زنان حتی در دوران جنگ به خط مقدمها هم رفتند و داغهای بسیاری متحمل شدند اما بعد از آن باز هم اجازه حضور در جامعه نیافتیم. جایگاه تعریف شدهای برای زنان در میان سیاستگذاران و مدیران کشور وجود نداشت. امروز هم هنوز استراتژی معین، تعریفشده و مشخصی از جایگاه زنان در کشور نداریم. زنان در بلاتکلیفی به سر میبرند و این باعث سرخوردگی دختران ما میشود.
به گزارش جماران؛ روزنامه شهروند نوشت:
محل کار امروز او در کتابخانه ملی است. او جزو نخستین زنانی است که بعد از انقلاب در سیاست حضور داشته است. اشرف بروجردی، رئیس فعلی کتابخانه ملی در خانوادهای سیاسی و مذهبی رشد کرده است. او همسر شهید معتمدی، یکی از شهدای هفتم تیر است که در دفتر حزب جمهوری اسلامی با دکتر بهشتی و چند تن دیگر به شهادت رسیدند. همچنین خواهر علاءالدین بروجردی، نماینده مجلس و فعال سیاسی اصولگراست. سوابق مدیریت فراوانی از دوران انقلاب تاکنون داشته و سابقه فعالیت سیاسی او به پیش از انقلاب برمیگردد. به همین دلیل حرفهای زیادی برای گفتن دارد. وقتی از خاطرات گذشته خود تعریف میکند، به روبهرو خیره میشود و لبخندی میزند. انگار که با این خاطرات زندگی میکند. بیش از یک ساعت در دفتر کار او در کتابخانه ملی به گفتوگو نشستیم. اشرف بروجردی نیز با وجود مشغلههایی که داشت با متانت پاسخ سوالات متعددمان را داد. متن این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
بحث را از فعالیتهای شما در دوران پیش از انقلاب شروع کنیم. در آن دوران دانشجوی کدام دانشگاه بودید؟
من دانشجوی سال ۵۶ دانشگاه اصفهان در رشته شیمی بودم و تا انقلاب فرهنگی در این دانشگاه درس میخواندم.
هنوز ازدواج نکرده بودید؟
ابتدا ازدواج نکرده بودم، اما بعد از مدتی با شهید معتمدی ازدواج کردم.
گفتید تا انقلاب فرهنگی دانشجوی اصفهان بودید. بعد از آن، چه اتفاقی برای شما رخ داد؟
در این سالها شرایط زندگی من تغییر کرد. همسرم شهید شد و باعث شد من به تنهایی وظیفه اداره خانواده را داشته باشم. دو فرزند دوقلو داشتم و در شهر اصفهان نیز غریب بودم. من اصفهانی نیستم، اما بنابه شرایطی که شهید معتمدی داشت و ملاحظات سیاسی روزهای پیش از انقلاب، مجبور شدیم که در این شهر به صورت نیمهپنهان زندگی کنیم. بعد از پیروزی انقلاب شرایط تغییر کرد، اما همسرم شهید شد. بعد از آن بود که من به تهران آمدم و در سال ۶۲ با تغییر رشته مشغول به تحصیل در رشته روانشناسی شدم.
هم تغییر دانشگاه و هم تغییر رشته؟
رشته شیمی و آزمایشگاههای طولانیمدت و درگیریهایی که برای من بهوجود آورده بود، باعث شد پس از شهادت همسرم مجبور به ترک این رشته شوم و زمان بیشتری را برای فرزندانم بگذارم. به همین دلیل روانشناسی خواندم.
از دوران دانشجویی خود پیش از انقلاب سال ۵۷ بگویید. معمولا شرایط دانشگاهها ملتهب بود.
فضای حاکم در دانشگاهها اصلا فضای درسخواندن نبود. صرفا دانشجوها فعالیت سیاسی میکردند. پاتوق سیاسی جوانهای آن روزها دانشگاه بود. در مجموعه دانشگاه اصفهان، همه طیفهای مختلف فکری و سیاسی وجود داشت، اما حاکمیت با چپها و مارکسیستها بود. نیروهای گروههای مختلف مانند پیکار، حرف اول را میزدند و در مواجهه با دانشجوهای مذهبی بودند. در آن دوران بسیاری از دانشجوها، از چپ و مذهبی تلفیق شده بودند، به همین دلیل به خوبی قادر به دفاع از اصول اساسی دین نبودند. چالشها کمکم به درگیری و نزاع تبدیل میشد. هرکس برای خود غرفهای زده بود و تعارضاتی میان چپها و مذهبیها رخ میداد.
چهره معروفی هم در بین آن دانشجوها بود؟
افرادی بودند که بعدها معروفتر شدند. سیدمحمود حسینی که زمانی استاندار بود، مرتضی مبلغ که بعدها در دولت اصلاحات معاون وزیر کشور شد. کرم سیچانی که از فرماندهان دوران جنگ شد.
از چپها چطور؟
بیشتر طیفهای دموکرات چپ در دانشگاه اصفهان بودند و کمتر از میان کمونیستهای «دبش» و تند بودند. چهره شاخصی را به خاطر نمیآوردم.
شما هیچگاه تحتتأثیر نظر و دیدگاههای مارکسیستها قرار گرفتید؟
نه، من چون در خانوادهای مذهبی رشد کرده بودم و پدرم استاد حوزه بود، هیچوقت به سمت چپها گرایش پیدا نکردم. پدرم تلاش بسیاری داشت که در مسائل اعتقادی، من و برادرانم را پرورش دهد. حتی برعکس گاهی میشد که من روی ذهن برخی از افرادی که مذهبی نبودند، تأثیر بگذارم و آنها را مشتاق اسلام کنم. بعضی از آنها نیز امروز چهرههای شناختهشدهای هستند که البته اسم نمیآورم. با بحثهایی که با آنها میکردیم و ساعتها در راهروهای دانشگاه گفتوگو میکردیم، بعضا نتایج خوبی حاصل میشد.
مذهبیهای دوران دانشجویی شما تحت تأثیر چه افرادی بودند؟
کتابهایی که آن روزها خیلی مورد نظر دانشجوها قرار داشت، کتابهای مهندس بازرگان و دکتر شریعتی بود که بسیار مطرح بودند. بسیاری از بچهها نیز پای سخنرانیهای شریعتی رفته بودند. من چون خانوادهام ساکن تهران بودند نیز فرصت مناسبی داشتم و هروقت میشد، حسینیه ارشاد میرفتم. دغدغه اصلی آن روزهای این طیفها تشکیل یک نظام اسلامی بود. اینکه محتوای این نظام چه چیزی باشد را خودشان هم نمیدانستند. یعنی بحث ولایت فقیه و مابقی چیزها اصلا مطرح نبود. همه در این اندیشه بودند که حکومتی مانند حضرت علی(ع) تشکیل شود و حق هیچ ضعیفی پایمال نشود، عدالت برقرار شود و هر کس در جایگاه خود قرار بگیرد.
بنابراین در این برهه از تاریخ با جمعی دانشجوی بشدت آرمانخواه روبهرو هستیم.
شاکله کلی ذهنی مذهبیها چنین چیزی بود. کمونیستها هم با رویکردهایی که داشتند، از عبور از بورژوازی بحث میکردند. بعد از آن هم دم از یک حکومت ناب اقتصادی میزدند. معتقد بودند حکومت باید کارگری باقی بماند و شعارهایی مثل نان، آزادی، عدالت داشتند. به هرحال جلو آمدیم و جریان انقلاب نیز شدت گرفت و منجر به انقلاب و تشکیل جمهوری اسلامی شد. پس از انقلاب نیز آرامآرام صفبندیها شروع شد. یعنی قبل از آن صفبندی وجود نداشت.
چه صفبندیای؟
من نخستین تشکیلاتی که بعد از انقلاب وارد آن شدم، حزب جمهوری اسلامی بود. بهعنوان مسئول امور زنان حزب بودم. دبیر این تشکیلات شهید بهشتی بود. آیتالله خامنهای نیز بعد از شهادت دکتر بهشتی دبیر کل تشکیلات شد. مرحوم هاشمی و مهندس موسوی نیز جزو موسسین آن بودند. چهرههای بسیاری در این حزب با هم کار میکردند. شهید باهنر، آقایان میرسلیم، بادامچیان، ولایتی، جاسبی و در مجموع، ترکیبی که امروز بهعنوان اصولگرا و اصلاحطلب میبینید در این مجموعه در کنار هم بودند. کمکم جریاناتی که برای حزب پیش آمد، شروع شد که البته به آن ورود نمیکنم اما میخواهم بگویم که همه اینها یک سابقه و دیرینهای را برای ما بهعنوان نسلی که در بدو انقلاب میخواستیم شکوفا شویم، گذاشت و آن را بهعنوان یک پشتوانه میدانیم. وقتی به عقب نگاه میکنم، میبینم که این همه ظرفیت سیاسی، فکری و انرژیهای بالا نتوانستند خود را با هم تعریف کنند و در کنار هم قرار بگیرند.
پس ریشه اصلی چنددستگیهای امروز از اینجا بود؟
خط و ربطهای سیاسی و جهتگیریها در این برهه شروع به رشد کرد و امروز میبینید که اصلاحطلب، اصولگرا، تندرو، کندرو، پایداری و... به وجود آمده است. اینها همگی به دلیل نامتجانس بودن افکاری بود که آن دوره در کنار هم بود اما با هم گفتوگو نکردند که به یک نتیجه نزدیک به هم برسند و پایدار بمانند. هرکدام از آنها حق را به جانب خود میدانستند. این آفتی است که به جان انقلاب افتاد و من معتقدم امروز تاوان آن را پس میدهیم. شاید بتوان گفت نیاموختن کار جمعی علت اصلی چالشهای امروز است. حتی برخی نفرات که خیلی خود را قبول داشتند در برههای به حذف دیگران نظر پیدا کردند. یکی از عللی که امام(ره) دستور به تعطیل موقت حزب دادند همین بود.
چرا پس از آن، حزب هیچگاه بازگشایی نشد؟
دستور امام خمینی(ره) به تعطیلی موقت حزب بود، اما برگرداندن حزب معطوف به نظر دبیرکل بود. دکتر بهشتی که شهید شده بود و دبیرکل آن آیتالله خامنهای بود. بنابراین مقام معظم رهبری باید تصمیم میگرفت که حزب مجددا شروع به کار کند.
به هرحال مشکل اصلی را در کار غیرجمعی میدانید؟
همه ادعا میکنیم که مایل به رشد و توسعه کشور و انقلاب هستیم اما بحث کار جمعی که به میان میآید، نتیجهای حاصل نمیشود. آنچه میتواند مشکلات کشور را حلوفصل کند این است که همه نگاهها را در کنار هم و با هم داشته باشیم. ما این کار را هنوز بعد از گذشت ۴۰سال نکردهایم.
بگذریم. شما جزو نخستین زنانی بودید که بعد از انقلاب فعالیت سیاسی داشتید و حتی بهعنوان معاون وزیر کشور انتخاب شدید. امروز بسیاری دغدغه حضور زنان در مدیریتهای ارشد کشور را دارند. ارزیابی شما چیست؟
من معضل اصلی در مسأله زنان را مربوط به نگاه فرهنگی به این حوزه میدانم. این نگاه یکی از عوامل ایستایی زنان در جامعه است و آن نگاه این است که زن باید در خدمت خانواده باشد. ما وقتی حرف این را میزنیم که زنان باید در جامعه حضور یابند منظورمان آن دسته است که توانایی و قابلیت این را دارند که کشور را به اهداف و آرمانهای خود نزدیک کنند. باید میدان برای همه باز باشد. همه مردان نیز مدیر جامعه نیستند و اقلیتی از مردان، مدیر جامعه شدهاند. در مورد زنان نیز باید به همین صورت باشد. چرا نباید به زنان اجازه تمرین، تجربه و شکوفایی استعدادهایشان داده شود؟ یکی از بحثهای دیگری که امروز ما را دچار چالش کرده این است که حضور زنان در مراتب مختلف جامعه را در تعارض با مبانی اعتقادی مینامند. دین منعی برای حضور زنان ندارد اما نگاه و برداشت از دین متفاوت و بعضا غلط است. قربانی همه این کشمکشها جایگاه سیاسی زنان در جامعه است. به یاد میآورم که بعد از تعطیلی حزب، مجموعهای راهاندازی کردیم که خانمها دستغیب، رجایی، دباغ، میرهادی، فیاض بخش و... عضو آن بودند. آقای امامی کاشانی برای ما کلاسهایی درخصوص نگاه اسلام به جایگاه زنان برگزار میکرد. تا اینکه جمعیت زنان مسلمان شکل گرفت. خانم مصطفوی به میدان آمد، امام خمینی(ره) حمایت کرد و کار خود را با جمعی از زنان مثل خانمها کروبی و رهنورد آغاز کردیم. دغدغه ما در تمام این دوران این بود که زنان بتوانند ظرفیت فکری و خلاقیتهای خود را برای بهبود جامعه و رشد و تعالی کشور به کار بگیرند. ما معتقدیم که اسلام کاملترین دین است و قادر است به تمام نیازهای بشر پاسخ دهد. به همین دلیل باید در همه حوزهها خود را شکوفا کنیم. ما در حوزه زنان هیچگاه به این نقطه نرسیدیم و هرگاه قصد داشتیم در این مسیر گام برداریم، تابلوهای غلطی را روبهروی ما قرار دادند که اسلام به شما ایراد گرفته است. ما نیز تمام تلاش خود را کردیم که این چالش را برطرف کنیم حتی دیدارهایی با بعضی مراجع نیز داشتیم که مثمرثمر نبود.
زنان در بزنگاههای مهمی در دوران پس از انقلاب حضور داشتند، اما معتقدید که به جایگاه اصلی خود نرسیدند.
دقیقا، حتی زنان در دوران جنگ به خط مقدمها هم رفتند و داغهای بسیاری متحمل شدند اما بعد از آن باز هم اجازه حضور در جامعه نیافتیم. جایگاه تعریف شدهای برای زنان در میان سیاستگذاران و مدیران کشور وجود نداشت. امروز هم هنوز استراتژی معین، تعریفشده و مشخصی از جایگاه زنان در کشور نداریم. زنان در بلاتکلیفی به سر میبرند و این باعث سرخوردگی دختران ما میشود.
در مورد دوران حضور شما در وزارت کشور صحبت کنیم. نخستین شورای شهر در دوران شما شکل گرفت. پیش از این گفته بودید که تلاشهای بسیاری برای پررنگترشدن نقش زنان در شوراها کردید؛ این مورد را توضیح میدهید؟
وزارت کشور متولی برگزاری انتخابات، شکلدهی و ساماندهی به شوراها بود. من از سال ۸۰ تا ۸۴ معاون وزیر کشور بودم. از سال ۷۶ نیز مشاور و مدیرکل امور زنان در وزارت کشور بودم. سال ۷۷ نخستین جرقه تشکیل شوراها زده شد و در سال ۷۸ نیز انتخابات شوراها برگزار شد. پس از آن ما باید وارد عرصه پروسه ساماندهی و شکلدهی شوراها میشدیم که به دوره معاونت من رسید. وقتی مشاور و مدیرکل امور زنان بودم مرتبا با منتخبان زن در شورای اول در ارتباط بودم و جلسات و رایزنیهای مختلفی انجام دادیم. دغدغه من این بود که این زنان حرف خود را به صورت کارشناسانه بزنند. وقتی معاون وزیر شدم نیز این ارتباطات بسیار پررنگتر شد و اقدامات مهمی صورت گرفت. در حقیقت شوراها را من مانند فرزند خود میدانم. هر جا که اسم شوراهای شهر و روستا میآید من احساس میکنم که باید واکنش نشان دهم؛ البته چالشهایی نیز سر راه داشتیم.
منظور چالشهای موجود در بحث مدیریتی است؟
علاوه برآن، چالشهایی منظورم است که در تقابل با یک تفکر داشتیم. تفکری که معتقد بود با راهاندازی شوراها بدنه حاکمیتی تضعیف میشود؛ در صورتی که بحث شوراها در قانون اساسی است، هر چند هیچگاه اجرایی نشده بود. آقای خاتمی عقیده داشت که نخستین وظیفه او اجرای دقیق قانون اساسی است به همین دلیل تصمیم به راهاندازی شورا گرفت. مخالفتها شروع شد. برخی که تمامیتخواه بودند ساز مخالف کوک کردند. البته آقای خاتمی معتقد بود که نه تنها شوراها باعث تضعیف کشور نمیشود بلکه فراغ بالی برای دولت به وجود میآورد که دولت فرصت کند با تمام قوا به مسائل اصلی کشور ورود کند. دامنه این تعارضات و بحثها به حوزه کاری من کشیده میشد و من به عنوان معاون اجتماعی و شوراها در وزارت کشور ناچار بودم که پاسخ این بحثها را بدهم. توزیع قدرت یکی از ابزار ماندگاری نظام است که اگر متمرکز شود قطعا دیکتاتوری و آسیب به نظام را به همراه خواهد داشت. شوراها یکی از راههایی بود که میشد این موضوع را حل کرد.
ارتباطی میان این موضوعی که به آن اشاره کردید با ترور سعید حجاریان، نایبرئیس شورای شهر اول تهران بود؟ آن روزها را به خاطر دارید؟
همه خاطرات آن دوران را به یاد دارم. این اتفاقی که رخ داد همان رویکردی بود که تمامیتخواه بود. فکر میکردند که اصلاحطلبان در همه سمتهای کلیدی حضور پیدا کردهاند و دیگران سهمی ندارند. به همین دلیل فکر کردند با حذف دیگری میتوانند خود را جایگزین کنند اما اصلاحات یکشبه به وجود نیامده بود که یکشبه از بین برود. جامعه ما یک جامعه اصلاحطلب است و اصول را برای بهبود شرایط میداند. همان اصلاحطلبی که حضور دارد میتواند از میان بهترین و دیندارترین افراد تعریف شود اما فکر میکند باید جامعه بهتر از چیزی که هست باشد و دیگران نیز حضور داشته باشند. درواقع اگر میبینیم سعید حجاریان ترور میشود، ترورکنندههای او حاضر نیستند فضایی را که همه در آن مجموعه قرار میگیرند، بپذیرند. بنابراین ترور حجاریان یک اخطار بود که حوادث بعدی میتوانست برای کشور آسیب به همراه داشته باشد.
و اتفاقات بعد که جای بحث دارد.
بله! او رفت سر کلاس نشست، دانشجو شد، تبرئه شد و مسائلی پیش آمد که باید سر جای خود بحث شود اما رویکرد آن مهمتر است. آنچه که میتواند برای نظام مخاطرهآمیز باشد چنین رویکردی است که قادر به تحمل نظرات دیگران نیست. صحبتی که امام(ره) در خصوص انجمن حجتیه میفرمود، جالب بود. او معتقد بود افراد انجمن حجتیه میتوانند حضور داشته باشند و مانند دیگران از حقوق خود برخوردار باشند اما امام جماعت نشوند. به این معنا که نقش لیدری جامعه را ایفا نکنند. بنابراین حتی ترورکنندههای حجاریان هم باید باشند اما نباید به جریان لیدر کشور تبدیل شوند چرا که منطق آن منطق حذف دیگران است و این برای جامعه و کشور مخاطرهآمیز است. تفاوت اصلاحطلب و اصولگرا نیز در همین است. تاکنون اصولگراها به دنبال این بودهاند که تنها نظر خود را حاکم کنند اما ظرفیت اصلاحطلبان آنقدر محدود نیست و میتوانند نظر دیگران را نیز تحمل کنند.
شما دکترای فقه سیاسی دارید و در امور شوراها نیز همانطور که توضیح دادید، فعال بودهاید. مقولههای فقه و سیاست را که در کنار شوراها قرار دهیم، ناخودآگاه ذهنمان به سمت نام مرحوم آیتالله طالقانی کشیده میشود. او یک مجتهد سیاسی بود که عمیقا به بحث شوراها اعتقاد داشت و حتی گفته میشود که اگر مرحوم طالقانی نبود، شاید موضوع شوراها در قانون اساسی وجود نداشت. در دوران انقلاب ارتباطی با مرحوم طالقانی داشتید؟
من متاسفانه ارتباط منظم و نزدیکی با آیتالله طالقانی نداشتم. او دوران طولانیای را در زندان بود؛ اما این نسبت بین فقه سیاسی و شوراها ارتباطی است که قرآن بر آن تأکید کرده است و بیشتر از همه تحت تأثیر آموزههای دینی به بحث شوراها حساس شدم. قرآن در بسیاری از امور توصیه به شورا و مشورت کرده است و این به معنای گفتوگو، تعامل و فهم مشترک است. اینکه شما بفهمید حرف طرف مقابل شما چیست میتواند گرههای بسیاری را حل کند. در قرآن هم اشاره شده که همه اقوال و نظرات مختلف را بشنوید و بهترین آن را انتخاب کنید. بین شورا و دین بیگانگی وجود ندارد و در آموزههای دینی این موضوع بهصراحت بیان شده است.
چند پرسش شخصیتر. شما و برادرتان آقای علاالدین بروجردی به عربی مسلط هستید؛ دلیل خاصی دارد؟
همه ما متولد نجف هستیم و به همین دلیل به زبان عربی مسلط هستیم.
برادر شما یکی از چهرههای شناختهشده اصولگرا در کشور است؛ چطور میشود که از یک خانواده یک اصولگرا و یک اصلاحطلب بیرون میآید؟
ببینید! به نظر من یک دلیل آن این است که هر کسی یک فهمی از مسألهها دارد و فهم من با برادرم متفاوت است و دلیل آن نیز حلقهای است که شما در آن قرار میگیرد.
جدال فکری و بحثی تا به حال داشتهاید؟
جدل و بحثی به آن معنا نداریم و همیشه حرمت یکدیگر را حفظ میکنیم اما اختلاف نظر داریم. جدالی که منجر به تخاصم شود، نداشتهایم و همیشه همدیگر را تحمل میکنیم اما اختلاف فکری وجود دارد.
شما فمینیسم را قبول دارید؟
اگر فمینیسم به این معنا باشد که تعارضی میان زن و مرد وجود دارد، قبول ندارم. من معتقدم که زنان و مردان در کنار هم میتوانند رشد کنند. اینکه زنان یا مردان هر کدام راه خود را بروند را به معنای فمینیسم بدانیم من فمینیست نیستم. اما اگر اینطور تعریف کنیم که زنان و مردان در کنار هم میتوانند حضور داشته باشند و برای تعالی کشور به یک اندازه تلاش کنند، بحث دیگری است.
تا کنون احساس ناامیدی کردهاید؟
در ۸ ساله احمدینژاد چنین احساسی داشتم.
این روزها چه چیزی ذهن شما را به خود مشغول کرده است؟
در حوزه شخصی این است که فکر میکنم عمرم در حال به پایان رسیدن است و نادانستههای زیادی دارم. حس میکنم فضای شغلی و کاری به قدری زمان و ذهن من را احاطه کرده که فرصت فکرکردن ندارم. اگر هر مدیری قادر باشد نیمساعت از روز را با خود خلوت کند و بیندیشد، میتواند بهتر عمل کند.
از دشواریهای کار در کتابخانه ملی بفرمایید.
شیرینیها و لحظات خوب آن آنقدر زیاد است که فکر میکنم سختیهای آن با کمک پرسنل کتابخانه ملی قابل حل است.
آیا در عرصه مدیریتی و فعالیتهای سیاسی خود راهی را انتخاب کردهاید که از آن پشیمان شوید؟
در ابتدای پیروزی انقلاب که کارها زیاد بود، باعث شد از حوزه تأمین نیازهای علمی دور شوم و به پیشرفت علمیای که آرزوی آن را داشتم، نرسم. امروز بعد از ۲۳سال عضویت در هیأت علمی هنوز هم استادیار هستم و مدارج علمی بیشتری را طی نکردم.
اهل شعر یا موسیقی هستید؟
هم شعر و هم موسیقی را دوست دارم اما شاعر و نوازنده نیستم.
نظر شما نسبت به فروغ و شجریان چیست؟
به هر دو علاقهمند هستم و همچنین اشعار پروین اعتصامی را میپسندم.
مهمترین اصلی که همیشه مد نظر داشتید چه بوده است؟
هر کس در جایگاه خود قرار بگیرد و مهمتر از آن اینکه آنچه را که برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند و هر آنچه را که برای خود بد میپنداری برای دیگران هم بد بپندار.