مسئله کلیدی در اینجا این است که کدام یک از دو قدرت قوی بازی میکند. ایالات متحده در 30 سال گذشته حسن نیت خود را در جهانِ در حال توسعه هدر داده و اشتباهات آن به چین فرصت مناسبی برای توسعه نفوذ خود بخشیده است.
به گزارش جماران؛ یکی از موضوعات مهم در بحثهای امروز جهان درباره استراتژی کلان ایالات متحده، اولویتی است که این کشور باید برای رقابت با چین قائل شود. پرسشهای اساسی از جمله: ایالات متحده چه مقدار منابع (پول، مردم، زمان و توجه) باید به این مشکل اختصاص دهد؟ آیا چین بزرگترین چالش ژئوپلیتیکی است که ایالات متحده تا امروز با آن روبرو شده است؟ آیا مقابله با چین باید بر همه مشکلات دیگر (اوکراین، تغییرات آب و هوایی، مهاجرت، تسلیحات هستهای و موارد دیگر) اولویت داشته باشد؟ یا این فقط یک موضوع در میان بسیاری از مسائل است و لزوما مهمترین آن نیست؟ همگی از جمله مواردی است که ذهن رهبران و جامعه ایالات متحده را به خود مشغول کرده است.
برای برخی از ناظران، مقابله با چین مهمترین اولویت است و رهبران ایالات متحده نباید به خود اجازه دهند که توسط اوکراین، روسیه و یا هر موضوع دیگر در سیاست خارجی منحرف شوند.
به عقیده برخی متفکرین آمریکایی، ایالات متحده دچار سردرگمی شده است. زبیگنیو برژینسگی؛ استراتژیست آمریکایی و مشاور امنیت ملی دولت کارتر، چندی پس از روی کار آمدن ترامپ گفت: «ایالات متحده به شکل اشتباه به جای تلاش برای مهار چین خود را با ایران درگیر کرده است.» این نظر در تفکرات برخی دیگر از متفکرین آمریکایی همچون جوزف نای، هانتینگتون و فوکویاما وجود دارد. در نقطه مقابل نیز ، «جان میرشایمر» و «گراهام آلیسون»، به همان اندازه در مورد چالش چین، و به ویژه از آنچه به عنوان خطر فزاینده جنگ میبینند، نگران هستند.
چندی پیش شورای روابط خارجی آمریکا در یک مقاله مفصل عنوان کرد: «روندهای نظامی در آسیا به نفع چین تغییر میکند.» این شورا خواستار تلاشهای مضاعف برای تقویت بازدارندگی، به ویژه در تنگه تایوان شد. «هال برندز» و «مایکل بکلی» معتقداند که قدرت چین در حال نزدیک شدن به اوج خود است و آمریکا نمیتواند برای جلوگیری از افول نهایی، اقدامی انجام دهد و آنها این فرصت بالقوه را دلیلی برای هشدار میدانند.
در طرف دیگر، گراهام آلیسون معتقد است که ایالات متحده و چین در یک مارپیچ «تله توسیتید» گرفتار شدهاند و امکان دارد این تله هر دو قدرت را به درگیری مستقیم بکشاند. به عقیده توسیتید؛ متفکر یونان باستان: «تصور حتمی بودن تقابل و نزاع، خود عامل اصلی وقوع نزاع است.»
منابع قدرت
به عقیده مارتین والت؛ استاد روابط بینالملل دانشگاه هاروارد: «قدرت در سیاست بینالملل در نهایت بر اقتصاد استوار است. میتوانید هرچه میخواهید در مورد قدرت نرم، نبوغ رهبران فردی، اهمیت شخصیت ملی، نقش شانس و موارد دیگر صحبت کنید، اما نکته اصلی آن است که توانایی یک کشور برای دفاع از خود و شکل دادن به محیطی گستردهتر در نهایت به قدرت اقتصادی آن بستگی دارد. برای تبدیل شدن به یک قدرت بزرگ به جمعیت مناسب نیاز است، اما به ثروت قابل توجه و اقتصاد متنوع و پیچیده بیشتر نیاز است. قدرت سخت اقتصادی مولفهای است که یک دولت را قادر میسازد تا سلاحهای پیشرفته بسازد و ارتش خود را به صورت حرفهای آموزش دهد.»
چینِ قبل از بحران
عملکرد اقتصادی چین در 40 سال گذشته فوقالعاده بوده است. اما جوزف نای؛ استاد روابط بینالملل و مطالعات قدرت در دانشگاه شیکاگو معتقد است که اقتصاد چین آن چنان رو به وخامت خواهد رفت که از صفوف قدرتهای بزرگ خارج میشود. جمعیت چین در حال پیر شدن و کاهش است، به این معنی که تعداد کارگران کمتری از تعداد روزافزون بازنشستگان حمایت خواهند کرد. بیکاری جوانان بیش از 21 درصد است و رشد بهرهوریِ کل عواملِ تولید در دهه گذشته، کاهش یافته است. سیستم مالی چین همچنان مبهم و پر بدهی است و بخش املاک و مستغلات، منبع اصلی رشد قبلی به ویژه با مشکل مواجه است و مهمتر از همه عدم وجودت شفافیت در حاکمیت تمامیت خواه چین است.
با کنار هم گذاشتن این عوامل، میتوان فهمید که چرا بسیاری از تحلیلگران نسبت به چشم انداز بلندمدت چین، بدبین هستند. سیاستهای ایالات متحده و کیفیت حکمرانی در چین میتواند این مشکلات را بدتر کند.
با این حال، دلایل زیادی وجود دارد که انتظار داشته باشیم چین در آینده به عنوان یک بازیگر اصلی اقتصادی باقی بماند. صنایع این کشور بر برخی از بخشهای مهم از جمله فناوری خورشیدی و بادی تسلط دارد و صنعت خودروهای الکتریکی آن در حال بهتر شدن در قیاس با دیگر کشورهای در حال توسعه جهان است. اما آیا چین، ایالات متحده را شکست خواهد داد؟ موضوعی که نظر میرسد چین قصدی برای انجام این فعل ندارد.
همچنین پاسخ به این سوال که آیا جنگ اقتصادی دولت بایدن علیه چین موفق خواهد بود یا خیر، با ممانعت از دسترسی چین به نیمه هادیهای پیشرفته و فناوریهای مرتبط به آن، ایالات متحده امیدوار است که همراه با متحدان خود، برتری فناوری را در این بخش مهم حفظ کند.
اگرچه مقامات ایالات متحده اصرار دارند که این اقدامات مربوط به نگرانیهای محدود امنیت ملی است، موضوعی که جیک سالیوان؛ مشاور امنیت ملی آمریکا آن را «حیاط کوچک و حصار بلند» توصیف کرد، به نظر میرسد هدف واقعی کند کردن پیشرفت فناوری چین به طور گستردهتر است.
نکته مهم در این است که آمریکا توانایی محدود کردن پیشرفت فناوری و تکنولوژیکی چین را دارد اما چین بدون همراهی ایالات متحده، توانایی توسعه فناوریهای حساس پیشرفته و تکنولوژیکی خود را ندارد. به عقیده مارتین والت، همه چیز در این جمله گواه واقعیت اصلی قدرت بینالملل است.
اما موانع تکنولوژیکی هرگز 100 درصد مؤثر نیستند و این سیاست به چین انگیزه زیادی میدهد تا در طول زمان خودکفاتر شود و چین امروز در حال تلافی علیه شرکتها و متحدان ایالات متحده است.
رشد سریع چین تحت «رهبری جمعی» پس از مائو آغاز شد. با این حال، امروز، شیجین پینگ قدرت را تا حدی متمرکز کرده که از زمان تمرکز قدرت در دوره مائو نیز بیشتر است.
اجازه دادن به یک فرد جاه طلب و با اراده که بدون محدودیت عمل کند، این احتمال را افزایش میدهد که اشتباهات بزرگی را مرتکب شود و برای مدت طولانی اصلاح نشوند. تنها با در نظر گرفتن یک مورد آسیبی که چین در طول انقلاب فرهنگی متحمل شد، میتوان بر این استدلال صحه گذاشت.
به هر میزانی که رییس جمهوری چین، قدرت بیشتری کسب کند، قضاوتهای سیاسی او بدتر میشود. یکی از شکستهای اصلی شیجین پینگ این بود که تلاش بیشتری برای دلسرد کردن همسایگان چین از پیوستن به ائتلافها برای کنترل پکن انجام نداد. گویا رهبر چین از قدرت روبه رشد این کشور بسیار مطمئن است و قدرت رو به رشد چین بدون شک برای سایر کشورهای آسیایی نگران کننده است.
به کارگیری تاکتیکهای تهاجمی علیه تایوان و اقدام برای نظامی کردن دریای چین جنوبی مشکلات بسیاری را ایجاد میکند و اثر نهایی این اقدامات در آینده به ایزوله شدن و انزوای تدریجی چین در منطقه ژئوپلیتیکی خود منتهی میشود.
هیچکس نمیخواهد دسترسی به بازار ارزان چین را از دست دهد و کشورهایی مانند کره جنوبی و ژاپن گذشته پر دردسری دارند. با این حال آمریکا و شرکای آسیاییاش امروز بهعنوان تئوری «موازنه قدرت-تهدید» فعالانه در حال ایجاد تعادل در منطقه شرق آسیا هستند و احتمالا در آینده هژمونی چین در آسیا به شکل چشمگیری کاهش مییابد.
به سوی جنگ سرد
مسئله کلیدی در اینجا این است که کدام یک از دو قدرت قوی بازی میکند. ایالات متحده در 30 سال گذشته حسن نیت خود را در جهانِ در حال توسعه هدر داده و اشتباهات آن به چین فرصت مناسبی برای توسعه نفوذ خود بخشیده است.
اما مسئله خوشایند برای غرب به رهبری ایالات متحده این است که کشورهای آسیایی که بیش از همه نگران چین هستند، به یکدیگر نزدیکتر شده و به سمت ایالات متحده جذب میشوند و اروپا نیز با اکراه از آمریکا پیروی میکنند چراکه هنوز به حمایت امنیتی-اقتصادی ایالات متحده وابسته هستند. بنابراین اروپا نیز انتخاب زیادی ندارند.
به راحتی میتوان نظم جهانی را مشاهده کرد که به طرز شگفتآوری شبیه به اوایل جنگ سرد است. ایالات متحده با اروپا و بسیاری از شرق آسیا و اقیانوس آرام، چین با روسیه و برخی از کشورهای کلیدی منطقهای در جهان در حال توسعه و سایر قدرتهای متوسط همسو شده است. ممکن است ناشناختههای شناختهشدهای نیز وجود داشته باشد. اشتیاق هر دو حزبی دموکرات و جمهوریخواه در ایالات متحده برای رویارویی با چین در جبهههای مختلف نشان دهنده این موضوع است که چین به اولیت اصلی ایالات متحده تبدیل شده است و در نهایت همه احزاب و جریانهای سیاسی در آمریکا بر سر مهار چین اتفاق نظر دارند و تنها سیاست و تاکتیک آنها ممکن است متفاوت باشد.