علیرضا شیخ عطار به بررسی فروپاشی اتحاد شوروی و نیز روابط مسکو با تهران می پردازد.
پیشینه روابط ایران و روسیه به چند قرن می رسد. به طور مشخص در دوران تزارها که همزمان با حکومت قاجار در ایران بود، دو کشور چند بار با هم جنگیدند که اکثرا این نبردها به نفع روسیه تمام شد و در نتیجه این کشور تسلط چشمگیری در امور داخلی ایران به دست آورد که تا سالهای پهلوی اول نیز ادامه یافت.با تشکیل اتحاد شوروی طبعا مسکو در قطب مخالف ایران قرار گرفت که در اردوگاه غرب تثبیت شده بود. اما پس از فروپاشی اتحاد شوروی و نیز خروج ایران از اردوگاه غرب پس از انقلاب اسلامی، این بار رابطه دو کشور وارد مرحله جدیدی شد.در گفتگویی که از پی می آید، علیرضا شیخ عطار سفیر ایران در آلمان به بررسی فروپاشی اتحاد شوروی و نیز روابط مسکو با تهران می پردازد. وی عمده علت اضمحلال نظام کمونیستی را تهی شدن آن از آرمان می داند. در بعد روابط ایران، وی بر این اعتقاد است که سایه نگرش امنیتی همواره بر روابط دو کشور در سالهای اخیر سنگینی کرده است. شیخ عطار بر این اعتقاد است که روسیه در دستگاه دیپلماسی ایران جایگاه تعریف شده و روشنی ندارد، در نتیجه دو طرف نسبت به هم دچار سوءتفاهم هایی می شوند که مصادیق مختلفی نیز پیدا کرده است.از آنجا که شیخ عطار در آستانه فروپاشی شوروی و پس از آن مشاورت وزیر امور خارجه، ریاست ستاد جمهوری های مسلمان نشین شوروی در وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران را بر عهده داشته است، تحلیل وی از تأثیرات فروپاشی شوروی بر نظام بین الملل و مناسبات دو جانبه روسیه با ایران در این گفت وگو که توسط همشهری دیپلماتیک انجام گرفته جوانب این موضوع را به خوبی روشن ساخته که توجه شما را به آن جلب می کنیم.
یکی از مهمترین تحولاتی که در جهان معاصر رخ داده فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پیامدهای آن بوده است. این مسئله بی شک بر معادلات سیاسی جهان تأثیری انکارناپذیر گذاشته است و شاید تاکنون هم ادامه دارد. حال به نظر شما چه تحولاتی منجر به فروپاشی شوروی شد؟
- پرسش بسیار مهمی را مطرح کردید چرا که - همان گونه که اشاره کردید - فروپاشی شوروی بر معادلات بین المللی تأثیر بسزایی نهاد و بویژه برای ما می تواند حاوی نکته ها و درسهای عبرت انگیزی باشد.پیش از هر چیز باید بگویم که دلایل متفاوتی را برای این فروپاشی ذکر کرده اند که برخی از آنها درست به نظر نمی رسد. از جمله مسئله ایدئولوژیک بودن حکومت شوروی است، که به نظرم دلیل قانع کننده ای نیست. شوروی از دهه هفتاد ایدئولوژی را از سیاست های خود کنار گذاشته بود و در عوض دچار سوء مدیریت و فساد شدید گشت. به همین علت نظام شوروی آن چنان از درون پوسیده که جز پوسته ای از آن نمانده بود با اینحال کمتر تحلیلگر سیاسی می توانست باور کند که شوروی با این سرعت فرو می پاشد. حتی آمریکایی ها هم آن را به طور دقیق پیش بینی نکرده بودند. با این حال امام خمینی (س) نامه ای نوشتندو این پیش بینی را انجام دادند .دو سه ماه پیش از فروپاشی سمیناری را در دفتر مطالعات وزارت امور خارجه برگزار کردیم و از محققان آمریکایی هم در آن دعوت به عمل آوردیم. آمریکایی ها اکثراً در سخنرانی هایشان ادعا می کردند که این فروپاشی نیست، بلکه پس از تکانش های شدید و تحول در مدیریت شوروی به وضع قبلی بازمی گردد. در واقع اتفاقی که در شوروی پیشین افتاد این بود که سیاستمداران آن به یکباره با خلاء طرح و اندیشه سیاسی روبرو شدند. عده ای در مسکو به قدرت رسیدند که فاقد خط ایدئولوژی بودند. اینها کسانی بودند که کمی قلدری ذاتی داشتند و نیز از حمایت خارجی برخوردار بودند. جماعت کمونیست اولین گروهی بودند که در آن هنگام انتخابات آرمانی را دوباره مطرح کردند، به همین علت پیروزی عجیبی را کسب کردند. یلتسین در چند سال آخر حکومتش متوجه افتضاحاتی که به بار آمده بود، شد و به همین جهت پریماکف را سرکار آورد. پریماکف بازمانده نسلی بود که معتقد به حفظ اقتدار پیشین شوروی بود. می دانیم که وی شرق شناس بود و بسیاری از مأموران و تحلیلگران اطلاعاتی روس زیر دست او پرورش یافتند.
آیا این مستحیل شدن در فرهنگ غربی که منجر به فروپاشی شد به یکباره در همین دورانی که بازگو می کنید، رخ داد یا آنکه سابقه طولانی تری دارد؟
- سابقه آن را می توانیم به دوران پطرکبیر برسانیم. در زمان پطر کبیر پیشرفت و توسعه را در استحاله در فرهنگ اروپایی می دانستند. اگر پترزبورگ یا لنینگراد سابق بروید متوجه می شوید که معماری آنها زیر تأثیر شدید فرهنگ غربی است. البته در دوران کاترین بازگشت به فرهنگ روسی صورت گرفت. این فرازونشیب در گرایش به غرب و بازگشت به فرهنگ روسی همواره در تاریخ روسیه تزاری وجود داشته است. به نظرم این نیز ناشی از خلاء آرمان در دوره تزارها بوده است. به هر حال پریماکف با نگاه به شرق و دستاوردهای بومی روسیه سرکار آمد. در دهه نود و پس از فروپاشی در کنار کسانی که به قدرت رسیدند و مایل بودند در کوتاه ترین مدت منافع شخصی خود را تأمین کنند و حتی پول گرفتن از غرب را عیب نمی دانستند ما شاهد ظهور نسل جدیدی در میان اصحاب قدرت روسیه بودیم.
این نسل چه ویژگیهایی داشت؟
- مهمترین مشخصه این نسل این بود که عمیقا به خلاء ایدئولوژیک روسیه پی برده بود و نوعی نوستالژی ابرقدرتی سابق کمونیستی را داشت، اما این نسل مانند کمونیستهای گذشته به دنبال یک چیز بی فایده ای مانند کمونیسم نبودند. اینها کسانی بودند که واقع نگری داشتند. آنها بر این نظر بودند که روسیه می تواند یک قدرت - اگر نه ابرقدرت - باشد. این قدرت از نظر منابع زیرزمینی، دانش و پیشرفتهای فنی، امکانات نرم افزاری و سخت افزاری پتانسیل های زیادی دارد. بنابراین شایستگی این را دارد که به عنوان وزنه ای در دنیا مطرح گردد. البته در اینجا باید یک نکته دیگر را یادآور شوم و اینکه در زمان یلتسین یک الیگارشی خاصی در روسیه رشد کرده بود که عمدتا از اطرافیان وی بودند. این افراد اکثرا از مدیران میانی سابق و کمونیست و اگر کسی خارج از این الیگارشی بود، مجوز ورود به آن را نمی یافت. اتفاقا این نسل پیش گفته در میان همین الیگارشی ظهور کرد.
این نسل - همان طور که گفتیم - به این تحلیل رسید که روسیه می تواند به عنوان یک قدرت در جهان مطرح باشد و از این رو احساس کردند که فردی مثل یلتسین قدرت این کار را ندارد. البته کسانی هم که سرنوشت شان را با یلتسین گره زده بودند، به این تحلیل رسیده بودند، لذا می بینیم که این نسل با این خواسته ها بسرعت رشد می کند.
آیا روی کار آمدن پوتین حاصل همین رشد بوده است؟
- اتفاقا می خواستم به همین نکته اشاره کنم. پوتین در اصل مأمور کا.گ.ب بود، اما مأموری بود که به دلیل ارتباط با خارج چشمش بر روی مسائل جهان باز شده بود. وی در عین حال فردی بسیار عملگرا بود. در آغاز مشاور شهردار سن پترزبورگ بود، بعدا سمتهای دیگری یافت. پوتین با یلتسین کار می کرد اما از نظر فکری مستقل از وی بود. البته برخی در آن دوران با بدبینی معتقد بودند که پوتین هم به اصطلاح خودمان در آب نمک خوابیده غربیهاست. در واقع اگر کسی مثل چرنومیردین را در این جهت نام می بردند، درست بود. به هر حال پوتین و برخی از نزدیکانش برخلاف یلتسین و اطرافیان او سوء شهرت مالی نداشتند. او خیلی حساب شده نردبان ترقی را پیمود. پوتین به دلیل توانایی خاص و در عین حال عدم رقابت با یلتسین بر سر کار آمد. او در آغاز رئیس امور امنیتی و سپس نخست وزیر شد. این را هم بیفزایم که یلتسین در سالهای آخر به نقایص دولتش پی برده بود ولی هیچ راهکار عملی مبتنی بر ارائه آرمان نداشت، به همین جهت علیرغم میل باطنی خود و اطرافیانش و حتی آمریکا به این نتیجه رسید که بهتر است کنار برود.
پوتین با چه تضمینی روی کار آمد؟
- پوتین با این تضمین بر سر کار آمد که مسائل مالی و منافع اقتصادی اطرافیان یلتسین به خطر نیفتد. در ظاهر این ویژگی در پوتین هست که بر سر قولها و وعده های خود می ایستد. پوتین مقداری آرمانی تر فکر می کرد. به همین علت نخستین اقدامش در جهت ایجاد ثبات در اقتدار ملی حل و فصل جنگ چچن و داغستان از طریق سرکوب نظامی و مذاکره با نیروهای میانه روتر و واداشتن ایشان به پذیرش حاکمیت مقتدر مسکو بود، به این ترتیب وی برای اولین بار کوشید تا غرور جریحه دار شده روسها را التیام بخشد.
نوع رویارویی پوتین با غرب چگونه بود؟
- پوتین در رابطه با غرب همواره سعی می کرد که به صورت معامله گر کار کند. البته هرگاه احساس می کرد که منافع ملی در خطر است، محکم گام بر می داشت و گاهی هم کوتاه می آمد. مانند مسئله سپر دفاع موشکی، البته بهانه او برای اینگونه نگاه ها نیز حفظ منافع ملی بود. پوتین خیلی عمل گراست. وی ابتدا محاسبه می کند که چقدر قدرت دارد و بعدا به گونه ای عمل می کرد تا قدرتش مضاعف شود. به بیانی نمی خواست وضع موجود را حفظ کند. از این رو مانورهای زیادی را بخصوص در روابط سیاسی و اقتصادی و معاملات منطقه ای با فرانسه و آلمان انجام داد. در زمانی که پوتین مسئول ایستگاه اطلاعاتی کا.گ.ب در آلمان بود، اطلاعات بسیار خوبی را از اروپا بدست آورده بود. پوتین در گزینش مدیرانش برخلاف یلتسین که به وفور آنها را تعویض می کرد، می کوشید تا ثبات را در نظر بگیرد. به هر حال پوتین فردی است بسیار عملگرا و در عین حال سعی می کند که آرمان ایجاد کند. آرمان را هم مرهمی برای جراحات غرور ملی می داند. اصلا پوتین به همین اعتبار توانست بر سر کار آید، اما در ضمن برای احیای این غرور ملی ریسک بالا نمی کند، یعنی شاید فکر می کند که بتدریج بتوان این کار را کرد. از نظر اقتصادی هم وضعیت روسیه بهتر شده است. البته اقبال زیادی هم متوجه روسیه شد؛ یعنی قیمت نفت در این سه چهار ساله زمان پوتین بالا رفت. به هر حال امروزه بر روی روسیه بیش از روسیه زمان یلتسین در سطح دنیا حساب می کنند. هر چند که روسیه در قضایایی مثل عراق نتوانست کار زیادی بکند، همچنان که اروپا هم. مثلا امروزه روسیه با عضویت در جی هشت - هر چند از زمان یلتسین آغاز شده بود - توانسته نقش فعالی را بر عهده گیرد. نیز پوتین به این تحلیل رسیده بود که چه روسیه بخواهد و چه نخواهد، گسترش ناتو به شرق اتفاق خواهد افتاد و از این رو کوشید تا به آن نزدیک شود. او عضویت در شورای ناتو را هر چند که فاقد نقش مؤثر در تصمیم گیری های سیاسی است پذیرفت تا از طرفی ژست مثبتی را در همکاری با ناتو نشان دهد و از طرف دیگر تظاهر به گرفتن امتیاز متقابل نماید. البته باید گفت که این تصمیم اثر چندانی در استراتژی امریکا برای گسترش ناتو به شرق نداشت و پوتین با تلخی شاهد این گسترش است.
با مرور کوتاهی بر روابط ایران چه فراز و نشیبهایی را نشان می دهد؟
- روابط ایران و روسیه همیشه با یک نگاه امنیتی توأم بوده است. بدین معنا که این نگاه بر همه زمینه های اقتصادی و سیاسی سنگینی می کرده است. درست است که شوروی سابق دیگر وجود نداشت، اما روسیه ایران را به عنوان منبعی الهام بخش برای مسلمانان ساکن خودش تلقی می کند، البته نه برای بنیادگرایان چچن. در واقع یک نگاه بدبینانه دارد ولی در عین حال می داند که با ایران می تواند کار کند؛ یعنی احساس خطر خیلی جدی ندارد، ولی اعتقاد روسها این است که ایران از ناچاری با روسها کار می کند. این را همیشه روسها گفته اند. بدین معنا که اگر شرایط عادی شود، ایرانیها غربی می شوند. برای مثال روسها درباره هندیها معتقدند که هر چند روابط آنها (هندیها) با غرب خوب باشد، در رابطه با ما (روسها) تأثیری نخواهد گذاشت. اما درباره ایران این طور فکر نمی کنند.
در مقابل نگاه ایران به روسها چگونه است؟
- اتفاقا نگاه ایران هم به روسها این گونه است. بدین معنا که ایران فکر می کند که روسیه منافع ما را براحتی در مقابل یک رابطه خوب تضمین شده با غرب فدا می کند. در قضیه خزر ایران بشدت احساس کرد، که روس ها تعهدات خود را به خاطر منافع خود و وعده های غربی ها زیر پا گذاشتند چرا که روسها تا سال ۱۹۹۸ در زمینه مشاع بودن خزر با ایران هم نظر بودند، ولی یکباره روسیه بر روی تقسیم دریا تکیه کرد و در واقع ضربه ای به ایران زد. البته این را هم اضافه کنم که در روسیه تصمیم گیریها بسیار متأثر از منافع شخصی است. این طور نیست که همه مومنانه و معتقدانه در زمینه منافع ملی عمل کنند. مثلا در همین قضیه خزر کالیوژنی (نماینده روسیه در دریای خزر) فردی است که منافع کاملا شخصی در آن دارد و از این رهگذر مسئله خزر را شخصی کرده است. البته پوتین برای محدود کردن نقش کالیوژنی که در کابینه بود، وی را به حوزه مسائل خزر وارد کرد. بدین معنا که پوتین ترجیح می داد که وی منافع فردیش را در رابطه با کل روسیه اعمال نکند و حداقل در قلمرو محدودتری دست وی را باز گذاشت. در قضیه هسته ای ظاهرا با ایران موافق بودند ولی در مورد چرخه سوخت ناراحتی شان را از ایران ابراز کردند. در واقع روسها از پیشرفت های فنی ایران در مسئله چرخه سوخت غافلگیر شدند چرا که می خواستند ایران را در چرخه سوخت وابسته نگه دارند و توقع نداشتند ایران به دور چشم آنها و سیستم های اطلاعاتی ایشان خیلی موفقیت هایی را به دست آورد. روس ها برای بدست آوردن موقعیت اقتصادی در فروش نیروگاه هسته ای به ایران مایل نیستند فعالیت های هسته ای ما متوقف شود، اما در عین حال علاقمند به ایجاد محدودیت هایی هستند تا در اثر آن وابستگی ایران در فناوری هسته ای به ایشان باقی بماند و روز به روز بیشتر شود.