آزمون تجربی سیاستهای ترامپ با توجه به دیدگاههای ضعیف و بیثبات وی براساس نظریههای روابط بینالملل کار دشواری است.
به گزارش جماران؛ دکتر امیرهوشنگ میرکوشش، عضو هیات علمی دانشگاه آزاد، در یادداشتی نوشت:
دیدگاههای سیاست خارجی دونالد ترامپ با اسلاف خود کاملا متفاوت است. در حالی که این کشور رئیسجمهوری دارد که دیدگاههای سیاست خارجی اوکاملا متفاوت از آنچه پیش از این بوده است، چگونه میتوان سیاستهای ترامپ را با نظریههای روابط بینالملل ارزیابی کرد؟ آیا او واقعا سعی در اجرای چنین سیاستهای متفاوتی دارد؟ یا محدودیتهای داخلی و بینالمللی مانع خواهد شد؟ آیا ساختار و منابع بوروکراسی و نظام بینالملل نیز مانع تحقق سیاستهای ترامپ خواهد شد؟ آزمون تجربی سیاستهای ترامپ با توجه به دیدگاههای ضعیف و بیثبات وی براساس نظریههای روابط بینالملل کار دشواری است که این مقاله تنها بهدنبال ورود به آن و معبری برای محققان در ارائه تحلیلهای جامعتر است.
احتمالا بهترین راه برای فکر کردن و ورود به این مقوله، استفاده از سطوح تحلیل است. کنت والتز، نظریهپرداز نوواقعگرا به جای سطح تحلیل از اصطلاح «تصاویر» استفاده کرده، در حالی دیوید سینگر از اصطلاح «سطوح» استفاده کرده است که کاربرد و محبوبیت بیشتری یافته است. والتز و سینگر سه سطح تحلیل افراد، ماهیت دولت و نظام بینالمللی را مطرح کردهاند.
تحلیل والتز از سطح فردی بر طبیعت انسانی متمرکز است. در این سطح بیشتر تاثیر شخصیت و اولویتهای سیاسی رهبران بر سیاست خارجی کشور موردتوجه قرار میگیرد. این گزاره را میتوان با هر بار به قدرت رسیدن یک رهبر جدید به قدرت مورد آزمون قرار داد. این سطح تحلیل در مورد ترامپ نسبت به روسایجمهور قبلی ایالاتمتحده کاربرد بیشتری دارد. اگرچه بسیاری از مبارزات انتخاباتی ریاستجمهوری در دوران پس از جنگجهانی دوم با اختلافات شدید در دیدگاههای سیاست خارجی مشخص میشد، اما تجربه ثابت کرده است که روسایجمهور با ورود به کاخ سفید از اغلب شعارهای انتخاباتی خود عدول کردهاند. بهعنوان مثال دوایت آیزنهاور شعار عقبگرد از سیاست سد نفوذ را در کمپینهای انتخاباتی خود مطرح کرد اما پس از ورود به کاخ سفید از سیاست سد نفوذ پشتیبانی کرد. تمایز میان چهار سال اول سیاست خارجی جورج دبلیو بوش و مابقی دوران ریاستجمهوری وی با رفتار سیاست خارجی باراک اوباما بسیار زیاد است. استدلال صریح این است که محدودیتهایی که از سوی سیاست داخلی و محیط خارجی تحمیل میشود، به اندازهای قدرتمند است که میتواند توانایی هر رئیسجمهوری را برای اجرای دیدگاههایی که داشته است، محدود کند.
وقتی از اوباما سوال شد که آیا ترامپ واقعا میتواند یک سیاست خارجی کاملا متفاوت را به انجام رساند، پاسخ داد «هنگامی که شما در دفتر بیضی قرار میگیرید، هنگامی که با تعاملات رهبران جهان آشنا میشوید، هنگامی که پیچیدگیهای مسائل را مشاهده میکنید، آنگاه تفکر واقعی شما شکل خواهد گرفت. در مورد سوال از ارزش اتحادهای ایالاتمتحده و ارزشگذاری روی نهادهای چندجانبه، ترامپ، از درک درستی از منافع ملی آمریکا نسبت به روسایجمهور پیشین آمریکا برخوردار نیست. درحقیقت، محور مبارزات انتخاباتی وی براساس این ادعا استوار است که ایالاتمتحده باید بتواند دست بالاتر در معاملات را در بسیاری از قراردادها بهدست آورد بهطوری که بتواند این معاملات را بهخصوص در عرصه اقتصادی به نفع ایالاتمتحده بازنگری کند. او قول داد که سیاست مهاجرت را تغییر دهد. ترامپ در حوزه امنیتی معتقد است که دیگر اختلافات و ارزشها تابع مبارزه علیه تروریسم اسلامی خواهد بود و از سیاستهای روسیه در سوریه و اوکراین نگران نیست؛ درحالی که اکثریت کارشناسان سیاست خارجی آمریکا از هر دو حزب سیاسی آن را تهدید میدانند.
پرسش این است که آیا تغییرات رادیکال، سطحی از تنش را در بسیاری از اشکال رئالیسم بین ابعاد توصیفی و تجویزی آن وارد خواهد کرد؟ به این معنا، بسیاری از نظریههای واقعگرایانه نهتنها به این نکته اشاره میکنند که دولتها باید از ضرورتهای نظام بینالمللی پیروی کنند، حداقل درمورد مسائل مربوط به امنیت ملی، معمولا این کار را انجام میدهند. البته افرادی که خود را واقعگرا میدانند اغلب در تنظیم اولویتهای سیاستهایشان متفاوتند و در سالهای اخیر جامعه واقعگراها بهشدت در مورد میزان و نوع تعامل مناسب بینالمللی، در حال مناظره هستند. در حقیقت بیتوجهی ظاهری ترامپ برای مداخله بشردوستانه و ایجاد دموکراسی مطابق با دستورات بسیاری از واقعگرایان است، همانطور که اعتقاد وی این است که روابط نامناسب با روسیه بخشی از اشتباهات سیاستهای قبلی آمریکا است که منافع روسیه را نادیده گرفته است. با این وجود، سیاست خارجی ترامپ که بهدنبال بیانیههای مبارزات انتخاباتی بود، دشوار است که با رئالیسم کنار بیاید، اگرچه انتخاب نظریهای جایگزین نیز مشکل است.
بوروکراسی دولتی از عوامل بالقوه کنترلکننده یک رهبر خاص است، حتی اگر نتوان آن را کاملا با سطوح تحلیل سنتی تطبیق داد. آنچه در اینجا موردآزمون قرار میگیرد کار روی سیاستهای بوروکراتیک نیست، بلکه براساس دیدگاه رایجی است که در جوامع مدرن این حکومت دائمی است که حکومت میکند یا حداقل نفوذ زیادی دارد. سرخوردگی روسایجمهور از بوروکراسی به خوبی مشخص است و از یک دولت به دولت دیگر کمی متفاوت است. برای مثال، آیا سازمان سیا برای اجرای شکنجه غرق کردن از طریق آب دستورات دریافت میکند؟ بهطور چشمگیری، بوروکراسی بیشترین اطلاعات و گزینههایی را که رئیسجمهوری دریافت میکند، فراهم میکند. اثبات تاثیر این نفوذ در گذشته دشوار است زیرا دیدگاههای رئیسجمهوری و بوروکراسی دائمی نسبتا نزدیک است، حتی در مورد ریچارد نیکسون که این را باور نکرد. با ترامپ بهعنوان یک واقعیت، باید آزمایش کرد که آیا بوروکراسی میتواند رئیسجمهوری را کنترل کند یا او را به سوی واقعیات سیاست سوق دهد. دومین سطح یا سطح داخلی تحلیل ممکن است جالب باشد و به دو روش وارد میشود. اول اینکه اگر سیاست خارجی بهطور قابلتوجهی تغییر کند، ممکن است علیت بیشتر در سطح فرد قرار نگیرد و در سطح ائتلاف داخلی که او را به قدرت رساند، باشد. اگرچه برخی از سیاستهای پیشنهادی ترامپ با این استدلال نامعقول است.
رویکرد پیشنهادی او نسبت به روسیه احتمالا در رای آوردن او تاثیر داشته اما مطمئنا دلیل انتخاب او نبود. بهطور مشابه، تمایل به ایجاد اتحاد برای کاستن از فشارهای اقتصادی در انتخابات بهطور گستردهای مورد استفاده قرار گرفت وحمایت عمومی را نیز بهدنبال داشت. در حقیقت، سیاستهای اصلی امنیت ملی که در انتخابات ریاستجمهوری در دوران جنگ سرد نقش مهمی داشت، در این انتخابات نسبتا بیاهمیت بودند و هرگونه تغییری در این زمینه بیشتر مربوط به دیدگاههای شخصی ترامپ است تا فشارهای داخلی. با این حال، این نظر که سیاستهای پیشنهادی او در مورد تجارت و مهاجرت که باعث نارضایتی عمیق و ناامنی میلیونها آمریکایی شده و از تحولات اقتصادی طی سی سال گذشته عقب ماندهاند، باعث اصطکاک شده است، درست نیست. درک این موضوع دشوار نیست که منافع نخبگان اقتصادی، سیاسی و اجتماعی با هزینه خود آنها تامین میشود و نیز عدم احترام به آنها و شیوه زندگی آنها با این احساس ترکیب میشد که هزینههای آنها ناشی از مهاجران و اقلیتهایی است که منافع و توجهی را دریافت میکنندکه شایستگی آن را ندارند. پیروزی ترامپ و قدرت کمپین سناتور برنی ساندرز نشان داد که چگونه بسیاری از مردم معتقد بودند که دولت آنها در محافظت از آنها از یک اقتصاد جهانی بدون محدودیت موفق نبوده و دیگر مایل به پیروی از احکام رهبران سیاسی و عقیدتی نیستند.
در اروپا نیز روند مشابهی در جریان بود. بدیهی است که در تلاش برای درک این تحولات باید سالها صبر کرد، اما میتوان ارتباط میان سه نظریه کلاسیک را در علوم اجتماعی ارزیابی کرد: تحول بزرگ کارل پولانی، نظم نوین و جوامع سیاسی ساموئل هانتینگتون و «برگشت تصویر دوم: منابع بینالمللی سیاست داخلی» پیتر گورویچ. پولانی در مورد عقب نشینی سیاسی و اجتماعی علیه صنعتی شدن و پیشروی رو به رشد نیروهای بازار بحث کرد که اشکال سنتی جامعه، مسوولیت و عدالت را از بین میبرد. هانتینگتون تحلیل تعادل متغیر بین بسیج افکار عمومی و جنبشهای تودهای را از یکسو و نهادینه کردن، هدایت و کانالیزه کردن از سوی دیگر را مطرح کرده است.
گورویچ، همانطوری که در عنوان او آمده، نگاهی به راههایی دارد که در آن محیط خارجی ساختار سیستمهای سیاسی و اجتماعی داخلی را شکل میدهد. گورویچ معتقد است: نظام بینالمللی نه تنها نتیجه سیاست و ساختارهای داخلی است، بلکه علت آن است. روابط اقتصادی و فشارهای نظامی طیف وسیعی از رفتارهای داخلی را از تصمیمات سیاسی به اشکال سیاسی محدود میکند. روابط بینالملل و سیاست داخلی طوری با هم در ارتباط هستند که آنها را باید بهعنوان کل مورد تحلیل قرار داد. افزایش مواجهه با بازارهای جهانی بدون داشتن ابزار کافی برای محافظت، جبران و بازسازی کردن طرف بازنده، منجر به بسیج نظرات و گروههایی میشود که عقل متعارف کارشناسان و تقاضای رهبران مستقر را رد میکند. پس محیط خارجی جامعه و سیاست جدید را طوری شکل میدهد که شاید قابل پیشبینی میبود، اما چند نفر آن را پیشبینی کردند. فرض اکثر نظریههای روابط بینالملل، بهویژه آنهایی که بهعنوان واقعگرایانه یا نئولیبرال شناخته میشوند، آن است که باید پیامدهای سیاست خارجی این تحولات را محدود و محدود کنیم. منافع ملی و منافع اقتصادی باید به شکلی قدرتمند و گسترده حفظ شود. غرب و آمریکا معتقدند که توافقات باید طوری تنظیم شوند که صلح و رفاه را برای ایالاتمتحده و غرب به ارمغان بیاورند. در سطح تعامل میان ملتها به جای سیاست خارجی یک کشور، نظریههای مربوط به تمایل شدید دموکراسیها به همکاری با یکدیگر، با انتخاب ترامپ و رشد جنبشها در اروپا نیز به چالش کشیده شده است. به هیچوجه، این موضوع نباید تعجب برانگیز باشد که میان دموکراسی و ناسیونالیسم سازگاری نیست و ملیگرایی به ندرت برای همکاری سودمند است.