از نگاه رهبران روسیه اوکراین باید برای همیشه کشوری حائل و بی طرف بماند و از لحاظ ژئوپلیتیکی در مدار نفوذ روسیه قرار داشته باشد.
به گزارش جماران، برخی تحلیلگران بینالملل معتقدند اگر خروشچف در سال 1954 میلادی در جشن 300 سالگی پیوستن اوکراین به روسیه، شبه جزیره کریمه را به نشانه دوستی به اوکراین هدیه نمیداد، روسیه درگیر چالش کنونی در اوکراین نمیشد. خروشچف خودش اهل کریمه بود و در یک اقدام بی سابقه منطقه شبه جزیره کریمه را به اوکراین که یکی از جمهوریهای شوروی بود واگذار کرد. شاید هیچوقت حزب کمونیست تصور فروپاشی اتحاد جماهیر شوری را نکرده بود. بعد از استقلال جمهوریهای شوروی، روسیهای با وسعت پهناور و عدم برخورداری از دسترسی مناسب به آبهای بینالمللی و حسرت از یک اشتباه تاریخی بر روی نقشه سیاسی جهان، ظاهر شد.
زبیگنیو برژینسکی استراتژیست و مشاور امنیت ملی دولت کارتر، چندی پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در کتاب خود «بازیگران قدرت در صفحه شطرنج بزرگ» از فدراسیون روسیه تحت عنوان «سیاهچاله اوراسیا» نام برد. شاید باید زمان بسیاری بگذرد تا بتوان به مفهوم این اصطلاحِ برژینسکی پی برد. وی در ادامه مینویسد: «هر تحولِ جغرافیایی، پاسخی سیاسی به همراه خواهد داشت و ما به سرعت فهمیدیم جغرافیایِ سیاسی جایگزین نظریهگرایی میشود.» و مقامات روسیه از این پس با واقعیتهای جغرافیایی و الزامات ژئوپلیتیکی روبرو بودند.
با فروپاشی شوروی، روسیهای برجای ماند که وارث 76 درصد وسعت، 45 درصد اقتصاد، و 33 درصد نیروی نظامی شوروی بود. افزون بر آن دیگر از هژمونی ایدئولوژی کمونیستی عملا چیزی برجای نمانده بود. فروپاشی شوروی مرزهای روسیه در قفقاز را به محدوده قرن 18 میلادی و در غرب حتی به دوران قرن 17 بازگرداند. از دست رفتن قفقاز، هراس از ظهور مجدد «پانترکیسم» را برای فدراسیون روسیه به دنبال داشت. همچنین استقلال مناطق آسیای مرکزی محرومیت از منابع معدنی عظیم و استقلال اوکراین، ادعای روسیه بر حضور الهی و فرا اسلاوی روسها را که به «مأموریت الهی» شهرت داشت به کلی کنار نهاد. فروپاشی، خلاء قدرت بزرگی را در قلب اوراسیا به وجود آورد. این شرایط با دخالت خشونت بار روسیه در تاجیکستان و جنگ در چچنستان در دهه 1990 و با روی کار آمدن پوتین و جنگ دوم چچنن در اوایل قرن جاری میلادی بحرانیتر شد. هراس از حاکم شدن مسلمانان در مناطق تازه استقلال یافته نگران کننده بود. جغرافیا انتقام خود را از ایدئولوژی کمونیستی گرفته بود و تصویری منطقیتر بر روی نقشه سیاسی جهان ظاهر شده بود.
مشکلتر از همه، از دست رفتن اوکراین بود. وجود یک اوکراینِ مستقل نه تنها چالشی برای روسها، بلکه چالشی برای تفکر آنها نسبت به هویت سیاسی و قومی و نشانی از یک عقب نشینی تاریخی بود. استقلال اوکراین نیز به این معنی بود که جایگاه سلطه روسیه بر دریای سیاه که به عنوان دریچه تجارت در مدیترانه و جهان بود از دست رفت. خروج اوکراین از منظر جغرافیایِ سیاسی، شکستی سنگین بود و گزینههای روسیه را محدود ساخت. حتی بدون کشورهای بالتیک و لهستان، روسیهای که کنترل اوکراین را در دست داشت میتوانست، هنوز رهبری امپراتوری اوراسیایی را در دست داشته باشد و غیر اسلاوهای جنوب و جنوب شرقی اتحاد شوروی سابق را تحت سیطره قرار دهد. اما بدون اوکراین و 44 میلیون جمعیت اسلاو تبار آن، هرگونه تلاش مسکو برای بازسازی امپراتوری اوراسیایی، روسیه را در برخوردهای طولانی با غیر اسلاو تبارها که از زاویههای دینی و ملی تحریک شده بودند را غیرممکن میساخت. شاید جنگ چچن اولین نبرد از این دسته باشد. علاوه بر این، با توجه به کاهش نرخ تولد در روسیه و افزایش شدید این نرخ در بین آسیاییهای میانه، هر نوع هویت اوراسیایی بر اساس قدرت روسی صرف بدون اوکراین، کمتر اروپایی و بیشتر آسیایی به نظر میرسد.
اما ریشه بحران کنونی بیشتر در جغرافیای همیشه منزوی روسیه و چالشهای جغرافیایی آنها است. اولین نگرانی و دغدغه روسها به ملاحظات امنیتی باز میگردد. توپوگرافی و دسترسی سرزمینی، حساست ویژهای را به اوکراین افزوده است. چرا که این کشور برای هر ارتشی از جمله «ناتو» که خواهان حرکت به سمت شرق باشد مسیری هموار است؛ بنابراین از نگاه رهبران روسیه اوکراین باید برای همیشه کشوری حائل و بی طرف بماند و از لحاظ ژئوپلیتیکی در مدار نفوذ روسیه قرار داشته باشد.
روسیهی کنونی، با مساحتی نزدیک به 17 میلیون کیلومتر مربع، پهناورترین کشور جهان است. این کشور مرزهای شرقی خود را به شرقِ جهان (مناطق و دشتهای هموار بسیار گستردهای که در یخبندان و سرمای شدید قرار دارند) میرساند و در تنگه برینگ با آمریکا همسایه است. اگرچه 75 درصد از قلمرو روسیه در آسیا واقع است، با این حال تنها 22 درصد از جمعیت 143 میلیونی این کشور در مناطق آسیایی و شرقی آن قرار دارد. روسیه در شمال به اقیانوس منجمد شمالی و در غرب به اروپای شرقی که روزگاری از اقمار اتحاد جماهیر بوده و در جنوب خود به آسیای شرقی تا آسیای مرکزی و مناطق قفقاز میرسد. این کشور پهناور با این که هزاران کیلومتر مرز دریایی دارد، اما به علت واقع شدن در شمالگان تنها از 2 بندر دریایی لجستیکی و راهبردی که توان استقرار ناوگانهای دریایی و نظامی در آنجا باشد برخوردار است. یکی در شرق و دیگری در غرب. ناوگان شرقی روسیه در بندری در منطقه «ولادی وُستوک» در نزدیکی مرز کره شمالی در دریای ژاپن (دریای شرق) قرار دارد. همچنین ناوگان غربی روسیه در منطقه «کالینینگراد» در دریای سیاه واقع است و منطقه کالینینگراد در اروپای شرقی بخش جدا افتاده از خاک این کشور است، روسها با 8 کشور سوئد، فنلاند، استونی، لاتویا، لتونی، لهستان، آلمان و دانمارک در دریای بالتیک همسایه هستند که از میان این 8 کشور حوزه دریای بالتیک به غیر از سوئد ، 7 کشور دیگر عضو ناتو هستند. تنها مسیر دسترسی روسیه به کالینینگراد از طریق خلیج فنلاند است که با عبور از تنگههای «کاتگات» و «اسکاژراک» بین سوئد و دانمارک و نروژ میتواند به آبهای دریای شمال و اروپای غربی دسترسی پیدا کند. در واقع روسیه به علت قرار داشتن در عرض شمالی و واقع شدن در مناطق یخچالی و اقیانوس منجمد با این که از هزاران کیلومتر ساحل برخوردار است، اما به جز 2 منطقه فوقالذکر، پایگاه و ناوگان دریایی دیگری که در مناطق غیر یخچالی واقع باشند ندارد. حضور روسها در طرطوس سوریه و تلاش آنها برای دسترسی به آبهای بینالمللی و فرامرزی نیز ریشه در این واقعیت جغرافیایی دارد. چرا که حضور هرچند محدود و کم روسها در منطقه مدیترانه را تضمین میکند و همچنین اولین بندر و قلمرو جغرافیایی محسوب میشود که حتی خارج از قلمرو و محدوده شوروی سابق قرار دارد.
فدراسیون روسیه در مرزهای غربی خود با سپر و مجموعه پایگاهها و کشورهای عضو پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو)، در کشورهای آسیای مرکزی همچون قزقیزستان، ازبکستان، ترکمنستان با پایگاههای هرچند محدودتر نسبت به دیگر پایگاههای منطقهای ایالات متحده روبرو است. همچنین در شرق و جنوب شرقی خود قدرتِ تجدید حیات یافته چین در برابر روسیه قرار دارد. با این که در منطقه شرق ناوگان دریایی و نظامی چین به شدت روبه رشد و تعداد بنادر نظامی آنها روبه افزایش است روسیه به جز منطقه «ولادی وستوک»، توان استقرار و حضور نظامی (دریایی) در مرزهای شرقی خود ندارد. علاوه بر این، «ولادی وستوک» در موقعیتی قرار دارد که کشورهای ژاپن، کره شمالی، کره جنوبی و چین در نزدیکی آن حضور دارند. حتی در ولادی وستوک که بزرگترین بندر روسیه در اقیانوس آرام است حدود 4 ماه از سال یخبندان است که این کشور غالبا یا مجبور میشود ناوگان خود را بدون تحرک تا بعد از یخبندان نگاه دارد و یا اینکه ناوگان خود را به آبهای گرم بینالمللی (به صورت سرگردان) فرستاده تا از یخبندان دور بمانند.
با این حال دسترسی به خارج از دریای سیاه به سمت دریای مدیترانه به واسطه عبور از تنگه بُسفر که در اختیار ترکیه است محدود میشود. ناوگان روسیه از این تنگه عبور میکند اما به صورت محدود و در صورت بروز مناقشه اجازه همین کار را هم ندارد. بنابراین روسیه در نهایت در منطقه دریای سیاه به ترکیه وابسته است و سیاست های این کشور باید به گونه ای باشد که ترکیه را تحریک نکند.
روسها حتی پس از عبور از تنگه بُسفر قبل از رسیدن به دریای مدیترانه، باید از دریای سیاه عبور کنند؛ و سپس از تنگه جبلالطارق نیز گذشته تا به اقیانوس اطلس برسند، و یا از جنوب کانال سوئز عبور کنند. حتی اگر ناوگان دریایی روسیه به مدیترانه وارد شود با ناوگان ششم دریایی ایالات متحده در «ناپل» ایتالیا روبرو خواهد شد. تجربه جنگ جهانی دوم به خوبی نشان میدهد، که در صورت بروز بحران و جنگی فراگیر نیروی دریایی روسیه نمیتواند از تنگه استاگراک که به دریای شمال متصل میشود عبور کند و از دریای بالتیک خارج شود.
بعد از الحاق کریمه به روسیه در سال 2014، بندر «سواستوپل» در منطقه دونباس در شبه جزیره کریمه تنها بندر اصلی روسیه برای دسترسی به آبهای گرم است. آنچه پیداست این است که روسها نمیتوانند کریمه را از دست بدهند، در حالی که غرب میتواند از کریمه چشم پوشی کند. با این حال اگر اوکراین بخواهد به عنوان کشوری مستقل به آینده خود ادامه دهد، باید بخشی از اروپای مرکزی محسوب گردد نه اوراسیا، و اگر قرار است بخشی از اروپای مرکزی محسوب شود ناگزیر باید در «زنجیره ناتو-اروپا» قرار گیرد. گسترش ناتو و متعاقب آن انزوای روسیه به حدی پیش رفته است که پوتین رسماً در سند اخیر سیاست خارجی روسیه تقابل با غرب و به خصوص ایالات متحده به عنوان دشمن و رقیب را با صراحت عنوان کرده. مسئلهای که تا قبل از وقوع جنگ، روسیه به صورت آشکارا دست به بیان آن نزده بود.
دموکراسی اوکراین و اثرات آن بر سیاست داخلی روسیه
مورد دیگری که یکی از ریشههای تهاجم روسیه علیه اوکراین است به تصمیم و سرنوشت مردم اوکراین باز میگردد، باید تصور کرد که برای پهناورترین کشور جهان چه چیز مهمتر از حفظ قلمروی سرزمینی و جلوگیری از فروپاشی سرزمینی و تجزیه است؟
کشوری که از تنوع قومی و مذهبی و پراکندگی جمعیتی بالا برخودار است و همانطور که گفته شد پهناورترین کشور جهان است که خود فرقی با یک قاره ندارد، بزرگترین دغدغهاش چگونگی حفظ قلمرو سرزمینی است.
مردم اوکراین در دو دهه گذشته تمایل خود را به جهش هرچند ضعیف به سمت دموکراسی نشان دادهاند. وقایع انقلاب نارنجی و پیامدهای آن به خوبی بیانگر آن است که ملت اوکراین از میان رفتن به سمت غرب و ماندن در سایه چتر قدرت روسیه، تمایل به غرب را انتخاب کردند. خواست مردم اوکراین برای احقاق دموکراسی بیشتر نسبت به گذشته و تحقق آرمان آنها بیشترین تهدید را برای دولتمردان روسیه رقم میزند.
روسها به بهانه محدودیتهای امنیتی و تنگنای ژئوپلیتیکی به اوکراین حمله کردند. کشوری که برای اولین بار در تلاش بود تا یک ملت اسلاوتبار را به سمت دموکراسی و حاکمیت دموکراتیک و اتصال به نظام بینالملل حرکت دهد. سیر روند حرکت اوکراین به سمت دموکراسی و غرب بیش از آنکه مسئله را متوجه پیشروی ناتو کند، پوتین و حاکمان کرملین را از به وجود آمدن تقاضای دموکراسی و ایجاد ساختارهای اجتماعی جدید در روسیه به هراس انداخت و برای کشوری که وسیعترین سرزمین را دارد مدیریت این مسئله چالش برانگیز است.