آیت الله جوادی آملی اظهار داشت: «علم لازم است ولی کافی نیست. جهل مانع است ولی تنها مانع او نیست. ما در مسئله مانع یک جهل علمی داریم، یک جهالت علمی. هر دو را قرآن گفته از هم جدا کرده، آنکه جاهل است که مشکل علمی دارد نمیداند».
به گزارش جماران؛ اعضای هیأت تحریریه فصلنامه علمی- پژوهشی «اخلاق وحیانی» با حضرت آیت الله جوادی آملی دیدار و گفتگو کردند.
در این نشست علمی که تحت عنوان «خود فریبی از منظر اخلاق» برگزار شد، ابتدا اعضای هیأت تحریریه نشریه اخلاق وحیانی، گزارشی از روند فعالیتهای این نشریه ارائه دادند و پس از آن، اعضای هیأت تحریریه مباحث علمی پیرامون موضوع نشست، و همچنین سوالات خود را با حضرت استاد در میان نهادند که مشروح بیانات حضرت آیت الله جوادی آملی و همچنین برخی از پرسشهای مطرح شده و پاسخهای حضرت استاد به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
اعظم الله اجورنا و اجورکم بمصابنا بالحسین علیه السلام و جعلنا و ایاکم من الطالبین لثاره.
جریان فریب نفس یا خدعه نفس به تعبیر قرآن کریم ﴿وَ ما یخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُم﴾[1] یا ﴿مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّه﴾[2] مکر نمیکنند مگر خودشان را. اینها در سایه چند اصل قرآنی باید حل بشود.
قرآن کریم وحی الهی را شفا معرفی کرد و در بیانات نورانی حضرت امیر، خود حضرت به وجود مبارک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان طبیب معرفی شدند «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه»[3]؛ لذا اخلاق را بزرگان طبّ روحانی دانستند.
مسئله دیگر مسئله جهاد است؛ که جهاد سه ضلعی در نفس است، چون دو گروهاند که یک گروه عهدهدار اندیشهاند یک گروه عهدهدار انگیزهاند؛ هم جنگ داخلی در گروه اندیشه است که اقسام مغالطات اینجا راه دارد، و هم جنگ داخلی در گروه انگیزه است که خواستهها و تمایلات شهوت و غضب با هم درگیر هستند و هم آن جنگ جهانی سوم بین دو گروه است؛ یعنی بین اندیشه و انگیزه است. حداقل مسئلهای که مطرح است ما باید این دو تا اصل را حل کنیم که این به معرفت نفس برمیگردد. در حکمت اسلامی در مسئله نفس آمدند این کار را کردند که تشریح کردند که انسان چند قوّه دارد.
ذرّهای از آن متأسفانه در اصول نیامده، این علمای اصولِ ما، بزرگوارانی بودند رنج فراوان بیاثری تحمّل کردند در فرق بین طلب و اراده. باید آن رنج را فرع میکردند بین اراده و علم چگونه انسان صد در صد یک مطلبی را یقین دارد و نمیکند!؟ آن نه راه علمی دارد نه راه عملی دارد، بر فرض مرحوم آقای نائینی و امثال نائینی آمدند فرق گذاشتند بین طلب و اراده، هر دو در یک جناحاند. اما قرآن دارد که این شخص صد در صد عالم بود ﴿وَ جَحَدُوا بِها﴾ هیچ تردیدی نداشت ﴿وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیقَنَتْها أَنْفُسُهُم﴾[4] در آن مصاحبه نفسگیر کلیم حق به او گفتند ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ﴾، «علمت» یعنی «علمت» یعنی هیچ بهانهای نداری ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِر﴾[5] تو هیچ بهانهای نداری برای تو هم که ثابت شده، چرا نمیگویی؟ پس میشود انسان یک چیزی را صد در صد علم داشته باشد و نکند.
سرّش این است که ما نرفتیم درس اخلاق بخوانیم ما خیال کردیم اخلاق مطالعهای است. یک گلهای بکنم در داخله ما، آن دینی که گفته «طَلَبُ الْعِلْم» واجب است نگفت «واجبٌ»، نگفت «فریضٌ»، گفت «فریضةٌ» این «تاء» که تای تأنیث نیست آن مبتدا مذکر خبر مؤنث؟! این «تاء» تای مبالغه است مثل عقیلة. به همان دلیل که زینب عقیله بنیهاشم است به همان دلیل حسین بن علی عقیله بنیهاشم است این تای عقیلة مثل تای علامة است آدم که «خلیف الله» نیست «خلیفة الله» است اینکه مؤنث نیست. «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَة»[6] یعنی خیلی خیلی خیلی واجب است آدم چیز بفهمد.
آدم «خلیف الله» نیست «خلیفة الله» است این «تاء» مثل تای علامة است تای تأنیث که نیست. این دینی که گفته «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَة» گفته چه چیزی را بخوان یا نگفته؟ چه چیزی را یاد بگیرم؟ مرحوم کلینی نقل کرد هم از وجود مبارک پیغمبر هم از امام کاظم (سلام الله علیهما) «انما» یعنی «انما» حصر است «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آیةٌ مُحْکَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَة»[7]؛ ما آمدیم گفتیم آیه محکمه فقه و اصول، فریضه عادله فقه و اصول، سنت عادله فقه و اصول، ما خیال میکنیم اخلاق مثل رسائل مکاسب است! خیال میکنیم حداکثر ارزش علمی که برای اخلاق قائلیم خیال میکنیم مثل رسائل مکاسب است! اصلاً اخلاق را علم نمیدانیم.
رسائل مکاسب با بیانات عقلا و فهم عرف و اینها حل میشود، ولی اخلاق این جور نیست اخلاق جزء فلسفههای عمیق و انیق اسلامی است. پس میشود که یک کلیم الهی به یک شخصی بگوید شما هیچ مشکل علمی ندارید ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ﴾ با «لا» و «قاف» ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِر﴾ اینها حجج الهیاند معجزاتاند چرا نمیخوانی؟ پس ما دو اصلی در دین داریم یک اصل این است که این اخلاق طبّ است یک اصل این است که سه گروه در درون ما جنگ دارند هم بخش اندیشه جنگ داخلی دارد هم بخش انگیزه جنگ داخلی دارد هم یک جنگ جهانی شرق و غرب هست بین اندیشه و انگیزه که از او به عنوان جهاد یاد میشود.
حضرت فرمود جهاد اکبر این است. ما هیچ چاره نداریم مگر اینکه بفهمیم، بفهمیم یعنی بفهمیم چون با خودمان کار داریم چه جور میشود یک عالمی صد در صد میداند رومیزی بد است زیرمیزی بد است اما میگیرد، چه در این کسوت چه در آن جامه، فرقی نمیکند. ما کم نداریم کسانی که در برابر انبیا متنبّیانه آمدند دین جعل کردند چه در این جامه چه در آن جامه. مشکل خود ما هم هست.
پس میشود ما چیزی را مثل دو دو تا چهارتا، بین الرشد بدانیم و عمل نکنیم، میشود. این خطر برای همه ما هست. یعنی تا نفهمیم که هستیم مشکل ما حل نمیشود و تا نفهمیم اخلاق مثل رسائل مکاسب نیست مشکل ما حل نمیشود. مشکل جدّی خود ماست فرمود این جهاد اکبر است. ما تمام این جنگهایی که داخلی هست اینها را جهاد کوچک گفته، گفت شما از جهاد کوچک آمدید جهاد اکبر در پیش است. یک قدری که جلوتر برویم و بفهمیم همه عرفا گفتند این آدمِ خوب شدن جهاد اوسط است جنگ بین عقل و جهل جهاد اوسط است جهاد اکبر جنگ بین عقل و عشق است. این را میگویند جهاد اوسط وگرنه ابن عربی و امثال عربی میگویند این کسی که بیاید آدم خوب بشود برود بهشت، عادل بشود، این جهاد اوسط است آنکه بشود حسین بن علی جهاد اکبر است.
آنکه در عقل و عشق، عشق را بر عقل مسلّط کند، در قلب و عقل، قلب را مسلّط کند، تمام بگوید این حجت شرعی بله بر من که واجب نیست، بله بر من واجب نیست اما راه بهتر هم هست. راه بالاتر هم هست او را میگویند جهاد اکبر آنها که دست به قلم هستند آدم خوب شدن را جهاد اکبر نمیدانند عادل شدن را جهاد اوسط میدانند عاشق شدن را جهاد اکبر میدانند. حالا ما فاصله نگیریم این پرانتز بسته که حوزه باید بداند اخلاق از این رسائل و مکاسب قویتر و غنیتر است.
برویم روی دو عنصر کار بکنیم؛ یکی اینکه بزرگان ما مثل زکریای رازی اخلاق را به عنوان «الطبّ الروحانی» معرفی کردند، این طبیب است. یکی هم در فضیلتهای جنگ است که جهاد اکبر داریم و جهاد اصغر. ما در مسئله طب باید طبیبانه حرف بزنیم، در مسئله جهاد باید عبیرانه و سردارانه سخن بگوییم. در مسئله طب میبینید این پردههای چشم دهها کار را با هم انجام میدهند اما وقتی یک پزشک متخصص بخواهد آب مروارید را حل کند، میگوید هیچ یعنی هیچ ـ به نحو سالبه کلیه ـ این پرده با این پرده، با اینکه نزدیک هماند هیچ ارتباطی با هم ندارند من باید این را معالجه کنم.
وقتی یکی از رگهای مویی بسته است او متخصص قلب که میخواهد دست به چاقو ببرد، میگوید این دو تا رگ هیچ ارتباطی با هم ندارند با اینکه صدها کار را باهم انجام میدهند. وقتی طبیب، طبیب است که آن رگهای مویی را از هم جدا بکند بگوید این رگ مویی بسته است چرا من کاری به او ندارم. حداقل سواد ما در اخلاق این است که بین قوایمان فرق بگذاریم که ما چند تا قوه داریم در درون ما؟ چند تا مسئول داریم ما؟ تا این بشود طب. «الطب الروحانی» اینکه در سوره «حشر» و امثال «حشر» فرمود خیلیها خدا را نشناختند در اثر اینکه خدا را نشناختند ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُم﴾[8] همین است. پس ما یک بحثی درباره طب داریم که اخلاق طبّ است یک بحث درباره جهاد. اگر هر دو رسیدیم امشب مطرح میشود وگرنه دومی را در جلسه دیگر.
در جریان طبّ، ما باید بفهمیم که مسئول اندیشه ما چه کسانی هستند؟ مسئول انگیزه ما چه کسانی هستند؟ چه جور میشود که انسان یک چیزی را میداند و عمل نمیکند؟ این اختصاصی به هارون فرعون و امثال فرعون هم ندارد. ما یک آقایی داریم این روی منبر ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِم﴾[9] را گفته تفسیر نوشته تفسیرش هم چاپ شده پایین آمده نامحرم را نگاه میکند این برای چیست؟ ﴿أَکَّالُونَ لِلسُّحْت﴾[10] را روی منبر گفته خودش هم کتاب نوشته مقاله نوشته چاپ هم شده، اما دستش به رشوه بند است، چرا؟ این چه میشود؟ ما برای اینکه بفهمیم در درون ما چند دستگاه هست و کاملاً از هم جدا هستند با اینکه صدها کار را با هم انجام میدهند طبیبانه بخواهیم حرف بزنیم اگر یک رگ مویی یک جا بسته است ما کاری به رفیقش نداریم میگوییم این رگ بسته است. از یک مثالی شروع بکنیم تا به ممثّل برسیم. آنچه که در بیرون ماست نمودار ضعیفی است از آنچه که در درون ماست.
ما در بیرون یک مَقسم داریم به اقسام چهارگانه. مقسم این است که بعضی از شئون ما شئون ادراکی و علمیاند بعضی از شئون ما شئون تحریکی و عملیاند. این مقسم است. زیر این مقسم، چهار قسم مندرج است؛ یا هر دو سالماند یا هر دو بیمارند، یا این یکی سالم است آن یکی بیمار، یا آن یکی سالم است این یکی بیمار.
فتحصّل ان هاهنا مقسماً واحداً تحتَهُ اقسامٌ اربعة؛ اما اقسام اربعه، اصل مقسم ما چشم و گوش داریم برای فهمیدن و دیدن، دست و پا داریم برای دویدن. این اصل مقسم است. پس بیرون بدن ما، یک سلسله شئونی دارد برای درک، یک سلسله قوایی دارد برای کار. چشم و گوش داریم برای درک، دست و پا داریم برای کار. این مقسم است. اقسام چهارگانهای که زیر این مقسماند، بعضیها هر دو سالماند بعضیها هر دو مریضاند بعضیها نیروهای ادراکیشان قوی است تحریکیشان ضعیف است بعضی بعکس.
آنکه هر دو سالم است چشم و گوشش سالم دست و پایش سالم، مار و عقرب را میبیند و فرار میکند.
قسم دوم؛ نیروی ادراکیشان سالم است، نیروی تحریکیشان ضعیف است، ویلچریاند، این مار و عقرب را میبیند و مسموم میشود. شما مدام بگو مگر ندیدی؟ مدام ذرّهبین بدهد مدام دیدگاه بده، مدام تلسکوپ بده، مدام میکروسکوپ بده، مدام عینک بده، او مشکل دید ندارد. مگر چشم فرار میکند؟ مگر گوش فرار میکند؟ دست و پا فرار میکند که فلج است. شما مدام برای او آیه بخوان، او خودش آیه خوانده ترجمه شده چاپ هم شده، مدام آیه بخوان مدام روایت بخوان، او مشکل علم ندارد.
قسم سوم کسانی هستند که نیروی تحریکیشان سالم است ادراکیشان ضعیف است مثل کسی که کور است و ناشنواست اعمی است عصایی است اما دست و پایش قوی است شما به او اعتراض بکنی که چرا ندویدی!؟ میگوید من ندیدم تا بدوم. مار و عقرب آمده زده. این چون مشکل علمی دارد چوب میخورد. دست و پایش سالم است.
قسم چهارم فاقد طهورین است؛ یک کسی که نه چشم و گوش دارد نه دست و پا، او یقیناً نیش میخورد. تا اینجا مثال بود.
حالا برسیم به ممثّل؛ در ممثّل، عقل نظری از عقل عملی کاملا جداست. عقل نظری فقط مسئول اندیشه است او دستگاه جدایی دارد که حالا میرسیم به آن جنگ داخلی. عقل عملی که فرمود «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»[11]، این مسئول کار است. میگوید برنامه بده، من عمل بکنم.
بنابراین علم لازم است ولی کافی نیست. جهل مانع است ولی تنها مانع او نیست. ما در مسئله مانع یک جهل علمی داریم، یک جهالت علمی. هر دو را قرآن گفته از هم جدا کرده، آنکه جاهل است که مشکل علمی دارد نمیداند. اما ﴿یعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَة﴾[12] این بیان نورانی که درباره اربعین سیدالشهداء است «بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَیرَةِ الضَّلَالَة»[13] او خون داد برای اینکه امت را عالم و عاقل کند. اندیشه خوب، انگیزه خوب؛ یعنی هر دو را سالم کند. چشم و گوش بینا و فهیم، دست و پا بدو. حسین آمده برای هر دو کار. تنها برای علم نیامده است.
ما عقل نظری داریم که فقط برای فهم است. عقل علمی داریم که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان». اینجا جای جهاد است. پس ما تا ندانیم عقل نظر کارش چیست و عقل عمل کارش چیست، این مرض، مرض علمی است یا مرض عملی، مشکل جهل است یا مشکل جهالت است، طبیب نخواهیم بود اخلاق نخواهیم داشت این میشود روضهخوانی، این میشود موعظه، این که علم نیست آنکه موضوع دارد باید موضوع مشخص بشود. اخلاق موضوعش نفس است، نفس که به این آسانی با بنای عقلا حل نمیشود. ما خیال میکنیم اخلاق یعنی موعظه! باتقوا باش، اینکه اخلاق نیست، اینکه نصیحت است، اینکه موعظه است، اینکه روضهخوانی است اینکه اخلاق نیست.
تا کسی نفس نشناسد شئون نفس را نشناسد دست به قلم بکند اخلاق یعنی چه؟ چه چیزی را میخواهد اصلاح بکند؟ میخواهد موعظه بکند بله موعظه درست است. باتقوا باش، آدم خوب باشد، بهشت هست، جهنم است، داری به چه کسی میگویی؟ مثل کسانی که دستور بهداشت میدهند باید بگویند چه جور دندان را مسواک بکند؟ بیماری چیست؟ کبد چیست؟ پرخوری چیست؟ اضافه وزن چیست؟ مواظب باشید مریض نشوید، سرما نخورید، این بله موعظه است ولی طب نشد. آنجا که جان کَندن یعنی جان کَندن علمی دارد آنجا طب است اینجا نصیحت است موعظه است.
حالا برویم درون ما؛ در درون ما سه دستگاه جنگ دائمی است. یکی وهم و خیال با عقل نظری مرتّب درگیرند تمام این مغالطات سیزدهگانه و امثال سیزدهگانه که پیدا میشود مگر این خیال رها میکند؟ مگر این وهم رها میکند؟ فوراً جابجا میکند موضوع را بجای موضوع دیگر، محمول را بجای محمول دیگر. این بیچاره تا میرود در کتابخانهاش یک مطلب علمی را بفهمد میبیند موضوعات عوض شده محمولات عوض شده. سیزده قسم از مغالطات همواره حمله کرده این سرانجام گرفتار «غالطه نفسه» در میآید مغاطله در میآید. این قدر باید فهیم و خردمند و ورزیده باشد وهم را مهار کند، خیال را مهار کند، بگوید تکان نخور، من فلان موضوع جزئی را میخوهم برو آن را بیار، بگوید چشم! فلان معنای موضوعی را میخواهم برو آن را بیار، بگوید چشم! چون مگر بدون وهم و خیال مگر عقل میتواند استدلال کند؟ تا جزئیات نداشته باشد صغری نباشد اصغر جزئی نباشد مگر میشود استدلال بکند؟ این باید بجنگد وهم از بهترین نعمتهای الهی است باید عادل باشد خیال از بهترین هنرهای زیبا مال همین است.
از بهترین نعمتهای الهی است اگر در جهاد درون عقل اندیشمند عقل نظر عقل حوزه و دانشگاه اینها را مهار کرده، هر جزئی که خواستند میگوید چشم. فلان پرونده را بیار، میگوید چشم. خیال از بهترین نعمتهاست. وهم از بهترین است معنای جزئی را میخواهم، چشم. خود عقل که جزئیات را درک نمیکند. صورت جزئی را میخواهم، بگوید چشم. اما اینها جابجا بکنند میشود مغالطه. این باید بجنگد اینها را تربیت بکند تا معنای جزئی را خواستند وهم بگوید چشم. صورت جزئی را خواستند خیال بگوید چشم، آن وقت عقل نظر میشود حکیم. این تازه یک گوشهای از قسمت نیمی از انسانیت است.
در این بخش، ما یک قضیه داریم و یک تصدیق داریم و یک ایمان. چون منطق در حوزهها نیست رخت بربسته است، خدا غریق رحمت کند مرحوم حاج شیخ عبدالکریم (رضوان الله علیه) او به زحمت افتاده که ما در قضیه تصدیق میخواهیم جزم میخواهیم این قضیه که میگوییم «الف، باء است» دروغگو چه قضیهای دارد؟ به زحمت افتاد بنده خدا. ما قضیه کاذب داریم یا نه؟ آنجا که علم کذب داریم، داریم یا نه؟ وقتی علم کذب داریم، چگونه تصدیق میکنیم؟ این جزم کجاست؟ این صد در صد خبر میدهد. قضیه خطابه که نیست در قضیه جزم هست یا نه؟ آدم دروغگو چه جور جزم پیدا میکند؟ چون منطق در حوزهها نیست، خیال میکنند با بنای عقلا منطق میفهمند، اینها بین قضیه و تصدیق فرق نگذاشتند. اصلاً قیاسات شعری که از اقسام پنجگانه صناعات خمس است برای همین گذاشتند که ما یک قضیه داریم که هیچ یعنی هیچ! هیچ ارتباطی با تصدیق ندارد یک موضوع دارد یک محمول دارد به ادیب بدهی میگوید این مبتداست این خبر اینکه جزم نیست.
در صناعت شعر که از صناعات پنجگانه است آنجا قضیه است تصدیق نیست. اصلاً منطق را برای همین گذاشتند منتها این الجوهر النضید را گذاشتند آنجا غالباً همین بحثهای معرّف قول شارح را میخوانند آن قسمتهای علمی و برهانیاش را بگذاریم کنار وگرنه الصناعات پنج تاست برهان هست شعر هست جدل هست خطابه هست مغالطه است در صناعت شعر فرق بین قضیه و تصدیق گذاشتند در قضایای کاذبه قضیه هست و تصدیق نیست در قضایای این سبّ و لعنی که میکنیم فحشهایی که میدهند، اینها همهشان قضیه هست و تصدیق در آن نیست.
فرق بین قضیه و تصدیق؛ یک تصور داریم که روشن است یک قضیه داریم که در آن تصدیق نیست، یک ایمان داریم که بالاتر از تصدیق است. در تصدیق یعنی برای من ثابت شد این محمول برای این موضوع است این موضوع این محمول را دارد تصدیق میباشد این شده عقد که «تسمّی القضیة عقداً» در منطق میگویند این است. از این به بعد کار عقل نظری تمام شد حالا این شد یا فیلسوف یا حکیم هر چه میخواهد باشد. از آن به بعد نوبت به عقل عملی میرسد عقل عملی باید عقیده پیدا کند نه عقد.
عقد مال عقل نظری است که میگوید این محمول مال این موضوع است این میشود ریاضیدان این میشود فیزیکدان این میشود شیمیدان. فلان شخص پیغمبر است، عصا معجزه است، این میشود عقل نظری و تصدیق. از آن به بعد دست توانمند عقل عملی باید این عصاره عقل نظری را به جان خود گره بزند بشود ایمان. اینجا دست که شُل باشد گره نمیزند؛ لذا با اینکه صد در صد میداند این معجزه است باید گره بزند گره نزد، برای اینکه این فلج است.
پس در جبهه اول یعنی جبهه عقل نظر، وهم است و عقل هر دو زیر مجموعه عقل نظریاند ابزار کار او هستند. اگر او را معزول کردند خود شخص میشود وهّام و متوهّم و اگر خیال پیروز شد، به تعبیر قرآن کریم میشود مختال. این تخیل که باب تفعّل است استعمال نشده در قرآن؛ اما اختیال که باب افتعال است مختال مختال که میگوییم همین است مختال یعنی کسی که خیال زده است حاکم بر او خیال است. ﴿لا یحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُور﴾[14] مختال یعنی خیال زده. اکثری مردم با خیال کار میکنند. هر چه خیال فتوا داد، او عمل میکند. عقل را معزول کردند در گوشهای نشسته است، بیچاره است، بسته است. این میشود مختال.
پس در عقل اندیشمند، ما یک مزاحم داریم به نام وهم، اگر تربیت نشود یک مزاحم داریم به نام خیال اگر تربیت نشود، هر دو مزاحماند اگر تربیت نشوند، اگر تربیت بشوند فرمانبرداران خوبی هستند تحت عقل نظری هستند این شخص میشود حکیم. عالمانه حرف میزند میشود حکیم. اما کاری به اخلاق ندارد، هیچ یعنی هیچ! کاری به اخلاق ندارد. علم لازم است، ولی کافی نیست؛ جهل مانع است، ولی تنها مانع نیست. برویم به سراغ بخش دوم، بعد برویم به سراغ بخش سوم که جنگ بینالمللی است.
در جنگ عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان» شهوت از یک سو و غضب از یک سو است شهوت هم زیر مجموعه فراوانی دارد غضب هم زیر مجموعه فراوانی دارد. اینها با هم میجنگند و اگر آن عقل عملی توانست اینها را مهار بکند پیروز در میدان اکبر است کبیر است و اگر نه، این شخص مشتهی است این شخص غضبان است. خدا غریق رحمت روح مطهّر امام سجاد را با آن انوار ملکوتی که دارند به حشر ببرد در همین اولین دعای صحیفه سجادیه وقتی انسان را معرفی میکند میگویند، انسان «حی حمید» اگر شاکر نباشد حیوان است.
در همین اولین دعای صحیفه سجادیه این است که اگر نبود رهبران الهی و نبود راهنمایهای تو که ما نعمت را چه جور استفاده بکنیم و چه جور صرف بکنیم «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِیةِ إِلَى حَدِّ الْبَهِیمِیة»[15] صریح همین دعای اول صحیفه سجادیه است آن وقت «الانسان من هو»؟ و «ما هو»؟ طبق تعبیر امام سجاد؟ «حی حمید»، نه «حیوان ناطق». این به عقل عملی برمیگردد. شهوت نعمت خوبی است، انسان که مثل فرشتهها قائم به شخص نیست که غذا نخواهد خواب نداشته باشد گرایشهای جنسی نداشته باشد گرایشهای غذایی نداشته باشد، شهوت میخواهد، چون قائم به شخص نیست میمیرد اگر این را نداشته باشد میمیرد و در دار تزاحم به سر میبرد و مریض میشود این از بهترین نعمتهای الهی است قوه غضب. قوه غضب است که آدم را حفظ میکند؛ هم از دشمن خارج حفظ میکند هم از دشمن داخل حفظ میکند.
اینجا که مریض شد آدم تحمل نمیکند دادش بلند است به سراغ طبیب میرود، برای چیست؟ چه کسی میگوید که برو؟ قوه غضبیه میگوید برو این خطر را دفع کن، فشار میآورد. همان طوری که گرسنه میشود آدم، میگوید برو به طرف سفره، همان طوری که درد دارد میگوید برو به مطب. این را این دستگاه میگوید این سر تا پا نعمت است منتها اگر بیراهه رفته میشود دشمن. این باید تعدیل بشود قوه غضب، شهوت باید قوه غضب باشد غالباً اینها هر کدامشان آن عقل عملی را سرجایش مینشانند میشود حاکم معزول. این میشود ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾[16] این تدسیس کردن دسیسه کردن این یک نوعی خدعه و فریب است.
دسیسه اصلش همین است که ﴿أَمْ یدُسُّهُ فِی التُّراب﴾[17] همان جریانی که انسان خاکها را کنار ببرد یک چیزی را درون خاک بگذارد، بعد رویش خاک بگذارد که محو شود که ﴿أَمْ یدُسُّهُ فِی التُّراب﴾ همین است. این دسّ که ثلاثی مجرّد است اگر خیلی بخواهد اغراق بشود باب تفعیل میرود میشود دسّس سه تا «سین» دارد آن سین سوم تبدیل به «یاء» میشود یا تبدیل به «الف» میشود، میشود ﴿دَسَّاها﴾ اصلش دسّس است. این همان «یدسّ» بود که شده دسّس. خیلی تدسیس میکند خیلی دسیسه میکند این عقل بیچاره را حکم معزول دفن میکند خودش پرچم دست میگیرد میشود شهوت، هر چه دلم میخواهد یا حرف فروید در میآید یا حرف او در میآید یا حرف فلان در میآید.
یا این غضب پرچم را به دست میگیرد میشود لنین میشود استالین فرقی نمیکند او دفن شده است ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾ یک روز او بیدار میشود مذمت میکند اما کار گذشته است. او را زنده به گور کرده است. روی قبر او آمده پرچم گذاشته حالا یا شهوت پرچم گذاشته شده فروید، یا غضب پرچم گذاشته شده لنین و استالین که جنگ جهانی را راه انداخته یا ترامپ فعلی شده است. این جهاد است این جهاد تازه مربوط به بخش غربی است آن بخش شرقی بود این بخش غربی.
وای به روزی که جنگ جهانی و بینالمللی بشود؛ وهم و خیال از یک سو با عقل نظر درگیر هستند، شهوت و غضب از سوی دیگر با عقل عمل درگیر هستند، یک غوغایی در درون این شخص است که هر شب باید با قرص بخوابد. این به هیچ وجه جور در نمیآید این غوغایی است در درون او. هم جنگ بینالمللی هست هم جنگ داخلی شرقی است هم جنگ داخلی غربی هست یک حیوانی است.
اگر گفتند اخلاق، اخلاق یک مؤلفهای است از طب و جهاد. هم فرمانداران و امیران و امرای ما باید کاملاً مرزداری کنند، هم اطبّای ما باید کاملاً درمان بشوند؛ لذا فرمود من شفا فرستادم من طبیب هستم طبیب تا قوا را نداند آنگاه این یکی یا به زور مسلط میشود یا به زر مسلط میشود یا به نیرنگ مسلط میشود جهاد فرق میکند «انما الحرب خدعة» آن عوامیاش در جنگ داخلی بیرون است که فریب دادن است آن علمیاش در جنگ داخلی است که نفس است فریب است «الحرب خدعة». این قدر ماهرانه این خیال شبهه اندازی میکند تا عقل نظر را در مغالطه بکشاند.
آن قدر شهوت و غضب مغالطه شبهه اندازی میکند نیرنگ اندازی میکند این در این جنگ «الحرب خدعة» فریب میدهد تا عقل عملی بیچاره را به خواب بیاورد. چون این کار، کار علمی بود خدا غریق رحمت کند سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی را مدتها فکر میکرد که فرق بین اراده و فکر چیست؟ یک وقتی به این نتیجه رسید که اراده همان علم به باید است بعد معلوم شد که اراده چیزی دیگر است و فکر چیزی دیگر است بین اراده و علم بین آسمان و زمین فاصله است.
اگر بخواهید عالمانه سخن بگویید هیچ یعنی هیچ! هیچ ارتباطی بین اینها نیست بعد بیایید جمع بندی میکنیم شما یک وقتی آب دارید یک وقتی آهن، هیچ ارتباطی بین آب و آهن نیست ولی بخواهید ساختمان بسازید باید بفهمید که آب چیست و آهن چیست و آنها را کجا به کار ببریم. بخواهید اخلاق را تنظیم بکنید باید بدانید جای آب کجاست جای آهن کجاست برای اینکه ساختمان بدون آب و آهن نمیشود اما هیچ یعنی هیچ آنجایی که جای هیچ است باید قاطعانه بگویید که هیچ ارتباطی بین آهن و آب نیست آهن چیزی دیگر است آب چیزی دیگر است ولی بخواهید ساختمان بسازید آهن و آب میخواهید.
هیچ ارتباطی بین علم و عمل نیست شما مدام آیه بخوان مدام روایت بخوان اینکه معتاد است شما حرفهای پزشکی دارید به او میزنی؟ وقت خودت را گرفتی. این که مشکل علمی ندارد، این در متن علم است. او ارادهاش ضعیف است نه علمش. شما بگویید این عاقبت، بله عاقبتش خطر دارد، قصه است خنده دارد. شما به معتاد دارید سفارش میکنید، چه چیزی سفارش میکنید؟ که این برایت ضرر دارد؟ عاقبت بدی دارد؟ اینکه بیعاقبت شد و همه چیز را رها کرده است، این در متن بیعاقبتی است.
مشکل معتادها چیست؟ یعنی نمیدانند که اعتیاد ضرر دارد؟ آوارگی دارد؟ نصیحت میکنید؟ نصیحت خدا این از لطایف حرفهای ابن عربی این است میگوید نصیحت موعظه نیست آن خیاط را میگویند ناصح. این سوزن را میگویند منصحه، خیاط را میگویند ناصح، لباسی که دوخته میشود نصیحت است تو عرضه داشته باش این برهنهها را لباس بپوشان، حرف میزنی، مگر با حرف کسی، شما خیال میکنید که حرف زدن نصیحت است! آن خیاط را میگویند ناصح، تو که نه سوزن داری، نه پارچه داری، نه بلد هستی خیاطی کنی، چه نصیحتی؟ این حرف ابن عربی است در فتوحات که ناصح به خیاط میگویند. شما میخواهی برهنهها را بپوشانی؟ آقا بپوشان سرما میخوری! کجا حرف میزنی؟
بنابراین آن جنگ بینالملی آن جوری است که یک کسی در آشفته بازار زندگی کند هم در بخش اندیشه مشکل جدّی داشته باشد هم در بخش انگیزه مشکل جدّی داشته باشد. قرآن کریم مسئله ﴿یخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ ما یخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُم﴾[18] اوائل سوره مبارکه بقره فرمود: اینها خود، خودشان را فریب میدهند در درونمان مشکل داریم و علم ما یک مسئولی دارد عمل ما مسئولی دارد اخلاق برای آن است که انسان بخش اراده و تصمیم و نیت و اینها را چیز بکند وگرنه آدم علمش یک گوشه است که لازم است ولی کافی نیست. یک دوره علم النفس میخواهد که مشخص بشود ما قوایمان چند تاست مسئولمان چند تاست آن وقت اصلاح هر کدام را هم مشخص بشود آن وقت هر مقالهای باید اصلاح یک کنشی باشد وگرنه سر هم کردن همین است.
پرسش حجت الاسلام و المسلمین احمدی:
بالاخره حاج آقا آنجایی هم که اراده ضعیف است به خاطر این است که اون طرف مقابلش قوی است یعنی اون اهواء که حالا ما اسمش را شهوت میگذاریم وقتی سوقش میدهند در برابر اون یکی دیگر ضعیف میشود گرایشش بیشتر به این سمت است اراده در واقع بیجهت ضعیف نمیشود.
پاسخ حضرت استاد جوادی آملی:
نه خیر، تمرینات عبادی برای همین است، تمرینات عبادی برای مدام نیت بکن مدام اراده بکن مدام خضوع کن اخلاص داشته باشد تمرینات عبادی برای همین است که اراده را قوی کند.
پرسش حجت الاسلام والمسلمین شیروانی:
مبادی اراده را که تصور و تصدیق به فایده، بعد برانگیخته شدن میل و بعد اشتدادش به اراده منتهی میشود طبق فرمایش حضرتعالی آیا باید در آن تجدید نظری شود یا نه به همون ساختار میشود ایفای نقش کند؟
پاسخ حضرت استاد جوادی آملی:
غرض این است که تصور و تصدیق مقدمه مع الواسطهاند اینها در ردیف اراده نیستند تصور و تصدیق برای اینکه علم درست بشود علم مقدمه عمل است یعنی بدون علم که نمیشود. چون علم تصور و تصدیق و اینها میخواهد، اینها مبادی پیدایش علم هستند، چون علم لازم هست ولی کافی نیست. علم اگر باید حاصل بشود تصور میخواهد تصدیق میخواهد علم در تصور و تصدیق در کانال اراده و اینها نیست اصلاً اراده کار است.
پرسش حجت الاسلام والمسلمین آذربایجانی:
«النفس فی وحدتها کل القوا»؛ این وحدتی که ما هم احساس میکنیم حالا استاد مطهری این عقل نظری و عقل عملی را میگویند عقلی که یکی هست ولی به لحاظ متعلق که اینها متفاوتند.
پاسخ حضرت استاد جوادی آملی:
خیر، عرض کنم که خیلی از اساتید ما مثل مرحوم آقا شیخ محمد تقی آملی و اینها، خیال میکردند که حکمت نظری را عقل نظری ادراک میکند حکمت عملی را یعنی اخلاق را عقل، هر دو عقل نظر، آنجا که کار درک است کار عقل نظری است آنجا که کار است کار عقل عملی است حکمتترین راه عقل نظری درک میکند؛ یعنی فقه و اصول و فلسفه و اخلاق را عقل نظری مینویسد اما کتاب حکمت را، که عدل چیست لوازم عدل چیست اینها را عقل نظری مینویسد اما آنکه تصمیم باید بگیرد اراده بکند عقل عملی است.
پرسش حجت الاسلام والمسلمین آذربایجانی:
آن احساس یگانه و هویت واحدی که ما میکنیم چیست؟
پاسخ حضرت استاد جوادی آملی:
این وحدت در کثرت است وحدت عددی که نیست. «واحدٌ لا بالعدد».
پرسش دکتر محمدرضایی:
تفاوت اخلاق دینی با اخلاق غیر دینی چیست؟
پاسخ حضرت استاد جوادی آملی: ما اخلاق غیر دینی نداریم «إنّما بعثت لأتمّم مکارم الأخلاق»[19] انسان با خُلقی ایجاد کند در درون که رأس در همین کتابهای مرحوم حکیم سبزواری و اینها میگویند «رأس الاخلاق التُقی» اینکه دیگر اخلاق نیست.
خیلی تشکر میکنیم استفاده کردیم.
إنشاءالله موفق باشید.
پاورقی ..............................
[1] . سوره بقره، آیه 9
[2] . سوره آل عمران، آیه 54
[3] . نهج البلاغه، خطبه 108
[4] . سوره نمل، آیه 14
[5] . سوره اسراء، آیه 102
[6] . الکافی، ج 1، ص 30
[7] . الکافی، ج 1، ص 32
[8] . سوره حشر، آیه 19
[9] . سوره نور، آیه 30
[10] . سوره مائده، آیه 42
[11] . الکافی، ج 1، ص 11
[12] . سوره نساء، آیه 17
[13] . مصباح المتهجد، ج 2، ص 788
[14] . سوره لقمان، آیه 18
[15] . صحیفه سجادیه، دعای اول
[16] . سوره شمس، آیه 10
[17] . سوره نحل، آیه 59
[18] . سوره بقره، آیه 9
[19] . نهج الفصاحه، ص 345