پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، محمود عارفی قوچانی/ «حمید ملازاده»، نوجوانی بود که یک دکه روزنامه ‌فروشی را در سر خیابان تربیت ـ محل سکونت ما در تبریز ـ اداره می ‌کرد. دو تابلو بزرگ و دراز هم در پیاده‌ رو گذاشته بود که صفحات بعضی از روزنامه‌ ها را در آن ها نصب می ‌کرد و کسانی که مانند بنده قدرت خرید جرائد نوعاً سه ریالی را نداشتند، از آن محل استفاده می ‌کردند و من هم مشتری ثابت آنجا بودم. روزی که برای سرکشی به جرائد چپ و راست مانند: به سوی آینده، چلنگر، سومکا، نیروی سوم، شاهد و ... رفته بودم، حمید که مرا می ‌شناخت، صدا کرد و گفت: «آقامیر (ترک ها سید را پیشتر «میر» می ‌نامیدند و شیخ را میرزا) یک مجله این هفته از تهران رسیده که حتماً به درد تو می‌ خورد.» داخل دکه شدم و یک مجله 20 صفحه ‌ای مستضعفینی نشان داد که نام «حیات مسلمین» (ناشر افکار کلیه افراد مسلمان جهان)! را داشت و قیمتش هم دو ریال و نیم بود... بیش از دو ریال در جیب نداشتم، آن را دادم و مجله را گرفتم و نیم ریال هم بدهکار شدم که فردا بدهم. آن روز با وجد و شوری که با دیدن «حیات مسلمین» حاصل شده بود، از خیر و شر اخبار جرائد چپ و راست گذشتم و به منزل برگشتم.
شماره نخست 20 صفحه ‌ای حیات مسلمین ده مقاله و چند ترجمه کوتاه داشت که در بالای همه آن ها نوشته شده بود: به قلم «مدیر مسئول»، و مدیرمسئول جناب شیخ مصطفی رهنما بود. در آن شماره دو مقاله برایم جالب بود: یکی مقاله ‌ای درباره «جمعیت مسلم آزاد» ـ که البته هنوز اعلام موجودیت نکرده بود ـ و دیگری بحثی مفصل و سه صفحه ‌ای تحت عنوان «اولین سنگ عداوت سنی و شیعه به وسیله که و کی بنا نهاده شده؟» و این بحث نشان ‌دهنده «وحدت ‌طلبی» نویسنده ‌اش ـ شیخ مصطفی رهنما ـ بود که تا آخرین روزهای زندگی به دنبال آن بود. (پایگاه اطلاع رسانی استاد هادی خسرو شاهی، یادی از مبارزی تنها؛ شیخ مصطفی رهنما)

دوران کودکی

مصطفی رهنما فرزند عبدالحسین در 4 اسفند سال 1304 در شهرستان کرمانشاه در خانواده ای مذهبی متولد شد.
پدر وی حاج شیخ عبدالحسین قاضی زاده اصالتا تبریزی بود و جد بزرگوار ایشان میرزا عبدالله قاضی تبریزی، وقتی به سنین کهولت می رسد، تصمیم می گیرد برای نزدیکی به کربلا در کرمانشاه اقامت گزیند.
پدرِ مادر، مصطفی آیت الله سید محمدرضا واحدی قمی هم از علمای دین بود.
شیخ عبدالحسین قاضی زاده پدر وی به علت مبارزات علیه رضا شاه در سال 1319 یعنی زمانی که مصطفی تنها 15 سال داشت با تزریق آمپول هوا به شهادت می رسد.
شیخ مصطفی رهنما نقل می کند: همین روحیه پدرم به من منتقل شد و من بسیاری از مسائل مبارزاتی را از ایشان فرا گرفتم. مثلا پدرم در مقابل اختلافات شیعه و سنی که غالبا توسط عمال انگلیسی در کرمانشاه دامن زده می شد، می ایستاد به ویژه جشن عمر کشان را برخلاف دستور امام صادق(ع) و مصلحت عمومی می دانست.
(اسناد و خاطرات شیخ مصطفی رهنما، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحه 39)
مصطفی در همان دوران نوجوانی خاصه در تابستان ها که در بازار کار می کرد، مردم را موعظه و آن ها را از اطاعت رضا شاه باز می داشت.

خانواده مادری وی صدیقه بیگم واحدی بُدلا از خاندان معروف بودند. مادر بزرگ مصطفی فخرالشریعه دختر آل آقا بهبهانی بود. فخر الشریعه مادر برادران واحدی(عبدالحسین و محمد) بود. برادران واحدی نقش مهمی در مبارزات جمعیت فدائیان اسلام به رهبری نواب صفوی داشتند.
خاندان واحدی در کرمانشاه در کار مبارزه با انحرافات فکری هم کار مطبوعاتی داشتند و هم اهل تشکل و مبارزه عملی بودند. محمد تقی واحدی دایی بزرگ رهنما سالها در کرمانشاه نشریه ای با نام «دعوت اسلامی» منتشر می کرد که انتشار آن تا سال 1314 ادامه یافت.

تحصیلات

مصطفی در دوران کودکی مدتی را در مکتبخانه و مدارس جدید به تحصیل پرداخت.
خود وی می گوید: «در خلال همین سال ها دو گرایش در من ایجاد شد. یکی دغدغه سیاسی و دیگری علایق مذهبی بود. وقتی از بچگی با پدرم در جلسات خصوصی آیت الله آقا سید محمدرضا واحدی شرکت می کردم، به حساب سن کم من، فکر می کردند، حرف های سیاسی آنها را متوجه نمی شوم؛ از همان جلسات نگاهم به خاندان پهلوی عوض شد».
مصطفی به دلیل اینکه پدر و دایی هایش روحانی بودنددر محیطی مذهبی رشد و به طلبگی سوق پیدا کرد.

وی در سال 1319 و با وجود مخالفت پدر و مادر از کرمانشاه راهی قم شد و در آنجا از حمایت آیت الله سید حسین بدلا برخوردار شد.
در حوزه ابتدا نزد آقا سید حسین وزرا که بعدها به مقام اجتهاد رسید کسب فیض کرد. همچنین وی در مدرسه رضویه دروس مقدماتی را خواند.
شیخ مصطفی رهنما نقل می کند: «شب ها در منزل استادم آقای وزرا می خوابیدم، البته مختصر شهریه ای ماهانه دو تومان به واسطه آیت الله بدلا و از طریق مراجع ثلاث آیات عظام: سید محمد تقی خوانساری، صدرالدین صدر و سید محمد حجت کوه کمره ای در یافت می کردم.»

وی جامع المقدمات را نزد آقا شیخ قزوینی فرا گرفت و هم زمان از درس آیت الله شیخ حسین قدس بهره‌مند شد.
اما دوران اقامت ایشان در قم شاید به یک سال نرسید و شیخ مصطفی تصمیم به هجرت نجف گرفت. او که در آغاز تصمیم به تحصیل در حوزه نجف را داشت بر اثر اتفاقی که خود اینگونه نقل می کند، در کربلا شروع به تحصیل و مبارزه کرد.
« ... ورود من به کربلا هم زمان با برنامه هفتگی اطعام طلاب توسط آیت الله قمی بود. از این رو من هم در این مجلس حضور یافتم و بعد از شام به زیارت حرم اباعبدالله(ع) شتافتم. سپس مجددا روز بعد به بیت آیت الله قمی مراجعه کردم. در آنجا اصحاب فتوای ایشان از جمله آیت الله میلانی، میرزا مهدی شیرازی و برخی دیگر حضور داشتند. آیت الله قمی ضمن گفتگویی به من توصیه کرد اول برای زیارت امیر المومنین به نجف بروم سپس برای ادامه تحصیل به کربلا برگردم.»
از اساتید شیخ مصطفی در نجف می توان به: آیت الله سید محمود شاهرودی، آیت الله سید یحیی یزدی نام برد که وی دروس حوزوی را تا سطح و خارج طی کرد.

آشنایی با نواب

در نجف بود که به سال 1322 با نواب صفوی برخورد کرد و همانجا نواب به او گفت که کسروی علیه اسلام تبلیغ می کند و خطر بزرگی برای اسلام است و باید او را به درک فرستاد.
وی می گوید که نواب خیلی با جذبه بود. همراهی او بعدها با نواب بیشتر شد به خصوص دو دایی او عبدالحسین و محمد واحدی هم جزو ارکان فدائیان اسلام بودند.

دستگیری و اعزام به سربازی

شیخ مصطفی به دلیل گرمای شدید تابستان های نجف به کرمانشاه باز می گشت. در یکی از این سفرها در سال 1327 بعد از گذزاندن تابستان در راه بازگشت به نجف در مرز ایلام به عنوان سرباز دستگیر می شود. بعد از دستگیری شیخ مصطفی را به عنوان سرباز به کرمانشاه می برند.
وی نقل می کند: در آغاز دوران سربازی، من جز گروهان فنی بودم و به عنوان واعظ تیپ خدمت می کردم. گروهان فنی ترکیبی از نیروهای دارای مشاغل مختلف اعم از خیاط، آشپز و غیره بود. من هم آنجا به عنوان واعظ برای دو هنگ 12 و 23 سخنرانی می کردم. از جمله سخنرانی ها به جمله«چه فرمان یزدان چه فرمان شاه» که در ارتش مرسوم بود، اعتراض کردم و گفتم این جمله شرک است، لذا مرا از آنجا منتقل کردند.» (اسناد و خاطرات شیخ مصطفی رهنما، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحه 47)

طرح مسئله فلسطین

بعد از خدمت سربازی در سال 1329 و در سن 25 سالگی وی به تهران می آید تا به فعالیت دلخواه خود بپردازد. این زمانی است که ماجرای فلسطین در ایران جدی شده و آیت الله کاشانی و نواب صفوی سردمدار این جریان هستند و رهنما هم از همانجا وارد این قضایا شده به فعالیت می پردازد.
وی می گوید: مهمترین دغدغه خاطرم در آن سال ها مسئله فلسطین بود که نجات آن را منوط به اتحاد مسلمین می دانستم.
شیخ مصطفی به دلیل فعالیت ها و تکاپوها به تدریج تبدیل به نمادی برای فعالیت های هواخواهانه ایرانیان نسبت به فلسطین شد.

 

انتشار مجله حیات مسلمین

یکی از عمده دغدغه های شیخ مصطفی، مسئله اتحاد شیعه و سنی بود. وی معتقد بود که با اتحاد شیعه و سنی بطور قطع مسئله فلسطین حل می شود.
شیخ مصطفی رهنما به همین منظور به فکر انتشار مجله ای افتاد.
امتیاز مجله حیات مسلمین را در سال 1329 به دلیل سن کمتر از سی سال به نام سید ابوالفضل برقعی گرفت. مدیر مسئول این نشریه رهنما بود و تنها صاحب امتیاز آن برقعی.
در این نشریه از شماره اول مقالات متعددی در حمایت از مردم فلسطین، کشمیر و الجزایر منتشر می شد و در طول 25 شماره انتشار این دو هفته نامه چندین بار توقیف شد.
محل این نشریه در منزل شیخ علی اکبر برهان امام جماعت مسجد لرزاده و از طرفداران سرسخت فدائیان اسلام بود، که بعد ها بنا به دلایلی به میدان حسن آباد منتقل شد.

تشکیل جمعیت مسلم آزاد

با توجه به اعتقاد رهنما به تشکل های سیاسی و مذهبی، وی پیش از راه اندازی جمعیت مسلم آزاد با برخی از تشکل های آن دوره همکاری داشت.
اما ماجرای تشکیل جمعیت مسلم آزاد بر می گردد به سال 1330 و کشور عراق. با توجه سابقه مبارزاتی خانوادگی شیخ مصطفی، دولت ایران از دادن تذکره(پاسپورت) به پدر، دایی ها و جد وی خوداری می کرد. از این رو سفرها طبق روال همیشگی از راه قاچاق و مرز ایلام انجام می گرفت.
شیخ مصطفی پس از ورود به عراق دستگیر و در بصره دادگاهی می شود. در دادگاه سیدی ضامن وی می شود و رهنما را به منزل خود می برد. شیخ مصطفی از آن روزها اینگونه یاد می کند: «به هر حال مرا به بصره بردند و در آنجا دادگاهی کردند. در دادگاه سیدی ضامن من شد و مرا منزلش برد. در کتابخانه ای او یک شماره مجله «الهلال» چاپ مصر را دیدم. در آن مجله، مقاله ای راجع به دو بلوک شرق و غرب به رهبری آمریکا و شوروی به عنوان قطب های اصلی جهان خواندم و متوجه شدم این دو قدرت بر جهان مسلط هستند. این مقاله را که خواندم بی اختیار گریه ام کردم. گفتم پس ما مسلمانان چه جایگاهی داریم؟ همین دغدغه بعدها مرا به تشکیل «جمعیت مسلم آزاد» سوق داد. »(اسناد و خاطرات شیخ مصطفی رهنما، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحه 53)

در همین حال جمعیت مسلم آزاد هم توسط وی و دوستانش درست شد و هر از چندی بیانیه و اعلامیه ای می دادند و گاه به کنفرانس های اسلامی پیام تبریک می فرستادند. نام این جمعیت به نوعی متأثر از مسائلی بود که در پاکستان می گذشت. رهنما دایما با سفرای پاکستان و اندونزی و مصر در ارتباط بود. بعد از کودتای 28 مرداد نشریه تعطیل شد و مدتی بعد رهنما هم دستگیر و همراه یک جمع شصت نفری به جزیره خارک فرستاده شد.

شیخ مصطفی چپ می زند!

پس از مدتی و در شماره ‌های آخر مجله، شیخ به نشر مثبت اخبار مسلمانان شوروی و کنفرانس های آنان اقدام کرد و همزمان و ناگهان، ایجاد تشکل دیگری تحت عنوان «جمعیت سوسیالیستی اسلامی» را اعلام نمود و در شماره 23 مجله در نخستین بیانیه هدف این جمعیت سوسیالیستی اسلامی را «کمک به فقرا و بینوایان» نامید و مبارزه با «دشمن غربی» را خواستار شد.
این گرایش تقریباً چپ‌ گرایانه و حضور وی در انجمن فرهنگی شوروی در تهران، باعث شد که مورد هجمه دوستان و دشمنان قرار گیرد و حتی روزنامه «نیروی سوم» ـ ارگان خلیل ملکی ـ در تاریخ 1/8/31 تحت عنوان «حزب توده لباس دین پوشیده» و جمعیت سوسیالیستی اسلامی تشکیل نشده را شاخه ‌ای از حزب توده و مجله «حیات مسلمین» را ارگان آن نامید و این اتهام همچنان باقی ماند تا اینکه پس از کودتای 28 مرداد، شیخ مصطفی رهنما را هم دستگیر و همراه «توده‌ ای‌ ها» به جزیره خارک تبعید کردند.
البته شیخ مصطفی همواره اتهام همکاری با حزب توده را تکذیب و نفی کرد و آن را ساخته و پرداخته ایادی رژیم شاه می‌ نامید؛ ولی وقتی بنای طرف مهاجم بر بی ‌تقوائی استوار باشد، نمی‌ شود کاری کرد و عجیب آنکه یکی از برادران «فدائی اسلام»، درباره شیخ رهنما می ‌گوید: «... این رهنما واقعاً توده ای بود، یک روز در مدرسه دارالشفا آمده بود حجره من که در آن موقع هنوز معمم نشده بودم، از کیفش عکس های چاپ شده لنین را درآورد و بین طلاب پخش می کرد که من او را از اطاقم بیرون کردم.»

(اسناد مربوط به مرحوم شیخ حسین لنکرانی، چاپ مرکز بررسی اسناد تاریخی تهران، ص232)
خود شیخ می گوید: « از نظر من نیت و طرز عمل شوروی و آمریکا با هم یکی نبود و فرق می کرد. اصولا انقلاب شوروی ها، واکنش به رفتار تزار ها و کشورهای مثل انگلستان و آمریکا بود.» (اسناد و خاطرات شیخ مصطفی رهنما، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحه 63)

روابط حسنه با دکتر مصدق

شیخ مصطفی رهنما پس از وقوع کودتای 28 مرداد و دستگیری و تبعید به خارک و سپس انتقال به زندان قزل قلعه، سرانجام آزاد و پس از آزادی، بلافاصله به دیدار کسانی که قبل از کودتا، همواره از آن ها انتقاد می‌ کرد، شتافت و از راه مروت و اخوت با آن ها برخورد نمود؛ از جمله خدمت آیت ‌الله کاشانی رسید و از ایشان عذرخواهی کرد و سپس کتاب خود «مسلمین جهان)» را در احمدآباد به دکتر مصدق رساند و وی پس از مطالعه، تقدیری بر کتاب نوشت که کپی آن به اول کتاب الصاق شد و پس از آن بود که کتاب توقیف و از طرف ساواک نسخه ‌های آن جمع ‌آوری شد.
در مورد دیگری او کتاب «سرگذشت فلسطین» را که تألیف شادروان «اکرم زعیتر» بود و آیت ‌‌الله هاشمی رفسنجانی آن را ترجمه و منتشر کرده بود، توانست به دکتر مصدق برساند و آنطور که در خاطرات آیت ‌الله هاشمی رفسنجانی آمده است، دکتر مصدق پس از مطالعه هر دو کتاب طی یادداشتی از آن ها تقدیر کرد و مبلغی نیز برای خرید و اهدای کتاب «فلسطین» به دیگران در اختیار رهنما قرار می ‌دهد.
این حسن روابط با دکتر مصدق و دیگر فعالان سیاسی ادامه می ‌یابد و طبق اسناد منتشر شده ساواک، رهنما تقریباً همه ساله سعی می ‌کرد که در مراسم ترحیم و یا بزرگداشت وی در احمدآباد شرکت کند که با بازداشت و یا ممانعت از حضور وی همراه بود.

همکاری با روزنامه کیهان و سابقه مطبوعاتی

شیخ مصطفی رهنما به واسطه سواد عربی و تبحر در فن ترجمه در اوایل دهه چهل توسط شخصی به نام فرامزی به دکتر سمسار دبیر سیاسی وقت روزنامه کیهان معرفی می شود. این معرفی سبب می شود تا وی به صورت محمدود با روزنامه کیهان همکاری کند.
سپس وی در دوره صاحب امتیازی مصباح زاده در اواسط دهه 40 کار ترجمه مقالات عربی را بر عهده داشت.
مصطفی رهنما دو بار از روزنامه کیهان اخراج می شود. بار اول در 21/3/53 به اتفاق سیزده نفر که ده نفر آنان در زمستان همان سال به کار برمی گردند. وی دوباره در زمستان 55 به کیهان باز می گردد، تا جریان فیلم محمد رسول الله(ص) پیش می آید.
شاه که با پخش این فیلم به دلیل نام بردن از خسرو پرویز مخالف بود دستور عدم پخش این فیلم را صادر کرد. شیخ مصطفی در تاریخ 15/2/56 مقاله ای در مورد این فیلم در کیهان می نویسد که ساواک مجددا دستور اخراج وی را می دهد.
وی علاوه بر همکار با کیهان در روزنامه های تهران اکونومیست، ندای حق و مهر ایران فعالیت داشته است.

تنها معمم عضو کانون نویسندگان ایران

شیخ مصطفی رهنما به واسطه نویسندگی و کار در مطبوعات با کانون نویسندگان ایران آشنا و عضو این کانون می شود، اما بعد ها از کانون کناره گیری می کند.
وی بعد از انقلاب به اتفاق اعضای کانون به دیدار حضرت امام می روند. مرحوم سپانلو این جلسه را اینگونه شرح می دهد:
«... روز یکشنبه ۲۹ بهمن ماه ۵۷، ساعت ۸ صبح، نوزده نفر از اعضاء کانون نویسندگان (سیمین دانشور، محمد قاضی، غلامحسین ساعدی، شیخ مصطفی رهنما، منوچهر هزارخانی، باقر پرهام، سیاوش کسرایی، نعمت میرزاده، جمال میرصادقی، فریدون تنکابنی، اسماعیل خویی، محمدعلی سپانلو، محسن یلفانی، جواد مجابی، بزرگ پور جعفر، محمد مختاری، فریدون فریاد، مهدی اسفندیار فرد و جلال سرفراز) جلو مدرسه رفاه واقع در خیابان ایران که اقامتگاه موقت رهبر انقلاب بود حضور یافتند. از ما هیچ‌گونه بازدید بدنی نشد. ما به راهنمایی شیخ مصطفی رهنما (عضو معمم کانون) و نعمت آزرم، که هر دو به خانه آشنا بودند از راهروهای مدرسه رفاه گذشتیم. سپس ما را به اتاق ساده‌ای با کفپوش موکت خاکستری رنگ بردند و مرحوم آیت‌الله محلاتی همچون مهماندار کنار ما روی زمین نشست. در حیاط مدرسه رفاه حلقه پرهیاهوی جمعیت یاسر عرفات، رهبر سازمان آزادی‌بخش فلسطین را که به دیدار آیت‌الله آمده بود، در میان گرفته بود. بعضی از ما پشت پنجره بودند که آیت‌الله بی‌خبر سبک‌پا و چالاک از در آمد و در سلام پیش قدم شد. نویسندگان هماهنگ به پا خاستند. آیت‌الله خواهش کرد بنشینند. خود در گوشه‌ای نشست و تنها یک پاسدار ضبط‌ صوت کوچکی در دست در کنار او قرار گرفت. دکتر باقر پرهام، عضو هیئت دبیران، دو زانو نشسته، اندکی جلو خزید و پیام کانون را از روی متن خواند. ...»
شیخ مصطفی از آن دیدار تاریخی نقل می کند: «... در این دیدار خانم سیمین دانشور در حال بالا رفتن ار پله ها به من گفت: آقای رهنما من چادر سرم نیست، امام ناراحت نشود. من گفتم: نه همین روسری را که مقداری جلو بیاوری تا موی سرتان پوشیده باشد کافی است.»
(این سخنرانی در صحیفه امام آمده است)

بیست و یک بار زندان و تبعید

وی در مجموع 21 بار توسط ساواک و سایر دستگاه های امنیتی احضار، دستگیر و زندانی و تبعید شد.
محمدجمال رهنما درباره شخصیت مبارز پدرش اینگونه می گوید: وی 21 بار دستگیر شده و بیش از پنج سال از زندگی خود را در حبس و تبعید گذرانده است. شیخ رهنما در یکی از مصاحبه های خود گفته است: «در زندان قزل قلعه با شهید مطهری هم زندان بودم و یادم هست که افسرها به شدت از او حساب می بردند؛ همچنین مدتی را هم با دکتر علی شریعتی و پدر بزرگوار ایشان در زندان گذراندم. به خاطر نوشتن مقاله «ملی شدن کانال سوئز» مدتی تحت تعقیب بودم که حتی سفیر سوریه در ایران به من پیشنهاد داد مرا از ایران خارج کند که نپذیرفتم و به بابل رفتم و نهایتاً از طریق شهربانی دستگیر شدم. آنجا بازجوی من می‌خواست اعتراف کنم که با سفارت شوروی در ارتباط هستم تا بتوانند من را به عنوان جاسوس اعدام کنند و چون اعترافی در این مورد نکردم به شدت مرا مورد شکنجه قرار دادند. یادم هست کسی که شکنجه‌ام می‌کرد مرد تنومندی بود که با چوب بزرگی بین کتف‌هایم می‌زد یا به طور متوالی محکم بر سرم می‌کوبید و طوری با شدت این کار را انجام می‌داد که به او گفتم به خودت رحم کن ببین چه عرقی کردی؟! یا اینکه نور زیاد و صداهای بلندی برای مدت زمان طولانی برای من ایجاد می‌کردند یا مانع خوابیدن من می‌شدند. در اثر تحمل این شکنجه‌ها دچار عارضه‌های بدنی شدم، به طوری که دکترها تشخیص دادند در مغزم آب جمع شده است.» (روزنامه ایران، شماره 5466، 30/6/92، صفحه 8)

 

خانواده بین المللی شیخ
شیخ مصطفی اسم تمامی فرزندانشان را به نام مبارزین گذاشته بودند.
فرزند اول جمیله بوهیره: برگرفته شده از نام یکی از زنان انقلابی بنام در انقلاب الجزایر.
فرزند دوم محمد جمال: برگرفته شده از جمال عبد الناصر.
فرزند سوم یاسر علی: از یاسر عرفات.
فرزند چهارم لیلا خالد: عضو شورای مرکزی جبهه مردمی برای آزادی فلسطین که توسط اسرائیل اعدام شد.
فرزند پنجم صامد حسن: صامدون یکی از گروهای چریکی فلسینی بود.
فرزند ششم فاطمه برناوی: اولین زن فلسطینی است که در سال 1967 اسیر شد وی پس از کار گذاشتن بمبی در سینمای تل آویو بازداشت شد.
اسم نوه ایشان نیز ریشل کوری است؛ همان دختر آمریکای که زیر بلدزر اسرائیل شهید شد.

دیدارها با امام(س)

شیخ مصطفی نقل می کند اولین بار امام را در پاییز سال 1320 و در سن 16 سالگی دیدار می کند. در این دیدار حضرت امام به دلیل آشنایی با جد شیخ مصطفی، او را به تحصیل تشویق می کنند.
دیدار دوم وی در سال 1345 و در پی تحت تعقیب قرار گرفتن از سوی ساواک در نجف انجام می پذیرد.
سومین دیدار شیخ مصطفی با حضرت امام هفت روز بعد از پیروزی انقلاب و در تاریخ 29/11/1359 حاصل می شود.
وی یک بار دیگر در اوایل سال 1358 به همراه دخترش لیلا خالد (شیخ مصطفی نام دختر خود را از روی نام یکی از زنان مبارز فلسطین انتخاب کرده بود) به دیدار امام می روند.
در دیدار آخر شیخ مصطفی رهنما برای ارائه گزارش از لبنان و فلسطین خدمت حضرت امام می رسند و در این دیدار کتابی به نام «اسرائیل شیطان» را که توسط یک کشیش لبنانی برای امام فرستاده شده بود، خدمت ایشان تقدیم می کنند.

سعادت شیخ مصطفی

شیخ مصطفی نقل می کند: «یک سعادتی که بعد از انقلاب نصیبم شد، زیارت خانه خدا بود. رهبر انقلاب آیت الله خامنه ای که با خبر بود من هنوز مکه نرفته ام به آیت الله ری شهری سفارش می کند: رهنما امسال میهمان است با خودتان به حج ببرید.»

آرزوهای شیخ

شیخ در یکی از مصاحبه های خود چنین آرزویش را بر زبان می آورد: «اولین آرزوی من آزادی فلسطین و قدس شریف است، دومین آرزوی من این است که مردم ایران در سختی نباشند. امیدوارم دولت فعلی و دولت های آتی با پرهیز از حاشیه ها بکوشند تا اهداف امام(ره) و مقام معظم رهبری در ایران پیاده شود و سوم اینکه وضع دنیا بهبود پیدا کند و این نباید موکول به ظهور امام زمان(عج) شود، چون این امری قطعی است اما زمانش مشخص نیست.»
(روزنامه ایران، شماره 5466، 30/6/92، صفحه 8)

و سرانجام ...

و سرانجام شیخ مصطفی رهنما که بیش از 60 سال در راه آزادی فلسطین کتابها و مقالات فراوانی از خود به یادگار گذاشت و در راه مبارزه با رژیم صهیونیستی فعالیت کرده بود و از هیچ اقدامی در این زمینه دریغ نداشت، سحرگاه روز دوشنبه هشتم مهرماه 1391 دعوت حق را لبیک گفت و به دیار باقی شتافت.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.