به گزارش جماران؛ صادق زیباکلام، استاد دانشگاه تهران، در سالنامه شرق نوشت:
سال ٩٦ در حالی به پایان رسید که به نظر میرسد سال چندان مطلوبی برای اصلاحطلبان نبود. حتی میتوان یک گام هم فراتر رفته و گفت مطلوببودن که جای خود دارد، درواقع سال ٩٦ سال تلخی هم برای آنان بود. جدای از تداوم معضلی که مدتهاست اصلاحطلبان با آن روبهرو هستند و در حقیقت بدل به یک «بیماری سیاسی مزمن» شده (اینکه اصلاحطلبی چیست و اصلاحطلب کیست؟)، آنان در سال ٩٦ با دو بحران جدی هم روبهرو شدند. دو بحرانی که اصلاحطلبان خیلی با موفقیت نتوانستند آنها را پشت سر بگذارند و عملا زخمهای هر دو بحران روی چهرهشان باقی ماند. بگذارید قبل از پرداختن به «بیماری سیاسی مزمن اصلاحات» به دو بحرانی که دامنگیر آنان در ٩٦ شد، کارمان را شروع کنیم.
نخستین بحران سال ٩٦ بعد از انتخابات ٢٩ اردیبهشت گریبان آنان را گرفت. اگرچه روحانی پیروز آن انتخابات شد اما روشن بود موتور آن پیروزی، اصلاحطلبان و درستتر گفته باشم حمایت صریح، علنی و بیچونوچرای آنان از دکتر روحانی در جریان آن انتخابات بود. درست است که رئیسجمهوری خیلی به روی خودشان نیاوردند و بههیچروی خود را وامدار اصلاحطلبان ندانستند (و هنوز هم نمیدانند) اما واقعیت آن بود که اگر پای پشتیبانی جدی اصلاحطلبان در میان نمیبود، آقای روحانی نصف آن ٢٤ میلیون رأی را هم نمیتوانستند کسب کنند و احتمالا بهجای ریاست قوه مجریه، اکنون عضو کلوب VIP سیاسی بازنشستهها بود. بحران اصلاحطلبان هم درست بعد از انتخابات ظاهر شد. برخلاف انتظارات بسیاری، روحانی نه از زنان در کابینهاش دعوت کرد، نه از اقلیتها. اما این همه ماجرا نبود. سرشکستگی بعدی فهرست وزرای رئیسجمهور دوره دوازدهم بود که آشکار از حیث مدیریتی و کارآمدی ناامیدکننده بود و بهجز یکی، دو چهره منتسب به اصلاحطلبان مانند حجتی، خبری هم از چهرههای اصلی این جریان برنده انتخابات در کابینه نبود. مشکل بعدی شامل رفتارها، موضعگیریها و سخنرانیهای رئیسجمهوری میشد که آب سردی بر امیدها و انتظارات رأیدهندگان پاشید. نگرانی از این موضوعات، بهسرعت در فضای مجازی خود را نشان داد. «پشیمانی از رأی به روحانی»، «پشیمانی از شرکت در انتخابات» و نهایتا شعار «عبور از روحانی»، فضای مجازی را درخود فروبرد. این مسئله مانند سیلی بنیانکن به راه افتاد و هنوز تابستان به پایان نرسیده بود که بسیاری از رأیدهندگان بهصورت علنی از شرکت در انتخابات و رأی به روحانی ابراز ندامت کرده و آشکارا احساس میکردند که سرشان کلاه رفته است. جدای از ترکیب کابینه، سیاستها، تصمیمات و سخنرانیهای اعضای دولت هم در مقابل خواست عمومی قرار داشت. مشکل اصلاحطلبان هم دقیقا از همینجا آغاز شد. اگرچه روحانی بعد از پیروزی سعی کرده بود فاصله معناداری با اصلاحطلبان نشان دهد و حتی به عمد یا از سر فراموشی نامی از مرحوم آیتالله هاشمیرفسنجانی در سخنرانی بعد از پیروزیاش به میان نیاورده بود اما بسیاری از مردم، رأی به روحانی را به پای اصلاحطلبان گذاشتند. صرفنظر از آنکه آقای روحانی چه میزان پیروزیاش را مرهون اصلاحطلبان میپنداشت، مردم و بسیاری از رأیدهندگان بهدرستی اصلاحطلبان را عامل پیروزی او میدانستند. نارضایتی مردم از روحانی، اصلاحطلبان را در وضعیت نامطلوبی قرار میداد. طبیعی بود که آنان نمیتوانستند در قبال رفتار روحانی از خود سلب مسئولیت کرده و به معترضان بگویند رفتار روحانی به آنان ارتباطی پیدا نمیکند. مسئله «چه باید کرد با روحانی؟» یا دقیقتر گفته باشیم، اصلاحطلبان باید چه نوع رویکرد یا سیاستی در قبال روحانی اتخاذ کنند، آنان را، اگر نگوییم «بحران»، وارد دردسری جدی کرد. برخی از آنان معتقد بودند باید دست از روحانی شسته و تکلیف خود را با او روشن کنند. برخی دیگر معتقد بودند نمیتوان در این مرحله از او جدا شد و به این آسانی در برابر افکار عمومی از خود سلب مسئولیت کرد. گروه سوم همچنان معتقد به ماندن با روحانی و تحتفشارگذاشتن و انتقاد از او و بهاصطلاح اصلاحش بودند. گروه چهارم معتقد بودند اساسا جداشدن از روحانی به مصلحت کشور نیست و منافع ملی اقتضا میکند آنان همچنان در کنار روحانی بمانند. در مجموع اصلاحطلبان نتوانستند رویکرد یا سیاست منسجمی در «چه باید کرد با روحانی؟» از خود ارائه دهند و صرفا امیدوار بودند تا روحانی بهگونهای رفتار کند تا سرخوردگی مردم از او بیشتر نشده و در نتیجه کار برای اصلاحطلبان دشوارتر نشود.
هنوز اصلاحطلبان توفان «چه باید کرد با روحانی؟» را پشت سر نگذاشته بودند که با گردباد ناآرامیهای اوایل دیماه روبهرو شدند. ابعاد «چه باید کرد؟» آنان در جریان حوادث و ناآرامیهای دیماه بهمراتب بیشتر از بحران سرخوردگی از روحانی شد. این فقط اصولگرایان و دولت روحانی نبودند که ناآرامیهای دی ماه آنان را غافلگیر کرده بود. اصلاحطلبان هم درواقع دست کمی از اصولگرایان نداشتند؛ با یک تفاوت مهم. معترضان نه از روحانی و نه به طریق اولی از اصولگرایان انتظار همدردی نداشتند. درواقع اعتراضاتشان در وهله اول علیه اصولگرایان و در مرتبه بعدی علیه روحانی بود. اما با اصلاحطلبان اینگونه نبودند و از آنان انتظار حمایت داشتند؛ انتظاری که البته تحقق نیافت. در نتیجه شعارهایی که در ابتدا متوجه اصولگرایان شده بود، آنقدرها طول نکشید که به سمت اصلاحطلبان هم رفت. صرفنظر از اسباب و علل بهوجودآمدن ناآرامیها، نحوه رفتار معترضان، شعارهایشان و سایر ملاحظات دیگر، اصلاحطلبان نتوانستند واکنش مناسبی در قبال آن ناآرامیها نشان دهند. واکنش مناسب به کنار، برخی از اصلاحطلبان در توصیف معترضان همان اصطلاح اصولگرایان را به کار بردند. اصولگرایان بالاخص جریانات تندرو در ابتدا امیدوار بودند بتوانند از آن اعتراضات علیه آقای روحانی بهرهبرداری کنند. وقتی در مشهد و در ابتدای تظاهرات شعار «مرگ بر روحانی» داده شد، تندروها هیجانزده تصور میکردند آن حرکت علیه روحانی ادامه خواهد یافت. اما هنوز یکی، دو ساعتی از شروع تظاهرات نگذشته بود که با ورود صدها نفر از جوانان و مردم معمولی شعار «مرگ بر روحانی» به حاشیه رانده شد و شعارهای ساختارشکنانه جای خود را به شعارهای اقتصادی علیه روحانی دادند. شاید شعارهای ساختارشکنانه یا رفتار معترضان که بهمراتب تندتر و رادیکالتر از معترضان سال ۸۸ بود، اصلاحطلبان را از نزدیکشدن به آنان برحذر داشت. بههرحال و به هر دلیلی که بود و صرفنظر از آنکه حمایتنکردن از آنان چقدر درست و به مصلحت بود، آن موضعگیری بهشدت مورد نارضایتی و اعتراض تظاهرکنندگان قرار گرفت. بهنحویکه آنقدرها طول نکشید که شعارهای علیه اصلاحطلبان هم سکه رایج ناآرامیها شدند.
تا قبل از ناآرامیهای دیماه، بهجز تندروها هیچ جریان دیگری، بالاخص جریانات مردمی، هرگز علیه اصلاحطلبان شعار نداده بودند. اما برای نخستینبار بود که از دوم خرداد ۷۶ به اینسو مردم عادی علیه اصلاحطلبان شعار سر دادند. اصولگرایان و دولت روحانی از محبوبیت چندانی برخوردار نبودند که نگران ازدستدادنش درجریان آن ناآرامیها بشوند. اما اصلاحطلبان در جامعه از محبوبیت بالایی برخوردارند. صدالبته اتخاذ موضع اصولی و واقعبینانه در جریان اعتراضات دیماه کار سادهای نبود. اگر اصلاحطلبان حمایت یا موضعگیری جانبدارانه پررنگی از معترضان میکردند، ایبسا متهم به راهانداختن آن تظاهرات میشدند. اگر هم حمایتی نکرده و سکوت میکردند در آن صورت درست است که مورد خشم تندروها قرار نمیگرفتند اما با ناامیدی معترضان روبهرو میشدند. در عمل اصلاحطلبان سعی کردند موضعی میانه برگزینند. مانند آقای روحانی و شماری از اصولگرایان میانهرو، اصلاحطلبان هم سعی کردند موضعی دوپهلو و مصلحتجویانه اتخاذ کنند. به این معنا که ضمن تأکید بر حق برخورداری شهروندان در انجام اعتراضات و تظاهرات مسالمتآمیز، درعینحال بهکارگیری خشونت از سوی معترضان را محکوم کردند. بعد از انتشار بیانیه «مجمع روحانیون مبارز» و اطلاق لفظ «اغتشاشگر» به معترضان بود که برای نخستینبار علیه آقای خاتمی و اصلاحطلبان شعارهای تندی داده شد. بدون تردید ناآرامیهای دیماه تکان سختی برای اصلاحطلبان بهشمار میرود. میرسیم به معضل یا مشکل اصلی اصلاحطلبان؛ همان معضلی که اصلاحطلبان با آن وارد سال ۹۶ شدند و با همان هم از آن خارج شدند. مشکلی که تقریبا از زمان بهوجودآمدن گفتمان اصلاحطلبی در دوم خرداد ۷۶ شکل گرفت و در دو دهه گذشته همواره سایه آن بر سر این جریان سنگینی میکرده؛ اصلاحطلبی چیست و اصلاحطلب کیست؟ باوجودآنکه در دو دهه گذشته به دفعات این پرسش بررسی شده و به تعبیری انتظار میرود پس از ٢٠ سال پاسخ اینکه اصلاحات چیست و اصلاحطلبان دنبال تحقق کدام اهداف هستند، روشن شده باشد، بااینحال سخنی به اغراق نرفته که بگوییم اگر امروز یک نظرسنجی ساده صورت بگیرد، کسر چشمگیری از مخاطبان، اعم از آنان که طرفدار این جریان هستند یا مخالفان، قادر نخواهند بود پاسخ شفاف و منسجمی به این پرسش بدهند. اصلاحات در دو دهه گذشته عمدتا در قالب مفاهیم و گزارههای زیبا اما کلی تعریف شده است. برای مثال قانونگرایی، احترام به رأی مردم، شایستهسالاری، تحقق عدالت، اصلاحات اقتصادی، حکمرانی خوب، گردش نخبگان و مفاهیمی ازایندست بهعنوان تعریف اصلاحطلبی بیان شدهاند. اما اشکال این دست تعاریف آن است که غیراصلاحطلبان هم بسیاری از این تعاریف و کلیشهها را بهعنوان اهداف و آرمانهای سیاسیشان عنوان میکنند. به بیان سادهتر، سؤال اساسی از اصلاحطلبان آن است که: آن هدف و آرمان مشخص و محوریای که یک کنشگر سیاسی اصلاحطلب را از سایر جریانات سیاسی جدا میکند، کدام است؟ نگارنده معتقد است استراتژی محوری اصلاحطلبان یعنی همان آرمان و خواستهای که آنان را از سایر جریانات تفکیک میکند، باید دموکراسیخواهی باشد. اصلاحطلبان امروز چندان بهعنوان «دموکراسیخواه» شناخته نمیشوند. بهعبارتدیگر جامعه سیاسی امروزی ایران اصلاحطلبان را بهعنوان یک جریان دموکراسیخواه نمیشناسد و این میتواند بزرگترین نقطهضعف جریان اصلاحات باشد؛ اینکه جریان اصلاحات بهعنوان یک جریان دموکراسیخواه تعریف نشده است.
شاید برخی از مخاطبان با این نظر نگارنده همراهی نکنند. ممکن است استدلال کنند که اگرچه «دموکراسیخواهی» در شرایط کنونی جامعه ایران آرمان بسیار مهمی است اما باید توجه داشت مسائل خیلی بااهمیتتری از دموکراسیخواهی در جامعه کنونی ایران مطرح هستند که بالطبع اولویت اصلاحطلبان باید بر تبیین این مفاهیم باشد. ممکن است برخی از اصلاحطلبان استدلال کنند که مثلا مبارزه با فساد از اهمیت بیشتری برخوردار است؛ پس اصلاحطلبان باید تأکید خود را بیشتر بر این مسائل بگذارند. برای مثال حاکمیت قانون یا مبارزه با فساد از اولویت بیشتری برخوردار است تا آرمان دموکراسیخواهی. در پاسخ باید گفت بیتردید این اهداف هم بسیار بااهمیت هستند اما واقعیت آن است که دموکراسی و درستتر گفته باشیم، کمرنگبودن و ضعیفبودن بنیان دموکراسی در جامعه امروز ایران ریشه و علتالعلل همه کاستیها و ناهنجاریهای دیگر است. اینکه چرا ضعف بنیان دموکراسی در ایران مادر همه مشکلات و کاستیهای دیگر ما اعم از سیاسی، اجتماعی یا اقتصادی است، نیاز به توضیحات مفصلی دارد که در ورای این نوشتار قرار میگیرد. اما بگذارید خیلی صریح تأکید کنیم که هر بهبود، پیشرفت، اصلاح یا تغییری در تمامی کاستیها، ضعفها و اشکالات دیگر ایران اعم از سیاسی، اقتصادی یا اجتماعی در گرو پیشرفت دموکراسی است. اینکه چرا کاهش فساد در جامعه کنونی ایران در گرو پیشرفت دموکراسی است، نیاز به تحلیل جامعی دارد که همانطور که اشاره شد در ورای این نوشتار قرار میگیرد اما بگذارید به این مختصر بسنده کنم که هرقدر جامعهای از نظر دموکراسی پیشرفتهتر و توسعهیافتهتر باشد، میزان فساد در آن کمتر خواهد بود. همچنین حاکمیت قانون و سایر مطالبات مدنی دیگر جملگی در گرو پیشرفت دموکراسی هستند. نگاهی گذرا و سریع به کشورهای توسعهیافته مبین آن است که هرقدر بنیان دموکراسی در کشوری نیرومندتر باشد، میزان فساد در آن کمتر است. به تعبیر علمای علم آمار، به نظر میرسد رابطه معناداری میان دموکراسی و فساد در جوامع برقرار است و هرقدر که دموکراسی حضوری پررنگتر داشته باشد، از میزان فساد کاسته میشود.
تا الان هم دیر شده اما ایکاش سال ۹۷ پس از ٢٠ سال وقفه برای اصلاحطلبان نوید دموکراسیخواهی را داشته باشد.