ترامپ کیست؟ به بیان دقیقتر، ترامپ چیست؟ این پرسشی است که ما را از حد دشنامگویی به یک شخص فراتر میبرد و با پدیدهای روبهرو میکند که «ترامپ» یکی از نامها و شاید بارزترین نام آن است.
«ترامپ صرفا نشانهای از یک بیماریِ مسری جهانی است. ما موجی از ظهور افراد مستبد و بیگانههراس و راست افراطی را شاهدیم: از لوپن در فرانسه گرفته تا نارندرا مودی در هند، رودریگو دوتره در فیلیپین، حزب استقلالطلب بریتانیا و رجب طیب اردوغان در ترکیه و تمام همتایان آنها (که برخی از آنها آشکارا نئوفاشیست هستند) که در سراسر جهان خواهان بهدستگرفتن قدرتاند.»
به گزارش جماران، روزنامه شرق نوشت: «این روزها بسیاری از ایرانیان کاملا بحق از ترامپ عصبانیاند اما پس از فرونشستنِ نخستین امواج خشم باید ببینیم دقیقا از چه چیزی عصبانی هستیم. طرح این پرسش راهی است برای جلوگیری از تحلیل رفتن این خشم در پرخاشگری و دشنامگویی یا واکنشهای عصبی و تبدیل کردنش به نیروی محرکهای برای تفکر و احتمالا عمل مسئولانه.
ترامپ کیست؟ به بیان دقیقتر، ترامپ چیست؟ این پرسشی است که ما را از حد دشنامگویی به یک شخص فراتر میبرد و با پدیدهای روبهرو میکند که «ترامپ» یکی از نامها و شاید بارزترین نام آن است. به جای ناسزاگویی به ترامپ باید به «ترامپیسم» اندیشید؛ پدیدهای که با تجلیات مختلفش منطق «سیاست» را در زمانه ما آشکار میکند: این شاید مهمترین درس نائومی کلاین باشد. به تعبیر کلاین، ترامپ سمپتوم یک بیماری است: «ترامپ صرفا نشانهای از یک بیماریِ مسری جهانی است. ما موجی از ظهور افراد مستبد و بیگانههراس و راست افراطی را شاهدیم: از لوپن در فرانسه گرفته تا نارندرا مودی در هند، رودریگو دوتره در فیلیپین، حزب استقلالطلب بریتانیا و رجب طیب اردوغان در ترکیه و تمام همتایان آنها (که برخی از آنها آشکارا نئوفاشیست هستند) که در سراسر جهان خواهان بهدستگرفتن قدرتاند.»
به این فهرست میتوان بنیامین نتانیاهو و بنسلمان و بسیاری دیگر را نیز افزود؛ کسانی که به ظاهر با یکدیگر در ستیزند اما همه در ائتلافی غیر رسمی علیه بشریت میجنگند. بنابراین آن چه اهمیت دارد، شرایطی است که پدیده ترامپ را ممکن کرده است. مهمترین شرط امکانِ «ترامپیسم» را باید در سرشت «دولت» در «سرمایهداری متأخر» جستوجو کرد. در «سرمایهداری متأخر»، دولت رفتهرفته به مؤسسهای تبدیل شده است که کسبوکار شرکتهای بزرگ و انحصاری را تضمین میکند. با ابزارهای اصلیِ تحققِ این پروژه آشناییم: خصوصیسازیِ امورِ عمومی، مقرراتزدایی از قلمرو فعالیت شرکتها، اعطای رسمی یا غیر رسمی معافیتهای مالیاتی، کاهش پرداختهای انتقالی و خدمات دولتی. پدیده ترامپ نشاندهنده مرحله جدیدی در پیشرفت این فرایند شوم است: تصاحب مستقیم و بیپرده و تعارف دولت از طرف شرکتهای بزرگ برای براندازیِ دولت و «برونسپاری» وظایف آن به شرکتهای انتفاعی. این به آن معناست که ذینفعان اقتصادی که دیرزمانی با رشوه و لابیگری و هزار و یک ترفند دیگر سعی میکردند سیاستمداران را با منافع خود همسو کنند، حال تصمیم گرفتهاند خود مستقیما کارها را بر عهده بگیرند. بر اساساین است که کلاین به قدرت رسیدنِ ترامپ را گونهای «کودتای دموکراتیک» میداند؛ «نه یک گذار، بلکه یک کودتای شرکتی». او برای اثبات ادعای خود به ترکیب کابینه ترامپ اشاره میکند: بانکدارها، مدیران سابق شرکتهای انحصاری بزرگ، ابَرثروتمندانی که «ثروتهای خود را از روشهای خاصی جمعآوری کردهاند»، «همچنین برخی پیمانکاران نظامی و نظارتی و برخی لابیگران اجیر شده در دولت ترامپ حضور دارند که تعداد بسیار زیادی از سمتهای دفاعی و امنیتی کشور را به دست گرفتهاند.»
تاکتیک عمدهای که برای تحقق این «کودتای دموکراتیک»، این «کودتای شرکتی»، با استفاده از ابزارهای نئولیبرال به کار گرفته میشود، همان تاکتیکی است که نائومی کلاین آن را «شوک» نامیده است: اعلام وضعیت اضطراری و تعلیق همه قوانین به بهانه مقابله با بحرانها. این مجموعه استراتژیک با انواع و اقسام تکنیکها، از تکنیکهای انضباطی و امنیتی گرفته تا تبلیغ کالاها و ترویج برندها، انسانها را به بدنهایی رام و سر به راه، تقلیلیافته به بدنهای بیولوژیک تشنه مصرف و لذت، فروکاسته است و در قالب «روایت»های پارانویایی، فتیشیستی و سادیستی بازتولید میشود و تداوم مییابد: روایتهایی که تمام مشکلات درونی جامعه را گردن مهاجران، بیگانهها، دشمنان، زنان، روشنفکران و... میاندازند و با وعده بازگشت قهرمانی از قعر تاریخ که قرار است در قالب تجسد جسمانیِ خیرِ کامل همه دردها را التیام بخشد و مشکلات را حل کند، بدنهای رام و از نفس افتاده را امید میبخشند و با تقسیم انسانها به دو دسته «زرنگها/ باجنمها/ پیروزها» و «تنبلها/ بیعرضهها/ بازندهها» استثمار و فقر و نابرابری را توجیه میکنند. در این باره نیز آن چه کلاین در موضوع احساسات و اعتقادات مشترک اعضای کابینه ترامپ میگوید، به اندازه کافی گویاست. کینه و نفرت از مهاجران، بیگانگان و... و همچنین زنان: این اعتقاد مشترک که «بدن زنان فقط برای خدمترسانی به مردان به وجود آمده است، حال چه برای لذت جنسی از آنها یا به عنوان ماشین تولید کودک.»
آنگونه که کلاین توضیح میدهد، یکی از مؤلفههای مهم «ترامپیسم» به عنوان آخرین تجلیِ «دکترین شوک»، تبدیل صحنه سیاست به رینگ کشتی کج است. ترامپ از زمان کمپین انتخاباتی خود تاکنون رقابتهای خاصی را با سایر کاندیداها یا حریفهای بینالمللی خود پرورش میدهد که شباهت زیادی به رقابتهای کشتی کج دارند: او رجزهای وقیحانه میخواند و برای حریفان خود صفتهای توهینآمیز میسازد و با کاربرد تعابیر و اصطلاحات لمپنی و کوچهبازاری «خشم جمعیت را به سوی تبهکاران تعیینشده میدان» هدایت میکند. پدیدهای که بارزترین ویژگیهای رقابت سیاسی راست افراطی را به روشنترین و شدیدترین شکل در قالب بستهای آموزشی در اختیار رقیبان کندذهن خود قرار میدهد و نتیجه صحنههای شرمآوری است که با مرور روزانه خبرها در فضای مجازی، اعم از فیلتر شده و فیلتر نشده، میتوان نمونههای آن را مشاهده کرد. با این اوصاف، تکلیف کسانی که سرنوشت خود را در دست مشتی سیاستمدار سودجوی سبکسر میبینند چیست؟ آیا یگانه بدیل فریبخوردن و همراه شدن با این سیرک بینالمللی که «سیاست» نام دارد، ناامیدی است؟ آیا در مقابل این «سیاستبازیها» مجالی برای کنش سیاسی راستین وجود دارد؟
نائومی کلاین در توضیح و تشریح تاکتیک شوک میگوید: «ما زمانی که اتفاق بزرگ و بدی روی میدهد، شوکزده نمیشویم، بلکه زمانی شوکزده میشویم که اتفاق بد و بزرگی روی دهد که قادر به درک آن نباشیم. حالت شوکزدگی زمانی ایجاد میشود که میان رویدادهایی که اتفاق افتادهاند و توانایی ما برای توضیح پدیدهها شکافی ایجاد شود؛ ما زمانی خود را در چنین وضعیتی مییابیم که هیچ روایت درستی... در مورد پدیدهها در اختیار نداریم.» یعنی زمانی که «روایت رهاییبخش» وجود ندارد. همین غیاب روایت «رهاییبخش» است که در مقابل سیاستمدارانی که با دامن زدن به احساسات ناسیونالیستی ما را از یکدیگر میهراسانند (روایتهای پارانویایی) یا ترغیبمان میکنند برای رسیدن به هدفی «والاتر» از حقوق خود صرفنظر کنیم (روایتهای فتیشیستی) ما را آسیبپذیر میکند. اتفاقهای بد و بزرگی که ما روایت درستی برای درکشان نداریم: بحرانهای اقتصادی کمرشکن، فجایع زیستمحیطی، حملات تروریستی و... . فقدان روایت درستی که این رویدادها را برای ما قابل درک کند، زمینه را برای تبدیل شدن رؤیاهای سیاستمداران دست راستی مانند ترامپ به واقعیت (یا به بیان دقیقتر، «بلعیده شدن واقعیت توسط رؤیای این سیاستمداران») فراهم کرده است.
راهی که کلاین برای مقابله با تاکتیک «شوک» پیشنهاد میکند، دو مؤلفه دارد:
۱) باید درکی عمیق از کارکرد سیاستهای شوک پیدا کنیم و بفهمیم سیاستهایی که در وضعیتهای اضطراری و با سوءاستفاده از گیجی و سرگردانی مردم در این وضعیتها اتخاذ میشوند به منافع چه کسانی خدمت میکنند
۲) باید در برابر روایتهای پارانویایی، فتیشیستی و سادیستی، دنبال روایتی رهاییبخش بگردیم که به جای ایجاد تفرقه بیشتر در میان انسانها، بر اتحاد انسانها با وجود تفاوتهای نژادی، قومی، مذهبی و جنسیتی مبتنی باشد و به جای راه انداختن جنگهای بیثباتگر و افزایش آلودگی، به دنبال درمان این سیاره است. این روایت باید به کسانی که به هر دلیلی رنج میکشند (خواه به دلیل بیکاری یا کار طاقتفرسا؛ خواه به دلیل نبود امکانات بهداشتی و درمانی، و خواه به دلیل جنگ) به نحوی واقعبینانه، صادقانه و ملموس زندگی بهتری عرضه کند.
شاید در این روزهای بحرانی، درسهای کلاین بیش از هر کس دیگری به درد ما ایرانیهای عصبانی از ترامپ بخورد: «جهانی که بدان نیاز داریم با جایگزینی ساکن فعلی دفتر ریاستجمهوری حاصل نمیشود.»