند که اعتماد به نفس خودشان را از دست دادند. ما حدود سی تا حیرتنامه داریم؛ این یعنی اینکه این جوانانی که به غرب اعزام شدند، هر چه از آنجا دیدند حیرتزده برگشتند. در آخر گفتند که توسعهای در ایران صورت نمیگیرد؛ مگر اینکه ما عیناً مقلد غربیها بشویم. شعار معروف سید حسن تقیزاده که گفت: «از فرق سر تا نوک پا باید غربی بشویم.» عمل به چنین گفتهای خیلی خطرناک بود و متأسفانه امور سیاسی و علمی و فرهنگی کشور بر همین خط حرکت میکرد. انقلاب اسلامی هم پاسخی و بازتابی از مواجهه با همین خط بود.
وقتی امیرکبیر دید که همة دستاندرکاران سیاسی آن دوران مفتون و مجذوب غرب شدند، تصمیم گرفت که توسعه علمی را در دستور کار خود قرار بدهد. دانشگاه دارالفنون را تأسیس کرد تا به پرورش نیروهای کارآمد علمی بپردازد. در ابتدا هم اساتیدی را دعوت کرد که وابسته به انگلیس و روس و کشورهای استعماری نبودند. به همین خاطر از اتریش و سوئیس اساتیدی را دعوت کرد. میتوان ادعا کرد که اولین دانشگاهی که در ایران تأسیس شد، دارالفنون بود و نه دانشگاه تهران. در دوران معاصر هم شخصیتهایی مانند مرحوم اقبال و مرحوم شریعتی بر این باور بودند که باید مزایای تمدن غرب استفاده کنیم و نه اینکه عیناً مقلد غرب بشویم. دانشگاه دارالفنون آنقدر برای امیرکبیر اهمیت داشت که در طول سه سال و چند ماه ساخته شد. در سندهای ساخت آن آمده که معمار آن از امیرکبیر پرسیده بود که باید به چه سبکی دانشگاهی را بسازم. امیرکبیر به او گفته بود که من متخصص نیستم و تو متخصص هستی. من دانشگاهی میخواهم که حداقل دویست سال بتوان از آن استفاده کرد. کلیت خواسته را به معمار گفت. به مخاطبان این مصاحبه پیشنهاد میکنم حتماً بروند و دارالفنون را ببیند و فضای کلاسها و حیاط آن را از نزدیک مشاهده کنند. دوتا سالن اجتماعات و دو حیاط بزرگ دارد. یکی از حیاطها برای مشق فنون نظامی اختصاص داشت. چون نام این دانشگاه دارالفنون است و حتی دانش نظامی هم در آنجا تدریس میشد. رشتههای بنیادین مانند شیمی، فیزیک و علوم پایه در آن تدریس میشد. سالن قرنطینه هم دارد؛ یعنی دانشآموختگانی که به آنجا میآمدند به لحاظ بهداشتی باید معاینه میشدند؛ چون در آن زمان امراض مسری فراوان بود و در ابتدا باید همه را معاینه میکردند. سالن آمفیتئاتر و سالن غذاخوری هم دارد. این فضاها معمارانه در آن موقع وجود داشت و این نشان از دیدگاههای عمیق و مدبرانة امیرکبیر بود. کسانی که به دنبال توسعه هستند باید افق دیدشان هم وسیع باشد. افسوس که خود امیرکبیر شاهد افتتاح دارالفنون نبود. خناسان داخلی و خارجی آنقدر شتاب کردند که مصلح بزرگی را از پیش پا برداشتند و از آن پس روند دانشگاه در ایران متوقف شد و ایران در سایة حکومت استبدادی قاجار سیر قهقرایی پیدا کرد.
بنابراین دیدگاه امیرکبیر در مسئلة توسعه بسیار مهم است. در امر توسعه کسانی معتقدند که توسعة اقتصادی در اولویت است و دیگری توسعة سیاسی را در اولویت قرار میدهند و عدهای هم توسعة فرهنگی را بر صدر مینشانند؛ اما امیرکبیر توسعة علمی را در اولویت دستور کار قرار میدهد و دیدگاهش هم درست بود. این مسئلة انحطاط و عقبماندگی که گریبان گیر کشورهای اسلامی را گرفته، آنقدر آزاردهنده بود که نمیدانستند کار را از کجا شروع کنند. امیرکبیر معتقد بود که باید از همین نقطه کار را آغاز کرد و امروز هم جمهوری اسلامی به همین باور رسیده و معتقد است از همین نقطه باید آغاز کرد؛ یعنی رمز بقای نظام را در توسعه علمی میبینند. البته شرایط امروزی بسیار حساستر از آن دوران است. در آن دوران فواصل را میتوانستند نادیده بگیرند؛ اما امروزه فاصلههای زمانی بسیار مهم است و نمیتوان از آن چشمپوشی کرد. ژاپن با ایران در یک دورة زمانی انقلاب کردند؛ یعنی در دوران انقلاب مشروطیت؛ اما ژاپن امروزه به این نقطه رسیده در حالی که میبینید توسعة کشور ما در کدام نقطه قرار دارد! کشور ما از نظر توسعهای خیلی عقب است. از طرفی امروزه شتاب توسعه با آن دوران قابل قیاس نیست. هر دقیقة امروزی در حال خلاقیت و اختراع است. با وجود فضای مجازی و انفجار اطلاعات که امروزه وجود دارد، به هیچ وجه قابل قیاس با آن دوران نیست. اگر یک دقیقه کوتاهی و غفلت بشود، گویی سالها عقب میمانیم؛ بنابراین توسعه در زمان فعلی بسیار حساستر از گذشته است.
چرا امیرکبیر را مصلحی استقلالطلب معرفی میکنند؟ مگر اقدامات او برای استقلال ایران چه بودند؟
بله. بُعد دیگر شخصیت امیرکبیر را میتوان در استقلالطلبی او بررسی کرد. استقلال ایران در آن دوران فوقالعاده مهم بود. دوران صدارت او حدوداً سه سال بود. این مدت برای این اقدامات کوتاه است. در ابتدا حرکت تجزیهطلبی در زمان خود امیرکبیر رخ داد و یکی از شاهزادههای قاجار به نام محمدحسن خان قاجار در خراسان عَلَم مخالفت و قیام را بلند کرد و خراسان را تجزیه کرد. این مسئله بسیار مهمی بود؛ مانند آذربایجان شوروی سابق که الان به نام جمهوری آذربایجان است که در یک دورهای از ایران جدا شد. در آن زمان خراسان هم از ایران جدا شد. امیرکبیر تمام همت خودش را به خرج داد تا آنجا را حفظ کند. لشکری را بسیج و مسلح کرد و به سمت خراسان فرستاد و آنجا را فتح کرد و جزو لاینفک ایران قرار داد. اگر امیرکبیر این اقدام را نمیکرد، امروزه من و شما باید ویزا میگرفتیم تا به زیارت امام رضا علیهالسلام برویم؛ کما اینکه برای زیارت امام حسین علیهالسلام در کربلا همین کار را انجام میدهیم. خود همین اقدام، بسیار مهم و اساسی و زیربنایی برای این کشور است.
اقدامات امیرکبیر در مقابله و مبارزه با جریانات انحرافی را توضیح بفرمایید.
جریان انحراف فکری در این کشور به وجود آمده بود که از آن بهعنوان بابیهها و اسماعیلیان یاد میکردند. این دو جریان در آن دوره در ایران بسیار قدرت گرفتند. بقایای اسماعیلیه در کرمان نشو و نما و توسعه پیدا کردند و میرفتند تا آنجا را از ایران تجزیه کنند. از طرفی جریان فکری بابیه بسیار جذاب در ایران ظهور کرد و مناطقی مانند فارس، زنجان و مازندران در حیطة تفکر بابیهها بود و نفوذ خاصی هم داشتند. بابیهها جنبش بزرگی بودند و مقابله با آنها کار سادهای نبود. تاکنون هم پروندة آنها بهطور کامل بسته نشده است.
علمای شیعه قدرت مواجهه و مقابله با جریان بابیه را نداشتند. وقتی امیرکبیر بر سرکار آمد، زمینهسازی کرد. در ابتدا سلسله مناظراتی را در تبریز بین علمای بابیه علمای شیعه برقرار کرد. همین اقدام او بسیار مهم بود؛ یعنی بهسرعت دست به شمشیر نبرد تا صورت مسئله را پاک کند. بلکه در ابتدا مناظرهای در حضور خود بابیهها برگزار کرد. آن مناظرات را عدهای تدوین کردند و در حال حاضر جزو متون دسته اول تاریخی ما محسوب میشوند. وقتی کسی آنها را مطالعه میکند، میبیند چقدر مسائل مذهبی در آن دوره مهم بود و تمام مطالب را دستهبندی کردند و از قضا بابیهها در این مناظرهها شکست خوردند. پس از آن بنا بود که از فعالیتهایشان دست بردارند، اما دست برنداشتند. به همین خاطر امیرکبیر تصمیم قاطع گرفت که رهبر آنها را دستگیر و محکوم به اعدام کند. همین برخورد جدی و شجاعانه را هر کسی نمیتوانست انجام بدهد. من به یاد جملة امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه میافتم که با خوارج برخورد کرد و نطق تاریخی در این زمینه دارد که فرمود: من بودم چشم این فتنه را درآوردم... ؛ یعنی کسی جز امیرالمؤمنین نمیتوانست آن فتنه را بخواباند؛ چون مسئلة فکری و اعتقادی در این وسط مطرح است و نه برخورد نظامی. برخورد فکری با این قبیل قضایا فوقالعاده مهم است. در دورة امیرکبیر هم همین مسئله مطرح بود و هیچ کس جز او جرئت نداشت این قضیه را دنبال کند. در آن فرصت کوتاه سه سال و چند ماه توانست این کار را هم به سرانجام برساند. بعضیها گمان میکنند که امیرکبیر بیست سال امیر ایران و صدراعظم بود؛ در حالی که اینطور نیست و فقط سه سال و چند ماه این همه دستاوردهای بزرگ و مثبتی را به کشور عرضه کرد.
نکتة بعدی سیستم قضایی کشور بود که بسیار آشفته بود. خیلیها صلاحیت آن را نداشتند و در نتیجه انحرافات و تبعیضاتی در سیستم قضایی پیش آمده بود. امیرکبیر میخواست این سیستم قضایی را یکدست و یکسان کند. یکی از کارهای انحرافی آن زمان این بود که هر مجرم آدمکشی اگر به امامزادهها پناه میبرد و بست مینشست، از مجازات مصون میشد. امیرکبیر میدید که این مسئله آشفتگی در مملکت به وجود میآورد. کسی که مجرم باشد باید به سزای اعمالش برسد و حکومت باید برای او باید مجازاتی تعیین کند. این از دیگر نکاتی بود که امیرکبیر میخواست با آن مبارزه کند. کسانی در سیستم قضایی که صلاحیت این کار را نداشتند به مخالفت با امیرکبیر برخاستند و در همین قضایا امیر تا حدودی تضعیف شد. از طرفی استعمار روس و انگلیس هر دو برنمیتافتند که صدراعظم قوی بیاید و بر مبنای استقلال حرکت کند و دانشگاهی بسازد که از اساتید این دو کشور استعماری استفاده نکند و به دنبال تحولات روی پای خود ایستادن و درونزا برود. آنها به هیچ وجه طالب این قضیه نبودند و میخواستند که همچنان در دربار نفوذ داشته باشند. در اینجا بود که دسیسههای خارجی با دسیسههای داخل دربار، از جمله مادر ناصرالدینشاه دست به دست هم دادند تا امیرکبیر به قتل برسد. در حالی که امیر داماد ناصرالدینشاه، یعنی شوهر خواهر او بود؛ اما توطئه و دسیسه این قضایا را به رسمیت نمیشناسد و این مرد بزرگ با ائتلاف خارجی و داخلی به قتل رسید. برخی از روحانیون هم از این قضیه خوشحال شدند و به استقبال آن رفتند.
انقلاب مشروطه و به دنبال آن انقلاب اسلامی ایران تا چه اندازه متأثر از اندیشهها و اقدامات امیرکبیر بود؟
گفته میشود اگر هر پدیدة تاریخی را بخواهید مطالعه کنید و در واقع علتالعلل آن را کشف کنید، باید سابقه و روندی که طی شده تا آن پدیده خلق شده را ببینید. در پیدایش مشروطه بحثهای زیادی مطرح است. یکی از آن همین پیدایش و ظهور مصلحان است که در رأس همة آنها امیرکبیر جای دارد. دیگری عباس میرزا است. حتی میرزا حسینخان سپهسالار هم تفکر خاصی داشت، به دنبال اصلاح ایران بود؛ اما با روش برونزا؛ یعنی همان قرارداد رویتر و اینکه خارجیها بیایند و در ایران اصلاحاتی انجام بدهند. تفاوت امیرکبیر با میرزا حسینخان سپهسالار همین است. امیرکبیر به دنبال عوامل درونزا بود؛ ولی میرزا حسینخان به دنبال عوامل برونزا. حتی میتوانیم از ملکمخان نام ببریم که از ظرفیت روحانیت ایران میخواست استفاده کند. البته میرزا ملکمخان را در ایران مورد شماتت قرار میدهند. بخشی از اعمال ملکمخان مورد شماتت هست، اما دیدگاههای او را هم میتوان در همین راستا مورد بررسی قرار داد؛ چون او هم به دنبال اصلاح ایران بود. از جمله میگفت: رمز اصلاح ایران، قانون و قانونمداری است. این بحثها همینطور تکامل پیدا کرد تا به دوران مشروطه رسید. مشروطه نیمقرن پس از امیرکبیر در ایران اتفاق افتاد. قطعاً یکی از پایههای مهم فکری مشروطیت را باید از دوران امیرکبیر و اندیشههای او دانست. به همین خاطر است که نام امیرکبیر تا امروز زنده است. علت زنده ماندن نام امیرکبیر این است که فرهیختگان و اندیشمندان و تکاملگرایان ایران و ایرانی یکی از پایههای تکاملگری را اندیشههای امیرکبیر میدانند؛ حتی در شکلگیری جمهوری اسلامی ایران. شعار اصلی انقلاب: استقلال آزادی جمهوری اسلامی بود. قطعاً این شعار استقلال از امیرکبیر بود و متفکران اسلامی ما متأثر از او بودند. جا دارد از مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی نام ببریم. در دوران قبل از انقلاب احساس کرد که پایهگذاران استقلال ایران را معرفی کند و بهعنوان یک روحانی تاریخ زندگانی امیرکبیر را نوشت. این اقدام هنگامی رخ داد که اغلب روحانیون قم به دنبال تاریخنویسی ایران نبودند و نیستند. معدودی از آنان در تاریخ اسلام کار کردند. البته استثنائاتی هم وجود دارد؛ مانند رسول جعفریان که در تاریخ اسلام و ایران کار کرده است؛ اما اینها افراد نادری هستند. مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی قبل از انقلاب اسلامی دست به قلم برد و تاریخ زندگانی امیرکبیر را نوشت. ایشان واقعاً از نوادر روزگار ما بود. به خاطر دارم ما بهعنوان جوانان سیاسی عصر انقلاب یکی از منابعی که مطالعه میکردیم و علاقهمند بودیم و از آنجا افکار انقلابی پیدا کردیم، خواندن کتاب امیرکبیر آقای هاشمی رفسنجانی بود؛ یعنی امیرکبیر تا این حد نه تنها در انقلاب مشروطه، بلکه در انقلاب اسلامی ایران هم تأثیر مستقیمی و بسزایی داشت که باید جداً از این جنبه هم به امیرکبیر احترام بگذاریم و به قول معروف کلاهمان را به احترام ایشان برداریم.
خود امیرکبیر که آدم مسلط و اهل مطالعهای بود و از آن مهمتر مهاجرت به چند کشور همجوار، بهخصوص روسیه باعث کسب تجربههایی سرنوشتساز برای او شد. روسیه کشوری بزرگ و مترقی بود و یکی از قدرتهای مهم آن زمان بود و امروزه هم یکی از کشورهای توسعهیافته است. اگر چه ما خاطرات تلخی از برخورد روسیه با ایران در اذهان داریم. امروزه هم باید خیلی احتیاط و مراقبت کنیم تا روسها همان استراتژی گذشتة خودشان را بر ما اعمال نکنند. توفق بر دنیا و بر منطقه را همچنان در سر میپرورانند؛ لذا روسها بسیار مترقی بودند و تکنولوژیها را به دست گرفته بودند و حضور امیرکبیر در شهرهای روسیه و مهاجرتش به آنجا تأثیر زیادی بر اندیشههای بالای ایشان داشت. طبیعتاً خود انسان هم ویژگیها و خصلتهای خاص خودش را دارد و این را نباید از نظر دور بداریم. خود انسان بماهو انسان که متفکر و اندیشمند و تجربهگرا و اهل تلاش باشد، میتواند به قلههای پیشرفت دست بیابد. خدا در قرآن میفرماید: «وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَی» علاوه بر سعی و تلاش انسان، عنایات الهی هم هست و بالاخره خدا برکات خودش را به انسان میدهد؛ یعنی ویژگیهای شخصی، مطالعات و تجربیات داخلی و خارجی امیرکبیر موجب شکلگیری شخصیت او شد. همانطور که میدانید قبل امیرکبیر قبل از اینکه صدراعظم بشود، پیشکار، امیر نظام و مستوفی بود؛ یعنی اینطور نبود که یکمرتبه از پلة اول به پلة آخر رفته باشد. متأسفانه در بعضی از مدیران جمهوری اسلامی میبینیم که چگونه بدون تجربیات سابق به جایگاههای بالایی میرسند. امیرکبیر آدم باسابقه و باتجربهای بود. کار دستش بود که ناصرالدینشاه نیاز مبرم به او پیدا کرد و با خودش از آذربایجان به تهران برد. ناصرالدین شاه از شخصیت امیرکبیر مانند پل استفاده کرد. از پل عبور و بعد هم پل پشت سرش را تخریب کرد. همین تخریب باعث تخریب خودش و کشور شد. ما ضایعات فراوانی و هزینههای بسیار زیادی از قتل امیرکبیر متحمل شدیم. بزرگترین هزینه عقب ماندگی کشور ما است. امروزه که میخواهیم چالهها و شکافهای عمیق را پُر کنیم، باید سرعت زیادی به خرج بدهیم؛ آن هم با کدام نیروهای کارآمدی مانند امیرکبیر؟ این آرزوهای بلندی است که امیدواریم به آن دست پیدا کنیم.
چرا در تاریخ ایران اغلب مصلحان سیاسی به نحوی به دست حاکمیت یا کشته شدند یا تعبید و زندانی؟
بله متأسفانه در شکل حکومت استبدادی در تاریخ ایران سر اغلب بزرگان و مصلحان به شکلی به زیر آب یا بر بالای دار رفت. از این نمونهها در تاریخ ایران فراوان است؛ از جمله: خواجه نظام الملک طوسی، خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی، میرزا عیسی فراهانی، میرزا ابوالقاسم فراهانی، میرزا تقیخان فراهانی (امیرکبیر) و...
علیرضا ملایی توانی: اصلاحات امیرکبیر مقدمه انقلاب مشروطه بود
دکتر علیرضا ملایی دانشیار گروه تاریخ و پژوهشگر تاریخ معاصر، به مقایسه روایتها و آثار گوناگون منتشر شده در مورد امیرکبیر پرداخت و از عوامل موثر در شکلگیری شخصیت امیر سخن به میان آورد.
موضوع گفتوگوی ما دربارۀ شخصیت امیرکبیر و اقدامات او است. بهطور کلی بفرمایید که امیرکبیر چه جایگاهی در دوران حکومت قاجار داشت؟
سخن گفتن دربارۀ امیرکبیر چندان آسان نیست؛ به دلیل اینکه هم دربارۀ شخصیت او و هم دربارۀ نقش و عملکرد و جایگاه تاریخی او در طی 150 تا 200 گذشته بحثهای مختلفی شکل گرفته است. ما با مجموعهای از روایتها و خوانشها و قرائتهایی دربارۀ شخصیت امیرکبیر مواجه هستیم. بخش مهمی از روایتهای اولیه دربارۀ امیرکبیر را روایت مورخان رسمی دربار شکل میدهند که همۀ آنها حسب اقتضائات تاریخی یا موقعیتها و نقشهایی که حکومت به آنها واگذار کرده بود، سیمای تاریخ و غیرقابل دفاعی از شخصیت امیرکبیر ترسیم کرده بودند. اما از آنجا که حقیقت مثل ماه همیشه پشت ابر باقی نمیماند، به هر حال در گذر زمان روایتهای رقیبی پدید آمد و برخی از مورخان با همان تنگناها حقایقی دربارۀ امیرکبیر نوشتند که بعدها، به ویژه در دورۀ انقلاب مشروطه و پس از آن که فضای باز سیاسی در ایران پدید آمد و امکان گفتوگوهای آزادانه و نقادانهتر دربارۀ گذشته فراهم شد، به تدریج تصویر دیگر و به عبارت دیگر، تصویر واقعیتری از چهرۀ امیرکبیر ترسیم شد که این چهره دقیقاً در نقطۀ مقابل چهرهای بود که مورخان رسمی دربار قاجار ترسیم کرده بودند. از آن پس امکان مطالعۀ متنوعتر دربارۀ نقش و جایگاه امیرکبیر در تاریخ ایران و عملکرد و نقشآفرینیهای او در صحنههای گوناگون سیاسی و اجتماعی آن روزگار پدید آمد. به تدریج روایت نیرومندتری هم در دورۀ پهلوی و هم در دورۀ جمهوری اسلامی دربارۀ امیرکبیر شکل گرفت. از آنجا که گفتمان تاریخی دورۀ پهلوی در تقابل با تاریخ قاجاریه قرار داشت، شخصیت چهرههایی که قربانی استبداد حکومتگران قاجار شده بودند، مثل امیرکبیر به تدریج نمایانتر و برجستهتر و شاخصتر شد و ادبیات تحقیقی نیرومندی پیرامون شخصیت امیرکبیر شکل گرفت؛ بنابراین ما از روزگار مشروطه به این سو شاهد شکلگیری، گسترش و توسعۀ مطالعات متعددی دربارۀ امیرکبیر هستیم که پایهگذاری آن از دورۀ مشروطه توسط مورخان آزادیخواه دورۀ مشروطه آغاز شد و به ویژه برخی از خاطره نگاران همان دورۀ استبداد قاجار که بعدها در دورۀ مشروطه و دورۀ پهلوی نوشتههایشان منتشر شد، دستمایۀ اولیه برای مطالعات بعدی را دربارۀ شخصیت امیرکبیر فراهم کرد و به تدریج پژوهشهای مختلفی شکل گرفت. هم در دورۀ پهلویها و هم در دورۀ جمهوری اسلامی، آثار درخشان و شاخصی دربارۀ شخصیت امیرکبیر نوشته شد که ما از پرتوی آنها میتوانیم فهم و درایت دیگری دربارۀ شخصیت امیرکبیر پیدا کنیم.
این آثار بسیار متنوع و گوناگون هستند. بخشی از آنها حاوی اطلاعات و تحلیلهای دقیقی پیرامون شخصیت امیرکبیر و شخصیت ناصرالدین شاه و کارکردهای امیرکبیر است. بعدها تحلیلهای دقیقتر و نقادیتر پیرامون عملکرد امیرکبیر شکل گرفت و به تدریج پدید آمد. با این حال یک نکته را باید یادآور بشوم و آن اینکه بسیاری از کسانی که امروزه دربارۀ امیرکبیر سخن میگویند یا شاهد این هستند که در جای جای ایران برخی خیابانها و برخی از آثار تاریخی و عمرانی به نام امیرکبیر شناخته میشوند، ممکن است این تصور و این ذهنیت در آنها پدید آمده باشد که امیرکبیر را بر حسب معیارهایی که امروز معیار قضاوت ما دربارۀ شخصیتهای تاریخی میسنجیم، باشد؛ اما طبیعتاً این تصور صحیح نیست. هر شخصیت را باید در آن زمینه و بافت تاریخی در آن زمانهای که زندگی کرده سنجید و متناسب با آن فضای فکری، اجتماعی و سیاسی که در آن روزگار بود و با شخصیتهایی که با آنها تعامل داشته و در درون آن ساختار سیاسی که مجبور به فعالیت در آن بوده و آن بستر اجتماعی، ارزیابی و تحلیل و بررسی کرد.
آثار نوشته شده در دورۀ پهلوی دربارۀ شخصیت امیرکبیر در مقایسه با آثار نوشته شده در دوران پس از انقلاب اسلامی را چگونه ارزیابی میکنید؟
در دورۀ پهلوی آثاری دربارۀ امیرکبیر نوشته شد، مثل اثر مرحوم عباس اقبال تحت عنوان «میرزا تقیخان امیرکبیر» که بعدها عدهای در همان دوره آن کار را دنبال کردند. در آن دوره دو نمونۀ شاخص داریم: یکی اثر عباس اقبال آشتیانی که همشهری و همولایتی امیرکبیر بود و اثرش را با زحمت فراوان و با مطالعۀ اسناد و مدارک نوشت؛ دوم اثر مرحوم فریدون آدمیت تحت عنوان «امیرکبیر و ایران» است. این دو اثر جزو آثار شاخص آن روزگار است. هر دو اثر مستند و روشمند و دقیقی است که سیمای متفاوتی از امیرکبیر برای ما ترسیم کردهاند. به ویژه اثر مرحوم دکتر فریدون آدمیت که شاهکار بسیار تحلیلی و دقیق دربارۀ شخصیت امیرکبیر است. در هر دو اثر به ویژه اثر مرحوم فریدون آدمیت یک سیمای بسیار مترقیانه از امیرکبیر ترسیم شده است. این وضعیت بعدها به نسلی از امیرکبیر پژوهشان بعدی منتقل شد؛ از جمله آنها میتوانیم به شخصیتهای انقلاب اسلامی نام ببریم؛ مانند مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی که کتاب «امیرکبیر قهرمان مبارزه با استعمار» را نوشت. بنابراین این سنت تاریخپژوهی و این سنت امیرکبیر دوستی در تاریخ ایران تداوم پیدا کرد؛ به دلیل شخصیتهایی که به لحاظ علمی شخصیتهای تراز اول بودند یا اینکه شخصیتهای سیاسی بودند که بعدها به امیرکبیر توجه کردند. بنابراین امیرکبیر پژوهی در تاریخ معاصر ایران بعدها بسط بیشتری پیدا کرد. این کارها عمدتاً مبتنی بر یک نوع شیفتگی به شخصیت امیرکبیر بوده است. ترسیم یک چهرۀ کاملاً قهرمانی و حتی نخبۀ فراتر از شرایط زمانی خودش بوده است. اما بعد از انقلاب در یک یا دو دهۀ اخیر مطالعات انتقادی و تحلیلی عمیقتری دربارۀ امیرکبیر نوشته شد که این آثار ضمن آنکه نگاه تاریخی به آن روزگاران داشت، تلاش دارد در کارنامۀ امیرکبیر نگاه انتقادیتر هم داشته باشد. یعنی در واقع محققان نسل بعدی چندان فریفتۀ چهره و سیمای کاریزماتیک شخصیت امیرکبیر نبودند؛ هر چند او را قهرمان بزرگ و برجسته و پُرتلاش و نوگرای دورۀ قاجار میدانستند که قربانی استبداد سیاسی آن روزگار شد؛ اما در عین حال نگاه تحلیلیتری به زندگی و عملکرد او داشتند. این کارها بسیار متنوعاند و عمدتاً در قالب مقالات نوشته شدهاند؛ از جمله مقالات عباس امانت، دکتر محمدعلی اکبری و... . عموم مقالات هم به ویژه در زمینۀ دارالفنون و سیاستهای خارجی نوشته شدهاند. این مقالات حاوی نگاه تحلیلی انتقادی دیگری هستند و عمدتاً متوجه این نکتهاند که امیرکبیر بهرغم نوسازیهایی که انجام میداد مبتنی بر برنامههای نوسازی عمیق و مبتنی بر فهم اقتضائات جهان جدید نبودند و همین امر باعث میشد که اصلاحات اگر چه بسیار مترقی مینمودند، اما در درازمدت دچار بنبستهای نظر و عملی میشدند.
چه عواملی باعث شده بود که شخصیت امیرکبیر فراتر از آن زمانه و فراتر از شخصیتهای سیاسی دورۀ خودش شکل بگیرد؟
به تعبیر فریدون آدمیت، اصلاحات امیرکبیر هم وسیع و همه جانبه و هم مبتنی بر اندیشۀ مترقیانه بودند. از این نظر که امیرکبیر برخلاف پادشاهان که تا آن زمان زیسته بودند، انسان جهان دیدهای بود و بیرون از قلمرو ایران رفته و روسیه و عثمانی را دیده بود؛ خاطرات و دستنوشتههای سیاحان ایرانی، به ویژه نمایندگان اعزامی ایران به اروپا را خوانده و با آنان گفتوگو کرده بود و با بسیاری از دیپلماتها و سفیران و جهانگردان اروپایی که به ایران میآمدند، گفتوگو کرده بود؛ بنابراین تصویر روشنتری از آنچه در بیرون از ایران و در اروپا میگذشت، در ذهن خودش داشت. او به درستی درک کرده بود با ساختار سیاسی کهنهای که در ایران حاکم است، نمیتوان این کشور را به درستی در مسیر ترقی سوق داد. به همین خاطر نوع اصلاحاتی که او شروع کرد، چندلایهای و چند ساحتی و چند وجهی بود.
اقدامات امیرکبیر را بهطور فهرستوار یا خلاصهوار ذکر کنید.
بخشی از اقدامات امیرکبیر متوجه اصلاحات قضایی در ساختار سیاسی بودند. این اصلاحات قضایی هم ابعاد متعددی داشت که یکی از آنها مبتنی بر ساماندهی سیستم قضاوت در ایران بود که در آن زمان سیستم بسیار فاسد و ناکارآمد و مبتنی بر رشوه و دخالت عوامل گوناگون در فرایند قضاوت بود. بخشی از این کارها را امیرکبیر اصلاح کرد. بخش دیگر مبتنی بر مبارزه جدی و عمیق با اختلاس و رشوهخواری و فسادهای موجود در ساختار سیاسی بود. رانتهای متعددی که شکل گرفته بود. بخشی دیگر متوجه کاهش مداخلات عوامل بیرون از ساختار سیاسی مثل درباریان و شاهزادگان و افراد ذینفوذ در تصمیمگیریها و سیاستگذاریها بود. بخشی دیگر متوجه ساماندهی نظام مالیاتی در ایران بود. به ویژه کاهش مستمریها و حقوق بیقاعدهای که درباریان دریافت میکردند. بخش دیگر متوجه ساماندهی تجارت خارجی و گمرک ایران بود. بخش دیگر متوجه مسائل نظامی ایران بود. با توجه به شکستی که ایران از روسیه خورده بود و بحرانی که در وضعیت ارتش ایران پدید آمده بود. پس از آن دوره ایران تقریباً ارتش منظمی به آن شکل نداشت. امیرکبیر تلاش کرد که امور نظامی ایران را ساماندهی کند. پادگانهای مختلفی را از نقاط مختلف کشور طراحی کند. سیستم بنیچه برای سربازگیری را شکل بدهد و به همین خاطر برای ساختن ملزومات مورد نیاز سربازان لباس و پارچهها وطنی را تبلیغ کرد و در کنار ساخت سلاحهای نوین را توسعه بدهد. بخشی از دانشجویان ایرانی را به خارج اعزام کرد تا در آنجا فنون نظامی را آموزش ببیند. در کنار این نوع اصلاحات اجتماعی و اقتصادی روی ساختار سیاسی هم برنامههای بلند مدتی داشت که از جمله آنها کاهش قدرت پادشاه و در برابر آن افزودن نقش و قدرت وزیر و شخص صدراعظم بود؛ بهگونهای که ما از ساختارهای دیوانی باقی مانده از دوران سلجوقی و پیشا سلجوقی و پسا سلجوقی به دورۀ تبدیل آن به کابینه و وزارتخانههای مختلف و تقسیمکارهای سیاسی را شاهد هستیم. البته امیرکبیر فرصت پیدا نکرد که این اندیشه را محقق کند و بعدها در دورۀ سپهسالار این امور شکل گرفت؛ اما به نظر میرسد از نوع برنامههای امیرکبیر چنین سیاستی را در نظر داشت و چنین اندیشهای را در سر میپروراند. اینکه پادشاهان قاجار بدون محاکمه و بدون بررسی و ارزیابی عملکرد وزیران، آنها را قربانی میکردند یا مقامات سیاسی را توزیع میکردند و بعدها سیستم فروش آنها پیش آمد، امیرکبیر تلاش کرد آنها را بر اساس قاعدهای دربیاورد. بعدها این امور در اندیشههای میرزا ملکمخان بهعنوان دولت منتظم ساماندهی و طراحی شد. امیرکبیر پیشقراول طرح دولت منتظم در ایران بود که به لحاظ سیاسی قرار بود کشور را در مسیر دیگری قرار بدهد.
امیرکبیر در عرصههای فرهنگی کار بزرگی کرد. انتشار روزنامه در آن روزگار را توسعه داد تا بتواند اخبار اصلاحات و وضعیت کشور را گزارش کند. بسیاری از کارمندان دولت را مجبور کرده بود تا روزنامهها را بخوانند. در آن روزنامهها بحثهای مختلفی از وضعیت تحولات اروپا منعکس میشد. همین امر باعث گسترش آگاهی و خودآگاهی ایرانیان به ویژه کارمندان دولت که امکان خواندن و نوشتن داشتند، شد. در رأس همه و مهمتر از همه اندیشۀ تأسیس دارالفنون بود که یک حرکت بسیار بلندپروازانه بود که امیرکبیر در آن روزگار آن را شروع کرد و همین امر حاصل تجربۀ او از اعزام دانشجویان به خارج از کشور و ناموفق بودن این سیاست بود. به ویژه در باب هزینههایی که این سیاست به کشور تحمیل میکرد. همچنین تخصصهایی که آن دانشجویان فرا میگرفتند و بعدها چندان به کار ایران نمیآمد. از این رو امیرکبیر تلاش کرد تا مؤسسۀ آموزش عالی نوین را در ایران شکل بدهد تا از طریق آن بتواند بهجای هزینههای گزاف اعزام دانشجو به خارج، رشتههای مختلف را در ایران دایر کند. این رشتهها هر چند که در درجه اول متوجه امور نظامی و مهندسی و امور مایحتاج دولتی بود، اما هم دانشجویان ایرانی دچار مشکلاتی در غربت میشدند و هم با این کار هزینههای دولت کاهش پیدا میکرد و در عین حال تلاش میکرد که این امور را درونی و بومی کند و با هزینۀ کمتر منافع بیشتری برای کشور به ارمغان بیاورد. از این جهت تصمیم گرفت دانشجویان بیشتر در خود کشور تربیت بشوند و متناسب با نیازهای کشور از آنها در حوزههای مختلف استفاده کند. هر چند به دلیل سرنوشتی که ناصرالدین شاه برای امیرکبیر رقم زد، عمر او کفاف نداد، اما این دستاوردها بهطور مؤثر در تاریخ ایران باقی ماندند و آن آثار خود را در انقلاب مشروطه و در نوسازیهای دورۀ قاجاریه بروز داد.
آیا میتوان امیرکبیر را پیشگام عرصۀ اصلاحات در ایران قلمداد کرد؟ با این حال از نظر شما تفاوت او با دیگر اصلاحگران دورۀ معاصر در چیست؟
جریان اصلاحات حاصل مقایسۀ کشور ایران با دنیای خارج از کشور و تلاش برای پیشبرد کشور در یک وضعیتی بوده است که بتواند از حالت عقبماندگی به سمت نوسازی حرکت کند. در این مسیر البته امیرکبیر پیشگام نبود و پیش از او شخصیتهای دیگری در تاریخ ایران پیشگام اصلاحات بودند. اتفاقاً امیرکبیر در دستگاه سیاسی آنها پرورش پیدا کرد؛ از جمله عباس میرزا، شاهزادۀ اصلاحگر دورۀ قاجار بود. همچنین دو شخصیت بزرگ دیگر، میرزا عیسی قائم مقام و ابوالقاسم قائم مقام فراهانی بودند که امیرکبیر در دستگاه آنان میزیست و در آن فضا تربیت شد و ادامۀ دهندۀ راه همین بزرگان بود. اما متناسب با اقتضائات روزگار خودش، اقدامهایی که انجام داد، بهمراتب وسیعتر و گستردهتر و همهجانبهتر و دارای ابعاد پیچیدهتری بود و این حاصل تجربه و شناخت او از ایران و جهان خارج از ایران بود. چون برخلاف آن سه اصلاحگر پیشین که تجربه سفر به خارج از ایران را نداشتند، او این تجربه را داشت و با بسیاری از هیئتها و کارشناسان خارجی دیدار کرده بود. بنابراین امیرکبیر تجربه و شناخت بهتری نسبت به اقتضائات ایران و جهان خارج از ایران داشت. به همین خاطر میتوانیم کار او را در قیاس با پیشینیانش بهمراتب مهمتر و همهجانبهتر ببینیم. با این حال در مقایسه با اصلاحگران بعدی، باید بگوییم که او زمینهساز و همآورندۀ بستر و شرایطی بود که راه را برای اصلاحات بعدی هموار کرد. این هموار کردن راه در آن شرایط که ساختار سیاسی بسیار متصلب و بسیار بسته و بسیار بهصورت ایلیاتی اداره میشد، کار فوقالعاده سختی بود؛ چون او یا هر اصلاحگر دیگری در این ساختار وقتی که دست به تغییر میزند، طبیعتاً تغییر شرایط و تغییر فضا منافع بسیاری از کسانی که خواهان تداوم وضعیت موجود بودند، به مخاطره میانداخت و این به مخاطره انداختن وضعیت موجود طبیعتاً دشمنانی را به وجود میآورد که خواهان تداوم وضعیت قبلی بودند. امیرکبیر بستر را برای این نوع جبههبندیها در درون ساختار حکومت قاجار فراهم کرد؛ یعنی اصلاحات امیرکبیر آن چنان گسترده بود که پس از آن ما میتوانیم از دو جریان اصلاحگرا و واپسگرا در دوران قاجار سخن بگوییم. بخشی از این اصلاحگران در همان درون ساختار حکومت قاجار حضور داشتند و بخشی از آنها در بیرون از ساختار که اینها در یک فرآیند تاریخی بهصورت انباشتی و همافزا روی هم تأثیر گذاشتند و ما بعدها آثار آنها را در دورۀ سپهسالار میبینیم که در سطح گستردهتر و عمیقتری این اصلاحات را دنبال کرد؛ چون فرصت تاریخی بزرگتری در اختیار داشت و این فرصت بزرگتر تاریخی که با سفر ناصرالدین شاه و سفرهای بعدی ناصرالدین شاه به اروپا هموار شد، نگاه شاه را تغییر داد و بخش عمدهای از اصلاحاتی که امیرکبیر به دنبال آن بود، توسط سپهسالار و اصلاحگران و نواندیشان بعدی دنبال شد.
اما این پایان راه نبود ما هرچه به جلوتر گام برمیداشتیم آن خاطره نوستالژیکی که از امیرکبیر برقرار شده همواره ذهن اصلاح گران ایرانی را درگیر کرده بود و به همین خاطر ما میبینیم که امین دوله که بعدها در دوره مظفرالدین شاه بر سر کار آمد او هم بخش مهمی از اصلاحات امیرکبیر را دنبال کرد به ویژه در حوزه نوسازیهای آموزشی که در این زمان ما شاهد گستردگیهای نهضت مدرسه سه سال مدرسهسازی جدید در ایران هستیم. وقتی این برنامه در تداوم راه امیرکبیر و اصلاح گران قرار میگیرد مقدمات را برای گذار ما به انقلاب مشروطه فراهم میکند. بنابراین هر چند این بزرگانی که از آنها نام بردیم تأثیر مستقیمی در پرورش اندیشه مشروطه نداشتند، اما اقدامات آنها راه آنها به اندیشه آنها فضای را فراهم کرد که در این فضا بسیاری از نخبگان ایرانی پرورش پیدا کردند و در پرتو این تلاشها در وضعیتی قرار گرفتند که میتوانستند در ساختار سیاسی و اجتماعی آن روزگار اثر بگذارند.
در دوران صدارت امیرکبیر، ایران در چه اوضاع سیاسی و اجتماعی به سر میبرد؟ مهمترین بحرانی سیاسی یا اجتماعی آن دوره چه بود و امیرکبیر چگونه با آن مقابله کرد؟
در زمانی که امیرکبیر صدارت را به دست گرفت، ایران درگیر مسائل مهمی بود. یکی از مصیبتهای بزرگ نظام پادشاهی این بود که هر گاه پادشاهی فوت میکرد، منازعۀ قدرت برای جانشینی پادشاه از طرف شاهزادگان درمیگرفت. این یکی از بلایای بزرگ تاریخ ایران بود. این چیزی بود که در دورۀ امیرکبیر هم رخداد داد. هر چند قاجارها کوشیده بودند که ولیعهد بعدی را جانشین ولیعهد پیشین در تبریز انتخاب کنند و شرایطی را بگذارند که معمولاً کسانی که در تبریز حکومت میکردند، بهطور طبیعی پادشاه بعدی باشند؛ اما این به راحتی امکانپذیر نبود. هرگاه پادشاه فوت میشد شاهزادگانی که در ایالتهای مختلفی حکمرانی میکردند، سودای پادشاهی در سر میپروراندند و با ولیعهدی که در تبریز بود درگیر میشدند. در زمان امیرکبیر هم همین وضعیت اتفاق افتاد. امیرکبیر کسی بود که بعد از مرگ فتحعلی شاه بر سر کار آمد و مقدمات پادشاهی ناصرالدین شاه جوان و بیتجربه را فراهم کرد؛ بنابراین در چنین فضایی که مخالفتهای شاهزادگان برای تصاحب قدرت وجود داشت، به شخصیت کارکشته و نیرومندی نیاز داشت که بتواند مخالفتها و این بحرانها را در همان ابتدا در کانون خودشان مهار کند. در غیر این صورت جنگ داخلی وحشتناکی رخ میداد و بسیاری از منابع کشور به هدر میرفت. امیرکبیر به درستی این عمل را انجام داد و پادشاه را از تبریز به تهران آورد و بر تخت نشاند. در عین حال مخالفان پادشاه را بهگونهای مهار کرد که کمترین هزینه را برای ناصرالدین شاه جوان ایجاد کند. مسئلۀ دوم این بود که این پادشاه بسیار جوان بود. جوان و بیتجربه و خام بود؛ به همین خاطر تحت تأثیر فضای آینده سیاسی و فکری و خانوادگی و دربار بسیار پیچیده و فاسد قاجاری قرار داشت. امیرکبیر برای اینکه بتواند اصلاحات خود را در چنین فضایی پیش ببرد، باید بخش عمدهای از ذهن او متوجه این پادشاه جوان میکرد. البته بعدها هم از همین زاویه آسیب دید و نشان داد چقدر ادارۀ یک پادشاه جوان خام سختتر از یک پادشاه جا افتاده است. اتفاقاً شرایطی که امیرکبیر و سپهسالار را در دو وضعیت متفاوت قرار میداد، در همین جا بود. سپهسالار با یک پادشاه جا افتاد و میان سال سروکار داشت و امیرکبیر با یک پادشاه جوان. از همین رو بخش مهمی از دغدغۀ امیرکبیر صرف این مسئله شده بود تا چگونه پادشاه جوان را از احساسات زود گذرانه و فشارهای عاطفی و روانی که از سوی خانوادهاش میآمد، مهار کند. بنابراین ساختار پیچیدۀ درباری، کار بسیار دشواری بود که امیرکبیر آن را شروع کرد.
بحرانی دیگری که در آن زمان رخ داد، بحران فرقه بابیه در ایران بود. اتفاقاً شورش گستردۀ بابیها در همین زمان شروع شد و امیرکبیر با قدرت و مهارت خودش توانست شورش را که بسیار فراگیر شده بود، سرکوب کند. وقتی به زمینههای اجتماعی بحران بابیه نگاه میکنیم، میبینیم در آن زمان فضای بسیار ناعادلانه در کشور حاکم بود. ستمگریهای وحشتآور صاحبان املاک و حکمرانان محلی بر روی دهقانان آنها را آنچنان از وضعیت موجود ناامید کرده بود که به دنبال وعدههای باب میرفتند و حاضر بودند که از سنت دینی خودشان دست بکشند. این نشان میدهد که کادر به استخوان رسیده بود و شرایط اجتماعی بسیار نابرابر و ستمگرانهای در ایران حاکم بشود. امیرکبیر وارث کشوری بود که تقریباً در فاصلۀ نهچندان طولانی از جنگهای ایران و روسیه و جنگهای مختلفی که کشور با آن درگیر بود و آسیبهای ناشی از آن دست به گریبان بود. بنابراین در اوضاع نظامی باید تجدیدنظر کند و بنیانهای نظامی کشور را تقویت میکرد. به همین نسبت باید بنیانهای اقتصادی کشور ساماندهی میشد و همینطور مالیاتها و منابع درآمد کشور باید سامان پیدا میکرد که دولت را در وضعیت نیرومندتری قرار بدهد. افزون بر این عرصۀ سیاست خارجی در آن زمان وضعیت آشفتهای داشت و علتش هم این بود که بهطور تاریخی از ابتدای دورۀ قاجار به این سو دو قدرت روس و انگلیس بهعنوان نیروهای متنفذ و اثرگذار بر سرنوشت سیاسی ایران درآمدند. فضای بینالمللی و رقابتهایی که دو قدرت با هم در سطح منافع جهانی داشتند، باعث شده بود که در اوضاع ایران به جنگ مستقیم روی نیاورند و ایران را بهعنوان سپر دفاع قرار بدهد که در بسیاری از تسویه حسابهای سیاسیشان را در آنجا انجام میدهند. به همین خاطر جریان روسوفیل و نفوذ در ساختارهای سیاسی و نفوذ در میان قدرت مردان ایران بهعنوان سیاست غالب آن دو قدرت درآمده بود و در همه جا نفوذ و رخنه کرده بودند. از این رو امیرکبیر سیاست خارجی ایران را هم سامان میداد و به همین خاطر او نظریۀ سیاست متوازن را در سیاست خارجی ایران مطرح کرد. هدف این سیاست این بود دولت ایران بهرغم تمام تنگناهای سیاسی و اقتصادی که داشت و اعمال نفوذ و قدرتی که روسیه و انگلستان بر آن میکنند، باید سعی کند بیطرف باقی بماند و به سمت قدرتهای نوظهور دیگر که در آن زمان در عرصۀ جهانی رشد کرده بود، گرایش پیدا کند تا بتواند استقلال خودش را حفظ کند. این هم بحرانی بود که امیرکبیر در عرصۀ سیاست خارجی با آن مواجه بود. وضعیت بسیار آشفتهای که در عرصۀ نظام قضایی ایران بود، و وضع عقبماندۀ فرهنگی که ایرانیان داشتند، اوضاع نابسامان آن دوران بودند که امیرکبیر در آن زمینه و زمانه با آنها مواجه بود.
ابوطالب حافظی: امیر مرد میدان بود و یکتنه به جنگ با مشکلات رفت/ دوران صدارت امیرکبیر نقطه عطفی در تاریخ ایران محسوب میشود
ابوطالب حافظی رئیس سابق مدرسه دارالفنون به تشریح دیدگاههای امیرکبیر نسبت به مردم و جامعه و جایگاه او در دوران معاصر و اقدامات فرهنگی او پرداخت و گامهای وی در جهت نوسازی ایران و نحوه برخورد امیر با کشورهای استعمار گر را تحلیل و بررسی کرد.
لطفا از نگاه مرحوم امیرکبیر به مردم و جایگاه مردم در دوران صدارت او سخن بگویید.
تا قبل از صدرات امیرکبیر، مردم نقشی در حاکمیت نداشتند و حاکمان برای آنها اهمیتی قائل نبودند و در هیچ یک از ابعاد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی آنها را مشارکت نمیدادند. با انتصاب امیرکبیر بهعنوان صدراعظم ایران، او بر خلاف بسیاری دیگر از دستاندرکاران حکومت، برای مردم ارزش و اعتبار قائل بود. امیرکبیر حکومت خود را بر پایه: 1. قانون و عدالت 2. تربیت و پرورش ملت 3. رضایت و خرسندی مردم استوار کرده بود و از مجموع این جنبههای سهگانه، نظام سیاسی، اجتماعی متمایزی را به وجود آورد که به نظم میرزا تقیخان معروف شد. در اجرای حکومت قانون و عدالت در کتاب صدرالتواریخ آمده است: «امیر نظم و نسخی داد که هیچ قادر مطلقی بر بیچارة فقیری نمیتوانست تعدی کند.»
به عنوان نمونه یکی از اقدامات ایشان را در این رابطه بیان فرمایید.
امیرکبیر در نامهای به حاکم گیلان در 28 ذیقعده 1267 دستوری میدهد که گواه بر این مطلب است: «بر وقف عدالت رفتار نمایید که احقاق حق بشود. اغماض و چشمپوشی ابداً در میان نباشد که مغایر عدالت است. البته منتهای اهتمام را در اجرای حقوق ثابت، رفاهیت و آسودگی مردم خواهید نمود.» او همچنین دربارة پرورش عقلانیت و تربیت مردم بارها متذکر شد: «مقصود از اصلاحات و تأسیسات جدید، آگاهی و تربیت و خیر و منفعت خلق است.» امیر معتقد بود از جمله عواملی که در استحکام و پایداری حکومت مؤثر است، عدل و داد و اجرای حکومت قانون است و مسلماً نقطة مقابل آن تبعیض و بیعدالتی است که باعث نارضایتی و ناخرسندی در بین آحاد مردم میشود و چون موریانه پایههای هر حکومت را فرو میریزد.
جایگاه امیرکبیر در دوران معاصر چگونه جایگاهی است؟
بیشک امیرکبیر یکی از ستارگان پُرفروغ آسمان جلال و شکوه ایران است و از جمله نامدارانی است که نزد همة ایرانیان مقام شامخی دارد.
او چون ستارهای درخشان در برههای از تاریخ سیاسی ایران طالع شد و ایران زمین را منور ساخت؛ ولی حیف دیری نپایید پشت ابرها تیره چهره پنهان کرد.
به قول حافظ:
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دوران صدارت امیرکبیر نقطه عطفی در تاریخ ایران محسوب میشود. او که بزرگ شدة مکتب قائممقام بود، در طول ایام منشیگری و سپس در مذاکرات ارزنه الروم به خوبی شخصیت، منش و وطن دوستی خود را ثابت کرده بود. او آن اندازه مورد اعتماد و اطمینان بود که بار مسئولیت آوردن ولیعهد به تهران در آن شرایط پُرآشوب به شانههایش گذارده شد.
او هنگامی مقام صدارت عظمی را میپذیرد که مشکلات در تمامی ابعاد بهگونهای رخ مینمایاند که کشور کانّه در آستانه سقوط و نابودی است.
اما امیر مرد میدان بود و یکتنه به جنگ با مشکلات رفت.
جدیت، پافشاری، شجاعت و صراحت لهجه و حمایت اولیه شاه باعث شد تا او موفقیتهای چشمگیری در دل مشکلات به دست آِید.
با این همه هر چه ناصرالدینشاه بیشتر با درباریان معاشرت میکرد و بیشتر در قدرت فرو میرفت به همان اندازه از امیرکبیر و ایدههای او و اهدافش دورتر میشد و سایة حمایتهایش هم کمرنگتر میشد.
امیر کمکم در گرداب کینهتوزیها به دام افتاد و دستی برای نجات او و ملت و کشور به سویش دراز نشد و در نهایت در حمام فین کاشان رگ دستش زده شد.
اما دشمنان هر چه بیشتر تلاش کردند که چهرة امیر را محو کنند، نام و یاد امیر همچنان بر تارک این کشور چون نگین میدرخشد.
اقدامات فرهنگی امیرکبیر را تشریح فرمایید.
امیرکبیر پیش از آنکه به مسند صدارت تکیه زند، کاملاً به نواقص فرهنگی و عدم وجود مؤسسات علمی و وسایل بسط تمدن و فرهنگ جدید در ایران واقف بود و میدانست تلاشهایش وقتی به پا مینشیند که توانسته باشد در افکار عموم مردم بهویژه جوانان، انقلاب و تحولی ایجاد کند و جوانان ایرانی را به فراگیری و بهرهبرداری از دانش نوین ترغیب کند. امیرکبیر برخلاف عباس میرزا که برای جبران عقبماندگیهای آموزشی سعی در اعزام دانشجویان به خارج از کشور را داشت، او تصمیم گرفت با تأسیس مدرسه دارالفنون و استخدام معلمان خارجی و داخلی... محتوی و انتخاب رشتههای تحصیلی متناسب، نیاز روز جامعه از جمله سوارهنظام، پیادهنظام، توپخانه، طب و جراحی، داروسازی، معدن، ریاضیات و مهندسی، دیِن خود را در عرصه فرهنگ ادا نماید. او با استخدام معلمان اتریشی توانست از نفوذ کشورهای فرانسه، انگلیس و روس در عرصة تعلیم و تربیت جلوگیری کند. بهراستی دارالفنون توانست با تربیت کارشناسان زبده در داخل کشور و تعمیم علوم و دانشهای جدید در جامعه در جهت کاهش وابستگی به کشورهای اروپایی و تأمین نیازهای تخصصی دستگاههای دولتی و طراحی برنامههای کلان نوسازی با بهرهگیری از کارشناسان ایرانی خدمات قابل قبولی به یادگار گذارد.
البته قابل ذکر است مرحوم امیرکبیر همزمان با تأسیس مدرسه دارالفنون انتشار روزنامه وقایع اتفاقیه، نهضت ترجمه، نشر کتاب، ایجاد چاپخانه در ضلع غربی مدرسه دارالفنون تحت عنوان خاصه علمیه مبارکه دارالفنون طهران، خدمات شایانی را به ایران زمین ارائه کرد.
مخالفت امیرکبیر با بابیت به چه منظور بود و سرانجام آن چه شد؟
پس از مرگ محمدشاه آشوبهای زیادی سراسر ایران را فرا گرفت. بخش اعظم این ناامنیها به دلیل بیتدبیری و سوءسیاست حاجی میرزا آقاسی بود که منجر به آشفتگی عمومی و ناامنی در کشور شد.
از جمله شورش مردم بروجرد بر جمشیدخان ماکوی، قیام اهالی کرمانشاه، فتنة آقاخان محلاتی، فتنه سالار در خراسان و فتنة بابیها در اقصی نقاط کشور.
با ضعف دولت مرکزی پیروان باب فرصت یافتند مردم ناراضی از اوضاع و احوال کشور را به دور خود جمع کرده سر به شورش بدهند؛ از جمله ملاحسینی بشرویه و ملا محمدعلی بارفروش در مازندران، ملا محمدعلی زنجانی در زنجان و... .
شورشها خیلی زود تبدیل به جنگ مسلحانه شد و در آستانة روی کار آمدن دولت نوپای امیر، موجبات آشفتگی سیاسی را به دنبال داشت. امیرکبیر میدانست تا«سید محمدعلی باب» زنده و در قید حیات است، شورش تمام نخواهد شد و این مطلب را او به شاه یادآوری کرده بود. پس بافرمان شاه و سیاست امیر سلیمان خان افشار مأمور شد تا به چهریق رفته تا مقدمات کشتن باب را فراهم آورد. همزمان درگیری و زدوخورد خونین میان قوای دولتی و هواداران باب در گرفت و منجر به کشته شدن تمامی سردمداران نهضت بابیه شد و باب در 27 شعبان 1266 در میدان آرک تبریز تیرباران شد. هر چند مجازات باب و طرفدارانش سخت بود، اما باید در نظر داشت چنانچه تصمیمگیری به موقع امیر و قاطعیت او نبود کشتار وحشیانهای در تهران توسط بابیان اتفاق میافتاد. البته برخورد امیرکبیر با فتنه باب قابل تأمل است. در برخورد اول او در پی نابودی باب نبود و مصمم بود بهگونهای عمل کند که از نظر روانی کارهایی باب در اذهان و انظار مردم تحقیر کند. ولی پیروان باب همیشه کینه او را به دل داشتند و حتی نقشة قتل او و ناصرالدینشاه را کشیدند.
نقش امیر کبیر را در تحولات اقتصادی ارزیابی کنید.
امیرکبیر در بعد اقتصادی سعی کرد حول چند محور حرکت کند. او بیشترین توجه را به ایجاد صنعت جدید، پیشرفت کشاورزی، توسعه بازرگانی داخلی و خارجی نشان داد. او اعتقاد داشت در کشوری که کشاورزی آن عقب افتاده است، از صنعت جدید هیچ خبری نیست و تمام ذخایر کشور به خارج سرازیر میشود و کشور تنها مصرفکننده کالای بیمصرف فرنگی است که امکان پیشرفت و توسعه پایدار در آن محال است. لذا نقشه امیر برای توسعه صنعت ملی عبارت بودند از: استخراج معادن، ایجاد کارخانجات، استخدام معلمان و استادان فنی، اعزام صنعتکاران، خرید کارخانه از فرنگ و حمایت از محصولات داخلی.
مهمترین اقدامات امیرکبیر عبارتاند از:
1. راهاندازی رشتة معدن در مدرسه دارالفنون؛
2. شناسایی معادن ایران و تدوین کتابچه معادن ایران؛
3. استخراج مس و آهن از معادن قراچه داغ؛
4. صدور فرمانی مبنی بر ممنوعیت واگذاری امتیاز استخراج معادن به خارجیها؛
5. اعزام گروهی از صنعت گران جهت فراگیری فنون کاغذسازی، بلورسازی، ریختهگری آهن، درودگری؛
6. تأسیس و راهاندازی کارخانة چلواربافی، ماهدت و نخریسی در تهران؛
7. واگذاری سرمایه به اهل فن جهت تأسیس کارخانجاتی مانند شکرریزی و ریسمانریسی و چلوار بافی؛
8. اتمام سد عظیمی که آب رودخانة کرج را به تهران منتقل میکرد؛
9. بنای سد بزرگ در محل اتصال دو رود «قراچای» و «اناررود» در شهر قم؛
10. بنای سد ناصری در رودخانه کرخه؛
11. کشت نیشکر در خوزستان و مازندران.
امیرکبیر در جهت نوسازی سیاسی ایران چه گام هایی برداشت؟
ساختار سیاسی ایران قبل از به صدارت رسیدن امیرکبیر به قول «آبراهامیان» شکلی خاص و متفاوتی با نظامهای سیاسی شاهی در دیگر نقاط جهان داشت. در ساختار سیاسی ایران شاه جایگاه ویژه، بیبدیل و بدون رقیبی داشت. در دوره قاجار «پادشاه را شاه شاهان، سلطان السلاطین، قبله عالم، مطیع کننده اقالیم، دادگستر مردمان، نگهبان گلهها، فاتح سرزمینها و سایة خداوند در زمین مینامیدند. میرزا ملکم خان، اولین سفیر بریتانیا در قرن نوزدهم در دربار ایران ساختار سیاسی ایران را چنین بیان میکند: «سلطنت ایران، یکی از مستبدانهترین حکومتهای جهان است. شاه ایران دارای قدرت بسیار زیاد بود. بهطوری که او مالک همة زمینهای غیر وقفی بود که قبلاً بخشیده نشده بود. شاه نه تنها خودکامه بود بلکه به لحاظ اقتصادی هم بر خلاف شاه غرب یکی از مالکان نبود؛ بلکه تنها مالک به شمار میرفت.»
امیرکبیر در چنین شرایطی به صدرات رسید. تلاش مضاعف در جهت «دولت ـ ملتسازی» انجام میدهد. در واقع اصلاحات سیاسی خود را در آن جهت سامان میدهد. در حقیقت امیرکبیر را باید بهعنوان سیاستمدار اصلاحطلبی دانست که در عرصة بازسازی سیاسی وارد شد و به دنبال اصلاحات سیاسی بود. هدف اصلی او تبدیل حکومت به دولت بود. فرق اساسی حکومت و دولت در این بود که در حکومت، شخص بدون ملاحظه هیچ قانون و مصلحتی بهصورت خودکامه حکم میراند. در حالی که در دولت، شخص نیز در جایگاه نهاد قرار گرفته و سعی میکند خود را در چهارچوب قانون قرار دهد. لذا امیرکبیر سعی میکرد قدرت شاه قدرت ملی باشد، نه قدرت شخصی و خانوادگی و سعی میکرد اقتدار شخص شاه را محدود کند و در نهایت حکومت شخص به دولت، به تعبیر برخی از جامعه شناسان، دولت سازی الزاماتی را میطلبید که تشکیل ارتش واحد، دیوانسالاری، سیستم مالیاتی مستقیم، گسترش دادگاهها، ایجاد ثبات و امنیت در کشور از لوازم اصلی آن است و امیرکبیر زمینههای آن را فراهم کرد.
نحوه برخورد امیرکبیر با کشورهای استعمارگر چگونه بود؟
در زمان سلطنت فتحعلی شاه با توجه به شکستهای سنگین ایران در نبرد با روسیه و انعقاد قراردادهای ننگین معاهده گلستان و ترکمانچای، نفوذ نمایندگان روس و انگلیس در ایران افزایش یافت. در عصر سلطنت محمدشاه نیز میزان نفوذ کشورهای روس و انگلیس به مراتب بیشتر شد و ضعف آشکار میرزا آقاسی در انجام امور باعث شد فوق آشکارا در امور ایران دخالت کنند و بهگونهای عمل کنند که انگار ایران در اشغال آنهاست؛ و متأسفانه عدهای از رجال خودفروخته در سفارتخانهها به استخدام آنان درآمدند و نقش مزدوران بهعنوان «انگلوفیل» و «روسوفیل» را به آنها لقب داده بود. مرحوم هاشمی رفسنجانی در کتاب «امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار» به برخی شیوه رفتار سیاستمداران انگلیس با رجال ایران قبل از صدرات امیرکبیر (در زمان صدرات میرزا شفیع) اشاره میکند. در جلسهای که «هارفورد جونز» سفیر انگلیس با صدراعظم ایران مذاکره میکرد، سفیر انگلیس یک عبارت دو پهلو در متن قرارداد گنجانده بود و صدراعظم ایران اصرار به حذف یا اصلاحان متن را داشت و در ادامه صدراعظم عنوان کرد: «من میل ندارم گول نمایندة انگلیس را بخورم.» همین جملة ساده و عادی چنان سفیر انگلیس را به هیجان آورد که از جا بلند شد و نخستوزیر ایران را محکم به دیوار زد و قرارداد را از روی زمین برداشت و به یکی از همراهان خود داد. یا در نامهای که حاج میرزا آقاسی پس از ملاقات با مترجم اول سفارت روس به محمدشاه نوشته است، چنین میخوانیم: «در 9 سال، 900 هزار تومان پول مرا دولت روسیه برده، علاوه املاک ایروان را ضبط کرده، هر وزیر مختار صد هزار نامربوط که تونتابی(کسی است که در گلخن حمام آتش افروزد) نمیتوان گفت، به من نوشته و گفتهاند.»
امیرکبیر از روزهای اول صدرات راه دخالت و اعمال نفوذ روس و انگلیس و سایر کشورها را در امور داخلی کشور که بعد از معاهدة ترکمانچای مرسوم شده بود، مسدود کرد. بر خلاف میرزا آقاسی که سفیران روس و انگلیس به نحو توهینآمیزی با وی رفتار میکردند. امیر بهگونهای عمل کرد که آنها ناگزیر شدند علاوه بر مراعات قابل شئون صدراعظم مطابق معمول در کشورهای دیگر جرئت هیچگونه زورگویی به وی و اتباع ایران را نداشته باشند. برخورد قاطع امیرکبیر با مداخلهکنندگان روس و انگلیس در امور ایران و بیاعتنایی او به خارجیان تا حدی بود که «مسیو ریشار خان» در نامهای به یکی از دوستان خود نوشت: «میرزا تقیخان با لقب اتابکی همهکاره است و به هیچ وجه اعتنایی به فرنگیها ندارد.»