علی یونسی با بیان اینکه «اصلاحطلبانی که حرف مردم را میزنند، به غیرانقلابی و غیراسلامی بودن متهم میشوند» گفت: اما کسانی که در سال 56، 57و حتی 58 اصلاً با انقلاب ارتباطی نداشتهاند و غیرانقلابی بودهاند، امروز نماد انقلاب شدهاند.
به گزارش جماران، علی یونسی با بیان اینکه «اصلاحطلبانی که حرف مردم را میزنند، به غیرانقلابی و غیراسلامی بودن متهم میشوند» گفت: اما کسانی که در سال 56، 57و حتی 58 اصلاً با انقلاب ارتباطی نداشتهاند و غیرانقلابی بودهاند، امروز نماد انقلاب شدهاند.
بخشهای مهم اظهارات یونسی را در ادامه می خوانید:
* بعد از انقلاب، برخی از مذهبیها مخالف برگزاری انتخابات بودند. و برخی از آنان نیز اساساً مقوله انتخابات را قبول نداشتند و در حال حاضر هم، قبول ندارند. عدهای هم به این دلیل مخالف بودند که تصور میکردند با برگزاری رفراندوم، آنان بازنده انتخابات خواهند بود، زیرا میدانستند مردم بیشتر به چهرههای مذهبی و روحانیون اقبال نشان داده و رأی خواهند داد. اما بسیاری از مذهبیها میگفتند، اساساً چیزی به اسم انتخابات، رأی و دموکراسی در اسلام وجود ندارد. آنان از امام(ره) میخواستند حالا که حکومت به دست تو آمده و شما که برحق و رهبر هستید، انتخابات را کنار بگذارید. به این ترتیب، ملاحظه میکنیم که در اینجا تندروهای مذهبی با مارکسیستها به یک نقطه مشترک، یعنی مخالفت با برگزاری انتخابات، رسیدند.
*مذهبیها که به دلیل نظر امام یا به دلیل مصلحت، اصل انتخابات را پذیرفتند، مقابل غیر مذهبیهایی قرار داشتند که به دلایل دیگری انتخابات را قبول نداشتند. ولی دو جریان مذهبی و غیرمذهبی همدیگر را تحمل میکردند. اما این بردباری بسیار طولانی نشد. مذهبیها با وجود اختلافات درون خود، به دلیل داشتن رقیب و بعدها دشمن مشترک، با هم متحد بودند. ضمن اینکه طرف مقابل هم خیلی زود دست به اسلحه بُرد و این حرکت آنان موجب شد که مذهبیها با هم متحد شده و همه غیرمذهبیها و ضدمذهبیها را کنار بگذارند.
*در آن زمان، نهضت آزادی یا ملی گراها هم در اینکه نباید تروریستها باشند، با مذهبیها هم عقیده بودند، اما میگفتند که نحوه برخورد نباید طوری باشد که هزینه اضافی بر کشور بار شود. اما بخشهایی از مذهبیها که در قدرت بودند، بشدت به جبهه ملی و نهضت آزادی شک داشتند و معتقد بودند که این دو جریان سیاسی، با تروریستها یا همان مجاهدین خلق، یکی هستید.
* آنان یعنی نهضت آزادی هم اشتباه بزرگی کردند، که بعد از تسخیر لانه جاسوسی از قدرت قهر کردند، درحالی که باید با این اقدام که با اقبال مردمی مواجه شده بود، همراهی میکردند. مذهبیها هم تصور میکردند با تسویه آنان، مشکل حل میشود. اما اشتباه میکردند.چون استراتژی حذف و تحمل نکردن همیشه بیشتر از فایده، هزینه داشته است. با اتخاذ استراتژی حذف صددرصدی مخالفان خود، حتی مخالفان غیرمسلح، تصوراین بود که مشکل حل شده است، درحالی که حذف جریانهای سیاسی با مشی مبارزه مدنی، نه ممکن است و نه به مصلحت. و البته حساب گروههای تندرو، خشن و تروریست، نه تنها در ایران بلکه همه نقاط جهان، از این قاعده مستثنی است. با این حال ما باید میگفتیم، تنها منطق، انتخابات است و بگذاریم مردم در انتخابات تصمیم بگیرند که چه کسی در قدرت باشد و چه کسی نباشد. بر این اساس، ردصلاحیت اشتباه است، باید بگذاریم مردم با انتخاب خود، ردصلاحیت کنند. اشکالی ندارد که چند کمونیست هم یا مخالفان ما هم در مجلس باشند، زیرا اساساً مجلس جای چنین مخالفتها و تفاوتها است.
*امثال مطهری و بهشتی بشدت از چند ناحیه، حتی از ناحیه خود مذهبیها تحت فشار بودند. بهشتی از سوی چپها به لیبرالیسم متهم میشد و مذهبیها هم میگفتند حرفهای او خیلی فرنگی است. خاطرمان هست که در مقطعی شعار داده میشد «سه یاور خمینی، هاشمی و خامنهای و بهشتی». این شعار نشان میداد که این سه شخصیت، تنها یاوران و تئوریسینهای کنار امام(ره) بودند و کس دیگری نبود، مطهری و مفتح شهید شده بودند. باقی ماندگان هم، بشدت زیر ضرب تهمت از طرف هر جریان سیاسی بودند.
* هنوز هم دو دیدگاه و دو اندیشه وجود دارند و بر روند اداره کشور تأثیر میگذارند، هرچند اسامی و رنگهای مختلف به خود گرفته باشند. یک رویکرد، میخواهد کشور را براساس فهم و اجتهاد دینی خود اداره کند؛ خواه مردم بخواهند یا نخواهند، خارج از کشور مخالفت بکند یا نکند، مردم فقیر باشند یا نباشند. این عده، میگویند ما انقلاب، مردم و ایران را برای دین خود میخواهیم و اگر چنانچه دین نباشد، نه ایران را میخواهیم، نه انقلاب و نه مردم را. رویکرد دوم که اینها هم مذهبی هستند و اتفاقاً اکثریت و اقبال مردم را نیز با خود دارند، میگویند ما هم معتقدیم کشور باید براساس فهم اسلامی اداره شود، اما میخواهیم که مردم در رفاه باشند، با جهان تعامل داشته باشیم و در نهایت حکومت به گونهای پیشرفت کند که اسلام سربلند شود و کشور هم به بهترین شکل اداره شده و بر اساس عدالت، توسعه همه جانبه پیدا کند. پیش از انقلاب، امام، بهشتیها و مطهریها این دیدگاه را نمایندگی میکردند. اما اکثریت حوزه و ائمه جمعه مخالف این دیدگاه بودند. این مخالفان، در آن زمان به دلیل نگرانی از، از دست دادن حمایت مردم و امام(ره)، سکوت میکردند، اما با پیروزی انقلاب و تغییر شرایط، کم کم بر نگرانی خود غلبه کردند تا اینکه بخشی از آنان، امروز در رأس کار قرار گرفتند و بسیاری از تریبونها، صدا و سیما و برخی نهادهای قدرت در دست آنان است.
*در انتخابات دوم خرداد، تقریباً اکثریت روحانیت به نفع آقای ناطق به میدان آمدند، اما این امر نتیجه عکس داد. آقای ناطق جمله معروفی دارد به این مضمون که اکثریت رأی به آقای خاتمی، رأی «نه» به ناطق بود. متأسفانه بعد از این انتخابات، آن بخش از روحانیت نه تنها رویه خود را تغییر نداد، بلکه راه معکوس را در پیش گرفت. حتی در انتخابات مجلس و خبرگان قبلی هم این اتفاق تکرار شد. حالا حتی شرایط به گونهای شده است که در صورت دوقطبی شدن انتخابات، قطبی برنده خواهد بود که روحانیت مقابل آن موضع میگیرد. اما اصلاحطلبان با همه ضعفهای خود، فهمیدند که باید حرف مردم را بزنند، حرفی که به معنای دوری از دین نیست. زیرا مردم ایران، نه امروز، بلکه برای همیشه تاریخ، اکثریت مسلمان و اکثریت شیعه خواهند بود و همیشه هم به مذهبیها روی خواهند آورد. این قطعی و تردید ناپذیر است. اما مردم، همزمان خواهان حکومت، دولت و مجلسی هستند که ضمن دینی بودن، دنیای آنان را درست کند و به آنان رفاه، آزادی و امنیت بدهد. خلاصه اینکه حرف دل مردم را بزند.
* اصلاحطلبانی که حرف مردم را میزنند، به غیرانقلابی و غیراسلامی بودن متهم میشوند، اما کسانی که در سال 56، 57و حتی 58 اصلاً با انقلاب ارتباطی نداشتهاند و غیرانقلابی بودهاند، امروز نماد انقلاب شدهاند.
* برخی نهادها با ردصلاحیتهای خود، مانع حضور نمایندگان مردم در مجلس و سایر بخشهای قدرت میشوند، درحالی که باید بگذاریم ردصلاحیت یا انتخاب و عدم انتخاب، از سوی مردم انقلابی، دینی، و متدین و معتقد به مصلحت کشور صورت بگیرد. بگذارند مردم رأی بدهند. آقای سپنتا نیکنام در شهری رأی آورده است که مردم آن بشدت مذهبی هستند. اتفاقاً پیام رأی مردم یزد که هیچ برچسب فرقهای و قومی به آن نمیچسبد این است که ما به هر ایرانی که سالم و متخصص باشد و بخواهد خدمت کند، رأی میدهیم.
*دلیل رویکرد فعلی در رد صلاحیتها اشتباه است. باید بپذیریم که مردم ما مذهبی هستند و همیشه هم مذهبی میمانند و حتی در مقابل غیرمذهبیهای سالم، همیشه مذهبیهای صالح را ترجیح میدهند. بنابراین، مردم خودشان بهترین انتخاب کننده و بهترین ردصلاحیت کننده هستند و باید بگذاریم این انتخابها و ردصلاحیتها، در انتخابات و با رأی خود مردم صورت بگیرد. اما شورای نگهبان در هر انتخاباتی، خلاف این مسیر را انتخاب میکند. این اشتباه در خبرگان هم اتفاق میافتد. به جایی رساندهایم که یادگار امام که مجتهدی فاضل است و بسیاری از مراجع، مرتبه اجتهاد ایشان را تأیید میکنند، اجازه حضور در انتخابات خبرگان پیدا نمیکند و این حق از او سلب میشود. بسیاری از روحانیون فاضل انقلابی دلسوز جرأت نمیکنند نامزد شوند، تا مبادا برچسب ردصلاحیت به آنان بخورد. خود من هم به همین دلیل نامزد نمیشوم.
*بعد از انتخابات گذشته خبرگان خدمت آقای جنتی رفتم و گفتم حالا، یعنی بعد از انتخابات آمدهام به شما اعتراض کنم، چون اگر قبل از انتخابات میآمدم، شاید فکر میکردید آمدهام برای خودم وساطت کنم. میدانستم که حتماً مرا قبول نمیکنید، برای همین نیامدم و ثبت نام هم نکردم، اما حالا آمدهام بگویم اجتهاد مرا هم آقای منتظری و هم آقای مشکینی تأیید کردهاند و از هر دوی آن بزرگواران دستخط اجتهاد دارم. و همچنین علمای دیگری مانند آیتالله العظمی صانعی، آقای احمدی میانجی، آقای گیلانی و بسیاری دیگر از علما اجتهاد مرا تأیید کردند. به آقای جنتی گفتم، من مشکلی برای امتحان دادن هم ندارم، اما مطمئن هستم که صلاحیت مرا رد میکنید، چرا که شما تصمیم گرفتهاید من در مجلس خبرگان نباشم. در این صورت، چرا باید ثبت نام کنم؟ ایشان(آقای جنتی) سکوت کردند و هیچ جوابی ندادند.