جانشین قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء گفت: وضعیت روز چنین حکم میکند که در سوریه به این ترتیب حضور داشته باشیم.
به گزارش جماران، امیرسرلشگر حسین حسنی سعدی جانشین قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء شنبه شب با حضور در برنامه تلویزیونی دستخط به سوالات مختلفی پاسخ داد. متن کامل این گفتگو به ذشرح ذیل است:
س:سلام، خوش آمدید؛ من میخواهم از دوشنبه 31 شهریور 59 شروع کنم. زمانی که به همراه شهید نامجو در دانشکده افسری بودید و ساعت یک بعد از ظهر صدای انفجار را شنیدید.
حسنی: آن زمان من سرهنگ دوم، فرمانده تیپ دانشجویان دانشگاه افسریه امام علی (ع) بودم و سرهنگ نامجو هم فرمانده دانشگاه افسری بود. برنامه طبق معمول انجام میشد. به مسجد دانشگاه برای نماز ظهر و عصر رفته بودیم. از مسجد به سمت ستاد دانشگاه برمیگشتیم، از پلههای ستاد که داشتیم بالا میرفتیم، وارد ستاد دانشگاه که شدیم چند انفجار شنیدیم.
به دفتر سرهنگ نامجو رفتم و گفت که آقا این انفجاری که شنیده شد حمله عراق به جمهوری اسلامی ایران بود و فرودگاههای ما را بمباران کردند و حمله زمینی خود را آغاز کرده است. من هم با ارتش رفتم اجازه گرفتم که باید آماده میشدیم به سمت اهواز برویم.
روز دوم مهر تقریبا ساعت دو بعدازظهر به طرف فرودگاه مهرآباد حرکت کردیم. فرودگاه مهرآباد رفتیم و نیروی هوایی هم تقریبا 12-10 فروند هواپیمای 330 آماده کرده بود. ما خودمان با اولین گردان و اولین پرواز حرکت کردیم.
س: کلا چقدر نیرو توانستید در این 48 ساعت جمع کنید؟
حسنی: تقریبا 5 گردان پیاده سبک، حدودا 900 نفر جمعا ستاد و پشتیبانی و گردان سازماندهی کردیم.
س: آن موقع که شروع کردید فکر میکردید، یک عرصه 8 ساله را پیش رو داشته باشید؟
حسنی: اصلا، نه؛ چنین تصوری که جنگ بخواهد 8 سال به طول بیانجامد، نداشتیم. هیچوقت نمیشد چنین پیشبینی کرد ولی بالاخره میدانستیم با عراق درگیر شویم درگیری قطعی خواهد بود.
س: پیشبینی آن را داشتید؟ برایتان غیر منتظره نبود؟
حسنی: خیر؛ نبود، چون در این زمینه که میخواهیم سوابق را بررسی کنیم، در مورد آغاز جنگ لازم است یک بررسیهای قبلی در این زمینه داشته باشیم. انقلاب پیروز شد، ارتش دیگر آن نظم و انضباط و سازماندهی ارتش دیگر وجود نداشت. خیلی از فرماندهان را گرفتند و بعضیها اسیر شدند، بعضیها بازداشت شدند و تعدادی اخراج شدند و یک وضعیت خاصی بر ارتش گذشت.
آنچه که از ارتش باقی ماند، یک ارتش جوان بود. به هر حال در این زمینه یک تغییر و تحولاتی انجام شد، رئیس ستاد برای ارتش انتخاب شد. هنوز 8 روز از پیروزی انقلاب نگذشته بود که ضد انقلاب حرکت کرد و پایگاه مهاباد را خلع سلاح کرد. یک تیپ کامل را خلع سلاح کرد. آن موقع سازمانی نبود که از انقلاب دفاع کند و در مقابل ضد انقلاب مقاومت کند.
در نتیجه، بعد از این عملیات که ضد انقلاب انجام داد و پادگان را خلع سلاح کرد، به سمت سنندج حرکت کرد که پادگان سنندج را هم خلع سلاح کند. به همین ترتیب در منطقه کردستان یک وضعیت خاصی را به وجود بیاورند. در آن زمان دنبال استقرار کردستان بودند. ارتش هم به همین ترتیب بود و همه به منزل رفتند و دیگر کسی نبود. تقریبا روز 15 اسفند بود که حضرت امام فرمودند ارتشیها به پادگان برگردند و بعد کمیته انقلاب اسلامی تشکیل شد.
این کمیته ها که تشکیل شد فرمانده انتخاب کردند؛ فرمانده گردان و فرمانده تیپ و فرمانده لشکر انتخاب کردند.
س: کمیته انتخاب کرد؟
حسنی: بله؛ کمیته انتخاب و معرفی میکردند. وقتی بنده را به عنوان فرمانده گردان انتخاب کردند، یک درجهدار داشتیم، عناصر گردان را همین تعدادی را که در انجا بودند، در کنار ساختمان جمع کرد و گفت ما این سرگرد را به عنوان رهبر گردان معرفی میکنیم. نگفت فرمانده گردان؛ گفت جناب بی جناب، فرمانده بی فرمانده!
ایشان را به عنوان رهبر گردان معرفی میکنیم و حالا ما میخواهیم این گردان را جمع وجور و آماده کنیم. در اینجا با این وضعیت بود. خیلی از ارتشیها قبل انقلاب انسانهای متدین و انقلابی بودند ولی مخفیانه کار میکردند؛ از جمله امیر سلیمی و امیر رحیمی، وقتی اوضاع را به این ترتیب دیدند که چنین وضعیتی وجود دارد، روز 26 فرودین خدمت حضرت امام رفتند.
گفتند الان وضعیت به این ترتیب است و ارتش فرمانده ندارد. شما به عنوان فرمانده ارتش اعلام کنید، ارتش یک سازمانی را به خود بگیرد و بداند فرمانده دارد. با فرمان شما ارتش پا بگیرد.
س: آن موقع هم بعضی از نظامی ها انحلال ارتش را میخواستند؟
حسنی: بله؛ آن زمان یک عده خواستند که ارتش باید منحل بشود. عدهای میخواستند ارتش بیطبقه توحیدی باشد و خیلی مسائل در این زمینه بود.
س: همه اینها اثر بر بدنه ارتش گذاشت.
حسنی: به هرحال حضرت امام مکث کرده بودند؛ سلیمی و رحیمی رفته بودند و غروب روز 27 ام، امام فرمانی دادند که روز 29 اعلام شد. ارتشی که تا 22 بهمن در برابر انقلاب بوده، حالا رهبر انقلاب در روز 29 بهمن به همین ارتش اعلام میکند که ارتش در خیابانها بروید و با ساز و برگتان رژه بدهید اما این ارتشی که الان شکل گرفت آن ارتش قبل از انقلاب نبود.
همه حداکثر از درجه سرهنگ دو به پائین بودند و از درجه سرهنگ دو به بالا همه رفته بودند. این وضعیت تا سال 58 ادامه پیدا کرد. وضعیت پاوه پیش آمد که میدانید حضرت امام صراحتا گفتند که ارتش ظرف 24 ساعت این غائله پاوه را خاتمه بدهید. اینجا دیگر به عنوان فرمانده دستور میدادند. همه با دل و جان دستور ایشان را اجرا میکردند.
در چنین وضعیتی روز 30 شهریور تقریبا دوسوم نیروی زمینی ارتش در کردستان درگیر بود. ما درگیری همین 20 ماه را بخواهیم تشریح کنیم، تعداد شهدایی که نیروی زمینی دادند ...
س: چند نفر شهید شدند در آن 20 ماه؟
حسنی: آماری که بنده دارم افسر درجه دار 334 نفر شهید، جانباز 618 نفر در همان کردستان، کارکنان وظیفه 278 نفر شهید، 532 نفر جانباز، جمع شهدا تقریبا 612 نفر شهید و 1150 نفر جانباز نیروی زمینی در این منطقه داده بود، تا توانست امنیت را در کردستان برقرار کند.
کردستان به نحوی بود که در محورها روز هیچ کسی نمی توانست حرکت کند. ضد انقلاب بودند نه مردم کرد، حتی بیامنی به نحوی بود که اگر مردم کرد مریض داشتند روز نمیتوانستند به بیمارستان برسانند. البته عناصر سپاه شهرستانی هم شرکت کرده بودند و در این زمینه کمک کرده بودند. به تدریج امنیت محورها روزانه و بعد شبانه برقرار شد.
س: پس این درگیری با این همه شهید و جانباز در مدت 20 ماه تقریبا باعث شد که شما از مرزها با عراق و نقطه صفر مرزی غفلت کنید؟
حسنی: نه در این زمینه غفلت نکردیم. ارتش در جریان امور بود.
س: یعنی گزارش هم از تحرکاتشان میداد؟
حسنی: بله؛ من همینجا گفتم. یکسری ار خبرنگارها سوال کردند گفتند شما اگر میدانستید که عراق حمله میکند چرا قبلا نیامدید، دو لشکر به سمت خوزستان ببرید در ان قسمتهایی که عراق حمله کرده است؟ گفتم جنگی نبوده ولی اگر نیروی زمینی ارتش یکی دو لشکر از کردستان بر میداشت و کردستان را سبک و تضعیف میکرد و در همین 3-2 روز ضد انقلاب موفق میشد در کردستان یک وضعیت حادی را به وجود بیاورد، نمیگفتند ارتش خطا کرده است؟ هنوز جنگی نبوده در اینجا، هنوز درگیری در کردستان بود.
اگر عراق در کردستان موفق میشد ضد انقلاب در کردستان موفق میشد، جنگی به پا نمیشد. باز وضعیت لشکر 92 را باید بازگو کنیم که لشکر 92 ما کدام لشکر در اینجا بود.
س: یک جایی گفته بودید آن لشکری که پشت عراق میلرزید اسمش میآمد.
حسنی: واقعا پشت عراق میلرزید وقتی اسم لشگر آورده میشد. این را باید مفصل برایتان بازگو کنم. برای لشکر چه گذشت و چه روزهایی بر لشکر گذشت. لشکر 92 یک حالت استثنایی داشت، با سایر لشکرها فرق میکرد. مثلا لشکر 77 کارکنانش اغلب مشهدی بودند، 81 اغلب کرمانشاهی و بومی بودند یا از شهرستانهای اطراف بودند.
ولیکن در خوزستان یک شهری بود که هم صنعت، هم نفت و هم دریا و هم کشاورزی را داشت. جاذبهای برای ارتش کمتر داشت. کمتر مردم آنجا جذب ارتش میشدند و شغل فراوان بوده است و بومیهای ارتشی کم بودند؛ در نتیجه عناصر لشکر 92 همه غیربومی بودند و وقتی هم انقلاب پیروز شد، آن تصمیماتی که شورای انقلاب گرفته بود و گفت، هر کس به هر جا میخواهد منتقل شود و چنین شد.
کسانی هم که در لشکر 92 بودند چند سال در گرمای خوزستان حضور داشتند وقتی چنین فرمانی را دادند، از خدا خواسته همه رفتند. درخواست انتقال دادند و بعضیها وزارت اموزشو پرورش، تعدادی به ژاندارمری و تعدادی هم به مراکز آموزشی رفتند. تقریبا عناصری که در لشکر راننده تانک، فرمانده تانک، فرمانده توپ، توپچی و تعمیرکار و در مشاغل مختلف بودند، رفتند. وقتی دیگر کسی نبود ببینید چه بر لشکر گذشته است.
خدمت سربازی را یک سال کردند. یعنی دو سال یک سال شد، یک سال مرخص شدند رفتند. این یک سالی که باقی ماندند، چهار ماه در مرکز آموزشی بودند، 8 ماه سرباز رزمی بودند، یعنی 60 درصد وظیفههای ما مرخص شدند، 40 درصد باقی ماندند. این شد وضعیت تصمیماتی که در مورد خدمت سربازی گرفتند. علاوه بر این، تمام قراردادها را لغو کردند.
س: خریدهای نظامی را لغو کردند؟
حسنی: خریدهای نظامی را لغو کردند حتی هواپیماهای اف 16 شنیدم یک تعدادی وارد ایران شده بود آنها را برگرداندند.
س: چه کسانی این کار را انجام دادند؟
حسنی: برایتان میگویم.
س: ممکن است براساس خیانت این کارها را کرده باشند؟
حسنی: بلاخره بی هدف نبوده است. همین هواپیما اف 14 که بهترین هواپیماها هستند و در طول جنگ چه نقشی ایفا کردند، انها را داشتند حراج میکردند. تمام قراردادهایی که بسته بودند همه را در این زمینه لغو کردند. چه تصمیم در مورد ارتش داشتند خدا میداند چکار می خواستند انجام دهند.
س: اینهایی که شما از آنها صحبت کردید چه کسانی بودند؟
حسنی: آن زمان شورای موقت انقلاب آقای یزدی، آقای قطبزاده بود که جزء شورای انقلاب بود، در آخر به چه سرنوشتی دچار شد؟ اعدامش کردند.
س: در جایی اشاره کردید، یک تصمیمی دیگر هم شورای انقلاب گرفته بود آن هم وابسته های نظامی را همه برگرداندند؛ در صورتی که وابسته های نظامی ما اطلاعات جمع میکردند.
حسنی: آن موقع یک وضعیتهای خاصی برقرار بود. عناصر اطلاعات ارتش اطلاعات کامل از وضع عراق داشتند، ولی این عناصر اطلاعاتی که رکن دومها میگفتند، بعد انقلاب کسی جرات نمیکرد بگوید من رکن دومی هستم؛ میگفتند این اطلاعاتی و ساواکی است. اینها ساواکی نبودند بلکه اطلاعات ارتش بودند و کاری با ساواک نداشتند و اگر میگفتند اطلاعاتی هستند مردم به سمتشان یورش میبردند.
فضای داغ انقلاب بود و این هم طبیعی است. در این زمینه ما اطلاعات کامل از عراق داشتیم ولی دیگر این عناصرمان برگشتند و جمع شدند و ما نمیدانستیم در عراق چه خبر است. ما حتی قبل از انقلاب در خود ستاد ارتش عراق عامل داشتیم. میدانستیم آنها چه تصمیمی میگیرند. بعد انقلاب آنها از ما مطلع بودند و جاسوسهایشان در ایران بودند و همه وضعیتها را به عراق گزارش میکردند.
س: امیر، جایی از شما خواندم که در روزهای ابتدای جنگ در برخی استانها استانداران آن زمان اجازه نمی دادند که لشکرهای ارتش از پادگانها خارج شوند.
حسنی: در مشهد، تهران جنگ آغاز شد و اینها گفتند، شما میخواهید کودتا کنید.
س: گفتند ارتش میخواهد کودتا کند؟
حسنی: تمام تلاش ضد انقلاب این بود که ارتش شکل نگیرد، ارتش منحل بشود. انحلال ارتش را خواستار بودند. ضد انقلاب حاضر نبود ارتش شکل بگیرد.
س: بنی صدر به لشکر 92 زرهی در اهواز میآید و میگوید شما در اینجا وقت تلف میکنید، بروید در ارتفاعات زاگرس و از لرستان شروع کنید. همانجا هم ظاهرا حضرت آقا که در آن زمان نماینده امام بودند در آنجا حضور داشتند و گفتند ما همینجا میمانیم و دفاع میکنیم و حتی ظاهرا آنجا یک برخورد فیزیکی هم بنیصدر با یکی از سرهنگهای ارتش میکند؛ درست است؟
حسنی: دیدگاهها بر این مبنا بود که بنی صدر میگفت کردستان را باید داشته باشیم. حتی از لشکر 92 هم گردانهایی به کردستان رفته بود.
س: یک نامهای از شما جدیدا منتشر شد به ناخدا صمدی فرمانده تکاوران دریایی خرمشهر؛ نوشتید که امید امام و ملت ایران به شما رزمندگان سلحشور است. وقتی این نامه را مینوشتید، امیدی بود که خرمشهر بماند؟
حسنی: نه، ببینید، عراق قویترین لشکرش را برای خرمشهر گذاشت و هدف نهاییاش خرمشهر و آبادان بود.
س: تا اروند را بگیرد.
حسنی: بله؛ از ارتش 3 گردان در آنجا مقاومت میکرد. گردان 232 تانک، 165 مکانیزه و گردان دژ. دو گردان هم از تکاوران دریایی آمده بودند، دو گردان هم از دانشجویان دانشگاه افسری به خوزستان برده بودیم.
ما روز 4 مهر ماه 2 گردان دانشجو را فرستادیم. همه گفتند خرمشهر در حال سقوط است، کمک کنید. واقعا ورود دانشجویان افسری به خرمشهر یک فرشته نجات بودند. چقدر کمک و فعالیت کردند. به هر حال عراق که میخواست با لشکر سه زرهی و یگانهای نیرومخصوصی که از شلمچه به سمت خرمشهر امد، باید ظرف حداکثر24 ساعت خرمشهر را اشغال می کرد.
چطور شد که تا روز 19 مهر نتوانست که از شمال خرمشهر در مارد پل زد از رودخانه کارون عبور کرد و عقبه های ما را یعنی محور اهواز به طرف آبادان و محور ماهشهر به طرف آبادان را قطع کرد. در اینجا عقبه ما را بست تا دیگر نتوانیم نیرو و تجهیزات بفرستیم.
میخواست از دو سمت آبادان را محاصره کند. هم از سمت اهواز و ماهشهر که آمده بودند پل ایستگاه هفت و پل ایستگاه دوازده، از بهمن شیر عبور کند به سمت آبادان بیایند و هم از سمت خرمشهر وارد شوند. روز 27 مهر، دو گردان دانشجویی که داشتیم، می خواستیم تعویض کنیم، چون در روز 25 مهر عراق از زمین و هوا خرمشهر را زیر آتش گرفت و تلفات سنگینی به مردم و نیروهای رزمنده در انجا وارد کرده بود.
ما دو گردان دانشجویی که فرستاده بودیم، تصمیم گرفتیم با دو گردان اهواز تعویض کنیم، دانشجوها را ماهشهر بردیم که گردانها را تعویض کنیم و امکان جابهجایی و تعویض هم فراهم نشد.
در همان زمان سرهنگ فروزان که فرمانده ژاندارمری کل کشور بود به عنوان فرمانده قرارگاه اروند تعیین کردند که تصمیم واقعا به جایی گرفتند. فروزان بسیار افسر شجاع، مدیر و مدبر را تعیین کردند و این خیلی کمک به حفظ خرمشهر و آبادان کرد.
ایشان ستاد خودش را در ماهشهر تشکیل داد. بعد از ظهر روز 27 مهر یک پاکتی به من دادند که نوشته بود که شما به عنوان فرمانده عملیات خرمشهر و آبادان تعیین شدید و سریع با بالگرد بروید، در خرمشهر و آبادان فرمانده قبلی را تعویض کنید و بگویید که به تهران برود.
روز 27 مهر وارد خرمشهر و آبادان شدم. وقتی آنجا رفتم، وضعیت خاصی بود. وقتی رفتیم، عراق تا نزدیکی مسجد جامع پیش آمده بود. تقریبا قسمت عمده خرمشهر را اشغال کرده بود. روز 28 و 29 داشت پیشروی میکرد، هم از طریق بهمنشیر و هم از طریق خرمشهر که بیاید از کارون عبور کند و وارد آبادان شود.
من روز 29 دیدم عراق تقریبا نزدیک جاده ساحلی کارون رسیده است که در خرمشهر قرار داشت. وقتی این وضعیت را دیدم که اگر عراق از کارون عبور میکرد ما نیروی زیادی نداریم که دیگر در آبادان در مقابلش دفاع کند.
از ان جبهه هم به طرف بهمنشیر آمده است، اگر وارد آبادان شود آبادان از دست ما میرود و عراق به هدف خودش میرسید. عصر روز 30 مهر تقریبا اوایل شب بود، فرماندهانی که در خرمشهر میجنگیدند گردانهای تکاور دریایی، دانشجویان دانشگاه افسری از گردانهای لشکر 92 و همچنین فرمانده سپاه پاسداران خرمشهر شهید جهانآرا را جمع کردم و گفتم وضعیت به این ترتیب است. الان عراق به ساحل کارون نزدیک میشود. اگر از کارون عبور کند ما نیرویی نداریم تا در برابرش دفاع کند و گفتم دستور این است که شبانه نیروهایتان را در ساحل کارون بیاورید و از خرمشهر دفاع کنید و نگذارید عراق وارد آبادان شود.
برخی کمی ناراحت بودند چون چند روز جنگیده بودند. شبانه نیروهایی که داشتیم با قایق آن سمت کارون آوردیم و بعد حتی روی پل کارون هم شبانه فرستادیم، یک افسر مهندسی داشتیم رفتند یکسری مینهای ضد تانک و ضد نفربر ریخت که عراق از پل عبور نکند. آن جبهه را حفظ کردیم. به همین ترتیب داشتیم ادامه میدادیم تا اینکه یک روز بالاخره بنی صدر آمد وضعیت خرمشهر آبادان را ببیند و کمک کند.
تقریبا روز 6 آذر بود که گفتند بنی صدر با همراهانش به آبادان میآید. سرهنگ شکرریز – خدا رحمتش کند - فرمانده عملیات آبادان و خرمشهر بود. پای هلیکوپتر رفتند، بنی صدر با فروزان، فلاحی، فکوری وزیر دفاع و 3 - 4 نفر دیگر امده بودند. بنی صدر را موتورسیکلتی سوار کرد برد و جبهه را به او نشان داد. ستاد ما در آبادان در بانک ملی بود و به ما هم گفت یک نقشه آماده کنید و وقتی بنی صدر آمد برایش تشریح کنید، ببیند وضعیت دشمن چه چیزی است تا کجا پیش آمده است و وضعیت تدارکات چه چیزی است و اوضاع به چه ترتیبی است. ما هم به همین ترتیب آماده کردیم. تقریبا ساعت 5 بود که از جبهه برگشتند و به ستاد آمدند.
میزی که ما گذاشته بودیم، بنی صدر بالا نشست و بقیه آقایان هم دو طرف میز نشستند و ماهم تخته گذاشته بودیم. نقشه را روبرو گذاشتیم و برایشان تشریح کردیم. من مشکلات را برایشان عنوان میکردم بنی صدر گردنش روی شانهاش کج شد و غش کرد. دکتر شیبانی هم آنجا بود. دکتر شیبانی بلافاصله بنی صدر را در طبقه زیر زمین بردند و سرم به او وصل کردند. به هوش آمد و در همانجا استراحت کرد تا فردا صبح. هوا گرگ و میش بود، آفتاب هم سر نزده بود سوار هلی کوپتر شد و رفت.
س: ترسید!
حسنی: این وضعیت بنیصدر در اینجا بود.
س: یک مستندی از تلویزیون در سال 89 بود یا 87 به نام مستند «دفاع مقدس» پخش شده بود. شما یک انتقادی کردید و گفتید که صداوسیما کم لطفی کردند. البته گفتید که خود ما هم در معرفی عملکردمان در جنگ بیتقصیر نیستیم. خود ما ارتشیها! قضیه چه بوده است؟
حسنی: البته آن واقعیتهایی که باید صدا و سیما پخش میکرد، هم روحیه به رزمنده ها میداد و هم روحیه به مردم میداد. به آن ترتیب نبودند ولی بلاخره صحنه جنگ بود و آتش و تیر و گلوله در این زمینه بود، ولی آن انتظاری که ما داشتیم، انجام نشد و بعضی مطالبی که میگفتند، یه خورده...
س: مثلا اینکه اول جنگ 4 عملیات کلاسیک ناموفق بود.
حسنی: همین! عملیات ناموفق را عنوان کردند. بالاخره دشمن دو برابر ما نیرو داشته است. آمادگی داشته است و ما در کردستان درگیر بودیم. ما باید دفاع میکردیم. در برابر انها همین کار را هم انجام دادیم. برای همین منظور، لشکر 16 زرهی آمد عملیات نصر را انجام داد. لشکر 16 در برابر دو لشکر عراق حمله کرد.
آیا می خواست لشکر عراق را از خاک ما بیرون کند و داخل خاک عراق بفرستد و در آنجا پسش بزند، اینکه امکان نداشت! ولی عملیات لشکر 16 زرهی بر این مبنا بود؛ چون عراق هم داشت به سمت اهواز پیشروی میکرد. کاری کرد که عراق دیگر نتوانست به سمت اهواز برود. عراق را متوقف کردند. عقب جبهه هم نیروی زمینی گردان تشکیل دادن را شروع کرد. تیپ 58 ذوالفقار، تیپ 31 گرگان، 50-40 گردان در مرکز آموزش تشکیل دادند. به تدریج آن تجهیزاتی که تعمیری داشتیم، آماده کردند و توان رزمی را بالا بردند.
در کنار ما هم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، نیروهای مردمی را جذب کردند، آموزش دادند و سازماندهی کردند و برای سال دوم جنگ و بیرون راندن دشمن آماده شدیم. تقریبا وقتی ما حمله کردیم استعداد ما بر دشمن برتری داشت. ما برتری نیرو را بر دشمن کسب کردیم و عملیات ثامنالائمه، طریق القدس و بیتالمقدس و فتح المبین را به ترتیب انجام دادیم. اینها همه روی اصول نظامی بوده است.
س: چطور به این جمعبندی رسیدید که با سپاه و نیروهای مردمی دیگر، واحد عملیات انجام دهید.
حسنی: اول انقلاب هماهنگی بیشتر بود. وقتی آن سانحه هواپیما پیش آمد و شهید صیاد به عنوان فرمانده نیروی زمینی انتخاب شد، صیاد همه همکاریها را با سپاه کرد و به سپاه بسیار خدمت کردند و چند عملیات موفق را انجام دادند.
س: مهمترین یا جذابترین چیزی که همکاری با صیاد شیرازی در سپاه نظرتان را جلب کرد چه بوده است؟
حسنی: همان همکاری و هماهنگی که داشتند. مثلا من و شهید باقری با هم در قرارگاه نصر در عملیات فتحالمبین بودیم.
س: خاطره ای از ایشان دارید؟
حسنی: بله، خیلی خاطره از ایشان داریم. عملیات فتح المبین را انجام دادیم، بیتالمقدس را انجام دادیم و بسیار در کنار هم بودیم و با هم همکاری میکردیم.
س: چقدر به عملیات آزادسازی خرمشهر خوشبین بودید وقتی داشت طراحی میشد؟
حسنی: ما کاملا مطمئن بودیم. همه بچهها روحیه بسیار بالایی داشتند. عملیات فتح المبین را پشت سر گذاشته بودند، واقعا یک روحیه شادی داشتند. بسیار پرانرژی بودند. اصلا نگران حرکات عراق نبودند و همین هم شد. به همین ترتیب عمل کردند و با همین روحیه بر عراق تاختند و عراق هم فکر نمیکرد که خرمشهر را از دست بدهد.
عراق خرمشهر را مثل یک دژ مستحکمی به وجود آورده بود و سه رده دفاعی ایجاد کرده بود. خطوط دفاعی و سیم خاردار، میدان مین، کانال آب و دور تا دور به طرف آبادان و به طرف شمال و شرق چنین بود. فکر نمیکرد کسی بتواند وارد خرمشهر شود.
س: برخی بعد از جنگ زمزمههایی کردند که بعد از فتح خرمشهر میشد جنگ را تمام کرد و این کار را انجام ندادیم؛ چنین چیزی را قبول دارید؟
حسنی: هرکسی که پشت گود نشسته و میگوید لنگش کنید، اینها بودند. جنگ را چه کسی آغاز کرد؟ ما آغاز کردیم؟! من این را گفتم، شاید هم مورد پسند نباشد. گفتم فرض کنید شب در خانهتان نشستهاید، با خانواده استراحت میکنید و یک تعداد وارد خانه شما میشوند و در خانه را میشکنند و داخل میشوند، به سمتتان تیراندازی میکنند و همسر و فرزندتان را مجروح و شهید میکنند و خانه شما را به هم میریزند و نزدیک صبح هم از خانهات بیرون میروند.
شما چکار میکنید؟ میآیید پشت دیوار خانه خود و میگویید دست شما درد نکند؟ ممنون که این کار را کردید، یا باشد، فردا صبح به کلانتری برای شکایت میروم؟ شما پای برهنه هم شده تا آنجایی که بتوانید تعقیبش میکنید. بعد خرمشهر وضعیتی شد که عراق فهمید که دیگر نمیتواند مقاومت کند و خودش را عقب کشید، ما هم به او بگوییم برو؟ حالا ما میاییم در میز مذاکره می نشینیم و با هم صلح میکنیم و با هم مذاکره میکنیم؟ چه کسی این حرف را میزند؟ آنهایی که در جنگ نبودند این حرفها را میزنند. البته میگویند باید صلح میکردیم و آتشبس میدادیم. ما باید به یک برتری دست پیدا میکردیم.
س: قضیه فرمانده نیروی زمینی شدنتان را تعریف کنید.
حسنی: ما وارد عملیات شدیم و با سرهنگ جمالی همکاری کردیم. آقای دکتر روحانی با آقای هاشمی کار میکردند. یک روز از دفترش به من زنگ زدند و گفتند ساعت 4 بعدازظهر دفتر آقای روحانی باشید. ما دفتر ایشان رفتیم. از هر دری سخنی پیش آمد و از وضعیت نیروی زمینی سوال کردند و من هم توضیح دادم و گفتم یکسری مشکلات و گرفتاریها دارد و گفت نظرت درباره فرمانده نیروی زمینی چه است؟ گفتم کسانی هستند که شما به عنوان فرمانده نیرو انتخاب کنید. گفتند نظر خودت چیست؟ گفتم من تا پریروز با یکی از بچهها که در عملیات بود، صحبت کردم و گفتم وای به حال کسی که بعد از صیاد فرمانده نیروی زمینی شود و شما به میگویید که فرمانده نیروی زمینی شوم؟ (میخندد)
س: واقع این موضوع را گفتید؟
حسنی: بله. حرفهایم را صریح بیان میکنم. گفتند فکر کنید و ما از آقای روحانی خداحافظی کردیم و به طرف سنندج رفتم. به یاد دارم در پادگان لشکر 28 بودم. به بالگرد گفتیم آماده شود که به سمت مریوان برویم. نزدیک ظهر بود و دیدم تلفن زنگ زد و جواب دادم و گفتند دفتر آقای روحانی گفته است ساعت 4:30 بعدازظهر، چهارشنبه روز هشتم آبان، دفتر روحانی باشید و بلافاصله با تهران تماس گرفتم یک هواپیما فالکن داشتیم که وارد سنندج شد.
ما به سمت تهران حرکت کردیم و ساعت 4:30 مجدد دفتر آقای روحانی رفتم. گفتند فردا ساعت 9 صبح دفتر ریاست جمهوری باشید. حضرت آیتالله خامنهای آن زمان رئیس جمهور بودند. گفتم آقای روحانی من که مسائل را برای شما بازگو کردم؛ ایشان گفتند من مطالب شما را به عرض آقا رساندم، شما فردا صبح آنجا باشید.
فردا صبح ساعت 9 دفتر حضرت آقا رفتم که یک دفتر کوچکی داشتند و من حضورشان رفتم. ایشان صحبت کردند که وضعیت نیرو چگونه است اوضاع واحوال به چه صورتی است و من هم یک گزارشی به عرضشان رساندم. ایشان فرمودند شما به عنوان فرمانده نیروی زمینی منصوب شدید. من عرض کردم حضرت آقا من یکسری مسائل را خدمت دکتر روحانی گفتم. گفتند ایشان تمام مسائل شما را برای من بازگو کرده، حکم شما به توشیح حضرت امام رسیده و به عنوان فرمانده نیروی زمینی روز یکشنبه آماده باشید که من در پادگان لویزان شما را معرفی کنم.
یعنی تنها فرمانده نیرویی که ریاست جمهور معرفی کرده است من بودم. روز یکشنبه هم عناصر نیروی زمینی و عناصر سایر یگانها نیروی زمینی جمع شدند و حضرت آقا تشریف آوردند. شهید صیاد هم حضور داشتند و از زحمات صیاد هم تشکر و قدردانی کردند. ما را به عنوان فرمانده نیروی زمینی معرفی کردند و از روز 11 مرداد فرمانده نیروی زمینی شدیم.
س: با حضرت آقا قبل از این دیدار ارتباط داشتید؟
حسنی: بله. از همان هفته اول جنگ به اهواز تشریف آوردند و در ستاد، نماز جماعت دو نفره به همراه شهید نامجو برگزار کردند. من آنجا حضرت آقا را زیارت کردم. شب بعدش حضرت آقا برای گشت رزمی رفتند.
س: خودشان؟!
حسنی: بله، یک لباس نظامی با یک کلاه نظامی به تن داشتند و تفنگ کلاشینکف هم در دست داشتند و قرار شد، ببینند عراق تا کجا پیشروی کرده است. مهندس غرضی دو ماشین از شهر آوردند که ساعت 3 بعد نصف شب شد که حضرت آقا و نامجو و چمران و 3 الی 4 نفر دیگر حرکت کردند. به طرف دبحردان رفتند ولی دیگر دیر شده بود. در مسیر دشمن یک شناسایی کلی کردند و هوا روشن شد و به مواضع اصلی دشمن نتوانستند نزدیک شوند و ساعت 6 صبح برگشتند.
س: امیر، اواخر جنگ آثا واقعا ما دیگر توان جنگ نداشتیم؟
حسنی: ما توان جنگ داشتیم ولی مشکلاتی داشتیم که کاملا در تحریم بودیم. در تحریم اقتصادی بودیم. به هیچ وجه امکان تهیه وسایل جنگی را نداشتیم. خریدهایی که در طول جنگ برای ما انجام شد از نظر تانک یک یا دو گردان تانک چونماهو از یوگسلاوی بود که اصلا به درد نمی خورد. دولت میتوانست خرید انجام دهد ولی کسی حاضر نبود به ما کمک کند.
س: دولت چقدر از جنگ حمایت کرد؟
حسنی: نه تانکی توانستند بخرند. تعدادی توپ خریدند. با اینکه 121 میلیمتری بود هیچ وقت آن قدرت آتش را نداشت. شما ببینید ما با همان تجهیزاتی که اوایل جنگ داشتیم 8 سال جنگیدیم.
س: پس آن نامه آقای رضایی که نوشته بودند انقدر تجهیزات نیاز داریم را به حق می دانید؟
حسنی: بله. وقتی بررسی در این زمینه کردند متوجه شدند وقتی میخواهند با دشمن بجنگند دشمن آن تجهیزات را دارد؛ ما هم باید همچین تجهیزاتی داشته باشیم که با دشمن بجنگیم. ما تجهیزات اول جنگمان 8 سال کار کرد. دولت در حدی ما را کمک کرد ولی به تدریج سالهای جنگ کمک دولت هم کم شده بود. من همیشه گفتم در آخر جنگ وضعیت به جایی رسید که خود نیروی زمینی باید امکانات را دریافت میکرد.
در حالیکه در زمان جنگ وزارت بازرگانی، وزارت کشاورزی، وزارت راه و ترابری و وزارتخانههایی که در ارتباط با جنگ هستند باید جنگ را پشتیبانی کنند. برنج را در چابهار اورده بودند؛ نیروی زمینی باید از چابهار برنج را بار میزد و فرض کنید باید در آذربایجان غربی، در سنندج بین نفراتش تقسیم میکردند.
آنها باید ما را پشتیبانی میکردند. باید برنج ما را در مراکز استانها به ما تحویل میدادند. ما خودمان باید میرفتیم و تحویل میگرفتیم. پشتیبانی از ما نکردند. بعضی وقتها آبگوشت بیگوشت دادیم. ما توانایی این را نداشتیم که گوشت به پرسنل بدهیم. این آبگوشت را با نخود و لوبیا و چیزهای دیگر قاطی میکردیم، سرباز خود را سیر میکردیم. آرد 350 گرمی را به 500 گرم رساندیم. نان را زیاد کردیم که سرباز ما گرسنه نماند و شرایط سختی داشتیم. این شرایط سخت را در کردستان داشتیم، بالاخره مسئله پدافند و دفاع در طول مرز با ارتش بود.
شما بیایید ببینید در کردستان در سرمای 30 درجه زیر صفر چطور زندگی میکردند و با چه شرایطی زندگی میکردند. زیر برف تونل زده بودند و در سنگر بودند. سربازان و نفرات ما دفاع میکردند. نتوانستیم زحمات ارتش را درست به تصویر بکشیم.
س: چه موقع متوجه شدید که قطعنامه را میخواهید، بپذیرید؟
حسنی: روزهای آخر جنگ بود که شرایط حادی بود.
س: نظر خودتان هم همین بود؟
حسنی: وقتی حرکات عراق در جنوب، در منطقه اهواز و خوزستان انجام شد، ما طرف غرب رفتیم که عراق به طرف غرب وارد میشد. ما خدمت آقای هاشمی رفسنجانی در منزل ایشان رفتیم و گفتیم وضعیت به این ترتیب است، اجازه بدهید که ما بیاییم در یک گلوگاههایی مستقر شویم که عراق اگر حمله کرد، ما تلفات ندهیم. ایشان گفتند من چنین اجازهای به شما نمیدهم، فردا همه تقصیرها به گردن من میافتد.
شما بروید کارتان را انجام بدهید و روز یکشنبه جلسه شورای عالی امنیت ملی تشکیل میشود و همه سران هستند و تصمیمگیری میکنند. ما بلافاصله به جبهه برگشتیم تا روزی که قرار بود در مورد قطعنامه صحبت شود و همه مسئولین در آنجا حضور داشتند. ما هم در جلسه حضور پیدا کردیم. از سپاه آقای شمخانی آمده بود که صحبت کردند. حضرت آقا فرمودند که به حسنیسعدی هم بگویید صحبت کند و من هم حدود 10 دقیقه یا یک ربع صحبت کردم و آن تصمیم نهایی در آنجا اتخاذ شد.
س: چه صحبتی بود؟
حسنی: من در صحبتم واقعیت میدان را گفتم و گفتیم وضعیت به این ترتیب است که تصمیم این شد که حضرت امام قطعنامه را پذیرفتند.
س: چه حسی داشتید وقتی قطعنامه پذیرفته شد؟
حسنی: بسیار ناراحت بودیم. این نکته در رابطه با پذیرش قطعنامه این است که ما یک اشتباه کردیم. وقتی در آن جلسه نتیجه را به حضرت امام رساندند و حضرت امام قطعنامه را پذیرفتند، باید از طریق وزارت امور خارجه به شورای امنیت سازمان ملل اعلام میشد و شورای امنیت سازمان ملل باید میآمد و بین ایران و عراق مذاکره میکرد. شرایط را که ایران و عراق چه کاری باید انجام دهند که قطعنامه برقرار شود ولی متاسفانه بعد از اینکه شورای امنیت بین ایران و عراق هماهنگیهای لازم را به عمل آورد، حالا بیاید اعلام کند.
سازمان ملل اعلام کند که قطعنامه 598 پذیرفته شد و یگانهایی که در خط بودند چه کنند. واحدهای ما چکار کنند و عراق چه کاری انجام دهد. صدا وسیما همان روزی که حضرت امام پذیرفتند، فورا اعلام کردند. وقتی این قطعنامه اعلام شد همه فکر کردند دیگر آتش بس است یعنی همه یگانها که در خط دفاعی بودند فکر کردند آتش بس است و خوشحال شدند و تفنگها را زمین گذاشتند و هنوز خبری از آتش بس نبود و عراق از این فرصت استفاده کرد و حمله کرد و بچههای ما با عراق نمیجنگیدند. واقعا فکر میکردند که دیگر آتشبس است و نباید جنگید. این اعلانی که کردیم واقعا اشتباه بود.
س: از مرصاد چه خاطره ای دارید؟
حسنی: در مرصاد از اولین لحظه تا آخرین لحظه در منطقه بودم.
س: این که برخی گفتند که ما فضا را باز گذاشتیم که دشمن بیاید و بعد قیچیشان کنیم، درست بود؟
حسنی: نه؛ وضعیت مرصاد این چیزی که تا حالا گفته شده نیست. صدماتی که منافقین به ما زدند، ما نتوانستیم تاکنون نشان دهیم و چهره منافقین را برای ملتمان بیان کنیم.
س: حتی تا الان؟
حسنی: بله. حتی تا الان نتوانستیم. منافقین خیلی به ما ضربه زدند. از همان اول جنگ در آبادان و خرمشهر ورود کردند. در آنجا اسلحهها را جمع میکردند و از منطقه خارج میکردند. در عملیات والفجر مقدماتی همه اطلاعات را به عراق دادند که ما چه وقت میخواهیم عمل کنیم. همه اطلاعات را به عوامل عراق داده بودند.
س: آقای هاشمی رفسنجانی در بخشی از خاطراتش به شما اشاره کرده که بعد از آتش بس در خصوص برخورد عراقیها و بردن 600 نفر از نیروهای ارتش توسط آنها صحبت کردید. یعنی واقعا این کار را میکردند؟
حسنی: منافقین؟
س: نه عراقیها بعد از آتش بس؟
حسنی: بله. وقتی ما نباید اعلام میکردیم، این قضیه را اعلام کردیم که قطعنامه پذیرفته شد همه فکر کردند آتش بس است و عراق حمله کرد و یکسری از بچههای ما را اسیر کرد.
س: امیر، شما اصالتتان کرمانی است؟
حسنی: بله.
س: برای خود کرمان هستید؟
حسنی: نه. من بچه روستای سعدی هستم، در فاصله 30 کیلومتری کرمان، بین کرمان و رفسنجان قرار دارد.
س: چه سالی ازدواج کردید؟
حسنی: سال 1344 ازدواج کردم.
س: چگونه با حاج خانم آشنا شدید؟
حسنی: نسبت فامیلی داریم.
س: مهریه چقدر بود؟
حسنی: ده هزارتومان بود.
س: سنتی بود یا عاشق شدید؟
حسنی: ما فامیل بودیم، به هر حال یک آشنایی داشتیم و رفت و آمد خانوادگی بود.
س: چه نسبتی داشتید؟
حسنی: ایشان دختر دایی مادرم هستند.
س: برخی فکر میکنند نظامیها کلا خیلی خشک هستند. تا حالا شده برایشان مطلبی عاشقانه بنویسید؟
حسنی: نه، البته زندگی ما واقعا یک زندگی صمیمی بوده است و ما اصلا مشکل در این مورد نداشتیم ولی اینکه بخواهد رویایی باشد، نه اینطور نبوده است.
س: آن موقع هم ارتشی بودید که خواستگاری رفتید؟
حسنی: بله. سال 44 رفتم. من سال 40 وارد دانشکده افسری شدم. سال 43 افسر شدم. یک سال بعد ازدواج کردم. ستوان دوم بودم.
س: تمام شرایط خود را بازگو کردید؟
حسنی: میدانستند و قبول کردند. حتی عموی خانم به پدر خانم بنده گفتند دختر به یک سرباز دادید؟! گفته بود آره دیگه (میخندد)
س: در جنگ چقدر همراهتان بودند؟
حسنی: ایشان از اول جنگ تا آخر جنگ با ما بودند. بار سنگین جنگ بر دوش خانوادهها بود.
س: چند تا فرزند دارید؟
حسنی: چهار تا فرزند دارم؛ سه تا پسر و یک دختر دارم.
س: همه ازدواج کردند؟
حسنی: بله.
س: چند نوه دارید؟
حسنی: 5 تا نوه دارم.
س: بالاخره شما انسان برجستهای در نظام شدید؛ بعد از جنگ و هم در جنگ، از این نفوذتان بچهها استفاده نکردند؟
حسنی: نه. حتی من یک نکته را گفتم که آموزشی پسر دوم بنده، مجتبی، در نیروی زمینی نبود. به نیروی هوایی فرستادمش. شهید ستاری 3 روز قبل از شهادتش تلفنی با من تماس گرفت و گفت تو خیلی ظلم کردی و سه دفعه گفتند. گفتم چه شده است ستاری؟ گفت فرزندت تا به حال نیروی هوایی بوده و به من نگفتی؟
س: امیر حسنی اهل ورزش هستند؟
حسنی: تمام سعی من بر ورزش بوده است و ورزش انجام میدادم
س: چه ورزشی میکردید؟
حسنی: فوتبال و ورزشهای دو میدانی. وقتی در دانشگاه افسری بودم در رشته صد متر، دویست متر، 400 متر، چهار درصد، 1500 متر، مقاومت، مدال آن روز را دارم و فرمهایش را دارم که نوشتند در این رشته شما رتبه دوم و رتبه اول را کسب کردید.
س: فوتبال هم بازی میکردید ؟
حسنی: بله.
س:دفاع یا حمله بودید؟
حسنی: بازیکن حرفهای نبودم.
س: در کار خانه کمک میکنید؟
حسنی: نه، بلد نیستم.
س: اهل غذا درست کردن نیستید؟
حسنی: نه، فقط می توانم تخم مرغ نیمرو یا آب پز کنم.
س: نخستین دیدارتان با امام (ره) چه وقت بود؟
حسنی: یک روز فرماندهان دیدار حضرت امام آمده بودند، فکر کنم قبل از عملیات فتح المبین بود. یکی از این عملیاتها بود. وقتی رفتم خدمت ایشان حاج احمد آقا از اتاق بیرون رفتند. من بودم و حضرت امام! یکسری مطالب به عرض حضرت امام رساندم. یک نکته را به عرضشان رساندم و گفتم حضرت امام شما فرمودید کاش من یک بسیجی بودم؛ ما انتظار داریم که شما بفرمایید کاش من یک سرباز بودم. با یک روحیهای پاسخ من را دادند که من جا خوردم.
من همیشه از ارتش دفاع کردم. من همیشه از ارتش تعریف کردم. اصلا این قیافه حضرت امام جلوی چشم من ظاهر است؛ خدا رحمتشان کند.
س: بین شهدایی که از ارتش رفتند کدام یکی از انها خیلی با او رفیق بودید و خیلی دلتان سوخت؟
حسنی: یک فرمانده گردانی داشتیم در عملیات بدر شهید شد؛ به نام فراشی. افسر بسیار شجاعی بودند. ایشان معاون گردان بودند و افسری با روحیه بالایی بودند. وقتی شنیدم فراشی شهید شده است، خیلی ناراحت شدم. در عملیات بدر شهید شدند.
س: فکر میکردید صیاد بعد از جنگ شهید شوند؟
حسنی: نه. صحنه شهادت را برای صیاد تصور نمیکردم به این ترتیب. اینها همه تقدیر الهی است خدا رحمتش کند.
س: یک سوال درباره قرارگاه مرکزی خاتم الانبیا (ص) بپرسم؛ الان شما جانشین قرارگاه مرکزی خاتم الانبیا هستید. خیلی برای مردم عامه روشن نیست که این قرارگاه چه وظیفهای دارد. این قرارگاه را با خاتم سپاه اشتباه میگیرند.
حسنی: امورات عملیاتی کلا با قرارگاه خاتم است، امورات ستادی و پشتیبانی با ستاد کل نیروهای مسلح است.
س: عملیاتی یعنی منظورتان اجرایی در زمینه نظامی است؟
حسنی: بله، تمام کارهای اجرایی اعم از مانورها، رزمایشها، درگیریها است.
س: یعنی اگر تصمیمی بخواهد اتخاذ شود برای انجام موردی، باید آنجا اعمال شود؟
حسنی: بله، کار عملیاتی را انجام میدهد
س: آخرین تصمیمی را که گرفتید میتوانید بگویید؟
حسنی: ردههای پایین در حد گردان را قرارگاه دخالت نمیکند. آنها را همان ستاد کل انجام میدهد، ولی رده تیپ و لشکر به بالا همه در رده قرارگاه خاتم است.
س: با آقای رشید خیلی رفیق هستید؟
حسنی: در جنگ هم با هم بودیم.
س: آقای رشید فرمانده قرارگاه خاتم هستند و شما جانشین ایشان هستید. با کدام یک از بچههای سپاه بیشتر رفاقت دارید؟
حسنی: با عزیز جعفری، با همه دوستان همکار بودیم و در جبهه با هم بودیم و جدا از همدیگر نبودیم.
س: نظرتان درباره فرمانده جدید ارتش امیر موسوی چه است؟
حسنی: حضرت آقا تصمیم واقعا عالی در مورد انتصاب امیر موسوی گرفتند. خیلی خوب شد، چون ایشان نسل بعد از انقلاب بودند. امیر موسوی سال 58 بعد از انقلاب وارد ارتش شده است. استخدامی بهمن 58 هستند.
آن موقع که در دانشگاه افسری استخدام شدند بعد 3 سال دانشگاه را طی کردند و وارد جبهه شدند. الان 38-37 سال خدمت میکند و جوان هستند و مراحل خدمتی را پشت سر گذاشته است. بسیار انتصاب به جایی در ارتش بود.
س: وزیر دفاع هم آقای حاتمی هستند. از معدود دفعاتی است که از ارتشیها وزیر دفاع شدند
حسنی: بله. اتفاقا خیلی خوب شد که این دوره امیر حاتمی وزیر دفاع شد. واقعا خیلی به جا بود. هم انسان شایستهای هستند و هم نسل بعد انقلاب هستند.
س: امیر الان وضع ارتش جمهوری اسلامی ایران در مقایسه با آغاز انقلاب و بعد از جنگ چگونه است؟
حسنی: به هرحال ارتش روزبهروز در حالت استحکام و برطرف کردن نقاط ضعف است. همان گروهان و گردان و تیپ و این ساختار سازمان برقرار است، همان بافت را دارد. آموزش دارد. دانشگاه افسری دارد. آموزشگاه درجهداری دارد.
س: به لحاظ کیفیت چقدر تغییر کرد؟
حسنی: دانش ارتش الان به روز است. شما مسئله سوریه را در نظر بگیرید، مسئله عراق را در نظر بگیرید. روزهایی که در عراق میگذرد، روزهای که در سوریه میگذرد و روزهایی که در یمن میگذرد، شیوه جنگ به آن شکل کلاسیک و نظامی خاص نیست؛ ارتش هم به همین ترتیب، همین مبنا دارد. آموزش می دهد و خود را به روز میکند.
س: جایی گفته بودید که ما از آنچنان اقتداری برخوردار هستیم که اگر دشمن قصد تجاوز به خاک کشورمان را داشته باشد آسمان و دریا و زمین ایران را به گورستان آنها تبدیل میکنیم. این حرف احساسی یا واقعبینانه است؟
حسنی: این چیزی بود که ارتش در 8 سال جنگ از خودش نشان داده؛ چرا احساسی باشد؟ 8 سال جنگ را ارتش پشت سر گذاشت. من گفتم ارتش از روز اول جنگ تا آخر جنگ در حبهه بوده است.
س: الان ما شرایط خاصی را در منطقه داریم. شما هم در جریانش هستید چون در سطوح بالای نظامی کشور هستید. برخی اوایل خیلی توجیه نبودند که چرا حضور مستشاری در سوریه داریم؛ شما این سیاست را چطور میبینید؟
حسنی: وضعیت روز چنین حکم میکند که در سوریه به این ترتیب حضور داشته باشیم.
س: برای امنیت ملی خودمان است؟
حسنی: بله. برای خودمان است.
س: امیر توان موشکی ما چقدر به امنیت ملی ما توانسته کمک کند؟
حسنی: بسیار کمک کرد. همه بحثهایی که آمریکا مطرح میکند، بحث موشکی است. بالاخره یک نیروی مسلح ایران برای دفاع از خود باید یک موشک از خود داشته باشد و بتواند دفاع کند. آنها میگویند که چرا موشک دارید؟
برای اینکه هر کشوری برای دفاع خود باید تجهیزات روز را داشته باشد و چرا ما نباید موشک داشته باشیم؟ باید داشته باشیم که بتوانیم از خود دفاع کنیم. ما برای دفاع، خود را آماده میکنیم و آنها نگران چیز دیگری هستند.
س: توانی که ما الان داریم نسبت به قبل انقلاب قابل مقایسه است؟
حسنی: خیر. الان به روز هستیم. موشکی که به سوریه نقطهزنی کرد، ما قبل انقلاب چنین چیزی را نداشتیم.
س: کار بچههای خودمان بوده است؟
حسنی: بله. آمریکا برای ما نساخته است. این ساخته بچههای خودمان است.
س: الان ترامپ تلاش میکند مجوز بازدید برخی مراکز جمهوری اسلامی ایران را بگیرد.
حسنی: ایران هیچوقت چنین اجازهای به آنها نخواهد داد. یک خواسته بیجایی دارند که یگانهای رزمی ما و مراکز آموزشی ما را بازدید کنید. یعنی چه؟ یعنی شما حاکم دنیا هستید.
س: عربستان با این خریدهایی که دارد می کند... نظرتان چیست؟
حسنی: عربستان کاری نمیتواند بکند، عربستان مالی نیست! امکانات دارد ولی اینکه حرکتی بخواهد از خود داشته باشد نمیتواند. امکانات دارد، تجهیزات هوایی دارد، هواپیما به او دادند، بالگرد و تانک به او دادند و آن هم آمریکا دلش به حال آنها سوخته که کارخانهجات را فعال کند و دلارهای آنها را بردارد ببرد. آن را تقویت کرده ولی عربستانی که بخواهد یک روزی برای ما حرکتی داشته باشد نه اینطور نیست.
س: جایی گفته بودید که فکر داشتن یک ارتش حرفهای یک فکر خامی است و مجلس توان مالی تامین این را ندارد؛ درست است؟
حسنی: ببینید یک بحثهایی را در مورد یک ارتش حرفهای مطرح میکنند. واقعا این شخصی که این بحث را بازگو میکند شاید خودش نمیداند چه موضوعی مطرح میکند. الان جوانهای مملکت میآیند دو سال از مملکت دفاع کنند، جوان 18 الی 20 ساله در سن و سال جوانی میجنگد. الان داریم بررسی درباره نیروهای وظیفهمان در جنگ میکنیم، ببینیم چه نقشی ایفا کردهاند.
بعد بیاییم در مورد ارتش حرفهای بحث کنیم. در جنگ نیروی زمینی تمام نبردش با نیروی وظیفه بود اینها میجنگیدند. در عملیات فتحالمبین، بیت المقدس و در دفاعی، در نوک پیکان ما نیروهای وظیفه بودند. این جوان با آن غروری که دارد حتی برخی تصور میکردند این سرباز به زور وارد جبهه شده است. در جلسهای گفتم والله من به چشم خودم دیدم در یکی از این عملیاتها بود که ساعت 8 شب قرار شد، عملیات را آغاز کنیم، ساعت پنج بعدازظهر ما جلودار سربازان وظیفه نبودیم.
داشتند سراسیمه به سمت دشمن میرفتند. حالا ما بخواهیم این نیروی وظیفه، جوانی که در سن بیست سالگی به مدت دو سال از کشورش دفاع میکند را رها کنیم و به جای سرباز، یک مرد 30 ساله کار کند؟
هیچوقت نمیتواند این کار را انجام دهد و هزینهای باید برای او متحمل شویم. برای ارتش حرفهای باید این نیروها را استخدام کنید و یک حقوق چند میلیونی به آنها بدهید. اصلا امکان اداره چنین نیرویی بر ما مقدور نیست. آن کشورهایی که شاید نیرو به این ترتیب داشته باشند کشورهای اروپایی هستند که جنگی و درگیری ندارند، حتی با کشورهای هم مرزشان هم اختلافی ندارند.
یک نیروی کوچکی برای خودشان در اختیار دارند؛ آن میتواند در حد یک تیپ یا لشگر داشته باشد، ولی برای ما نیروی حرفهای بدرد نمیخورد. اصلا با بافت ما و روحیه ما سازگار نیست.
هزینههایش یک طرف، آمادگی و آن روحیهای که باید داشته باشد یک طرف. خیلی فرق میکند. آن زمان هم برخی دوستان مطرح میکردند، شاید میخواستند فرزند خود را به نحوی معاف کنند، می آمدند چنین طرحهای مطرح میکردند. (میخندد) ما واقعا به این سربازان وظیفهای که در 8 سال دفاع مقدس جنگیدند و حماسه آفریدند، افتخار میکنیم.
س: خیلی سپاسگذارم و لذت بردیم. وقتتان را گرفتیم ولی خودم شخصا خیلی از بیان شیوا و از تجربیات و از نفس گرم و صادقانه شما استفاده کردم. انشالله همیشه موفق باشد، انشالله خدا شما را برای ملت ایران حفظ کند و همواره تجربیات خود را برای نسلهای بعد قرار دهید.
برنامه ما «دستخط» شما به پایان میرسد.
امیر حسنی:
«بسمه تعالی
افتخار من این است که خداوند به من این توفیق را داد که یک عمر برای دفاع از مرز و بوم این کشور و از نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران دفاع کنم. انشاالله مورد قبول خداوند متعال باشد»