زهرآلود بودن انگشتر سفیر شوروی هم سناریوی دیگری از مرگ آیت الله طالقانی است. طاهره فرزند او در گفت و گویی که سال گذشته داشت گفته بود: «از صاحبخانه پرسیدیم چه اتفاقی افتاد. او گفت پدرت همیشه عادت داشت دست‌هایش را بشوید و سر سفره بنشیند. در همین اثنا هیأتی از شوروی هم آمده بودند. ظاهرا با آنها دست می‌دهد. گویا از طریق انگشتری که آغشته به زهر بوده، سمی به بدن پدر وارد می‌شود که علائم سکته قلبی ایجاد می‌کند.

19 شهریور سال 58، آیت الله سیدمحمود طالقانی از رهبران انقلاب اسلامی دار فانی را وداع گفت. 38 سال پس از آن روز، کسانی مرگ او را مشکوک می دانند. موضوعی که از سوی برخی از طرفدارانش و البته فرزندان سید طالقان عنوان شده است. 


به گزارش جماران ، چه آنکه مهدی طالقانی درباره مشکوک بودن مرگ پدرش گفته است «برخی فکر می‎کردند تا زمانی که طالقانی است در مصدر امور قرار نمی‌گیرند، بنابراین طالقانی نباشد به نفع‌شان است.» او با اشاره به اظهاراتی از پدرش که هر کسی جرات هجمه به آنها را نداشت، این را در کافه خبر خبرآنلاین مطرح کرده بود. مثلا در مورد دیدگاه آیت الله طالقانی درباره حجاب که مورد تایید امام هم قرار گرفت. به گفته او، «بعد از فوت پدر یک عده واقعا هم حسادت و هم کینه نسبت به طالقانی داشتند. کسانی فکر می‌کردند تا زمانی که طالقانی است در مصدر امور قرار نمی‌گیرند».
این سخنان مهدی طالقانی مورد تایید خواهرش طاهره نیز هست که گفته بود «فوت ایشان برای همه فرزندان مشکوک بود».

چرا دو تلفن قطع شد؟
مهدی علت مشکوک دانستن مرگ پدر را اینگونه توضیح داده است: «وقتی انقلاب شد منزل ابوی در پیچ شمران تبدیل به محل رجوع مردم شد و دیگر برای ما قابل زندگی نبود. پیشنهاداتی شد مبنی بر اینکه فلان کاخ، فلان دفتر یا خانه فلان تیمسار خالی است، به یکی از این مکان ها بروید؛ اما آقا قبول نکردند. جمعیت ما هم زیاد بود. پدر، مادر، من و خانم و بچه هایم همه با هم بودیم. به هر حال یک آپارتمان 70 متری در خیابان سمیه ما دادند و ما آنجا ساکن شدیم؛ ولی مرحوم آقا جلساتش را در خانه آقای چهپور در خیابان ایران برگزار می کرد. دو یا سه روز پیش از این حادثه، دزد به خانه خیابان سمیه می آید و فقط از داخل آپارتمان ما دزدی می شود و یک مقدار وسایل را هم به هم می ریزد و چند سند با خود می برد. روز حادثه تلفن خانه سمیه و تلفن خانه ایران هر دو با هم قطع می شود؛ در صورتی که شرکت مخابرات می دانسته که هر دو خط را آقای طالقانی استفاده می کند و قاعدتا این دو تلفن در دو جای مختلف شهر به صورت همزمان نباید قطع می شد. مسئله دیگر این بود که ماشینی در اختیار ایشان گذاشته و به راننده اش گفته بودیم هر جا که آقا هست بماند تا اگر حتی نصف شب شب آقا خواست جایی برود این راننده آقا را ببرد و بیاورد؛ اما آن راننده در ان شب مرخص می شود و من دلیلش را نمی دانم. آن شب آقا با سفیر روسیه و هیئتی حدودا 12 نفره در منزل آقای چهپور دیدار داشت. وقتی ساعت 12 شب این هیئت از پیش آقا می رود آقا احساس می کند درد سینه دارد به آقای چهپور خبر می دهد؛ اما آقای چهپور متوجه می شود که تلفن قطع است. بعد آقای چهپور پیاده راه می افتد و می رود به میدان عشرت آباد به دنبال دکتر شیبانی که البته دکتر هم نبوده است. اعتراض ما این بود که سه بیمارستان اطراف آن خانه بود به هیچ کدام از آنها نرفته است و دست آخر با یک اکسیژن نصفه و نیمه برگشته است و وقتی می آید آقا دیگر فوت کرده بودند. به ما می گوید: ما تلفن نداشتیم. خب تلفن نبود اما حداقل 50 عدد از این بی سیم‎های دستی آنجا ریخته بود و کمیته مرکز به آنجا نزدیک بوده، همه این اتفاقات در کنار هم نمی تواند تصادفی باشد.» 
فرزند آیت الله طالقانی همچنین گفته اجازه پیگیری درباره مرگ پدر به آنها داده نشده است. او گفته: «ما گفتیم پدر را کالبدشکافی کنند؛ گفتند نمی شود یک روحانی و مرجع عالیقدر را کالبد شکافی کرد.» 

دستبرد به اسناد آیت الله پیش از مرگ او
مجتبی طالقانی فرزند دیگر آیت‌الله طالقانی هم سه واقعه درباره مرگ پدر را مشکوک می داند. تاریخ ایرانی از زبان او می نویسد: چند روز پیش از درگذشت آیت‌الله، گروهی ناشناس به منزل خلیل رضایی از نزدیکان آیت‌الله طالقانی دستبرد زدند و گویا به دنبال اسنادی می‌گشتند. اعضای خانواده پس از مرگ آیت‌الله متوجه می‌شوند چمدانی حاوی اسناد که تنها خود آیت‌الله طالقانی کلید آن را داشت، مفقود شده است.

سفیر شوروی آیت الله را کشت؟
زهرآلود بودن انگشتر سفیر شوروی هم سناریوی دیگری از مرگ آیت الله طالقانی است. طاهره فرزند او در گفت و گویی که سال گذشته با شرق داشت گفته بود: «از صاحبخانه پرسیدیم چه اتفاقی افتاد. او گفت پدرت همیشه عادت داشت دست‌هایش را بشوید و سر سفره بنشیند. در همین اثنا هیأتی از شوروی هم آمده بودند. ظاهرا با آنها دست می‌دهد. گویا از طریق انگشتری که آغشته به زهر بوده، سمی به بدن پدر وارد می‌شود که علائم سکته قلبی ایجاد می‌کند. ما اعلام کردیم که پدر باید کالبدشکافی شود تا علت مرگ روشن شود. همگی متفق‌القول بودیم. به آقای چهپور که پدر عروسمان بود این مطلب را گفتیم. ایشان گفتند: آقا مشکلی نداشتند. رفته بودند بخوابند اما نتوانستند. حالت تهوع داشتند. ظاهرا آقای چهپور را صدا کرده و ایشان هم پدر را روی تخت می‌خواباند و بعد به آقای چهپور اشاره کرده که از اتاق بیرون برود.» 

کار، کار انگلیس‎هاست؟
محمدمهدی جعفری، از نزدیکان آیت الله طالقانی تردید آمیز بودن مرگ آیت‌الله را از زوایه دیگری می‎نگرد. او معتقد است که آیت الله طالقانی به مرگ طبیعی از دنیا رفته است اما یکی از تردیدها را بررسی می کند و می گوید: «‌در اصفهان فردی به نام دهقانی مرتد شده بود و بعد از اینکه به مسیحیت گرایش پیدا کرد، کشیش شد. او که به جرم جاسوسی برای انگلیس محاکمه می‌شد در پرونده‌اش از ماده‌ای سخن گفته بود که انگلیسی‌ها با آن توتون سیگار را آغشته می‌کنند. آنگونه که او می گفت فرد بعد از استعمال آن بعد از 48 ساعت دچار سکته قلبی می‌شود. نشانه‌هایی که او داده بود هم به مرگ دکتر شریعتی می‌خورد و هم به مرگ آیت‌الله طالقانی. آیت‌الله طالقانی یک قوطی داشت که توتونش را در آن می‌ریخت. کاغذی به اندازه سیگارهای قدیمی «هما» داشت و خودش سیگارش را می‌پیچید و داخل چوب سیگار قرار می‌داد و می‌کشید. البته این قوطی دست کسی نبود که بتواند آن را آغشته کند.»

محمد مدیرشانه‌چی، رئیس دفتر آیت‌الله کهدر شب آخر زندگی آیت الله طالقانی همراه او بوده است اما برخلاف جعفری تردیدهایش را باقی نگه داشته است. تاریخ ایرانی از زبان او روایت کرده: «سفیر شوروی آمد و صحبت‌ها شروع شد. سیگار کشیدن برای آقای طالقانی مضر بود و دکتر ایشان را اکیداً نهی کرده بود. اما ایشان وسط مذاکرات دو تا سیگار کشید. سومی را که خواست بکشد، من به بهانه این که می‌خواهم چیزی در گوش ایشان بگویم، رفتم و سیگار را خاموش کردم و با خودم آوردم. سفیر شوروی این را دید و خنده‌اش گرفت. من تا حدود ۱۲ شب آنجا بودم. حال ایشان هم سرجا بود و حتی آمد و تا در خانه، ما را بدرقه کرد، چیزی که کمتر سابقه داشت و معمولا در اتاق می‌ماند. ایشان آن شب تنها بود. زن و بچه‌اش که رفته بودند مشهد و محمد، پاسدار ایشان را هم که همیشه بود، آن شب ندیدم. در واقع ایشان بودند و خانوادۀ چهپور. فردای آن روز که خبر درگذشت آقا را شنیدم سراغ چهپور را گرفتم، گفتند رفت دنبال دکتر شیبانی! ایشان که آمد، گفتم: این دور و اطراف سه تا بیمارستان هست. بعد هم تو چرا سریع به من که همسایه‌ات هستم خبر ندادی؟ گفت: اولاً اگر به تو خبر می‌دادم چه کار می‌خواستی بکنی؟ ثانیاً هر دکتری را هم که نمی‌توانستم بالای سر ایشان بیاورم. این اسباب تردید نه‌تنها برای من که برای خیلی‌ها شد که به هر حال این امکان وجود داشت که در چنین شرایط حساسی بهتر و سریع‌تر عمل شود.»

روایت هایی از مرگ طبیعی
مجله «یادآور» اما چندین سال پیش روایت‎هایی از آخرین شب زندگی مرحوم طالقانی منتشر کرد که نتیجه روایت ها برخلاف شبهه فرزندان اولین امام جمعه انقلاب است. هاشم صباغیان به ناراحتی های جسمانی آیت الله طالقانی اشاره کرده و می گوید: «ایشان ناراحتی قلبی داشت، دیابت هم داشت، سیگار هم می‌کشید. جالب بود، می‌دانست مهندس بازرگان از سیگار خوشش نمی‌آید، جلسه که داشتیم می‌گفت: «من می‌روم بیرون سیگار می‌کشم.» به نظر بنده مرگ ایشان طبیعی بود. پزشک هم آوردند و تشخیص داد که سکته کرده‌اند. در مورد شخصیت‌های بزرگ این نوع شایعات طبیعی است. 

در همین مجله اکبر بدیع‌زادگان برادر شهید علی‌اصغر بدیع‌زادگان و از اعضای دفتر آیت‌الله طالقانی هم می گوید: وقتی از مرگ آیت‎الله طالقانی با خبر شدم خود را به دفتر او رساندم. خانۀ ما در خیابان زرین نعل بود. از آنجا شروع کردم به دویدن! کمی بعد دیدم ماشینی بوق می‌زند. برگشتم دیدم برادرم است. با او رفتم خانۀ آقای چهپور و دیدم بله، صحت دارد. یک عده می‌گفتند در دست دادن سفیر روس با آقا اتفاقی افتاده و...، ولی اصلا این چیزها نبود. از نظر حفاظت که محمد ترکان، محافظ ایشان، همیشه پشت در اتاق آقا می‌خوابید. ساختمان آقای رضایی آسانسور داشت. هر وقت آقا آنجا می‌رفتند، او در آسانسور می‌خوابید که اگر کسی روشن کرد و خواست بالا بیاید او بفهمد. این قدر فدایی آقا بود. من نمی‌توانم مرگ مشکوک را قبول کنم.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

  • کدخبر: 737966
  • منبع: خبرآنلاین
  • نسخه چاپی
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.