رضا صمیم، نویسنده کتاب «تولید و مصرف فرهنگی در دانشگاه ایرانی؛ درآمدی تاریخی-انتقادی» میگوید: من در خوانش خودم از تاریخ دانشگاه بر این باورم که مدرن شدن ایرانی، فقط درون دولت رخ داده است نه در اجتماع، این دولت است که حامی اول و آخر مدرنیزاسیون در ایران است. دانشگاه هم از این جهت درون تاریخ مدرنیزاسیون ایرانی قرار میگیرد که پدیدهای است دولتی.
به گزارش جماران، «تولید و مصرف فرهنگی در دانشگاه ایرانی؛ درآمدی تاریخی-انتقادی» عنوان کتابی است که رضا صمیم، عضو هیات علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی در دست انتشار دارد. در این کتاب ادعایی مانند اینکه که مطالعه دانشگاه ایرانی بهعنوان شکلی منحصربهفرد از مناسبات جمعی در ایران، این فرصت را به ما میدهد که تاریخ مدرن شدن ایران را به نحو متفاوتی روایت کنیم. ادعای دیگری که در این کتاب شده این است که نویسنده معتقد است دانشگاه مدرن در ایران ادامه مدارس تاریخی نیست. وی معتقد است که تولید و مصرف فرهنگی واژهها یا مفاهیم اساسی هستند که از ظهور امر جامعوی برای توصیف مناسبات جمعی اهمیت پیدا میکنند یعنی زمانی که مناسبات جمعی از حالت اجتماعی به جامعوی تغییر میکنند. درباره این کتاب گفتوگویی با ایشان داشتهایم که در ادامه مشروح آن آمده است.
ابتدا درباره کتابی که در حال نگارش آن هستید، بفرمایید.
عنوان کتابی که اخیراً نوشتهام و امیدوارم پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی آن را تا دو ماه آینده منتشر کند، «تولید و مصرف فرهنگی در دانشگاه ایرانی؛ درآمدی تاریخی- انتقادی» است. این کتاب نتیجه پژوهشهای مقدماتی من است در قالب طرح کلانی که در همان پژوهشکده به تصویب رساندهام. عنوان این طرح کلان «تولید و مصرف فرهنگی در دانشگاه ایرانی» است. قرار است سه یا چهار سال روی این طرح کار کنم و در قالب آن، سه یا چهار پژوهش انجام بدهم که اولین آن همین درآمد تاریخی انتقادی به تولید و مصرف فرهنگی در دانشگاه ایرانی است. هدفم در این پژوهش که کتاب را براساس نتایج آن به نگارش درآوردهام آن بود که بتوانم در انتها چارچوبی مفهومی- روششناختی برای مطالعه تولید و مصرف فرهنگی در دانشگاه ایرانی بسازم. در فصل آخر کتاب هم (فصل ششم) به معرفی همین چارچوب پرداختهام. پیشفرض اصلی من در کتاب تولید و مصرف فرهنگی در دانشگاه ایرانی؛ درآمدی تاریخی-انتقادی آن بود که اصولاً در تمام مطالعاتی که بر تولید و مصرف فرهنگی در دانشگاه در ایران انجام شده است، چارچوب منسجم نظری-روششناختی استفاده نشده است.
برخی پژوهشگران از بعضی نظریات و مفاهیم در این حوزه استفاده کردهاند ولی عموما روشهایی را که برای مطالعه برگزیدهاند همسنخ آن نظریات نیست یا بالعکس. این ناهمگنی یا به تعبیر خود من دیسمورفی موجود در چارچوبهای نظری- روششناختی، مسئله اصلی مطالعه در حوزه تولید و مصرف فرهنگی در دانشگاه است. قصد من این بوده است که چارچوبی همگن معرفی کنم. در انتها یعنی در فصل ششم این چارچوب معرفیشده است. این چارچوب هم حاصل تلفیق دو استراتژی نظری و دو استراتژی متدولوژیک است. ادعای من این است که این تلفیق توانسته است بهعنوان یک چارچوب نظری -روششناختی یک مجموعه منسجم بسازد.
کتاب شامل شش فصل بههمراه پیشگفتاری در ابتدا و پس گفتاری در انتهاست. در پیشگفتار کتاب سعی کردهام، مواضع تئوریکم را به صورت شفاف توضیح دهم. در پیشگفتار بیشتر به دغدغهها و مسئله اصلی پرداختهام که من را به سمت یک پژوهش تاریخی-انتقادی بر روی دانشگاه ایرانی سوق داد. در این بخش ادعای بزرگتری طرح کردهام که لزوماً قرار نیست تمام جوانب آن در این کتاب کاوش شود. آن ادعا این است که مطالعه دانشگاه ایرانی بهعنوان شکلی منحصربهفرد از مناسبات جمعی در ایران، این فرصت را به ما میدهد که تاریخ مدرن شدن ایران را به نحو متفاوتی روایت کنیم.
درواقع رابطه دانشگاه با مدرنیته ایران، با کل تاریخ معاصر ایران؟
بله. آن ادعای بزرگتر که در پیشگفتار عنوان شده همین است. این که اصولاً تاریخ دانشگاه ایرانی و مطالعه انتقادی آن، میتواند زوایای مبهمی از پروژه مدرنیزاسیون در ایران معاصر را برای ما روشن کند. قرابتی بین دانشگاه و مدرن شدن ایرانیان وجود دارد.
منظور شما دانشگاه به مفهوم امروزی و مدرن آن است؟
بله، یعنی دانشگاهی که از عصر پهلوی تأسیس شد. یعنی از دانشگاه تهران به اینسو.
یعنی مدارس قدیمی و حتی دارالفنون را شامل نمیشود؟
نه شامل آنها نمیشود. یکی از ادعاهای دیگری که در این کتاب طرح شده نقد این دیدگاه است که دانشگاه تهران ادامه منطقی مدارس عالیه نوین در ایران است. گویی حتماً دارالفنونی باید میبوده که دانشگاه تهرانی تأسیس شود. من سعی کردهام در این ادعا مناقشه کنم و بگویم که دانشگاه تهران واقعیت و هویت بهغایت متفاوتی از مدارس عالیه نوین دارد. هویت دانشگاه مدرن در ایران با آن چیزی که مدارس عالیه نوین مدعی آن بودند متفاوت است. البته اینها همه در حاشیه بحث اصلی در کتاب طرح شدهاند. البته اینها نقدهایی جدی است که باید در جای دیگری به آن بپردازم. ادعای اصلی در این کتاب که در همان پیشگفتار از آن صحبت شده آن است که چون دانشگاه ایرانی تنها نمونه مناسبات جامعوی (Societal) در ایران است و تولید و مصرف فرهنگی نیز اصطلاحات تیپیکال توصیف مناسبات در جامعه هستند ما در بیرون از دانشگاه نباید به دنبال شکل ایدهآلی از تولید مصرف فرهنگی باشیم. بلکه احتمالاً در دانشگاه است که تولید و مصرف به معنای آرمانی آن و نزدیک به نمونه جامعوی آن رخ میدهد.
در فصل اول کتاب باید نشان میدادم که تولید مصرف فرهنگی مفاهیمی است که از یک دوره تاریخی خاص به ابزار با اهمیت برای توصیف مناسبات انسانی تبدیل شدهاند. آن دوران هم دورهای است که ما شاهد تحول اساسی مناسبات جمعی از حالت اجتماعی به جامعوی هستیم. یعنی مناسبات جمعی مبتنی بر علقههای مکانیکی به مناسبات جمعی مبتنی بر علقههای ارگانیک تبدیل میشوند. یعنی همان توصیفاتی که جامعهشناسان کلاسیک مانند دورکیم، وبر، زیمل، مارکس درباره این تحولات کردهاند. یعنی تحول از گماینشافت به گزلشافت. تولید و مصرف فرهنگی واژه یا مفاهیم اساسی هستند که از ظهور امر جامعوی برای توصیف مناسبات جمعی اهمیت پیدا میکنند. در فصل اول با که ذیل عنوان مسئله انگیزی تولید و مصرف برای جامعهشناسی آمده است توضیح دادهام که چگونه این مفاهیم به موازات تحول مناسبات جمعی از شکل اجتماعی به شکل جامعوی به ابزار درجه یکی برای توصیف مناسبات جمعی تبدیل میشوند.
در بخش اول از فصل اول به توضیح دوگانهی شهر تاریخی/ شهر جدید پرداختهام و گفتهام که تولید و مصرف توضیحدهنده مناسبات در شهر جدید است. شهر تاریخی شهری است که انسان ایدهآل در آن انسان سیاسی است، اما شهر جدید شهر انسان اقتصادی است. یعنی انسان بازار یا به تعبیری «بورژوا»، به همین دلیل در بخش پنجم فصل اول، بورژوازی را بهعنوان شخصیت اصلی مناسبات تولیدی و مصرفی تعریف کردهام. در حقیقت فصل اول را با توضیح همین کاراکتر یعنی بورژوا به پایان بردهام. مطالب این فصل برای اینکه بتوانم درباره دانشگاه مدرن سخن بگویم مطالبی ضروری تلقی میشدند.
یعنی اینها با هم رابطه مستقیم دارند.
بله چون دانشگاه مدرن دانشگاه سازنده یا تربیتکننده بورژواست. یا به تعبیری دانشگاه تربیتکننده انسان اقتصادی است و نه انسان سیاسی. تازه همین دانشگاه مدرن بیشتر با متخصصان کار دارد نه با فرهیختگان. یعنی دانشگاه مدرن قرار نیست فرهیخته تولید کند، بلکه متخصص تولید میکند. یعنی همان ایدههایی که تأسیس دانشگاه تهران هم مبتنی بر همانها شکل گرفت. در فصل دوم همین موضوع را توضیح دادهام که دانشگاه در مقیاس مدرن مکان آرمانی تولید و مصرف است. در دانشگاهی که بورژوازی تأسیس میکند که عمیقاً با شکلهای سنتی دانشگاه متفاوت است، مانند بازار، تولید و مصرف رخ میدهد. یعنی دانشگاه خواهر بازار میشود. با همان مناسبات که در آن منطق عقلانیت محاسبهگرانه اقتصادی حاکم است، نه عقلانیت فرهیختهمآبانه فضیلت محور.
یعنی دومؤلفهای که امروزه به دانشگاه خط میدهند، در حقیقت دولت و بازار هستند که دانشگاه را به دنبال خود میکشند.
مناسبات دانشگاه با دولت و بازار در عصر جدید بینهایت اهمیت دارد. برای اینکه نشان بدهم که دانشگاه مدرن متفاوت با دانشگاه پیشین است و خیلی شبیه مناسبات بازار است، اول باید نشان میدادم که دانشگاه مدرن جایی است که امر عمومی در آن چیره است. دانشگاههای قدیم دانشگاههای نخبهگرا بودند، هرکسی را امکان ورود و حضور در مناسباتش نبود. باید از خصوصیات و ویژگیهای پیشینی بهرهمند میبودند که بتوانند در مناسبات دانشگاهی حضور پیدا کنند. دانشگاه مدرن عرصه را برای همه باز میکند. همه این پتانسیل را دارند که درون مناسبات دانشگاه مدرن قرار بگیرند و به چیزی تبدیل بشوند که دانشگاه مدرن میخواهد. من به این چیرگیِ «امر عمومی» میگویم.
در واقع برداشتن دیوارهای دانشگاههای امروزی، این دیدگاه شما را تائید میکند.
بله دقیقا. دانشگاه امروزی جدا از جامعه نیست. حصار هم ندارد. البته این در مورد دانشگاههای ایرانی صادق نیست. من در مورد اینکه چرا دانشگاه ایرانی جدا از جامعه است یعنی چرا در ایران ناممکن است دانشگاه حصارهایش را بردارد در همین کتاب تحلیلهایی ارائه کردهام. دلیل اصلی آن هم این است که دانشگاه در ایران توسط نیروهای بیرون از خودش یعنی توسط اجتماعِ پیرامونش مدام در معرض تهدید است. البته این نیروهای بیرونی، دولت نیست. تهدید اصلی دانشگاه در ایران تهدید از جانب اجتماع است. یعنی مناسبات عادی مردمی که خصوصیات جامعوی پیدا نکردهاند. ببینید چون دانشگاه یک نمونه منحصربهفرد از مناسبات مدرن در ایران است و عمیقاً همهچیز آن یعنی ارزشها، باورها و هنجارهای حاکم بر آن با بیرون از خودش متفاوت است توسط اجتماع پیرامونش پس زده میشود. یکی از دلایلی که خانوادههای ایرانی نسبت به مناسبات درون دانشگاه مشکوکاند، همین است. دانشگاه برای خانواده ایرانی، مانند سینما است. دانشگاه انگار جایی است که قرار است در آن چیزهایی ارائه شود که مبتنی بر ارزش و هنجارهای حاکم بر مناسبات اجتماعی نیست. این فهم اجتماع از دانشگاه کاملاً فهم درستی است، دانشگاه در غرب عین بیرون آن است. اما در ایران یک جزیره جدا افتاده است، به همین خاطر باید حصار داشته باشد و دانشگاه بی حصار ناممکن است.
در فصل دوم اشاره کردهام که دانشگاه مدرن جایی است که همهچیز در آن به کالا و سرمایه تبدیل میشود. اینجا سعی کردهام باب بحثی از منظر اقتصاد سیاسی را در نقد دانشگاه مدرن باز کنم. در بخش اول فصل سوم، این بحث را کاملا توضیح دادهام که مبتنی بر پیشفرضهای اقتصاد سیاسی، دانشگاه مدرن چگونه عمل میکند و چه چیزی میسازد. تولید و مصرف در دانشگاه مدرن تولید و مصرف چیست و چه نسبتی با پول موجود در بازار دارد. دانشگاه مدرن نسبت وثیقی با پول موجود در بازار دارد. با آن پول کار میکند، عملاً آن پول را به چیزی تبدیل میکند که بازار نمیتواند تبدیل کند که من به آن «منزلت» میگویم. بازار نمیتواند منزلت تولید کند، ارزش اضافی اقتصادی تولید میکند، در دانشگاه ارزشهای اضافی غیراقتصادی مانند ارزشهای اضافی اجتماعی و ارزشهای اضافی فرهنگی تولید میشود. دو بخش دیگر فصل سوم کاملاً مربوط به ایران است. اینکه دانشگاه ایرانی چه نسبتی با تأسیس دولت بوروکراتیک در ایران و چه نسبتی با تحولات بازار دارد.
باید بگویم هیچ نسبتی با بازار ندارد، چون در اینجا دانشگاه از دل بازار بیرون نمیآید، بازار متحول نمیشود که دانشگاه به وجود بیاورد. بلکه این دولت است که متحول میشود. بنابراین همیشه در این مبادله حتی تا امروز میبینید که دانشگاه هیچوقت از آغوش دولت نمیتواند جدا شود و همیشه نیازمند دولت است. یعنی این تصور که دانشگاه را میتوانیم از آغوش دولت رها کنیم، باید با این تصور همخوان باشد که پس باید به آغوش دیگری پناه ببرد. آغوش دیگری برای آن فراهم نیست، در بازار ارزشها و هنجارهایی که در دانشگاه تولید میشود، خریدار ندارد.
در فصل چهارم به پارادایمهای نظری که در مطالعه تولید و مصرف فرهنگی مشهورند و رواج دارند پرداختهام. در هیچ کتابی به زبان فارسی تمام این پارادایمها یکجا باهم معرفی نشدهاند، این اولین کاری است که سعی میکند که تمام این پارادایمها را در یک دستهبندی که ادعا میکند از آن خودش است، معرفی و نقد کند. در انتهای این فصل هم این بحث را بازکردهام که اصلاً این پارادایمها به کار مطالعه تولید و مصرف فرهنگی در دانشگاه میآیند یا نه؟
یعنی این فصل درواقع کاربست نظریههاست؟
بله، اینکه آیا میتوانیم اینها را به کار ببریم یا خیر. در فصل پنجم کتاب با توجه به همه مباحثی که انجام شده است سعی کردهام که همه پژوهشهای شاخص و منتخبی که در ایران روی تولید و مصرف فرهنگی انجام شده نقد کنم. چند پژوهش و تعدادی مقاله نوشته شده است. متأسفانه در حوزه مقاله ما فقط تولید نشریات را بهمثابه تولید فرهنگی میبینیم. مقالات به تولید عرصههای دیگر در درون دانشگاه مانند تولید موسیقی، تئاتر، و... وارد نشدهاند. مطالعهای که این موارد را موضوع قرار داده باشد نداریم. این هم مهم است، برای اینکه تولید نشریه در دانشگاه ایرانی همیشه امری سیاسی است و به همین خاطر مهم است. بقیه خیلی تنه به تنه کنش سیاسی نمیزنند. سعی کردهام که این موارد را در نقدم توضیح بدهم. چند پژوهش در این حوزه انجامشده که بخش عمده آنها را پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی حمایت کرده، چونکه اینجا برای اولینبار طرح مطالعه فرهنگی در حوزه دانشگاه روی داده است. به همین دلیل اولین جایی است که در این حوزه حمایتهای جدی داشته است. این پژوهشها را هم نقد کردهام.
مثلاً پژوهش دکتر محمد رضایی درباره مصرف فرهنگی دانشجویی را نقد کردهام، پژوهش دکتر ضیا هاشمی که در پژوهشکده توسعه جهاد دانشگاهی انجامشده بود، نقد کردهام، پژوهش علیاکبر سعیدی درباره اوقات فراغت دانشجو را نقد کردهام. سعی شده است که از طریق نقد این پژوهشها و مقالات زمینه برای پیشنهاد چارچوب نظری - روششناختی فراهم شود. در فصل آخر این چارچوب معرفیشده و دعوتشده که از این چارچوب برای مطالعه بر روی تولید و مصرف فرهنگی در دانشگاه ایرانی استفاده شود. اما خود من نفر اولی هستم که این چارچوب را در پروژههای بعدی به کار خواهم گرفت. کتاب با یک پس گفتار به پایان میرسد که به نظرم مهم است، چراکه در این قسمت سعی کردهام که نتیجه بگیرم و با کلیت ادبیات نظری و پژوهشی موجود در حوزه تولید و مصرف فرهنگی و حوزه مطالعه دانشگاه در ایران بحث کنم.
به نظر شما از سوی حوزه دانشگاه یا دانشگاهیان چقدر از این نظریه استقبال خواهد شد؟
قاطبه دوستانی که کتاب را پیش از چاپ خواندهاند، نقدهای جدی به این رویکرد داشتهاند، اعتقاد دارم که قدرت یک کار به قدرت نقدهای وارد به آن برمیگردد. هرچه نقدهای اساسیتری وارد شود آن کار قابلبحثتر است. در علوم انسانی کار قابلبحثتر کار معتبرتری است. به همین خاطر تصور میکنم این کار بحث زیادی برانگیزد. یکی از دلایل آن است که سعی میکند خوانش متفاوتی از تاریخ دانشگاه در ایران ارائه کند. متفاوت به آن چیزهایی که استاندارد خوانش از دانشگاه در ایران بوده است. یکی از نمونههای استاندارد و البته بسیار باارزشِ خوانش تاریخی از دانشگاه ایرانی، نمونه کار آقای دکتر فراستخواه است.
من در گفتوگویی که قبلاً با ایشان داشتم ابتدا مدارس و نظامیهها را مطرح میکند، تا به دانشگاه میرسد.
دقیقاً، در این کتاب اشاره کردهام که خوانشم با خوانش دکتر فراستخواه متفاوت است و البته با خوانش ایرانشناسانی که روی دانشگاه کار کردهاند. من این شکاف را در تأسیس دانشگاه و مدارس عالی میبینم. یعنی شکافی داریم که دوستان کمتر به آن دقت کردهاند. پیشبینی من این است که گروهی نیز از این خوانش متفاوت استقبال کنند و من را با نقدهای منصفانهشان به دیدن فکتهای بیشتر و شواهد تاریخی بیشتر برای اثبات این موضع متفاوت دعوت کنند. دلیل دیگر بحثبرانگیزی این کتاب البته اگر خوانده شود، ادعای بزرگتری است که در آن طرح شده است. این ادعا که تاریخ دانشگاه در ایران همان تاریخ مدرن شدن ایرانیان است.
ممکن است بگویید خیلیها گفتهاند دانشگاه ایرانی اولین نمونه نهادهای مدرن در ایران است یا آدمهای درون دانشگاه اولین آدمهای مدرن ایران هستند، اما ادعای من چیز دیگری است. من در خوانش خودم از تاریخ دانشگاه میگویم که مدرن شدن ایرانی، فقط درون دولت رخ داده است نه در اجتماع، این دولت است که حامی اول و آخر مدرنیزاسیون در ایران است. دانشگاه هم از این جهت درون تاریخ مدرنیزاسیون ایرانی قرار میگیرد که پدیدهای است دولتی.
شاید شروعکننده بوده باشد.
من معتقدم که هم شروعکننده و هم حمایتکننده است. دولت است که حامی اول و آخر بروکراسی است نه بازار، نه اجتماع، نه توده مردم متشکل درون نظامهای غیر بوروکراتیک غیر مدرن. تاریخ معاصر ایران را من تاریخ نزاع بین دولتها و مردم بر سر مدرن شدن میدانم. مقاومت اساسیا در کل این تاریخ در تودهی مردم برای مدرن نشدن وجود داشته است. مردم ایران به لحاظ سبک زندگی بهشدت مدرن شدهاند، اما به معنای مناسبات جمعی مدرن، ایرانیها همیشه در برابر مدرن شدن مقاومت میکنند و همیشه چالش اساسی دولتها این است که چگونه میتوانند این موانع مقاومتکننده به معنای مناسبات سازمانی را از بین ببرند. اما هیچوقت هم نمیتوانند و این نزاع ادامه دارد. در همه جا نمونههای شورایی از سازمانهای مدرن اداری، دانشگاهی، مذهبی، سیاسی و احزاب و... وجود دارد. ولی بهراستی چرا ما حزب نداریم؟ چرا ما اداره منظمی که کارکرد سازمانیاش بهینه باشد نداریم؟ آیا دولت نمیخواهد یا اجتماع؟ من طرف دولت را میگیرم، البته نه به معنای سوگیری، یعنی روایت من دولتی نیست، بلکه واقعیت تاریخی نشان میدهد که دولت حامی است و اجتماع پس زننده این تحول است. ما همیشه در نقدهایمان مردم و اجتماع را پاکیزه و مطهر تلقی و دولتها را مقصر میدانیم. در صورتی که بخش مهمی از آن به عهده اجتماع است. یکی از اشکالات اساسی تحلیلهای جامعهشناختی در ایران معصومانگاریِ توده مردم است.
فکر میکنید کتاب کی منتشر شود؟
صفحهآرایی آن تمام شده و امیدوارم به نمایشگاه کتاب سال 1397 برسد.