«حتی اگر اکنون جنگ به پایان برسد، سال ها طول می کشد تا ما شروع به بازپس گیری چیزهایی کنیم که از دست دادیم. شاید روزی باز جایی داشتیم که آن را خانه بخوانیم.»

به گزارش جماران، الجزیره در گزارشی به قلم یک خبرنگار ساکن غزه از ساعتهایی گزارش داده که او پس از حمله هوایی اسرائیل زیر تلی از آوار قرار گرفته بود :

صبح روزی که این اتفاق غیرقابل تصور رخ دهد، پدرم گوش هایش را به رادیو سپرده بود تا شاید خبر آتش بس را بشنود،  مادرم بعد از یک شب طولانی و بی خوابی دیگر در خانه خانوادگی ما در مرکز شهر غزه، سعی میکرد حرفهای مثبت و آرامبخش بزند.  او به ما گفت: «امیدوارم امروز با آرامش بگذرد، یا حداقل مانند دیشب نباشد.»

صبح آن روز - 7 دسامبر - پس از تماس با همکارانم در میز خبر در دوحه و اطلاع رسانی به آنها در باره جان سالم به در بردن از بمباران سنگین شب گذشته، به پدر 65 ساله ام، که به اخبار گوش می داد، پیوستم. هیچ یک از ما هیچ ایده ای نداشتیم که قرار است چه اتفاقی بیفتد. در عرض چند  ثانیه اتفاق افتاد. در یک لحظه، آفتاب درخشان صبح ناپدید شد، تمام دنیا تاریک شد و پسر دو ساله من، همسرم، پدر، مادر، خواهرهایم در  دنیای سیاهی از گرد و غبار خفه کننده، دود و آتش محاصره شدیم.  انگار همه چیز ناپدید شد. تنها چیزی که می‌دانستم این بود که درد در بدنم می‌پیچد و زیر چیزی که بعداً فهمیدم سنگینی سقف بود گرفتار شدم. در وحشت، یکی یکی نام اعضای خانواده ام را فریاد زدم. من که نمی توانستم هیچ یک از آنها را ببینم، با گریه دعا می کردم یکی از آنها صدای من را پاسخ بدهد.  هیچ کدام این کار را نکردند.

چند لحظه بعد از حال رفتم. ساعاتی بعد، این صداها بودند که می شنیدم:  او هم زنده است. او نفس می کشد. تنها چیزی که برایم مهم بود این بود که بفهمم آیا خانواده ام در امان هستند یا خیر. غریبه ای به من اطمینان داد: همه آنها خوب هستند، نگران آنها نباش. او در حالی که بدن من را برای یافتن جراحات می گشت گفت سر خود را بالا نگاه دارید و هیچ تلاشی برای حرکت نکنید.  تنها چیزی که احساس کردم سردرگمی مطلق بود. نمی توانستم هیچ حسی از اتفاقی که در حال رخ دادن است داشته باشم. من نفهمیدم این همه چه کسانی بودند یا چگونه مورد حمله هوایی قرار گرفتیم .  

دو ساعت از بمباران خانه گذشته بود. در تمام آن مدت، ما زیر آوار مدفون مانده بودیم، در حالی که همسایه ها دیوانه وار تلاش می کردند تا از دیوارهای سیمانی خانه عبور کنند و به ما برسند. اندک اندک که متوجه بلایی که سر ما آمده شدم، درد هم در بدنم تشدید شد.  همه ما در جریان حمله هوایی مجروح شده بودیم. یادم می‌آید که پسرم، جیغ می‌کشید، صورتش پر از خون و غبار بود و البته همسایه تلاش می کردند صورت او را پاک کنند.  من نمی توانم بگویم که چگونه از بمباران جان سالم به در بردیم،  ساختمان دو طبقه روی سرمان فرو ریخت، هنوز هم مثل یک معجزه به نظر می رسد. اما با وجود اینکه آن حمله هوایی ما را نکشته، چیزی را در درون ما نابود کرد. آخرین بقایایی که از عادی بودن و ادامه زندگی داشتیم را از بین برد. در یک لحظه کوچک، این حمله بذر زخم های روحی را کاشت که ما هر روز برای یک عمر با خود حمل خواهیم کرد.

 همسایه‌های ما توانستند کمک‌های اولیه فوری به ما ارائه دهند، زخم‌هایمان را تمیز کرده و بانداژ کنند. اما هیچ چیز برای کاهش دردی که  بدن ما را درگیر کرده بود، وجود نداشت. بیمارستان ها و مراکز درمانی به شدت تحت تاثیر این بمباران قرار گرفته اند. کمبود تجهیزات پزشکی کافی باعث شده است که بسیاری از مجروحان بعداً جان خود را بر اثر عفونت از دست بدهند. حرکت در هر نقطه در شمال غزه خطر جدی هدف قرار گرفتن توسط یک تک تیرانداز اسرائیلی یا گرفتار شدن در رگبار گلوله را به همراه دارد. با این وجود، علیرغم دستور خروج نیروهای اسرائیلی، این منطقه محل زندگی صدها هزار غیرنظامی است که همه آنها باید روزانه این خطرات را تحمل کنند. به مدت شش روز، در ویرانه‌های خانه‌مان، رویای یافتن مسکن‌ یا هر دارویی که ما را به خواب ببرد، داشتیم.

به ما گفتند که ما خوش شانس بودیم که از بمباران جان سالم به در بردیم. اگرچه این ممکن است درست باشد، اما در طول شب درد ناشی از جراحات غیرقابل توصیف می شود و شما را از خواب یا هر گونه راحتی محروم می کند. عفونت یک نگرانی دائمی است. هر بار که اولین اثر آلودگی ظاهر می شود، زخم ها باید با آب داغ تمیز شوند، آبی که آنقدر داغ است که پوست سالم اطراف زخم را بسوزاند.  یک هفته گذشت و وضعیت سلامتی ما بهبود یافت. در تمام این مدت، بمباران ادامه داشت.

حدود ظهر روز 23 آذر، محله ما در معرض رگبار هوایی و توپخانه ای بی امان قرار گرفت. باور نکردنی بود . همسایه های ما لحظه به لحظه جان می دادند و بر تعداد زخمی ها هم افزوده می شد.  هنگامی که نیروهای اسرائیلی پس از بمباران وارد شدند، کسانی که میتوانستند از جمله خانواده من فرار کردند .  من فقط می توانم آن نقطه از زمان را به عنوان وحشت خالص توصیف کنم. آنهایی که در اثر رگبار مجروح شده بودند، جا ماندند. توقف و کمک به معنای مردن بود. همانطور که در خیابان ها در میان انبوه مردم وحشت زده می چرخیدیم، درد ناشی از زخم های ما با عطش انتقام بازگشت.

همسرم در حالی که  پسر وحشت زده ما در آغوشش بود  پیشنهاد داد که در یکی از مدارسی که توسط آژانس امداد و کار سازمان ملل برای پناهندگان فلسطینی در خاور نزدیک (UNRWA) اداره می شود، که نسبتاً دور از کانون بمباران است، پناه بگیریم. در آنجا به هزاران نفر دیگر ملحق شدیم که همگی از پشت سر گذاشتن صحنه های مرگ و قتل عام صحبت می کردند.

در حال حاضر غذا و دارو در دسترس نیست. تشک و پتو کافی برای محافظت در برابر سرمای شدید شب وجود ندارد. آب آشامیدنی تمیز یک امر تجملاتی است و برای مردم چیزی جز آب کثیف باقی نمانده که  احتمال عفونت باکتریایی و بیماری معده را افزایش می دهد. کودکان، زنان باردار، جوانان و افراد مسن همه با یک مبارزه روزمره روبرو هستند: بقا.

زندگی در این مدرسه به نوعی انتظار برای مرگ است.  دیگر چیزی برای از دست دادن نداریم.  ما دوستان، عزیزان، همکاران، معلمان و پزشکان را از دست داده ایم. همه چیز - همه چیزهایی که داشتیم - از بین رفته است. حتی اگر اکنون جنگ به پایان برسد، سال ها طول می کشد تا ما شروع به بازپس گیری چیزهایی کنیم که از دست دادیم. شاید روزی باز جایی داشتیم که آن را خانه بخوانیم.

 

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

کلمات کلیدی جنگ غزه 2023

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.