امریکا انقلاب اسلامی ایران و حق قانونی ملت ایران را به رسمیت بشناسد از موضع برابر با ایران تعامل کند این یعنی آدم شدن. ولی این رفتار امریکایی ها بود که کار را به تصرف سفارت امریکا کشاند و جالب است که بعد از تصرف سفارت امریکا این ما نبودیم که رابطه را قطع کردیم بلکه خودشان بودند که رابطه را قطع کردند.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و ورود شاه به آمریکا و به دنبال آن تسخیر سفارت آمریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام آمریکا نیز دست به اقداماتی زد. خواسته دانشجویان و همه ملت ایران استرداد شاه جهت محاکمه و دست برداشتن آمریکا از دخالت در امور داخلی ایران بود، اما آمریکا که لطمه بزرگی به حیثیت استکباریش وارد آمده بود دست به یکسری اقدامات علیه ایران زد که بلوکه کردن داراییهای ایران، قطع روابط سیاسی و نظامی و تبلیغاتی آمریکا در بیستم فروردین59 از آن جمله بود. آمریکا در اول خرداد 1359 نخستین دور محاصره اقتصادی خود علیه ایران را نیز آغاز کرد؛ دکتر جواد منصوری معاون اسبق وزارت امور خارجه به همین مناسبت به پرسش های پایگاه اطلاع رسانی خبری جماران پاسخ داده است که در ادامه می خوانیم:

توضیحاتی در رابطه با سابقه تاریخی رابطه ایران و امریکا پیش از انقلاب اسلامی و چگونگی آن بفرمایید.

روابط سیاسی ایران و امریکا به اواخر قرن 13 هجری شمسی یعنی به بعد از مشروطیت بر می گردد؛ پس از آن به تدریج حضور امریکایی ها در ایران پررنگ تر می شود. البته ابتدا بیشتر حالت شرکت در خدمات درمانی و بعد تاسیس مدرسه و بعد حتی کلیسا و کارهای آموزشی دارد. بنابراین تا دوره رضاخان روابط ایران و امریکا نه چندان فعال بود و نه چندان چالش بر انگیز زیرا که ایران در اولویت های سیاست های امریکا قرار نداشت. امریکا هم در سیاست خارجی ایران هم در اولویت نبود به دلیل فاصله جغرافیایی و اینکه به خاطر شرایط جغرافیایی که داشت طبعیتاً بیشتر با آسیای شرقی و افریقا و اروپا مرتبط بود.

جنگ جهانی دوم وضعیت جدیدی را به وجود آورد به طوری که ایران را کاملاً در بخشی از سیاست خارجی امریکا قرار داد و امریکا هم جزوی از معادلات سیاست های حتی داخلی ایران قرار گرفت. به تدریج به خاطر اینکه در دوران جنگ تا حدودی امریکایی ها در ایران حضور داشتند و تعهد داده بودند که بعد از جنگ خسارت های دوره جنگ را بپردازند. بلافاصله بعداز جنگ هم امریکا در جریان جلوگیری از تجزیه آذربایجان وارد می شود و این بحث پیچیده ای دارد که چگونگی معامله ای که امریکا و شوروی بر سر قضیه آذربایجان می کنند و اینکه اروپای شرقی را به شوروی می دهند و در مقابل آذربایجان را می گیرند. مقابله با نفوذ شوروی به عنوان مقابله با کمونیسم در ایران مطرح می شود بنابراین امریکا بعد از جنگ جهانی دوم به تدریج مورد توجه هم دولت و هم برخی از گروه ها قرار می گیرد و حتی به تدریج این نظریه در ایران شکل می گیرد که ما برای مقابله با انگلیس و شوروی در ایران باید با آمریکایی ها روابطی داشته باشیم و در این زمینه افرادی مثل الهیار صالح و علی امینی خیلی جدی پیگیر بودند و روابطی با آمریکایی ها هم برقرار کردند و حتی در جریان ملی شدن صنعت نفت خیلی امیدوار بودند که با حمایت امریکا به صورت کامل بتوانند این طرح را اجرا کنند. ولی در سال 32 اتفاقی می افتند که این روابط تغییر می کند به این معنا که با روی کار آمدن آیزنهاور در آمریکا و چرچیل در انگلیس که این دو نفر تقریبا همزمان در صحنه سیاسی آمریکا و انگلیس آمدند، تصمیم می گیرند که وضعیت ایران را به صورت مستقل خودشان تغییر دهند و در اختیار بگیرند و به عبارت دیگر سرنوشت کشور ایران را به دست دولت ایران ندهند و اجازه هم ندهند که دیگران هم استفاده کنند. بنابراین آمدند و سقوط دکتر مصدق را طراحی کردند و دولت مورد نظرخودشان را روی کار بیاورند و مملکت را با برنامه های خودشان اداره کنند و اینطور هم شد. کودتای 28 مرداد سال 32 انجام گرفت و به این ترتیب تمام گروها و شخصیت های مبارز از صحنه سیاسی کشور خارج شدند.

قانون ملی شدن صنعت نفت کنار گذاشته شد و بدین ترتیب امریکا و انگلیس بر نفت و حاکمیت و منابع ایران مسلط شدند و بدین ترتیب کار را دراختیار گرفتند. تا اینکه در اواخر دهه 30 امریکا به تدریج انگلستان را از صحنه ایران به خصوص در بخش اقتصادی و نظامی کنار زد. می توانیم بگوییم ارتش و نیروهای مسلح ایران به طور کامل امریکایی شدند، اقتصاد ایران کاملا در درست امریکا بود، سازمان برنامه و بودجه از رئیس تا مشاورین کاملاً در دست امریکایی ها بودند نفت ایران هم در دست امریکا بود و بدین ترتیب انگلیس تنها مقداری در دستگاه های اداری یا در دربار و مقداری در مجلس هنوز حضور خود را حفظ کرده بود که آن هم تا حدودی می توانیم بگوییم در اوایل دهه پنجاه به مقدار زیادی کاهش پیدا کرده بود و عملاً فقط تعدادی فراماسونر مانده بودند که آنها را هم بعداً به باشگاه لاینز منتقل کرده بودند که در واقع تشکیلات فراماسونری ویژه امریکا بود. البته هنوز هم باز تعدادی بودند و به همین دلیل مثلا در دربار یک دفتر ویژه ای تحت عنوان دفتر ویژه اطلاعات درست کرده بودند که انگلیسی ها هم اشرافی بر کل دستگاه های اطلاعاتی کشور داشته باشند. در این دفتر ویژه اطلاعات زیر نظر شاه و به ریاست شخص فردوست بود و نماینده ای از ساواک، اداره دوم ارتش، شهربانی، ژاندارمری در آن حضور داشتند و تمام اطلاعات کشور آنجا می آمد و انگلیسی ها معمولاً از آن استفاده می کردند و از این هم بالاتر سی آی ای در ساواک دفتر داشت. موساد دفتر داشت و کل اطلاعات مملکت درست در اختیار آنان بود. بنابراین انقلاب اسلامی در ایران برای امریکایی ها یک واقعه مهم نبود بلکه یک واقعه عجیب و باور نکردنی بود به دلیل اینکه در 25 سال حاکمیت امریکا درایران اینکه تمام راه های امکان سقوط شاه را از بین بردند و به این ترتیب هیچ گونه امکانی را برای اینکه رژیم شاه سقوط کند برایشان متصور نبود.

اتفاقاً در اسناد سفارت امریکا که بعدها منتشر شده سندی بود که مربوط به مهرماه 1357 که بخش سی آی ای سفارت برای ریاست سی ای ایی در امریکا نوشته اند که به رییس جمهور بدهند. در ان نامه گفته شد که آقای رئیس جمهور نگران نباشند تا 25 سال دیگر در ایران اتفاقی علیه منافع امریکا نمی افتد قضایایی که دارد در ایران اتفاق می افتد مهم نیست. یعنی اینها مطمئن بودند تمامی ابزار لازم را برای سلطه دائمی خودشان فراهم کرده بودند و اغلب قضایایی که اتفاق افتاد در هیچ یک از محاسباتشان نبود. این جای بحث دارد که انقلاب اسلامی واقعاً چه بود که در معیارهای متعارف دنیا نمی گنجید.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی آمریکایی ها چه تصور و برداشتی از انقلاب داشتند و به دنبال چه بودند؟

انقلاب که پیروز شد امریکایی ها در ابتدا تصورشان این بود که انقلاب می خواهد با امریکا کنار بیاید به خصوص انتخاب آقای بازرگان و دولت موقت خیلی این تصور را جدی کرد و تصورشان این بود که آقای بازرگان دولتی است که قرار است هیجانات انقلاب را کاهش و تخفیف دهد و قطع کند و بعد کشور را روی روال عادی بیندازد و در آن صورت دوباره امریکایی ها بیایند و دراین مورد هم اتفاقاً یک سندی از سفارت امریکا در اردیبهشت 58 به وزارت خارجه است که می گویند وضعیت امنیتی ایران خوب نیست ما نگران این ابزار و وسایل و دستگاه ها هستیم شما اجاز ه دهید که ما اینها را به واشنگتن بفرستیم که از آنجا نامه می آید که ما 9 ماه یا 6 ماه دیگر برمی گردیم و امکان ندارد اینها بتوانند ایران را اداره کنند.

البته به نظر من در واقع به نوعی بر اساس روال عادی دنیا درست می گفتند چون ایران را حدود 60 هزار امریکایی اداره می کردند و اینها تصورشان این بود که با نبود این مستشاران تمام سازمان اداری و فنی و امنیتی ایران می خوابد و قراین هم اینطور نشان می داد و روال عادل همین طور بود اما به هرحال به جای آن 60 هزار 300-200 هزار جوان ایرانی با هر زحمت و رنج و تلاش بود آرام آرام به نوعی چرخ های کشور را چرخاندند و واقعا در سال 58 بسیاری از کارهای مملکت خوابیده بود و شکی نیست اما آرام آرام راه افتاد که البته باز هم باور کردنی نبود.

تا اینکه سرانجام در مهر 58 شاه وارد امریکا شد و آنجا بود که رابطه ما با امریکا به شدت طوفانی و بحرانی شد. ما درخواست استرداد شاه را کردیم امریکا هم تحویل شاه را اصلاً قابل قبول نمی دانست البته در گفته ها و نوشته های نشریات بود که ظاهراً رئیس جمهور آمریکا مخالف ورود شاه به آمریکا بوده و کسینجر و تعدادی از دوستان نزدیک شاه مثل راکفلر خیلی اصرار کردند و به بهانه درمان شاه او را به آمریکا بردند. البته شاه هم از لحاظ وضعیت جسمی خوب نبود و نیاز به معالجه داشت ولی به هرحال آنها باعث شدند که شاه در آمریکا بماند. من اینجا یک گریزی بزنم به اوضاع و احوال فعلی منطقه که آمریکایی الان به هیچ عنوان چنین چیزی را نمی پذیرند. من یک خبری شنیدم که نمیدانم چقدر موثق است که قذافی گفته بود که اگر امریکا به من پناهندگی دهد و مرا بپذیرد من می روم و امریکایی ها گفته اند نه و این همان تجربه ای است که از شاه دارند یعنی در مورد آمدن مبارک و بن علی و علی عبدالله صالح به امریکا سفت ایستاده اند و گفته اند نه. به نظرم اروپایی ها هم نمی پذیرند تا الان که نپذیرفته اند و این به احتمال قوی بر می گردد به تجربه تاریخی که آنها از شاه داشتند.

به هر حال به دنبال این قضیه سفارت امریکا اشغال شد و این اشغال ابعاد متعددی دارد. ولی یک بعد آن که بسیار دارای اهمیت است این است که ضربه پذیر بودن سفارتخانه ها از یک طرف و امکان تحقیر دولتها با این گونه حرکتها از یک طرف وافشای اسرارشان و همچنین مختل شدن و تعطیل شدن بخشی از روابط خارجی شان است. قضیه سفارت امریکا درایرن به نظر من خیلی بیشتر از آن چیزی که ما فکر می کنیم به آمریکا لطمه زد و به همین دلیل است که امریکایی ها علی رغم گذشتن بیش از 30 سال از این واقعه همچنان به عنوان تلخ ترین حادثه در تاریخ آمریکا برای خودشان می دانند.

اگر بخواهیم در مورد بحث رابطه میان ایران و آمریکا با توجه به وقوع انقلاب اسلامی قدری عمیق تر شویم نگاه آمریکایی ها و واکنش آنها بعد از انقلاب چگونه بود؟

امریکایی ها تحولات ایران را پی گیری می کردند ولی خیلی جدی تلقی نمی کردند و بعد ها هم گفتند که ما فکر نمی کردیم که پیرمرد 70 ساله تبعیدی یک ملت خفته را تبدیل به یک آتشفشان کند. پس معلوم است که قضایا را اصلاً پیش بینی نمی کردند و جدی نمی گرفتند. حتی کارتر در آذرماه 57 صحبتی دارد که هنوز خیلی عادی به اینکه اوضاع را بتوانند تحت کنترل در آورند امیدوار بودند ولی در عین حال به خاطر اینکه هر تحلیلی از اوضاع می کردند غلط از آب در می آمد و هر پیش بینی می کردند به شکل دیگری اتفاق می افتاد در واقع به یک سردرگمی عجیبی در 3-2 ماه آخر رسیده بودند و به هرحال 22 بهمن اتفاق افتاد و بلافاصله بعد از 22 بهمن این ها چند حرکت را به موازات هم انجام دادند. یک حرکت عبارت بود از اینکه خط تجزیه ایران را پیگیری کردند. همانطور که در چند ماه قبل از انقلاب شاه گفته بود که اگر من بروم ایران، ایرانستان می شود. این خط را بخصوص اسرائیلی ها خیلی جدی آمدند و فعال شدند و علت اش این بود که وزیر خارجه وقت اسرائیل بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب جمله ای گفت که: زلزله ای در ایران خواهد اتفاق افتاده که خاورمیانه را خواهد لرزاند و به دنبال آن دنیا خواهد لرزید.

به عبارت دیگر تمام دولت های کوچک و بزرگ دنیا را برای مقابله با این سیلی که می خواهد همه را ببرد دعوت کرد و خودش شروع کرد و امریکا هم که با او هماهنگ بود و بقیه هم به تدریج به آنها پیوستند و به یک شکلی شوروی ها هم به خصوص در تجزیه غرب ایران که خیلی علاقمند بودند کمک کردند در قضیه آذربایجان و کردستان و حتی خوزستان که آنها عربستان می گفتند. البته خوزستان را از طریق عراق دنبال کردند. در بحث تجزیه البته موفق نشدند پس جنگ تبلیغاتی شدیدی علیه جمهوری اسلامی را شروع کردند، جنگ علیه اسلام و یک اصطلاحی را در دنیا راه انداخته بودند تحت عنوان بنیادگرایی اسلامی و هر چه مطالب منفی می خواستند بگویند در قالب بنیادگرایی اسلامی می گفتند و ایران را به عنوان رهبر بنیادگرایی اسلامی معرفی می کردند که نمادی از عقب ماندگی و افراط گرایی و دشمنی با تمدن و ایجاد تفرقه و شکاف در میان ملتها و به راه انداختن جنگ، را به بنیادگرایی نسبت می دادند. در تبلیغاتی که می کردند خیلی شدید روی قضیه ناقض حقوق بشر بودن ایران بحث کردند و یکی از مواردی که انگشت روی آن می گذاشتند و خیلی بحث می کردند، بحث حکم دادگاه ها بود؛ مثلاً من خاطرم هست که در سال 58 چند نفر را به جرایم اخلاقی سنگین در ایران اعدام کردند آنها جنجال بزرگی در دنیا راه انداختند که چرا این کار را کرده اند و این ها اینطوری اند. حتی در مورد اعدام جاسوسان و کسانی که جرایم سنگینی مرتکب شده بودند و همچنین در مورد سران رژیم گذشته گفتند شما چرا اینها را اعدام می کنید. خاطرم هست بر سر اعدام هویدا یک موج تبلیغاتی عظیمی به راه انداختند. به تدریج چالش ایران و آمریکا به دلیل رفتار امریکایی ها تشدید شد. به عبارت دیگر سیاست ما این نبود که با امریکا درگیر شویم و یا رابطه را قطع کنیم. واقعاً تصور اولیه ما این بود که اینها می آیند و انقلاب را یک خواست ملی تلقی می کنند و آن را به رسمیت می شناسند و به صورت قانونی و با حقوق برابر با این مملکت کار می کنند که البته اگر چنین اتفاقی می افتاد قطعاً شاید بیش از این که به نفع ایران می شد به نفع آنها بود البته من اعتقادم این است که اگر آنها خودشان هم می خواستند اسرائیلی ها نمی خواستند این نکته ای است که ما باید برویم و اسنادش را در بیاوریم. به عبارت دیگر این امریکا است که در جنگ با ما به دام اسرائیل افتاده است. اگر بتوانیم این را ثابت کنیم مسایل بسیار فرق می کند و این سلطه صهیونیزم بر حاکمیت امریکا و سیاستی را که بر آنها دیکته کرد و به نفع امریکا نبود را نشان می دهد و دیدیم که در بسیاری از جاهای دنیا عملاً حرکت های ضد امریکایی روز به روز افزایش پیدا کرد و بسیاری از منافع امریکا در دنیا لطمه دید و خواهد دید ولی نمی توانند جز این تصمیم بگیرند. در سال 62 وزیر و معاونین وزارت خارجه که در خدمت امام بودیم ایشان فرمودند ما می خواهیم با همه دنیا رابطه داشته باشیم حتی آمریکا، اگر آدم بشود.

چه شرایطی باید وجود داشته باشد که رابطه ایران با امریکا بهبود یابد؟

من در قالب سیاسی این مطلب را بیان کردم که امریکا انقلاب اسلامی ایران و حق قانونی ملت ایران را به رسمیت بشناسد از موضع برابر با ایران تعامل کند این یعنی آدم شدن. ولی این رفتار امریکایی ها بود که کار را به تصرف سفارت امریکا کشاند و جالب است که بعد از تصرف سفارت امریکا این ما نبودیم که رابطه را قطع کردیم بلکه خودشان بودند که رابطه را قطع کردند.

لطفاً واکنش آمریکایی ها به واقعه تسخیر سفارت را در یک جمع بندی بیان بفرمایید.

امریکایی ها بعد از تصرف سفارت خیلی ناراحت بودند و بسیار نسبت به قضیه انقلاب اسلامی احساس حقارت و تهدید می کردند و لذا مصمم شدند که برخورد کنند و گام به گام این حرکت را انجام دادند. بعد از تصرف سفارت اولین کارشان این بود که یک موج تبلیغاتی عجیبی علیه ما در دنیا راه انداختند برای اینکه افکار عمومی دنیا را علیه ما بسیج کنند و دومین کاری که می کنند این است که درمنطقه، کشورهای منطقه را علیه ما تحریک و فعال می کنند که می بینیم از همین مقطع است که موضع کشورهای حاشیه خلیج فارس علیه ما تغییر می کند. یعنی تا قبل از تصرف سفارت امریکا، کشورهای حاشیه خلیج فارس نسبت به قضیه انقلاب حالت عادی به خود گرفته بودند، حتی فکر می کردند شاید هیچ مشکلی برایشان نداشته باشد. اما بعد ازاین قضیه، امریکایی ها به طور کامل این ها را در مقابل ما قرار می دهند. کار دیگری که انجام می دهند بحث قطع رابطه است و به عبارت دیگر سیاستی را در پیش گرفتند تحت عنوان منزوی کردن ایران واصرار کردن به کشورهای دیگر که رابطه شان را با ایران یا قطع کنند و یا کاهش دهند، لذا خیلی کشورها، سفرایشان را از ایران فراخواندند و یا روابط شان را محدود کردند و گروه های معارض جمهوری اسلامی ایران را تجهیز کردند وامکانات زیادی را به گروه های تجزیه طلب و گروه های معارضی که در مرکز حتی فعالیت می کردند مثل مجاهدین خلق، فدائیان خلق، اتحادیه کمونیست های ایران امکانات زیادی دادند وعلاوه بر اینها فکر کردند که اگراینها منتهی به سقوط جمهوری اسلامی ایران نشود باید دخالت مستقیم کنند، لذا طرح ورود نیروهای امریکایی به ایران را طراحی می کنند که داستان 5 اردیبهشت و قضیه طبس پیش می آید.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.