عباس دوزدوزانی مدتها پس از تحمل رنج بیماری شامگاه یکشنبه دار فانی را وداع گفت.
به گزارش جماران، عباس دوزدوزانی اولین فرمانده کل سپاه در سالهای 1358 تا 1359 و از 1359 تا 1360 در کابینه محمدعلی رجایی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بود. در دوره نخست مجلس شورای اسلامی هم نماینده تبریز بود و در ادوار دوم و سوم مجلس شورای اسلامی نیز به عنوان نماینده تهران در مجلس حضور داشت. از دیگر سمتهای دوزدوزانی میتوان معاون دکتر معین (وزیر علوم)، مشاور محمد خاتمی (رئیسجمهوری)، عضو و رئیس شورای شهر تهران در دوره اول شوراها و رئیس کانون زندانیان سیاسی قبل از انقلاب نام برد.
عباس دوزدوزانی در ۱۳۲۱ هجریشمسی در تبریز به دنیا آمد. تحصیلات مقدماتی را در زادگاهش فراگرفت و چندی بعد با شکلگیری انقلاب، به فرمان حضرت امام خمینی و با همراهی چند نفر از انقلابیون، شورای فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را در دوم اردیبهشت ۱۳۵۸ پایهگذاری کرد و خود نیز بهعنوان اولین فرمانده کل رسمی سپاه پاسداران مشغول به کار شد.
ورودش به عرصه سیاست و مبارزه با رژیم پهلوی بعد از آشناییاش با دکتر یدالله سحابی و مهدی بازرگان آغاز شد و بعد به حزب ملل اسلامی پیوند خورد. خودش در خاطراتش گفته است: «آشناییام با دکتر سحابی به سال تحصیلی 39-40 برمیگردد. من در خرداد ۳۹ مدرک دیپلم گرفتم. دیپلمم هم طبیعی بود که الان به آن میگویند تجربی. پدرم سواد نداشتند و بهشدت مذهبی-سنتی بودند. ایشان فکر میکردند دانشگاه موجب بیدینی من میشود به این خاطر مانع شدند که من در کنکور پزشکی شرکت کنم؛ تا آنجایی که گفتند اگر دانشگاه بروی پسر من نیستی!
حالم خیلی بد بود. استاد قرائت قرآنم که دبیر ادبیات عرب بود، با پدرم صحبت کردند ولی نتیجهایحاصل نشد بعد در گوشی با من صحبت کردند و گفتند فلانی، من یک کلاسی سراغ دارم که برای تربیت معلم کلاس بسیار وزینی است و مسئولش هم دکتر سحابی است. من خیلی با دکتر سحابی و شخصیتهای اجتماعی، سیاسی و علمی آن زمان آشنایی نداشتم. به یاد دارم ۳۰۰ تا ۳۵۰ نفر شرکت کردیم. هشتنفر از پسرها پذیرفته شدند که من یکی از آن هشتنفر بودم و بعد به کلاسی رفتیم که عرض کردم صاحب آن دکتر سحابی بود. همین دانشگاه خوارزمی خیابان مفتح بود که قبلا دانشسرای مقدماتی بود و بعد دانشگاه تربیتمعلم شده است.
دکتر سحابی که خدا قرین رحمتشان کند، به ما آموزشوپرورش تدریس میکردند. تدریس عملی یاد میدادند. مهندس بازرگان نوشتاری به نام درس دینداری داشتند. آقای گلزادهغفوری هم آنجا درس میدادند». او درباره اعضای جبهه ملی و نهضت آزادی گفته است: «اینها مردان پختهای بودند. کسانی بودند که قبلا در «جبهه ملی» حضور داشتند و با پختگیای که به مرور زمان برایشان حاصل شده بود، مشی اعتدالی داشتند. اینها تندرو نبودند با مشی اعتدالی زندگی کرده و مسئولیتهایشان را انجام میدادند. در مجلس هم که بودند با همان شخصیت معتدل سعی میکردند مشکلی برای انقلاب و مملکت و نظام پیش نیاید و تلاششان در این مسیر بود».
در زندان
سال 40-41 به عضویت حزب ملی اسلامی درآمد و سال 44 با دستگیری اعضای حزب او هم به زندان افتاد. خودش گفته بود که پس از سهبار دستگیری از نظر کار و حقوق اجتماعی تا پیروزی انقلاب معلق شده بود. او در این دوره با اعضای نهضت آزادی همبند بود. دوزدوزانی چیزی درباره اینکه آیا او در سازمان مجاهدین خلق قبل از تغییر ایدئولوژیک آن عضویت یا حتی گرایشی داشته است یا نه، نگفته است اما بهزاد نبوی در خاطراتش از زندان دهه 50 میگوید:
«ما وقتی تغییر ایدئولوژی سازمان را دیدیم، فهمیدیم تفکراتشان التقاطی بوده و این تفکرات موجب شده بود تا گرایش مارکسیستی در سازمان رشد کند و عده زیادی عضو سازمان مارکسیست شوند. از آن پس، موضع ما نقد سازمان بود و همین موضع انتقادی موجب جدایی من از مجاهدین خلق شد. شهید رجایی، صادق نوروزی، حسین منتظرحقیقی (برادر شهید محمد منتظرحقیقی) و حاجعباس دوزدوزانی دوستانی بودند که از مجاهدین خلق در زندان اوین جدا شدند. من هم همراه آنها بودم».
سپاه به روایت دوزدوزانی
شاید مهمترین مقطع زندگی سیاسی دوزدوزانی بعد از انقلاب را بتوان همان دوران کوتاه فرماندهیاش بر سپاه دانست. پیش از او، جواد منصوری فرمانده موقت سپاه بود. خودش درباره چگونگی شکلگیری هسته نخست سپاه گفته است: «کسانی که در جریان مبارزات قرار داشتند، پس از گذشت دو دهه شاهد بهثمررسیدن انقلاب و تحقق آرمانهایشان به رهبری امام خمینی(ره) بودند و مشاهده کردند سلسله آرزوهایشان محقق شده است، در این دوره به فکر حفظ و حراست از این انقلاب افتادند؛ این مسئله از اساسیترین مسائلی بود که در ذهن کسانی قرار داشت که در جریان مبارزات شاهد تحقق آرمان خود بودند.
باید یک بازوی نظامی محرم انقلاب به وجود میآمد. طبیعی بود که این سؤال در ابتدای کار مطرح بود که چگونه میتوان از انقلاب حفاظت کرد؟ با توجه به شرایط و اوضاع موجود به نظر میرسید که باید یک بازوی نظامی محرم انقلاب به وجود آید چون نیروهایی که از گذشته باقی مانده بودند، کفایت حفاظت از انقلاب را نمیکردند و شاید در بخشی از آنها اطمینان لازم وجود نداشت.
بنده که از زندانیان قبل از انقلاب بودم و چند نفر از زندانیان آن دوره دنبال آن بودیم که این بازوی نظامی -که باید اعتقادی و فکری باشد- شکل بگیرد. این بازوی نظامی باید در کنار نظامیگری، ضرورتهای جهان و زمان و آیندهنگری لازم را میداشت. در آن مقطع جریانی تازه از مجموع مبارزان قبل از انقلاب تشکیل شده بود که به دلایل متعدد با یکدیگر هماهنگ شده بودند و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی آن روزها را تشکیل دادند.
در آن مقطع نیز جریان دیگری تحت رهبری شهید محمد منتظری و دو افسر شایسته و نخبه یعنی شهید نامجو و کلاهدوز شکل گرفت که آنها با دوستانشان به شهید منتظری متصل شده بودند و سادجا را تشکیل داده بود و فعالیت این گروه را سازماندهی کرده بودند. در آن مقطع یک شورای 12نفره از این چند جریان تشکیل شده بود که از طرف سادجا شهیدان منتظری، نامجو و کلاهدوز از طرف سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی شهید بروجردی، آقای محسن رضایی، محسن سازگارا و گاهی الویری از طرف دولت موقت آقای رفیقدوست، آقای دانشجعفری و دکتر افروز و از طرف زندانیان سیاسی قبل از انقلاب آقای جواد منصوری، ابوشریف، بنده و برخی مواقع ابراهیم محمدزاده و همچنین از طرف شورای انقلاب آقای موسویاردبیلی و گاهی آقای هاشمیرفسنجانی در جلسات شرکت میکردند که در این جلسات درباره تشکیل این بازوی نظامی بحث و گفتوگوی بسیاری صورت گرفت».
دوزدوزانی با اشاره به اینکه اعضای این شورای 12نفره به این نتیجه رسیدند تا برای کسب تکلیف از امام(ره) خدمت ایشان برسند و نتیجه تصمیمات خود را به ایشان برسانند، گفته است: «ما امام خمینی(ره) را در اتاقی که ایشان تفسیر سوره حمد میفرمودند، ملاقات کردیم؛ در آن دیدار امام(ره) رو به ما فرمودند: «مسئلهای که دنبال میکردید چه شد؟» من گفتم «تقریبا به نتیجه رسیدهایم ولی هنوز دولت موقت بهویژه آقای یزدی معتقدند که باید سپاه را دولت تشکیل دهد». امام(ره) هم این مسئله را نفی کردند و فرمودند بروید سپاه را تشکیل دهید و ما این فرموده امام(ره) را فرمان دانستیم.
ما با شور و شعف به تهران بازگشتیم و در جلسه شورای 12نفره، سخنان امام(ره) را به دوستان اعلام کردیم؛ در آن جلسه نیز دوستان به بنده مأموریت دادند تا بیانیه تشکیل سپاه پاسداران انقلابی را بنویسم و در روز دوم اردیبهشت 58 این بیانیه در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید؛ ما در آن بیانیه ضرورت، اهداف و وظایف سپاه را شرح داده بودیم. تشکیل سپاه موجب تقویت سایر نیروهای نظامی شد». او با تأکید بر اینکه تشکیل سپاه موجب تقویت سایر نیروهای نظامی شد، گفته بود: «در آن روز به فراخور حال «سپاه» تشکیل شد تا رفع نگرانی کند و در پی آن ارتش نیز تقویت شد؛ در ابتدا دوستان تصمیم گرفتند آقای جواد منصوری را بهطور موقت و به مدت شش ماه فرمانده سپاه کنند ولی پس از گذشت چندی، اشاره دوستان به بنده شد تا من فرماندهی سپاه را بپذیرم. من نیز در ابتدا فکر میکردم پذیرش این مسئولیت کار درستی نباشد، بنابراین مدتی آن را نپذیرفتم؛ تا اینکه گفته شد امام(ره) فرمودهاند که فلانی تکلیف شرعی دارد و باید بپذیرد و بنده هم این مسئولیت را پذیرفتم». دوزدوزانی با اشاره به اینکه بنیصدر مخالف سرسخت سپاه در آن مقطع بود، گفته بود:
«بنیصدر فکر میکرد میتواند با نزدیکشدن به ابوشریف به هدف خود برسد و من را کنار بگذارد و او را فرمانده سپاه کند ولی من از سالهای قبل ابوشریف را میشناختم و میدانستم قدرت ایمان، صفا و معنویت وی به او اجازه نخواهد داد که بگذارد تا بنیصدر از او سوءاستفاده کند. بنیصدر برای آنکه فرماندهی مرا زیر سؤال ببرد، در یک پادگان جلسهای تشکیل داد و تمام فرماندهان سپاه در سراسر کشور را فراخواند که حدود 130 فرمانده در این جلسه شرکت کردند. بنیصدر میخواست در این جلسه با یک رفراندوم، مرا کنار بگذارد ولی پس از رأیگیری از این 130 نفر، صد نفر به من رأی دادند که باقی بمانم، 20 نفر رأی ممتنع دادند و 10 نفر با من مخالفت کردند که این مسئله باعث شد تا وی با بدنه سپاه هم کینهورزی کند.
تمام این مسائل به حضرت امام خمینی(ره) گزارش میشد، به همین جهت بنیصدر با ما مخالفت سرسختانهای میکرد؛ در آن مقطع در جلسهای که با حضور اینجانب، شهید کلاهدوز، ابوشریف و بنیصدر تشکیل شده بود، بحث و گفتوگوی فراوانی انجام دادیم. در آن جلسه ابوشریف گفت «براساس آیهای از قرآن کریم کسانی که توان جسمی و علمی بیشتری دارند، باید در رأس قرار بگیرند» و گفتن این مطلب باعث شد تا بنیصدر نیز نسبت به ما جبههگیری کند اما آنها میدانستند که مسئله فرماندهی ضرورتهای دیگری دارد. پس از این مطلب من به ابوشریف گفتم: «اگر من مسئولیت را بپذیرم و کنار بروم، فرمانده شما بنیصدر میشود. آیا بنیصدر این دو ویژگی که گفتید را دارد؟» پس از این مطلب بنده در دو خط استعفای خود را نوشتم و شهید کلاهدوز نیز زیر همان استعفای خود را نوشت».