تازه یک ماه بود که خانواده باهنر به پاستور و محدوده نخست وزیری نقل مکان کرده بودند. آنها از پیش از انقلاب ساکن جماران بودند اما چندین بار سوء قصد به جان پدر در آوان پیروزی انقلاب و پس از آن، سبب شده بود تا امام(ره) دستور دهند آنها در محوطه امن پاستور سکنی گزینند. غافل از آنکه آنجا هم در سایه امن نخواهند بود.
به گزارش جماران؛ دخترهای شهیدان رجایی و باهنر در دومین دهه زندگیشان به سر میبردند که سایه پدر از سرشان پرکشید. نهضت باهنر دومین فرزند شهید باهنر 12 ساله بود و جمیله رجایی فرزند ارشد شهید رجایی، 17 سال داشت.
نهضت باهنر که در روز انفجار دفتر نخست وزیری، دانش آموز کلاس پنجم دبستان بود، حین بازی بود که صدای انفجار را میشنود. سروصدا و هیاهو آنقدر زیاد بوده که تا مدتی فقط به رفت و آمدها نگاه کرده است. حضور پرتعداد پاسدارها و نیروهای آتش نشانی را به خاطر دارد و میگوید: فقط میدانستیم که یکی از دفاتر منفجر شده است، اما نمیدانستیم کدام دفتر. صبح روز بعد مطلع شدیم که دفتر نخست وزیری بوده و پدرم نیز شهید شده است.
تازه یک ماه بود که خانواده باهنر به پاستور و محدوده نخست وزیری نقل مکان کرده بودند. آنها از پیش از انقلاب ساکن جماران بودند اما چندین بار سوء قصد به جان پدر در آوان پیروزی انقلاب و پس از آن، سبب شده بود تا امام(ره) دستور دهند آنها در محوطه امن پاستور سکنی گزینند. غافل از آنکه آنجا هم در سایه امن نخواهند بود.
دختر 12 ساله آن روزهای شهید باهنر، تا پنج سال بعد هم منتظر بود تا عاملان این حادثه تروریستی شناسایی شده و به سزای عملشان برسند اما به دستور امام خمینی (ره) برای متوقف شدن روند بررسی پرونده گردن مینهند. «نهضت باهنر» این را در نتیجه «ولایت پذیری» خانوادهاش میداند و میگوید: اگرچه برخی مخالفتشان با این تصمیم امام را در فضای رسانهای عنوان میکردند اما ما این را پذیرفتیم که به گفته امام به صلاح کشور نیست که این ماجرا پیگیری شود. ما به این تصمیم تن دادیم و هرگز با مختومه شدن پرونده مخالفت نکردیم.
او با قطعیت میگوید که عوامل خارجی در این ماجرا دخالت داشتهاند. به یاد داشت که یکی از اقوام از رادیو اسرائیل شنیده بود که انفجاری در دفتر نخست وزیری رخ داده و رجایی و باهنر کشته شدهاند. این در حالی بود که هنوز انفجاری رخ نداده بود! او میکوشد که این خبر را به گوش خانواده باهنر برساند اما استقرار آنها در محوطه امنیتی پاستور مانع از آن میشود که او به موقع خودش را برساند. دختر ارشد شهید باهنر میگوید که در سالهای پس از آن حادثه نیز مستندات بیشتری درباره نقش بیگانگان در این انفجار به دست آمد که موید نقش آنان به همراه منافقین وعوامل داخلی در این حادثه بود. چه آنکه کلاهی که عامل انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در 7 تیر سال 60 بود نیز گفته بود که حادثه 8 شهریور از سوی عمال منافقین انجام شده بود.
در دهههای واپسین انقلاب، گاهی افراد جامعه مشابهتهایی میان رجال سیاسی با شهدای اول انقلاب همچون رجایی و بهشتی متصور میشوند. از نگاه فرزند شهید باهنر، اینکه افراد خودشان چنین نسبتی برای خودشان قائل شوند یا جامعه آنها را در چنین جایگاهی ببیند، متفاوت است. چه آنکه گاهی یک صفت در فردی آنقدر برجسته است که دیگران را به یاد کسی میاندازد. شاید این فرد نتواند جای آن کسی که در ذهن مردم است بنشیند؛ اما تشابهات اخلاقی و اجتماعی میان آنهاست که خاطرات گذشته را در ذهن مردم زنده می کند.
نهضت باهنر با بیان اینکه نباید نسبت به این موضوع حساس بود، ادامه داد: در مقطعی، یکی از آقایان به دلیل ساده زیستی و مردممداری، "رجایی زمانه" خوانده میشد؛ اما با گذر زمان تفاوتهای او با شهید رجایی عیان شد و دیگر چنین تمثیلی را برایشان به کار نبردند.
او با بیان اینکه «انشاالله تعداد کسانی که هم مسلک شهید رجایی و باهنر هستند بیشتر و بیشتر شود»، به شوخی گفت: ما که بخیل نیستیم! کاش خط مشی آن بزرگان، الگوی جامعه امروز و فردای ما باشد.
دختر ارشد شهید باهنر از اینکه بگوید در میان رجال کنونی چه کسی شبیه پدرش است، امتناع کرده و تنها به این اکتفا کرد که شاید تنها یک صفت برجسته درفردی بتواند جامعه را به یاد ایشان بیاندازد و مشابهت سازی کنند، اما برای اعضای خانواده تمامی صفات فردی و ظاهری است که میتواند تداعی کننده یاد پدر باشد و به نظر می رسد فرزند کوچک خانواده «میثم» شباهت بیشتری به شهید باهنر دارد.
درس پدر به اعضای خانواده: پارتیبازی ممنوع!
جمیله رجایی فرزند ارشد شهید رجایی است که در زمان شهادت پدر 17 سال داشت. او کلاس پنجم دبستان بود که پدرش به زندان رفت و پشت نیمکتهای کلاس سوم راهنمایی نشسته بود که پدرش آزاد شد. عمر رجایی تنها تا دو سال پس از انقلاب، به طول انجامید. دورهای که او یا نماینده مجلس بود، یا وزیر آموزش و پرورش یا نخست وزیر و 28 روز پایانی را هم رئیس جمهور بود. ایامی که او از صبح زود تا آخر شب کار میکرد و حتی برخی شبها به خانه نمیرفت و فرزندانش کمتر شاهد حضورش در خانه بودند.
برای همین است که خاطرات پدر در ذهن فرزندان، بسیار دور و تا حدی کمرنگ است. «جمیله» اما هنوز نامههای پدرش از زندان را به یاد دارد. نامههایی که نشان میداد پدر علیرغم سختی زندان و شکنجههای ساواک، هنوز روز تولد فرزندانش را بیاد دارد و اگر در جمعشان نیست که هدیهای به آنها داده و گرم در آغوششان بگیرد، دست کم برایشان نامه مینویسد. پدر آموزگارشان از همانجا به دو دختر و تنها پسرش درس زندگی میداد. از آنها میخواست در امور خانه یاریگر مادر باشند و هر یک کدام بخش از مسئولیتها بر عهده بگیرند. «مساوات»، «عدالت» و «برابری» اصولی است که فرزندان رجایی از نامههای پدر یاد گرفتند.
شهید رجایی در کلاسهای درسش هم با دانشآموزانش چنین رفتاری داشت. به قول «جمیله» که پا جای پای پدر گذاشته و در آموزش و پرورش خدمت میکند، معلم شهید از اول سال تحصیلی با شاگردانش اتمام حجت میکرده و از آنها میخواسته تا همچون او متعهد به انجام مسئولیتهایشان باشند. غیبت نکنند و دیر در کلاس حاضر نشوند و ... او به این ترتیب نظم و دقت را به آنها میآموخت و وفای به عهد را برایشان دیکته میکرد.
فرزند ارشد شهید رجایی از اصرار پدرش درباره اینکه همچون عامه جامعه زندگی کنند، میگوید. اینکه ظاهر و باطن خانه و پوشش بچهها مثل بقیه مردم باشد و هرگز از قبل پست پدر، منفعتی نصیب خانواده نشود. همین خط مشی پدر بود که مادر نیز آن را در پیش گرفت و مانع ازدواج فرزندانش با خانواده رجال سیاسی شد تا سبک زندگیشان همچون عامه مردم باقی بماند.
در نتیجه چنین تربیت خانوادگیای بود که «جمیله» همچون دیگر افراد جامعه در آزمون استخدامی شرکت کرد و معلم شد. کارش را هم از مدارس جنوب شهر تهران آغاز کرد. نه از اسم پدر شهیدش استفاده کرد و نه مادرش که نماینده مجلس بود قدمی برای او برداشت. حتی روزی که به استخدام آموزش و پرورش درآمد، مادرش در سفر کاری خارج از کشور در جایگاه نماینده اهالی پایتخت در مجلس بود و خبر نداشت که دخترش بالاخره شاغل شده است. جمیله میدانست که پارتی بازی در این خانواده جایی ندارد و باید روی پای خودش بایستد.
فرزند ارشد شهید رجایی از مشابهت سازی دو دهه بعد پدرش با محمود احمدینژاد متعجب است و با تاکید بر اینکه این دو نفر هیچ شباهتی از نظر اخلاقی و شخصیتی ندارند و چنین نسبت دادنهایی صحیح نیست، در پاسخ یه اینکه پدرتان چه ویژگیهایی داشت که احمدینژاد نداشت، گفت: پدرم هیچگاه از روابط خانوادگی در کارش استفاده نمیکرد و پارتی بازی در مرامش نبود، از روی حساب حرف میزد و قاطع بود. در کارهایش دقیق بود و قدمی خلاف قانون بر نمیداشت.
او از نگاه مادرش به این موضوع یاد کرد که گفته بود «کارهای احمدینژاد شباهتی به رجایی ندارد». عاتقه صدیقی در همان دوران زمامداری احمدینژاد متذکر شده بود که اداره کشور بر مبنای خود محوری خطرناک است و نسبتی با مشی رجایی که بر کار کارشناسی متکی بود، ندارد. او حتی در نقد کپی برداری از برخی شیوههای همسر شهیدش در دولت احمدینژاد گفته بود که «روشهایی که دولت کنونی پیشگرفته، بدون توجه به عنصر زمان و شرایط جهانی و کشور است. لذا اقدامات این دولت نتیجهای ندارد و مصیبت به بار آورده است. هر چه شب و روزهای بیشتری کار کنند، بر عمق این مصیبتها افزوده میشود یعنی به هر نسبت تلاش دولت نهم افزایش یابد، آثار سوءبیشتری به جا میگذارد.»
جمیله رجایی در تبیین خاطراتش از ایام حیات پدر، از جشن تکلیفش یاد کرد. به گفته او آن زمان، مثل الان برگزاری مراسم جشن تکلیف مرسوم نبود ولی خانواده او برای اولین فرزندشان جشن تکلیف گرفتند، آن هم با حضور افراد خانواده پنج نفرهشان. شهید رجایی برای او توضیح میدهد که برای چه این جشن را گرفتهاند و به کتاب شعر به نام «باغ مریم» هدیه میدهد. هدیهای که به او نشان میدهد مطالعه چقدر برای پدرش مهم است و چقدر علاقمند است که فرزندانش اهل مطالعه باشند.
خاطره دیگر «جمیله» مربوط به زمانی هفت یا هشت سالگی او بود. ایامی که پدر با تمام مشغله کاری و مبارزاتی خود به تفریح فرزندانش اهمیت می داد و جمعهها یا روزهای تعطیل آنها را به کوه می برد. سن کم بچهها، پدر را از این تفریح کم هزینه و پر فایده منصرف نمیکند و او با حوصله زیاد دست آنها را گرفته و از کوه بالا میبرد. دختر بزرگش هدف پدر را آموزش استقامت و صبر و ایستادگی در سختیهای کوهنوردی میداند و میگوید: اگر جایی نمی توانستیم از کوه بالا برویم سعی می کردند خودمان تلاش کنیم و نهایتا اگر نمی توانستیم، به ما کمک میکردند.