برای جهانی که با داغ شدن جنگ اقتصادی چین و آمریکا از یک سو و رویای تزارشدن پوتین از سوی دیگر با سرعت به سمت دو قطبی شدن میرود، ضعف اروپا چندان خوشایند نخواهد بود.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، خبرگزاری فرانسه گزارش داد کرونا، بدون آن که سیاسی باشد، ما را در نگرش سیاسی با تصویر یک جهان تازه دوقطبی روبرو می کند. تفاوت این جهان دوقطبی با جهان دوقطبی دوران جنگ سرد تنها در یک چیز است: آنجا جدالی ایدئولوژیک در کار بود. اما اینجا تنها تضاد منافع مالی و جدال بر سر حوزه های نفوذ تازه غالب است.
در یک قطب این جهان، ابرقدرتی می بینیم که در دوران ریاست جمهوری یک کلانسرمایهدار رو به ورشکستگی نفوذ خود را در خارج از مرزهای آمریکا هر روز بیشتر از دست می دهد.
قطب دوم را چین می بینیم. کشوری که بخش عمده معادلات لیبرالیستی را در حوزه اقتصاد پذیرفته، اما به لحاظ سیاسی همچنان در چنبره حزب واحد کمونیست است.
چین و آمریکا، یک دهه پیش برای برون رفت از بحران اقتصادی کمرشکن سال 2008 سیاستی هماهنگ در پیش گرفتند، اما اکنون در برخورد با بحرانی بزرگ تر و خطرناک تر، به جای همفکری و همراهی با یکدیگر لحنی خصمانه گرفته اند که از هر دو سو بر تئوری توطئه متکی است. دونالد ترامپ از ویروس کرونا به عنوان «ویروس چینی» یاد می کند و دولت چین می گوید که ارتش آمریکا ویروس کرونا را در ووهان پراکنده کرده است.
جبهه گیری غیردوستانه واشنگتن و پکن چیز تازه ای نیست. چین و آمریکا دست کم از چهار دهه پیش بر سر کنترل منابع زیرزمینی آفریقا، خاور نزدیک و خاورمیانه با یکدیگر رقابت دارند و این رقابت از زمانی که ترامپ به کالاهای وارداتی از چین عوارض گمرکی سنگینی بست، کیفیتی خصمانه نیز یافته است.
هدف ترامپ، تغییر اجباری موازنه بازرگانی منفی آمریکا با چین بود. و برای این اقدام یک توجیه پوپولیستی مناسب هم داشت: حمایت از تولید داخلی و کارزایی ناشی از آن. در سال 2018 حجم صادرات چین به آمریکا به 539 میلیارد و 500 میلیون دلار رسید، در حالی که واردات چین از آمریکا تنها 120 میلیارد و 300 میلیون دلار بود.
صادرات چین به آمریکا در ده سال میان 2008 تا 2018 در واقع بازتاب بحران بانک ها و مستغلات آمریکا بود که در سال 2008 آغاز شد و چندین سال ادامه داشت. چین که در آن زمان دارای ذخایر ارزی زیادی بود، بیش از یک تریلیون دلار به بازار ورشکسته آمریکا تزریق کرد. پولی که اقتصاد آمریکا بدون آن نمی توانست کمر راست کند، اما در عین حال دامنه نفوذ اقتصادی چینی ها را در آمریکا به شدت گسترش داد.
اکنون، در شرایطی که بر پایه گزارش سازمان بهداشت جهانی نزدیک به یک میلیون و 432 هزار تن در سراسر جهان به کووید19 مبتلا شده اند و شمار درگذشتگان نیز از مرز 82 هزار تن گذشته است، کرونا به وسیله ای برای تشدید جدال لفظی چین و آمریکا تبدیل شده است؛ جدالی که دست کم به لحاظ منطق ریاضی نمی تواند به نفع آمریکا خاتمه یابد.
یک مقایسه غلط انداز
چین نخستین کشوری بود که با چالش بزرگ ویروس کرونا مواجه شد. این کشور با حدود یک میلیارد و 433 میلیون تن، نزدیک به یک چهارم جمعیت جهان را در خود جای داده است.
در کشوری با این جمعیت، آن طور که سازمان بهداشت جهانی گزارش می دهد تا روز 8 آوریل نزدیک به 82 هزار مورد آلودگی به ویروس کرونا و 3333 مورد مرگ و میر به ثبت رسیده است. نسبت به صداقت دولت چین در ارائه آمار واقعی تردید زیادی وجود دارد. اما در مورد مهار پاندمی در ووهان که اواسط مارس اعلام شد کمتر می توان تردید نشان داد.
اگر آمار اعلام شده از سوی سازمان بهداشت جهانی درست باشد، دست کم تا به حال چین می تواند مدعی موفقیت بسیار بزرگ در زمینه کنترل پاندمی باشد. مقایسه آمار منتشرشده بیماران و درگذشتگان چین با آمریکا این ادعا را تایید می کند:
یک محاسبه سرانگشتی نشان می دهد که در آمریکا تاکنون 0.11 درصد جمعیت به کرونا مبتلا شده اند، در حالی که این نسبت در چین تنها به 0.0057 درصد می رسد.
همین مقایسه ها، سرگشتگانی را که دنبال بهانه می گردند تا سیستم های تمامیت خواه را در مقایسه با دموکراسی ها برتر نشان دهند شادمان می کند. راستگرایانی که می کوشند گناه کرونا در اروپا را نیز به گردن اتحادیه اروپا و سیستم های حاکم در این مجموعه بیاندازند در شمار همین سرگشتگان هستند.
محملی برای برآمد راستگرایان افراطی؟
روز 12 سپتامبر به عنوان روز دموکراسی نامگذاری شده است. سال گذشته در این روز نتایج یک نظرسنجی انتشار یافت که نشان میداد 40 درصد آلمانی ها دموکراسی را در عرصه عمل موفق ارزیابی نمی کنند. این شاید به معنای استقبال آلمانی ها از اتوکراسی نباشد، اما می تواند منبع تغذیه خوبی برای نظریه پردازان راستگرا و افراطی باشد. آنها از هم اکنون رویای کوتاه شدن راه دستیابی به قدرت را در دوران پساکرونا در سر می پرورانند. این بیم، در صورتی جدی خواهد شد که دموکراسی های اروپایی نتوانند به گونه ای همبسته بر بحران اقتصادی خانمان سوز ناشی از کرونا غلبه کنند. بیانیه مشترک «یوشکا فیشر» و «زیگمار گابریل»ـ در روز 5 نوامبر یک نمونه آشکار از همین نگرانی است. دو سیاستمدار استخواندار آلمانی از دولت خواستند به ایجاد طرح مارشال برای کمک به اسپانیا و ایتالیا کمک کند. آن دو هشدار دادند که در غیر این صورت خطر درهم شکستن اتحادیه اروپا وجود دارد.
زیر لایه ظاهری سکوت سنگین حاکم بر قرنطینه اروپا زمزمه های امیدوارکننده دیگری هم به گوش میرسد: کرونا فقط جنبه منفی ندارد. به رغم تلفات سنگین و غمانگیز و زیانهای اقتصادی ویرانگر، این فاجعه زنگ خطر را در گوش بشریت به صدا در میآورد تا بیاموزد که با هیجان و عصبیت و سرعت و مصرف کمتر نیز میتوان زیست و به مادر زمین که رو به نابودی است، باید گهگاه وقت نفس تازه کردن داد.
از دل بحران کرونا، جنبش های سیاسی و اجتماعی نوینی هم می توانند سربلند کنند که به جای رقابت بر سر قدرت، رقابت بر سر بازگشت به انسانیت را شعار خود قرار دهند. پرچمداران این جنبش ها، میدانند که نباید اجازه بدهند بازی تجاری واشنگتن و پکن تکلیف جهان پسا کرونا را یکسره کند.
در این میان، به سرنوشت اروپا باید به صورت جدی اندیشید. برای جهانی که با داغ شدن جنگ اقتصادی چین و آمریکا از یک سو و رویای تزار شدن پوتین از سوی دیگر با سرعت به سمت دو قطبی شدن می رود، ضعف اروپا چندان خوشایند نخواهد بود. زیرا که در این صورت قطب سومی برای متعادل کردن معادلات سیاسی جهان وجود نخواهد داشت.
اکنون که مهد تمدنهای کهن در سوریه و عراق و افغانستان و مصر ویران شده یا رو به ویرانی دارد، حفاظت از مهد تمدن نوین در اروپا چالش بزرگی است که جهان در دوران پساکرونا در پیش خواهد داشت.