دولت ایران درباره امریکا هم به صراحت اعلام کرده که آماده است با آنها درباره موضوعات منطقهای همکاری کند به شرط آنکه این همکاری در راستای رسیدن به یک نظم و ثبات منطقهای باشد نه آنچه که امریکا اولویتهای خودش و بدون ملاحظه منافع سایر کشورهای منطقه یا واقعیات موجود در منطقه در نظر میگیرد.
به گزارش جماران؛ روزنامه ایران نوشت:
«منطقه قویتر به جای قویترین کشور»، ایدهای است که دولت دوازدهم ذیل هدف توسعه همگرایی منطقهای از طریق تقویت همکاری و مشارکت در زمینههای مختلفی چون امنیت، اقتصاد و تشریک ظرفیتهای همهجانبه در مسیر اهداف و منافع مشترک همه بازیگران منطقهای دنبال میکند. رویکردی که به اعتقاد صاحبنظران، لازمه اجرایی شدن آن، طراحی و ارائه الگوهای جدید تعامل و تشریک مساعی با ابتنا بر قالبهای گوناگونی چون دیپلماسی دفاعی و نظامی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی است. با دیاکو حسینی، کارشناس مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری درباره ضرورت درک این ایده از سوی سیاستورزان داخلی و منطقهای و راهکارهای عملیاتی شدن آن گفتوگو کردیم. او میگوید: «در مسیر دستیابی به هدف ایجاد منطقه قویتر باید سعی کنیم نگرانیهای نظامی و دفاعی همه کشورهای منطقه را در نظر بگیریم و با کمک مذاکره ساز و کارهایی ایجاد کنیم تا افزون بر اینکه مشکلات موجود منطقه برطرف شود، درک تازهای از نظمسازی منطقهای در دوران جدید شکل گیرد.» مشروح این گفتوگو از نظر میگذرد.
تلاشهای دولت یازدهم با وجود تفکری که پیش از آن سیاست انزواطلبی و درونگرایی را ترویج میکرد، در یافتن روزنههایی برای رهایی از انزوا و گشودن درهای کشور به روی بازارهای جهانی بود که با امضای برجام به این هدف نائل شد. هدفی که در امتداد آن درصدد است رویکرد تنشزدایی و گسترش تعاملات جهانی و تبدیل شدن به یک بازیگر مؤثر منطقهای را دنبال کند. پیگیری این رویکرد مبتنی بر چه مؤلفههایی است؟
آقای روحانی در دولت دوازدهم، برنامه رسیدن به «منطقه قویتر» به جای «قویترین کشور» را در منطقه هدفگذاری کرده است. این یک ایده کلی است که از سوی برخی از منتقدین بد فهمیده شده اما در حقیقت تداوم گفتمان مبتنی بر عادیسازی روابط منطقهای و دست یافتن به یک چارچوب همکاری جدید بر اساس منافع و اهداف مشترک است، آن هم در شرایطی که روابط موجود منطقه دچار بینظمی شده است. برخی ترجیح میدهند که نام این رویکرد را تنشزدایی بگذارند اما در واقع تنشزدایی یکی از ابزارهای رسیدن به این هدف است و در اهمیتی بالاتر، مستلزم یک دورانشناسی از ژئوپولیتیک نظام جهانی و همین طور یک خودشناسی جدید ملی است.
در این برخورد، تنشزدایی نه به معنای یک رابطه یک طرفه از سوی دولت آقای روحانی است و نه یک رفتار موردی و سلیقهای بلکه تنشزدایی در اینجا از طریق اقدام متقابل، هم برخاسته از موازنهها در روابط بینالملل است و هم موازنههای جدیدی تولید میکند. مشکلات موجود در منطقه خاورمیانه ناشی از نارسایی در تصورات و تفکرات مجموعهای از کشورهاست که بر مبنای جاهطلبی و ارزیابیهای نادرست آنها از وضعیت ژئوپولیتیکی منطقه به وجود آمده و تداوم یافته است. آنچه از سوی رئیس جمهوری برای برنامه دولت دوازدهم در عرصه سیاست خارجی مطرح شده است، آن است که ایران آماده است به ارزیابیهای رایج و نادرست در منطقه که به بروز نتایج فاجعهبار آن از یمن گرفته تا سوریه و عراق انجامیده، پایان بدهد. ایران به همین منظور خواهان به جریان انداختن گفتوگو با کشورهای همسایه است تا افزون بر اینکه مشکلات موجود منطقه برطرف شود، یک درک تازهای از نظمسازی منطقهای در دوران جدید شکل گیرد. شاید برای رسیدن به چنین هدفی ضروری باشد تعداد بیشتری از قدرتهای فرامنطقهای هم وارد فرآیند این گفتوگوهای منطقهای شوند یا حتی گفتوگوها در چارچوبهایی از ساز و کارهای سازمان ملل پیش رود تا ذیل آن اجماع تعداد بیشتری از کشورها در منطقه فراهم شود. باید دید که اقتضائات چگونه دیپلماسی را در این مسیر هدایت میکند.
دولت ایران درباره امریکا هم به صراحت اعلام کرده که آماده است با آنها درباره موضوعات منطقهای همکاری کند به شرط آنکه این همکاری در راستای رسیدن به یک نظم و ثبات منطقهای باشد نه آنچه که امریکا اولویتهای خودش و بدون ملاحظه منافع سایر کشورهای منطقه یا واقعیات موجود در منطقه در نظر میگیرد. همین نوع نگاه درباره کشورهای دیگر از جمله روسیه، کشورهای عضو اتحادیه اروپا و قدرتهای شرق و غرب آسیا هم وجود دارد. بنابراین، جمهوری اسلامی ایران نگاهی استثنایی به ایالات متحده ندارد چون اگر بنا بر عملگرایی است، باید بپذیریم که ایالات متحده هنوز قدرت عمدهای در منطقه غرب آسیاست که بر آینده مسائل این منطقه از جهان تأثیرگذار است. برای شکل دادن به نظم منطقهای جدید اگر لازم باشد باید آماده گفتوگو با امریکا هم باشیم. یک دلیل دیگر هم برای ضرورت گفتوگوهای منطقهای ایران و امریکا وجود دارد. امریکاییها چه در دولت ترامپ و چه قبل او در مقایسه با دهههای گذشته، تمایل و توانایی کافی برای مدیریت بحران در منطقه ندارند. به عبارت سادهتر آنطور که معمولاً گفته میشود ایالات متحده در حال افول تدریجی است و این افول تدریجی منجر به پویشهای تازهای در عرصه بینالملل و منطقه میشود. این امر ممکن است عدهای از کشورها را خاصه آنهایی که امنیتشان تا به امروز به حمایت قدرتهای خارجی متکی بود، نسبت به آینده نگران کند تا به دنبال ایجاد تکیهگاههای جدید امنیتی برای خود باشند. ما باید این موضوع را درک کنیم و متناسب با این واقعیت به این نتیجه برسیم که مدیریت بحران در دوران افول امریکا اقتضائات خاصی دارد که ممکن است مشابه آن را در دهههای قبل ندیده باشیم و باید تلاش بیشتری برای اعتمادسازی با همسایهها به خرج دهیم زیرا ممکن است همسایههای ضعیفتر ما فکر کنند که افول امریکا و بیمیلی این کشور به مداخله در مسائل منطقه، منجر به ظهور خطرات تازهای از جانب ایران میشود. ما باید به این کشورها اطمینان دهیم که قصد نداریم در چنین دورانی، این کشورها را ببلعیم یا آنطور که کیسینجر گفته امپراتوری ایرانی درست کنیم. دفع این تصورات غلط و خطرناک مستلزم طراحیهای سیاسی تازهای با مشارکت امریکا هم هست. اینها مستلزم دیپلماسی بسیار فشردهای در سطوح مختلف رسمی و غیر رسمی است و فکر میکنم دولت ما امروز متوجه این موضوع است و به سمت این مسأله و مدیریت بحران و استفاده از ابزارهای چندجانبه پیش میرود.
پیگیری دیپلماسی از طریق سطوح غیررسمی چگونه امکانپذیر است؟ آیا منظور ورود نهادهایی غیر از دستگاه دپیلماسی مانند نهادهای نظامی بر سر میز مذاکره برای کاستن از تعارضات موجود در منطقه مد نظر است؟
باید تعریفمان را از دیپلماسی وسیعتر کنیم. معمولاً به اشتباه تصور میشود که دیپلماسی روبهروی عملکردهای نظامی قرار میگیرد در حالی که این طور نیست. دیپلماسی شامل نیروی نظامی هم هست. ما مفهومی به نام دیپلماسی نظامی هم داریم. منظور ما از این نوع دیپلماسی آن است که به جای استفاده از زور که معنای واقعیاش آغاز جنگ است، با کمک گفتوگو و مذاکرات مختلف که میتواند دارای روح نظامی باشد گفتوگو کنیم. یعنی دیپلماتهایی که ممکن است لباس نظامی به تن داشته باشند هم باید وارد پروسههای دیپلماتیک شوند. چرا فرماندهان عالیرتبه نظامیمان نباید با همتایان خود از کشورهایی چون ترکیه، عربستان، عراق و اردن بر سر یک میز بنشینند و درباره مسأله امنیت منطقه صحبت کنند؟ ما تا حالا این کار را آزمایش هم نکردیم چه برسد به اینکه بخواهیم درباره آن قضاوت کنیم. اخیراً و خوشبختانه سردار باقری، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح در سفر به آنکارا با مقامات ارشد نظامی ترکیه درباره مسأله منطقه گفتوگو کرد. این همان مسیر درستی است که باید با جدیت ادامه بدهیم. پیگیری این رویکرد نیز همان دیپلماسی است. یعنی نباید این طور باشد که فقط وزارت خارجه متصدی دیپلماسی باشد. وزارت دفاع هم میتواند یکی از ستونهای دیپلماسی باشد یا به نحوی با هدایت ستاد کل نیروهای مسلح به نقش آفرینی واقعی خود دست یابد. سپاه پاسداران که امروز در مقیاس منطقه فعالیت میکند، طبیعتاً باید فعالیتهای دیپلماتیک در سطح منطقه هم داشته باشد. امروز سردار سلیمانی گاهی در مقام دیپلمات هم ظاهر میشود و من شنیدهام که مذاکره کننده خوبی هم هست اما اجازه بدهید نگاه ظریفتری به موضوع بیندازیم. تفاوت عمدهای است میان اینکه یک فرمانده نظامی به اقتضای شرایط نظامی و به طور اتفاقی دست به مذاکرات دیپلماتیک بزند با وقتی که یک نهاد نظامی ذاتاً دارای رویکردهای دیپلماتیک باشد. بدون تردید لازم است که گاهی فرماندهان نظامی راساً وارد پروسههای دیپلماتیک شوند اما مهمتر این است که رویکردهای دیپلماتیک در سازمانهای نظامی اصلی کشور، درونی شوند؛ یعنی به این نتیجه عملی برسند که در جهان پیچیده، عملکردهای نظامی نمیتواند بدون دیپلماسی موفقیتآمیز باشند. نکته دیگر، راهبری دیپلماسی در شرایطی است که نهادهای نظامی و غیرنظامی باید در دیپلماسی مشارکت داشته باشند. در اینجا هم گاهی لازم است نظامیانی که با شرایط میدانی آشنایی کامل و رهبری آن را برعهده دارند، در رأس مذاکراتی قرار داشته باشند که قرار است درباره آینده سیاسی منازعات با سایر کشورها داشته باشیم اما در وضعیت کلیتر، این ضرورت نباید موجب شود که اهمیت بالاتر تفکرات غیرنظامی در راهبری دیپلماسی در سایه ملاحظات نظامی قرار بگیرد. چون در تصویر بیرونی باعث شکلگیری این تصور نادرست میشود که سیاستهای کلی جمهوری اسلامی ایران ذاتاً دارای ماهیت نظامی است و دیپلماسی به منظور پوششی برای نیات نظامی ایران مورد بهرهبرداری قرار میگیرد؛ در حالی که اگر غیرنظامیان راهبری کلی دیپلماسی را عهدهدار شوند، تصویر معکوس و درستتر ایجاد خواهد شد؛ یعنی سیاستهای نظامی ما تابعی از ملاحظات سیاسی گستردهتر ماست. این مسأله با این واقعیت تکنیکی هم حمایت میشود که غیرنظامیانی که نگاهی فراتر از امور نظامی دارند، استراتژیستهای بهتری در مقایسه با نظامیانی هستند که با غرق شدن در جزئیات صحنههای جنگ، تصویر بزرگتر را از دست میدهند.
این تأکید بر دیپلماسی چگونه میتواند به نظمسازی در منطقهای که تا این حد گرفتار جنگ و کشمکشهای نظامی است، کمک کند؟
وقتی میگوییم میتوانیم با کمک دیپلماسی نظم منطقهای را بسازیم، معنایش این است که قصد نداریم با استفاده از زور این نظم را طراحی کنیم. استفاده از زور برای نظمهای منطقهای ما را به زمانی میبرد که کشورها تلاش داشتند با کمک ارتشها ثبات منطقه را تأمین و دیگران را به تابعیت از خود وادار کنند. این روش حداقل امروز و در منطقه ما جواب نمیدهد چون هیچ کشوری آنقدر قوی نیست که بتواند به تنهایی و صرفاً با کمک زور دیگران را به اطاعت از خود وادار کند. در نتیجه دیپلماسی، تنها راه حلی است که میتواند ما را در دوره وجود طیف متنوعی از موضوعات به یک توافق نسبی با کشورهای منطقه برساند. خب این اعتقاد بنیادین دولت دوازدهم است. بنابراین وقتی میگوییم دیپلماسی راه حل رسیدن به این توافق است و ثبات و امنیت را در بلندمدت حفظ میکند، معنایش این است که ما هم برای دیگران و هم برای خود استفاده از زور را برای رسیدن به این هدف رد میکنیم.
فکر نمیکنم کسی با این تفسیر از دیپلماسی مخالف باشد. این تفسیر به این معناست که ما در دیپلماسی با کشورهای منطقه به دنبال تجدید نظر در ترتیبات تازه نظامی و امنیتی نخواهیم بود. به عبارت دیگر ما باید سعی کنیم نگرانیهای نظامی و دفاعی همه کشورهای منطقه را در نظر بگیریم و با کمک مذاکره ساز و کارهایی ایجاد کنیم که بتواند نسبت به اینکه هیچ کشور دیگری در درون این توافق چندجانبه به دنبال سلطه نظامی بر دیگران نیست، بیشترین حد اطمینان را به کشورهای مختلف دهد. این کار شدنی است گرچه میتواند خیلی سختتر از مذاکراتی مثل برجام باشد و ممکن است حتی زمان بیشتری را بگیرد. اما این تنها راه حلی است که میتوانیم مطمئن باشیم نیروهای نظامی در منطقه کنترل میشوند، نیات کشورها شفاف میشود و رفتارهای آنها در نهایت به نفع خیر جمعی در منطقه تمام خواهد شد. نقطه مقابل این مسأله طبعاً یکجانبهگرایی است که ممکن است با اقدامات نظامی همراه باشد یا به یک نتایج ناخواستهای منجر شود که دارای روح نظامی است یعنی منظورم برخوردها و جنگهای ناخواسته است و این بیش از آنکه باعث ثبات در منطقه شود، باعث بیثباتی و ناامنی در منطقه میشود. داعش امروز تا اندازه زیادی عقب رانده شده و به لحاظ سیاسی به دستیابی صلح بیش از هر زمان دیگری نزدیک هستیم. در طول جنگ با داعش، ما توانایی و تجربه نظامی را به نمایش گذاشتیم که نتیجه آن تضعیف داعش بود اما امروز زمان آن است که تواناییها و چشمانداز دیپلماتیک ایران را برای آینده منطقه به نمایش بگذاریم. از آنجایی که پیروزیهای نظامی، نتایج مطلوب سیاسی را تضمین نمیکند، تفکیک بین این مهارتها، اهمیت بالایی دارد.
پیگیری این نوع رویکرد را که شما اشاره داشتید ایران میتواند از طریق سطوح رسمی و غیررسمی در دستور کار قرار دهد، مبتنی بر چه درک راهبردی از معادله سیاست در منطقه با حضور بازیگران منطقهای و فرامنطقهای است؟
در اینجا لازم است که از تابلوی بزرگتر صحبت کنیم؛ چیزی که معمولاً از دست دادهایم. مسأله اول این است که در ایران باید فرا رسیدن عصر پیچیدگی در بینالملل بخوبی درک شود. ما در یک دوره گذار جهانی قرار داریم و درک کیفیت این گذار مهم است. سؤال این است. آنچه مسلم است، ما از جهان تکبعدی به رهبری امریکا که قرار بود نظم نوین جهانی را طراحی کند، عبور کردهایم و به دورانی رسیدهایم که دقیقاً نمیدانیم در آینده چه چیزی در انتظار ماست. ممکن است یک جهان چندقطبی باشد که خیلی از کشورها آرزوی رسیدن به چنین جهانی را دارند یا ممکن است جهان دوقطبی یا کاملاً غیرقطبی شکل گیرد. در چنین دورانی این احتمال میرود که قدرت سیاسی و اقتصادی از دستان غرب خارج شود و به سمت شرق آسیا حرکت کند. مسأله دوم این است که ما یک موضوع مربوط به انتشار قدرت را هم داریم. منظورم این است که اقتدار وبری که ما سراغ داشتیم برای دولتها در حال تضعیف شدن است. در نتیجه یک انتشار قدرتی از دولتها و کشورها به نام بازیگران غیردولتی (non state) وجود دارد. برخی از اینها نیروهای سازندهای مثل پزشکان بدون مرز و برخی نیروهای مخالف مثل داعش و القاعده هستند اما سیاست بینالملل در هیچ سطح منطقهای و جهانی نمیتواند بدون ملاحظه این واقعیت خود را سازگار کند. سومین موضوع، تغییرات جمعیتی در جهان است که در حال اتفاق افتادن است. بخش عمدهای از جهان بسرعت در حال پیر شدن است. از اروپا که عملاً به قاره پیر تغییر نام میدهد تا شرق آسیا و در برخی جاها که هنوز انفجار جمعیت وجود دارد مثل جهان عرب یا آسیای جنوبی. خب اینها واقعیاتی است که وجود دارد. فکر کنید اگر ما این سه کلان روند را در کنار هم قرار دهیم و ترکیب کنیم چه تغییری از آن حاصل میشود؟
اگر ما این را لحاظ کنیم که قدرت از دولتها در حال انتقال به بازیگران غیردولتی است، معنای آن این است که حکومتها نمیتوانند با استفاده از زور و نیروی پلیسی شهروندانی که بهطور مرتب با شبکههای مجازی در ارتباط هستند و تعدادشان دائم در حال افزایش هست را مهار کند و به کنترل خود درآورند. همین طور جمعیت جوان در جهان عرب و در آسیای جنوبی که مطالبات مختلف مثل شغل، آزادیهای سیاسی و غیره دارند با حکمرانی فرسوده قابل مدیریت نیست. افزایش جمعیت در این کشورهایی که منجر به کاهش منابع غذایی و آبی میشود میتواند تنشهایی را در بلندمدت ایجاد کند. تمام این پویشها جهان ما را نسبت به گذشته خیلی پویاتر کرده است. فکر میکنم که ما این مفهوم گذار را با این چارچوب گسترده درک میکنیم در عین حال که طی یک دهه آینده در جهان آیندهای که ما پیش رو داریم، با تعداد نبود قطعیتهای خیلی بیشتری در مقایسه مثلاً درون جنگ سرد و نظام دوقطبی روبهرو هستیم. ظهور آسیا، ضمن آنکه شانس تازهای برای ژئوپولیتیک ایران میدهد، خطراتی هم برای ما دارد. فکر میکنم ایران این موضوع را بخوبی درک کرده و با کمک چنین درکی است که در مسیر ایجاد یک نظم نوین منطقهای حرکت میکند.
آیا برخی از کشورهای منطقه که هنوز به معادله قدرت در منطقه نگاه سنتی دارند، به چنین درکی رسیدهاند؟ به هر حال برخی بازیگران همچنان یکسری ائتلافها و دستهبندیهای زودگذر و مقطعی را به حضور در یک چارچوب و سازوکار مشترک جمعی ترجیح میدهند...
درست است. همه کشورهای منطقه باید به این نتیجه برسند که ادامه این وضعیت منجر به بیثباتی برای همه خواهد شد این نتیجهای است که دولت ایران هم باید به آن برسد. فکر میکنم برخی از کشورها تا اندازه زیادی متوجه هزینههای ناشی از ادامه رقابتهای مخرب موجود هستند و آنها هم که متوجه نیستند باید با کمک سایر کشورهایی که دوراندیشتر هستند به این جمعبندی هدایت شوند. این گام اول است؛ در گام بعد ما میتوانیم قدرتهای بزرگ از جمله امریکا را هم متقاعد کنیم که ادامه این وضعیت به نفع آنها هم نیست چون منجر به آشفتگیهایی میشود که گریبان آنها را نیز میگیرد. نمونه واضح آن شیوع تروریسم در منطقه به کمک نیروهای افراطی بود که بیش از آنکه کشورهای منطقه را هدف قرار دهد، غرب را هدف قرار داده است در نتیجه فکر میکنم باید بتوانیم با کمک دیپلماسی، کشورهای مختلف را به سمت این نتیجه سوق دهیم که همکاری دستهجمعی برای رسیدن به صلح و امنیت و منطقهای جدید ضروری است.
مسیر این همکاری از چه مجرایی قابلیت عملیاتی شدن دارد؟
میتوان از طریق تشکیل نهادهای جمعی تازه به طور مجزا درباره طیف زیادی از موضوعات گفتوگو کرد. بهعنوان مثال تشکیل پلیس بینالملل منطقهای که بتواند با قاچاقچیان مواد مخدر و نیروهای افراطی مبارزه کند یا سازمانهایی برای مقابله با خطرات نامتقارن تأسیس شود. یا همکاری مشترک درباره موضوعات متعارفتری مثل تسلیحات عادی و غیرهستهای که در منطقه انبار شده و در عین حال منابع مالی کشورهای منطقه را هدر میدهند و جلوی رشد و توسعه آنها را گرفته است. در نتیجه میتوانیم روی تمام این موضوعات گفتوگو کنیم و هم خیال کشورهای منطقه را از نیات ایران راحت کنیم.
سوای رویکرد سنتی و وابسته برخی از کشورهای منطقه برای دستیابی به چنین هدفی، تصمیمگیریهای پرفراز و نشیب واشنگتن در مقطع کنونی چه مانعی میتواند در مسیر تحقق ایده منطقه قویتر به وجود آورد؟
من فکر میکنم که امریکا بزرگترین مشکل خودش است. به این دلیل که دولت ترامپ هیچ نوع جهانبینی و استراتژی در برابر جهان ندارد. آنها نمیدانند الان چه باید بکنند. با کره شمالی چه کنند؟ رابطه خود را با اتحادیه اروپا چگونه تنظیم کنند؟ درباره ایران هم همین طور است. یک نوع سردرگمی در سیاست خارجی این کشور دیده میشود و این سردرگمی فقط مربوط به ایران نیست بلکه مربوط به نقش امریکا در جهان است. امریکا در درون خود یک گذار کاملاً متفاوتی را تجربه میکند. یک مباحثه بزرگ داخلی در امریکا جریان دارد مبنی بر اینکه استراتژی امریکا درباره جهان چه باید باشد. آنها هنوز با یکدیگر به توافق نرسیدهاند که آیا امریکا باید به دنبال هژمونی بر جهان باشد یا سعی کند یک رهبری لیبرال را برعهده بگیرد یا تا جایی که ممکن است خودش را از مناسبات جهانی بیرون بکشد و در دنیای جزیرهای خود زندگی کند. تا زمانی که این دعوا درون امریکاست، ما نمیتوانیم کمک زیادی به آنها بکنیم ولی باید این را درک کنیم آنها درون خود یک آشفتگی را تجربه میکنند که از جنگ جهانی دوم به بعد بیسابقه است.
ایران چگونه میتواند از فرصت سردرگمی در واشنگتن برای پیگیری ایده ساز و کار مشترک منطقهای بهره گیرد؟
اگر بتوانیم به این شکل فکر کنیم که به جای اینکه ما از سردرگمی امریکا و افول نسبی این کشور در موضوعات و مسائل جهانی با کمک یکجانبهگرایی بهره ببریم، باید با چندجانبهگرایی از این فرصت ایجاد شده بهره بگیریم و اعتماد بین ایران و همسایگان را که تاکنون تابع امریکا بودهاند، بازسازی کنیم. اگر بتوانیم چنین اعتمادی را نه بر مبنای شعار بلکه بر مبنای واقعیت و مکانیزمهای قابل آزمایش و نه صرفاً بر اساس گفتوگوهای دیپلماتیکی که به کلام متکی است ایجاد کنیم، میتوانیم اتکا و انگیزههای آنها را به امریکا از بین ببریم و توجه آنها را به مسائل موجود منطقه متمرکز کنیم. باید نشان دهیم که ما به دنبال وقت تلف کردن و فریب دادن نیستیم بلکه میخواهیم به نظم منطقهای تازهای برسیم که مطمئن باشیم امنیت همه در آن به یک اندازه تأمین میشود و منافع ما هم به همین ترتیب پیگیری میشود. اگر بتوانیم بخوبی چنین چشماندازی ترسیم کنیم و بقیه را به این رویکرد متقاعد کنیم، فکر میکنم انگیزههای لازم برای مذاکرات را میتوانیم در آنها ایجاد کنیم یا حداقل این راه را آزمایش کنیم.
با در نظر گرفتن موانع و مخاطرات پیش روی در منطقه چه چشماندازی برای اجرای موفقیتآمیز این رویکرد قائلید؟
دولت آقای روحانی در نخستین قدم باید به همسایهها این پیام را بدهد که دست دوستی ما به سمت شما دراز است. باید اعلام کند که نمیخواهد وضعیت موجود از این بدتر شود. نهادهای مختلف در ایران اگر واقعاً به دنبال آیندهای بهتر و باثباتتر هستند باید به این چشمانداز و لوازم آن متعهد باشند. باید هم در کلام و هم در عمل نشان دهیم که واقعاً به سمت همسایگان دست دوستی دراز کردهایم و در قدم دوم آنها را به نشستهایی در رابطه با گفتوگوهای عمومی درباره موضوعات مورد اختلاف در خلیج فارس، شامات و غرب آسیا دعوت کنیم. از درون این نشستهای جمعی میتوان به ساز و کارهای جزئیتر و تخصصیتری که هدف آن، مذاکره درباره موضوعات مختلف در دستهبندیهای مختلف است، رسید. این کار راحتی نیست و طی یک یا دو سال اجرایی نمیشود. ممکن است به فراتر از دوره ریاست جمهوری آقای روحانی کشیده شود. برای این مرحله باید خیلی صبور بود و نباید با کوچکترین اختلافاتی که ممکن است پیش بیاید و عدهای سنگاندازی کنند، ناامید شویم. بلکه باید سعی کنیم با صبوری این مرحله را پیش ببریم و بتدریج مقدمات لازم را برای اعتمادسازی و وحدت نشستن بر دور یک میز فراهم کنیم. این یکی از برنامههایی است که ما میتوانیم قدرت واقعی دیپلماسی ایران را نشان دهیم و با کمک کشورهای منطقه، نظم جدید منطقه را ایجاد کنیم.