به گزارش جماران؛ سید مسعود رضوی در روزنامه اطلاعات نوشت:
«یک مقدمه فوتبالی در اینجا باید بیان کنم زیرا شادی و فَرَحی که مردم ایران پس از پیروزی تیم ملی فوتبال، از پیر و جوان و زن و مرد، در سراسر میهن عزیزمان ابراز کردند، نشانهای آشکار و عبرت آموز بر نیاز مردم به امید و شادمانی و مهر و همبستگی ملی است.
تیم ملی ایران خدمتی شایسته به مردم کرد و پیروزی برای تیمی که حتی یک بازی تدارکاتی مناسب نداشت و بی مهری متکبرانهای نیز از این سو و آن سو دید، اما پاسخی در میعادگاه سبز و در بزرگترین میدان ورزش جهان به بدطینتان داد. گرچه در اینجا آن گروه را وا مینهیم زیرا هدف ما ذکرِ بدی نیست.
تیم ملی مراکش خوب و جاندار بازی کرد و برای پیروزی، هرچه در توان داشت و فراتر از آن را به مستطیل سبز آورد اما تیم ایران به این پیروزی فقط نیاز نداشت؛ باور داشت. باور یعنی امید و طلب و تحقّق! اصلا فکر و خیال ملت ما در این عرصه، ارادهای پیوسته و تنیده برای پیروزی بود.
من با جمعی که بازی را تماشا کردم، متوجه شدم که همه در پی بهانهای برای همبستگی و شادی و اثبات زندگی به خود و دیگران هستند. اما به راستی چرا ما باید ثابت کنیم به عنوان یک ملت حضور داریم و جشنهایمان تنها به حوادثی نظیر این پیروزی وابسته است و در سابقه به بازی حماسی ایران و استرالیا در ملبورن باز میگردد؟ چرا اتفاقها باید منشاء شادمانی ملت باشد؟
جشن و شادمانی تنها یک درخواست تفنّنی نیست. در یک جامعه جوان و سرزنده، با شهرهایی که بلاد کبیره یا کلانشهرهای پنج و ده و پانزده میلیون جمعیت را در خود جای داده است، باید امید و لبخند و جشن و پایکوبی، بر یأس و غصه و انزوا و منازعت و خشم غلبه داشته باشد.
شگفت انگیز است که در مطبوعات ما پس از توفیق و گل آقا، دیگر مجال یک نشریه اختصاصی طنز از بین رفت. سعیِ طنزآورانمان مشکور، اما این کجا و آن شهسواران لبخند کجا؟!
درس بزرگ از این واقعه در فوتبال، نه فقط استعداد و نیاز به شادمانی در کشور ما و فقر مفرط در این عرصه است، که تقابل با کاهش امید و همدلی است. اموری که پیمایش آماری دقیقی ندارد اما کیست که بتواند انکارش کند و نبیند در کوچه و خیابان، گاهی برای یک برخورد و اصطکاک بی هزینه، چه ناسزاها و نزاعها و نقارها رخ داده و صدمهها و هزینههای گزاف ایجاد میشود! بدنم میلرزد اگر نمونههای وخیم و اخیر را که شخصاً شاهد بوده ام بازگویم. و کیست که از موج هجرت جوانان و متخصصان و سرمایههایمان نهراسد و به عاقبت شومش نیندیشد؟
امید برای حرکت و آینده یک سرمایه نیست. یک ضرورت است. بدون آن، ما بی سپر و بی سلاح خواهیم شد. لااقل احتمال بدهید: خروج سرمایه از کشور به دلیل یأس از سودآوری و امنیت سرمایه گذاری در داخل کشور است. خروج مردم برای سفرهای تفریحی به کشورهای دور و نزدیک، به دلیل یأس از جستن و یافتن حداقلی از امکانات مطلوب سیاحتی و فراغتی و فقدان امکان جشن و شادی جمعی در داخل کشور است. خروج متخصصین از کشور، به دلیل یأس از کار و فرصت عادلانه برای کار در مراکز پژوهشی و صنعتی و اقتصادی است.
در معادلههای سیاسی نیز مثالها فراوان است. بزرگترین نمونه، برجامِ ناکام است. معاهدهای حیرت افزا و نبوغآمیز که به تشریک مساعی تیمی از متخصصان و مذاکره کنندگان ایرانی با تمام قدرتهای معاصر جهان متحقق شد. برجام بیش از آن که یک فرصت سیاسی و اقتصادی باشد، یک مدل امید آفرینی بود و میشد بر اساس آن به حل مشکلات بانکی و بازسازی صنایع و تنظیم حضوری متعادل در اقتصاد و نظام دیپلماسی جهانی اهتمام ورزید و تأثیری بزرگتر و نفوذی عظیم در منطقه و فراتر از آن کسب کرد. مگر موقعیت ژئوپولیتیک ایران و امکانات انسانی و اقتصادی وطنمان بی همتا و فوقالعاده نیست؟
چرا نشد و نگذاشتند؟ اتحاد تریلوژیک و سنتیِ امپریالیسم امریکا، صهیونیزمِ اشغالگر و ارتجاع نفتی با تیمی از مخالفان مشکوک یا کج سلیقه و بداندیش تحت عنوان رقبا و مخالفان دولتِ روحانی، ضربتی به پیکر امید زدند و البته بیش از اینها باید تاوان دهند زیرا موقعیتها و فرصتها هر روز پیش پای من و شما سبز نخواهد شد.
ماکیاولی متفکر سیاسی ایتالیایی که خوشنام هم نیست در نامهای به یکی از شاهپورهای خاندان مدیچی از شانس یا اقبالِ گریزان سخن گفته و قرنها پیش بیم میدهد که اگر از بختِ مساعد (ویرتو/ ویرچو) بهره گرفتی نگذار غوغای عوام سرشت آن را ویران سازد زیرا قدرت سیاسی با تذبذب در تصمیم و فقد اعتماد به فرمانروا نابود خواهد شد و اعتبار و اقتدار هردو تباه میشود. در حقیقت اگر امید خلایق را تباه کردی دیگر انتظار حمایت اتباع را نداشته باش؛ گیرم که ریشة این حمایت حماقت باشد....
در آموزههای دینی ما، بزرگترین معصیت ناامیدی است و امید منشا بازگشت به زندگی و بخشایش الهی است. داستان و تمثیلی از عیسی مسیح (ع) در متون کهن عرفانی و روایی درج است که روزی فرزند مریم در بیابانی پیرمردی را دید که سخت مشغول کشت و زرع و آبیاری و کار بود. پرسید چرا این همه سخت میکوشی؟ پیر گفت برای زندگی وعیال و فرزندان و فرزندانِ آنها و نیز آبادانی زمین و... حضرت عیسی از خداوند خواست امید را از پیر بازگیرد و بازگشت و دید کشاورزِ کهنسال خشتی نهاده و دراز کشیده. همان پرسش را به میان آورد و پیر گفت. برای چه کار کنم؟ برای که کار کنم؟ مرگ نزدیک است و این جهان عاقبتی ندارد و ما همه رفتنی هستیم... من و خاندان و فرزندانم و نوههایم...؛ عیسی مسیح که سلام خدا بر او باد شگفت زده شد و از خدا خواست که امید را به پیر بازگرداند...
باری، مرگ اندیشی و اندوه و نا امیدی برای جامعه و مردمی که باید تولید ثروت و قدرت برای بقا را سرلوحة کار و زندگی قرار دهند، همانقدر خطاست که برای پیرمرد عصر مسیح. شادمانی بُنیه و اساس امید است.
اما عجبا که برای امید باید به کسانی بیم و انذار داد که جامعه دیگر منتظر نخواهد ماند تا کسی دری را به رویش بازکند و لبخندی اهدا شود. ملت ایران این حق را طلب کرده و از آن نخواهد گذشت. اگر تمام درها بسته شود با یک مسابقة فوتبال درها را خواهد شکست. حق مردم را دریابید.
این مبحث البته تمام نشده و در یادداشت بعد از زاویه دیگری بیان خواهد شد. »