شما نیز می توانید سوژه ها، اخبار، مطالبات، تصاویر و پیام های خود را از طریق پست الکترونیکی News@jamaran.ir و در شبکه های اجتماعی فیس بوک، تلگرام، اینستاگرام و توئیتر برای ما ارسال کنید.
یکی از مخاطبان جماران با ارسال این مطلب و عکس ها( #سخن_مخاطبان ) نوشت:
حوالی ساعت هشت صبح بود که بعد از گذشتن از گیت سازمان حج و زیارت و عبور از پله های رو به پایین، به بانک ملی رسیدم. توفیق حج تمتع نداشته ام و برای حج عمره مفرده هم پایم به سازمان باز نشده بود، اما با ساز و کاری که دیدم متوجه شدم که بانک ملی شعبه این سازمان، دو بخش دارد، یکی برای مراجعان عمومی و یکی هم برای مراجعان که قصد زیارت دارند حالا می خواهد مشرف شوند خانه خدا یا زیارت ارباب.
البته اینها حدس هایی است که خودم زدم. دیشب وقتی دوستم گفت که از طریق اپلیکیشن «بله» برای ارز ثبت نام کن و بعد برو بانک تحویل بگیر. فکر می کردم خب من که همه مراحل را طی کرده و پول را هم پرداخت کرده ام پس اول صبحی شاد و خوش و خرم کوله به دوش می روم و ارزم را می گیرم و بعد خیلی زود خودم را به اداره می رسانم.
مقابلم در بزرگ شیشه ای خودنمایی می کرد و جمعیتی که انگشت را به سمت دهانم برد که اینهمه شلوغی برای گرفتن ارز است. خودم را روی صندلی پشت گیشه بانک تجارت شعبه ارزی خیابان آزادی دیدم نه صفی بود و نه ازدحامی. من بودم و آقایی که برای گرفتن ارز رفته بودیم درست پارسال همین روزها بود. خیلی شیک فرم دریافت ارز را پر کردم. کارت ملی و پاسپورت را ارائه دادم و از من شماره ثبت نام سامانه سماح را خواست.
مراحل کار خیلی زود و بدون دغدغه پیش رفت. بعد هم از آقایی که مسئول تحویل ارز بود، دویست هزار دینار عراقی تحویل گرفتم و خوش و خرم راهی محل کار شدم. اینجا اما سردرگم بودم. از یکی شنیدم که باید اسم بنویسیم چند نفری پیش از من ایستاده بودند. کارت ملی را مقابل ماموری که روی صندلی نشسته بود و اسامی را نوشت گرفتم. خط که نگویم خرچنگ قورباغه ای نوشت که وقتی نوبتم شد نتوانست بخواند و با شنیدن اسمم فهمیدم که در خواندن نام فامیلم مانده است. حالا خوب است فامیلی معروفی دارم. همیشه وقتی تشابهی میان نام فامیل آدم با یک حکومتی مرد باشد، آن نام در خاطره ها حک می شود. بگذریم نامم شماره 286 را به خود گرفت. فیش را هم تقسیم می کردند. برای جمعیتی که پشت در مانده بودند نه میزی بود و نه صندلی ای. باید یا از دیوار یا از نرده ها جای میز کمک می گرفتی. عقربه ها خودشان را داشتند برای رسیدن ساعت 9 آماده می کردند که اسم کوچکم به گوشم خورد. کارمندی که قصدش راه انداختن کار مردم بود و خدا خیر دنیا و آخرت را روزی اش کند، گفت: پایینش بنویس دویست هزار دینار دریافت کردم. و بعد فیشت را تحویل بده. همین یک نفر کار چند نفر را به سرعت راه انداخت.
کاش همه همین روحیه را داشتند. حالا دیگر ساعت از نه صبح گذشته بود. یک ساعت و کمی بیشتر، برای گرفتن ارزی که همه کارهایش را شب قبل انجام داده بودم. ساز و کاری که اگر متولیانش درست اندیشه کنند، اینهمه چالش برانگیز و مشکل ساز پیش نخواهد رفت. پس جا دارد که بگویم هر سال دریغ از پارسال.