یکشنبه اول آبان سال ١٣٥٦ پرچم بزرگی در برابر مدرسه خان که روی آن با رنگ سرخ، شهادت آن فقید را به جامعه روحانیت تسلیت میگفت، نصب شد. عصر از طرف آیتالله گلپایگانی به مناسبت فوت ایشان مجلس ترحیمی با حضور آیتالله گلپایگانی و شریعتمداری و نجفیمرعشی و شرکت نزدیک به شش هزار نفر از طبقات مختلف و طلاب علوم دینی و روحانیون شهر قم در مسجد اعظم برگزار شد.
به گزارش جماران؛ حسین روحانیصدر* در روزنامه شرق نوشت:
سیدمصطفی مصطفوی، فرزند بزرگ آیتالله روحالله خمینی، بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی و از فعالان سیاسی تا پیش از انقلاب ایران، متولد ۲۱ آذر ۱۳۰۹ در شهر قم. وی تحصیلات ابتدایی را در مدرسههای باقریه و سنایی به پایان رساند. در سال ۱۳۲۵ به تحصیل علوم اسلامی پرداخت و در سال ۱۳۳۰ سطح را به پایان رساند و در درس خارج میرزا حسن موسویبجنوردی و سیدحسین طباطباییبروجردی حضور یافت. وی علاوه بر اجتهاد در فقه و اصول، در علوم معقول و منقول نیز مهارت داشت.
او بهواسطه آنکه داماد آیتالله حاج شیخ مرتضی حائرییزدی، فرزند آیتالله شیخ عبدالکریم حائرییزدی احیاگر حوزه علمیه قم شد، اعتبار خاصی در میان طلاب و روحانیون و بازاریان شهر قم به دست آورد. بنابراین بخش زیادی از ارتباطات میان قم و نجف را او برعهده داشت. پس از انتشار خبر درگذشت وی، بازاریان قم بر مبنای همان ارتباطات فوقالذکر حرکتهای زنجیرهای وسیعی را در راستای اهداف مبارزاتی و انقلابی از خود نشان دادند.
هدف از ارائه این نوشتار به مناسبت چهلمین سالروز درگذشت وی، شرح وقایع اتفاقافتاده در آن مقطع تاریخی از زبان حاجحسین سلیمانی، یکی از بازاریان فعال آن مقطع، است. روش کار در این نوشتار میدانی (تاریخ شفاهی)، کتابخانهای و آرشیوی مبتنیبر توصیف یافتههاست.
کلیدواژه: نهضت روحانیون – بازار قم – وحدت نیروها
مقدمه
از همان روزهای نخستین فعالیتهای سیاسی پدرش بر ضد حکومت پهلوی، در کنار او به فعالیت سیاسی پرداخت و در پیشبرد حرکت اسلامی نقش بسزایی داشت. آیتالله روحالله خمینی در روز چهارم آبان ۱۳۴۳ علیه لایحه کاپیتولاسیون و انقلاب سفید سخنرانی کرد و چند روز بعد در ۱۳ آبان شبانه دستگیر و به ترکیه تبعید شد. پس از این ماجراها، نیروهای امنیتی ایران، مصطفی خمینی را دستگیر و به ترکیه و سپس عراق تبعید کردند. او در نجف به مبارزه بر ضد حکومت پهلوی پرداخت و به استناد مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مشاور برجستهای برای پدر بود.
ساواک که از سابقه مبارزاتی مصطفی خبر داشت، در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ دستور جلب او را به شهربانی قم صادر کرد. مأموران زمانی که مصطفی در خانه آیتالله مرعشینجفی مشغول صحبت با او بود، به آنجا یورش بردند و او را دستگیر کردند و مدت ۵۷ روز در زندان قزلقلعه و در سلول انفرادی زندانی کردند.
در هشتم دی ۱۳۴۳ او را از زندان آزاد کرده و در ۱۳ دی که تنها پنج روز از آزادیاش میگذشت، به دنبال استقبال چشمگیر مردم، مأموران حکومتی به خانه او در قم حمله کردند و بار دیگر مصطفی را دستگیر و به تهران اعزام کردند.
مصطفی خمینی یک سال در شهر بورسای ترکیه به حالت تبعید ماند، اما باز سعی در بازگشت به ایران کرد و با رئیس سازمان امنیت بورسا در این زمینه اقدام به گفتوگو کرد تا در مورد بازگشتش به ایران با نعمتالله نصیری گفتوگو کند. در ۱۳ مهر ۱۳۴۴ سیدمصطفی خمینی و پدرش از ترکیه به عراق برده شدند و در ۲۳ مهر در نجف ساکن شده و با هم شروع به تدریس کردند.
سیدمصطفی خمینی در اول آبان ۱۳۵۶ در ۴۷سالگی در حادثهای که جزئیات آن همچنان مورد بحث است، در شهر نجف جان سپرد. به همین دلیل هنگام انتشار خبر مرگ او، برای بسیاری از انقلابیون قابلقبول نبود که مرگ وی به صورت طبیعی اتفاق افتاده باشد، علاوه بر اینکه تا آن زمان نشانی از بیماری جدی در او دیده نمیشد.
بعضی بر این باورند که مرگ مصطفی، سنگینترین ضربه برای روحالله خمینی بود. این اتفاق به جهت پیامدهای آن در داخل ایران نیز قابلتأمل است، چراکه مراسمی که در عزای وی برگزار میشد، در تشدید مخالفتها و فعالیتهای ضد حکومت پهلوی مؤثر بود. از سویی عدهای معتقدند که با مرگ مصطفی، نهضت شتاب بیشتری یافت و امام خمینی مبارزه را جدیتر دنبال کرد. به نظر میرسد از این جهت امام خمینی در سخنرانیاش به همین مناسبت مرگ مصطفی را از «الطاف خفیه الهی» نامید.
در پی مرگ مصطفی، سیدروحالله خمینی در پیامی کوتاه چنین نوشت:
انالله و انا الیه راجعون
در روز یکشنبه نهم ذیالقعده الحرام ۱۳۹۷ مصطفی خمینی، نور بصرم و مهجه قلبم دار فانی را وداع کرد و به جوار رحمت حق تعالی رهسپار شد.
اللهم ارحمه واغفر له واسکنه الجنه بحق اولیائک الطاهرین علیهم الصلوه والسلام.
برپایی مراسم سخنرانی در قم، باعث دستگیری عدهای از طلاب شد. در ایام شهادت امام صادق (ع) در حوزه قم مراسمی برگزار شد. علما و استادان به سخنرانی پرداختند. دکتر مفتح سخنرانی بسیار پرحرارت و سازندهای کرد. با دخالت عناصر امنیتی و ساواک، این اقدام منجر به دستگیری عدهای از شرکتکنندگان و دستاندرکاران مراسم شد، به نحوی که ایشان را ممنوعالحضور در قم کردند. ساواک بیش از دو ساعت مدرسه فیضیه را در دست داشت. این برخوردها باعث تحصن و تظاهرات داخل مدرسه فیضیه شد. در این رابطه عده قابلتوجهی، حدود صد نفر، را دستگیر و مدرسه فیضیه را تعطیل کردند.
ما بازاریها در محکومیت این حادثه با پخش اعلامیهای مردم را به تجمع در مسجد اعظم دعوت کردیم و خواستار بازگشت آیتالله خمینی به ایران شدیم. پس از آن در همان مسجد بار دیگر اعلامیهای را برای تجمع پخش کردیم و از مردم خواستیم روز ٢٣/٧/٥٦ برای بازگشت امام و اعتراض به دولت در صحن حضرت معصومه (س) اجتماع کنند، ولی ساواک و فرمانداری مانع برگزاری مجدد این اجتماع شدند.
شنبه ٣٠ مهر پس از انتشار مرگ مشکوک حاجآقا مصطفی خمینی، پسر بزرگ حاجآقا روحالله و داماد حاجشیخ مرتضی حائری، ما بازار را تعطیل کردیم.
یکشنبه اول آبان سال ١٣٥٦ پرچم بزرگی در برابر مدرسه خان که روی آن با رنگ سرخ، شهادت آن فقید را به جامعه روحانیت تسلیت میگفت، نصب شد. عصر از طرف آیتالله گلپایگانی به مناسبت فوت ایشان مجلس ترحیمی با حضور آیتالله گلپایگانی و شریعتمداری و نجفیمرعشی و شرکت نزدیک به شش هزار نفر از طبقات مختلف و طلاب علوم دینی و روحانیون شهر قم در مسجد اعظم برگزار شد. در این مجلس تعداد معدودی از طلاب بین جمعیت مبادرت به سردادن شعار درود بر خمینی کردند که این جریان موجب برهمخوردن نظم مجلس شد و همگی با سرعت مسجد را ترک کردیم. هنگام خارجشدن جمعیت از مسجد اعلامیههایی با امضای روحانیون مبارز و کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در محوطه مسجد ریخته شد. اعلام کردند فردا مجلس ترحیم دیگری از طرف آیتالله گلپایگانی و بعدازظهر از جانب آیتالله شریعتمداری در مسجد اعظم و از طرف آیتالله نجفیمرعشی در حسینیه نجفی برگزار خواهد شد.
ما بازاریان فردا دوشنبه را نیز را برای همدردی با آیتالله خمینی و همراهی با طلاب و روحانیون مبارز به تعطیلی بازار ادامه دادیم و برای عزاداری و ادای احترام به منزل آیتالله خمینی و حاج شیخ مرتضی حائری رفتیم. چنان که خانه آیتالله خمینی از روز سخنرانی تاریخی ایشان درباره احیای کاپیتولاسیون، چنین جمعیتی را به خود ندیده بود و بعدازظهر مجلس ترحیم ایشان برپا شد که به جهت وجود رعب و وحشت، حتی اسمی از حاجآقا مصطفی یا پدر ایشان برده نشد. حتی در اعلامیهای که در آن مجلس فاتحه اعلام شده بود، نام ایشان با عبارت «حاج سیدمصطفی موسوی» ذکر شده بود. از طرفی کمتر کسی جرئت منبررفتن و سخنرانی در اینگونه مجالس را داشت، اما در مجلس فاتحهای که از سوی آیتالله گلپایگانی برپا شد، حجتالاسلام سیدمحمد آلطه درباره زندگی ایشان سخنرانی کرد و رسما نام آیتاللهالعظمی خمینی و حاجآقا مصطفی را در آن منبر بر سر زبانها انداخت. در این مراسم و مراسم مشابهی که بعدا انجام شد، مردم هنگام شنیدن نام آیتالله خمینی، با هیجان و صدای بلند صلوات میفرستادند و اینگونه از آیتالله خمینی تجلیل و احساسات خود را ابراز میکردند. فردا سهشنبه نیز مجلس دیگری در مسجد اعظم به مناسبت شهادت حاجآقا مصطفی مجلس پرشوری برگزار شد که بیش از ٤٠ هزار نفر در صحن کهنه حضرت معصومه (س) و خیابانهای اطراف برای شرکت در این مراسم گرد آمده بودند. در این مجلس حجتالاسلام مظاهری به منبر رفت و درباره شهادت فرزند ارشد آیتالله خمینی و مسائل روز کشور سخنرانی کرد. روز چهارشنبه ساواک با کوشش گسترده مأموران خود سعی کرد از برگزاری دیگر مراسمها جلوگیری کند. اما طلاب مدرسه امام صادق (ع) مجلس باشکوهی در این مدرسه ترتیب دادند. در روز پنجشنبه به مجلس شب هفتی که در مسجد امام حسن و در مسجد صفاییه برگزار شد رفتم. روحانیون مبارز ایران، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و روحانیون تهران، در بیانیههای جداگانهای، شهادت مرحوم سیدمصطفی خمینی را به آیتاللهالعظمی خمینی تسلیت گفتند. مراسم شب هفت ایشان نیز از سوی حوزه علمیه قم در مسجد اعظم برگزار شد. در این مراسم حججالاسلام ربانی املشی، خزعلی و خلخالی سخنرانی کردند. آقای خلخالی در منبر خود اول کسی بود که مرگ بر شاه را افتتاح کرد، آقای خلخالی و آقا سیدی از اهالی مشهد با صدای بلند میگفت بگو مرگ بر شاه.
تصمیم گرفتیم مجلس یادبودی را نیز با کمک متدینین بازار قم ترتیب دهیم. شهر قم را کماندوها بهطور کامل تحت کنترل داشتند. در ٢٨ آبان ١٣٥٦ ما خواستیم از مناسبت شهادت جوادالائمه (امام محمدتقی) استفاده کنیم، ولی آقایان همراهی نکردند و مراسم شهادت مثل همیشه در آرامش برگزار شد؛ بههرحال ما فرصت را از دست ندادیم و تدارک مجلس باشکوهی را دنبال کردیم.
فرشفروشهای تیمچه، فرشهایشان را آوردند. بازار را که از مسجد حسینآباد شروع میشود و فرعیهای متعدد آن مثل بازار مسگرها و بازار عطارها تا خیابان بهروز را که طول آن به هزار متر میرسد، با فرش و موکت پر کردیم. هنگام شروع مجلس تمام بازار در مسجد حسینآباد و مسجد مسگرها و مسجد ملاجعفر که در بازار واقع شدهاند، تمام کاروانسراها و تیمچهها از جمعیت موج میزد و حتی جلوی ورودیهای بازار جمعیت ایستاده بود، چنین مجلس باشکوهی از نظر کیفیت و کمیّت در تاریخ شهر قم بیسابقه بوده است، زیرا اصولا در بازار برای کسی مجلس منعقد نمیشده و ثانیا تاکنون قم چنین جمعیتی به خود ندیده بود، جمعیت را از ٦٠ تا صدهزار نفر گفتهاند. منبر را وسط، سر کوچه سیداسماعیل و بساط چایی را ته بازار در مسجد مسگرها قرار دادیم. کماندوها پس از اطلاع از این مراسم رفتند روی پشتبام مستقر شدند و اسلحههایشان را از سوراخ سقفها برای رعب و وحشت مردم به طرف پایین گرفتند. ما قبلا باید یک منبری توانا را برای استفاده از این فرصت پیشبینی میکردیم، هرچه گشتیم یک روحانی انقلابی برای این مجلس نیافتیم یا حاضر به خطرکردن نشدند، از سر ناچاری به منزل شیخ محمد گرامی رفتیم از ایشان خواستیم تا به ما کمک کند، او گفت ساواک من را میشناسد و بلافاصله مجلس را به هم میزنند، همانجا آقای عبدوست را به ما معرفی کرد. قبل از اینکه ایشان به منبر برود عمامهاش را عوض کردیم، طوری که وقتی از منبر میآید پایین شناسایی و دستگیر نشود، چون در بازار ساواک و اطلاعات آمده بودند. رئیس ساواک سرهنگی بود به نام گلغصه هیکل درشت و بزرگی داشت، وقتی راه میرفت مثل اینکه زمین زیر پایش میلرزید. رئیس شهربانی هم بههمینصورت، دور منبر نشسته بودند که اگر کسی به منبر رفت، او را بگیرند. ما منبر را در وسط بازار گذاشتیم که دو طرف هم پر جمعیت بود و یک کوچه را هم برای فراریدادن تعیین کردیم. بازار نیز چون سقف دارد زودتر تاریک میشود و مردم هم کفشهایشان همه گیوه بود که برای فرار آماده باشند.
در این مجلس آقای عبدوست نطق مهیج و سازندهای ایراد کرد و در ضمن سخنرانی یک ساعت طول کشید، بعد قطعه شعری خواند و خواسته مردم را بازگو کرد:
الا ای آیتالله خمینی/ گل سرخ گلستان حسینی
اگرچه در نجف تبعید هستی/ یگانه مرجع تقلید هستی
ایران ما اگر ٤٠ میلیون جمعیت دارد صدی هشتادشان مقلد دلخواه و مقلد دلسوز و علاقهمند او هستند و بازگشت آن حضرت به ایران خواسته همه مردم ایران است.
این سرکوچه که ما منبر گذاشته بودیم، لامپ روشن شد و در همه بازار لامپهای شهرداری روشن شد که نمیشد کاری کرد، داشتند میدیدند زمینهسازی کردیم که بهوسیله تیرکمان لامپ را بشکنیم تا لامپ شکسته شد، بمب صدا کرد. مأمورین ساواک و اطلاعات فکر کردند مردم مسلح هستند و بمبی داشتند که منفجر شد. مردم که صدا را میشنوند همه پا به فرار میگذاشتند. ما هم آقا را بردیم پایین و عمامهاش را عوض کردیم و عمامه سفید را سیاه کردیم و فوری از کوچه پسکوچهها ردش کردیم و رفت.
من هم به خانه رفتم که بعدا برایم نقل کردند که بعد از این مسئله رئیس اطلاعات آمد سر بازار ایستاد که خیلی بددهن بود و شروع کرد با صدای کلفت که مجلس و بانی مجلس سلیمانی است و فحشهای ناموسی به من میداد.
به هنگام شب نیز کسبه خیابان چهارمردان قم مقدمات تشکیل مجلس بزرگی را فراهم کرده بودند که شهربانی از برگزاری آن جلوگیری کرد و پس از آن ساواک به کمک مأمورین شهربانی از برگزاری هرگونه مجلسی در محلههای قم جلوگیری کرد.
من دم غروب در خانه بودم و خیلی میترسیدم که حالا چه کار کنم؟ اگر در خانه بمانم میآیند میگیرند؛ از پشتبام هم که نمیشود. به ناچار چادر سر کردم و دمپایی زنانه پوشیدم و از خانه بیرون رفتم، با گفتن (و جعلنا من بین ایدیهم سدا) از جلوی آنها گذشتم و آمدم خانه خردمند که آن ور خیابان نزدیک منزل آقای محمد مؤمن بود؛ در زدم که فلانی خبر داری چی شده؟ گفت آره کامکار همه گناهها را گردن من و تو گذاشته؛ چه کار کنیم؟ گفتم الان چیزی به ذهنم رسید، پاشو الان بریم خانه آیتالله سلطانیطباطبایی منزل آیتالله سلطانیطباطبایی در خیابان ارم نزدیک حرم پشت منزل آیتالله نجفیمرعشی بود. رفتیم در زدیم خدمتکارش آمد تا در را باز کرد، پریدیم داخل منزل تا آمد جیغ بزند گفتیم حرف نزن برو به آقا بگو فلانی و فلانی اینجا هستند. رفتیم داخل گفت چی شده؟ چرا اینقدر مضطرب هستید؟ گفتیم سروصداها درآمده و مجلس امروز را به گردن ما انداختهاند و گفتهاند بانی مجلس ما بودیم.
گفت حالا من چه کار کنم؟ گفتم ما میخواهیم برویم سر خانه و زندگیمان! نمیتوانیم فراری باشیم؛ شما لطف کنید اگر ما را گرفتند، بگویید بانی مجلس من بودم بهخاطر برادر دامادم مجلس را گرفتم و اگر منبری را خواستند، بگویید شیخی بوده است از شاگردان من که به منبر رفته است. اگر پرسیدند کیست بگو من هزار تا شاگرد دارم، نمیدانم کدامشان بود و نمیشناسم. گفت همین قدر بگویم تمام است؟ گفتم بله. خیلی ممنون.
خیالمان راحت شد. صبح آمدیم مغازه تا آمدیم مأمورین کماندو پلیس اطلاعات و ساواک ریختند من را گرفتند و برای اینکه رعب بیشتری ایجاد کنند، با تشریفات پیاده از خیابانها بردند داخل شهر و مردم نگاه میکردند. وقتی رسیدیم ساواک، شروع کردند به فحشدادن که فلانفلانشده شما شهر را به هم ریختید. خوب که فحشهایشان را دادند و داد و بیداد کردند، گفتم آقا من کارهای نیستم؛ من چای میدادم. مجلس مال آقای سلطانی بود؛ برای برادر دامادش گرفته بود. من چهکارهام کی به حرف من گوش میدهد؟ آقا گفته بود که مجلس را بگیر و چایی پخش کن.
یک سیلی به من زدند و با آقا تماس گرفتند. آقا هم عین همان که من گفته بودم، فرمود مجلس مربوط به من بوده است و من را آزاد کردند. در قم صدها مجلس برای حاجآقامصطفی خمینی گرفته شد؛ یکیاش مجلس بازار نشد. اگر ما همین مجلس را در مسجد گرفته بودیم، اینقدر اهمیت نداشت. تعطیلی بازار و فرشکردن بازار یک ابهتی ایجاد کرد. تعطیلیهای بعد از چله از همین جا شروع شد. تحلیل خودم این است که حتی روحانیت هم که تحریک شد و راه افتاد با این پشتوانه بود.
سرهنگ فاضلی مرد عجیب و غریب و بددهن به من فهماند که آنها دیگر من را بهعنوان یک سوژه در بازار قم همیشه در نظر دارند و من هم فهمیدم اگر هر اتفاقی از سوی انقلابیون در این شهر علیه شاه بشود، چه با حضور من چه بی حضور من، همیشه بهعنوان متهم با ساواک و شهربانی درگیر خواهم بود؛ بنابراین با مشورت دوستان وکالتی را به برادرانم برای رسیدگی به امور منزل و مغازه و... واگذار کردم و به آنها گفتم ممکن است من اعدام شوم.
به مناسبت چهلمین روز درگذشت حاجآقامصطفی خمینی و تظاهرات اخیر دانشجویان از سوی حوزه علمیه قم اعلامیه مفصلی دراینخصوص منتشر شد.
امروز جمعه مجلس بزرگداشت چهلمین روز درگذشت حاجآقامصطفی از ساعت هشت تا ١٢:٣٠ در مسجد اعظم برگزار شد. در این مراسم حجتالاسلام شیخ صادق خلخالی و حجتالاسلام ربانیاملشی سخنرانی کردند. در پایان، حجتالاسلام محمدجواد حجتیکرمانی قطعنامهای ١٤ مادهای قرائت کرد که مورد تأیید حاضران قرار گرفت. حاضران در مراسم که نزدیک به ١٠هزار نفر از طبقات مختلف مردم شهر قم بودند، پس از قرائت قطعنامه و پایان مجلس، با شعار «درود بر خمینی» و «مرگ بر شاه»، برای بازگشایی مدرسه فیضیه به سمت آنجا راهپیمایی کردند. این راهپیمایی پس از لحظاتی با صف فشرده پلیس و کماندوها مواجه شد که زد و خورد، شلیک تیرهای هوایی و ایجاد رعب و وحشت، تظاهرکنندگان را متفرق کردند.
*کارشناس ارشد تاریخ ایران دوره اسلامی، کارشناس گروه ایرانشناسی و اسلامشناسی سازمان اسناد و کتابخانه ملی