چهرههای موفقی چون مرحوم میرزاخانی سقفهای روانی نسل بعد را میشکنند و نفع اصلیشان در ظرفیت آن نسل بعدی متجلی میشود.
به گزارش جماران؛ دکتر پویا ناظران، اقتصاددان، در یادداشتی نوشت:
«این همه هزینه نخبگان میکنیم، آخر هم میروند به آمریکا و اروپا تا نفعشان به دیگران برسد. چه فایده؟! بهتر است بهجای سرمایهگذاری بر نخبگان به عدالت آموزشی بپردازیم.» این مضمونی است که در هفتههای اخیر به کرات شنیدهایم. در این مجال قصد ارزیابی این نظر را دارم. پرورش نخبگان اگر سرمایهگذاری است، مثل هر سرمایهگذاری دیگری باید فایده آن از هزینهاش بیشتر باشد. فایده نخبگان چیست؟ کمترین فایده نخبگان تولید علم و پرورش شاگرد است. اما فایده اصلی نخبگان، فایده غیرمستقیم آنان است.
برای تشریح فایده غیرمستقیم نخبگان، از «نیل دگرس تایسون» نقل به مضمون میکنم. آقای تایسون دارای دکترای فیزیک کیهانشناسی است و رئیس موزه حیات طبیعی نیویورک است. ایشان طرفدار پر و پا قرص سرمایهگذاری در هوافضا و رفتن به مریخ است. استدلالش این است که جامعه برای رشد و بالندگی باید امید و آرزو داشته باشد. بچهها باید شوقی برای خواندن و تحصیل داشته باشند. استدلال میکند که نیمه مهرماه سال ۱۳۳۵، پس از آنکه شوروی ماهواره اسپوتنیک را در مدار زمین قرار داد، مسابقهای میان شوروی و آمریکا برای گام نهادن به سطح ماه شروع شد. در نهایت برنامه فضایی آپولو، آمریکا را پیروز این مسابقه کرد. اما از نشستن بر سطح ماه، آمریکا نفع مستقیم نبرد، بلکه دو نفع غیرمستقیم برد: نفع اول، نفع فناوریهایی بود که بعدها به مصارف عمومی رسیدند، از جمله دستگاه سی.تی.اسکن و ام.آر.آی در بخش پزشکی و پردازندههای رایانه و فناوری شبکههای رایانهای در بخش سختافزاری. نفع دوم و مهمتر در میان نوجوانان عیان شد. بچههایی که ناظر هیجان آن رشد علمی بودند شوق تحصیلی یافتند که از آنها مهندسان مفیدی برای صنایع غیرفضایی در دهههای آینده ساخت. بسیاری از مهندسانی که در دهه 80 و 90 به شرکتهای فورد، آی.بی.ام، جی.ای و اینتل پیوستند، در نوجوانی به عشق اکتشاف فضا درس میخواندند. اکثر آنان هرگز وارد صنایع فضایی نشدند، اما با شکل دادن به درهسیلیکون و سایر صنایع آمریکا، قدرت اقتصادی آمریکا را افزایش دادند.
این فایده غیرمستقیم دوم محل تاکید من است. چهرههای موفقی چون مرحوم میرزاخانی سقفهای روانی نسل بعد را میشکنند و نفع اصلیشان در ظرفیت آن نسل بعدی متجلی میشود. نسل بعد، از نخبگان قبل از خود انرژی و قوت قلب میگیرد. نوجوانان به پشتوانه روانی چهرههای موفق درس میخوانند و پیشرفت میکنند.اما فایده مستقیم نخبگان در علمی است که تولید میکنند و فایده مستقیم دیگر آنان در شاگردانی که تربیت میکنند. بهدلیل ماهیت باز دنیای علم، فایده تولید علم نخبگان هم به سرمایهگذار میرسد و هم به دیگران، فارغ از موقعیت جغرافیایی. اما پرورش شاگرد عمدتا به محدوده جغرافیایی محل سکونت نخبه محدود خواهد بود. از این حیث، نخبگان مهاجرت کرده نفع کمتری برای جامعه ایران دارند. با نخبگان مهاجرت کرده چه باید کرد؟ بهتر نیست هزینه تحصیلشان را از آنان بازپس بگیریم؟
خیر! پس گرفتن هزینه تحصیلی از یک نخبه، مثل مدعی شدن یک سرمایهگذاری است که ارزش یکی از سهامهای پرتفولیوش کاهش یافته. هر سرمایهگذاری میداند که برخی سرمایهها سودده میشوند و برخی سود نمیدهند. پذیرش عدم قطعیت در بهره سرمایه از قواعد سرمایهگذاری است. پس نمیتوان از سرمایه طلبکار شد. زیان سرمایهگذاری جامعه ایران اما طبیعی نیست. وقتی تقریبا هیچکدام از سرمایهها به سوددهی نمیرسند، مناسب است ما از خود بپرسیم، چه اشتباهی در سرمایهگذاری در نخبگان مرتکب میشویم که فوج فوج مهاجرت میکنند؟
اشتباه ما این است که سرمایههایمان را به دید خطر میبینیم. «در جامعه ما پارادوکسی شکل گرفته است. کشور برای آموزش فرزندان خود سرمایهگذاری قابل توجهی میکند، نیروی جوان و تحصیلکرده تربیت میکند و سپس به آنها میدان نمیدهد، نهاد نمیدهد، پست نمیدهد، اعتماد نمیکند و اینگونه میشود که سرمایهگذاری خود را یک مخاطره قلمداد میکند.» این صحبتهای آقای پدرام سلطانی است. وی به تازگی در مقالهای چهار درس مهم از تجربه کار در ایران را لیست میکند: ۱) مبنای تصمیم مدیران ما فایده تصمیم نیست بلکه اثر آن در ماندگاری مدیر است. تصمیم مخاطرهآمیز به اندازه طول مدیریت مدیر به تاخیر میافتد. ۲) یک جوان برای رشد باید سرعت خود را با سرعت سطوح ارشد تنظیم کند. اگر جوانی قابلیت و استعداد رشد سریعتر داشته باشد، حذف میشود. ۳) فرهنگ سنتی بازار و رابطه استاد و شاگردی به نوگرایی و ایدههای نو واکنش منفی نشان میدهد. این نگاه توان تربیت نسل بعد را ندارد، به همین دلیل هم در اقتصاد و هم در سیاست در تربیت مدیران بعدی ناکام بوده. ۴) نبود اعتماد باعث شده مدیران به جای تربیت جانشین، نسل بعد را به حاشیه ببرند. آقای سلطانی متوجه این مشکلات در اتاق ایران شد. برخی نخبگان دیگر در فضاهای دانشگاهی با همین مصائب مواجهند. پس اشکال نه در سرمایه است و نه در پرتفولیوبندی سرمایهگذار. اشکال در این است که فرهنگ مدیران این کشور فراری دهنده است، از بازار گرفته تا دانشگاه! آنکه باید سرزنش شود نخبه مهاجرت کرده نیست، بلکه مدیران پشت میز نشستهاند.
نکته آخر آنکه سرمایهگذاری بر نخبگان، نافی عدالت آموزشی نیست. از بودجه «270 هزار میلیارد تومانی» سال ۹۶ دولت، ۱۳ درصد صرف آموزش پیش از دیپلم میشود و ۷ درصد صرف آموزش پس از دیپلم. بهعبارت دقیقتر، مجموعا «55 هزار میلیارد تومان» صرف آموزش نوجوانان و جوانان ایران میشود. سرمایهگذاری حتی یک درصدی بودجه آموزشی برای نخبگان، نه تنها نافی عدالت آموزشی نیست که به عدالت آموزشی کمک میکند. نخبگانی که مهاجرت نمیکنند، غالبا بهنحوی با نظام آموزشی کشور همکاری میکنند و موفقیت آنانی که مهاجرت میکنند، قوت قلب نسل بعد دانشآموزان است و این هر دو به عدالت آموزشی کمک میکنند.
عمده نفع نخبگان صفشکن در میان نسل بعدی متجلی میشود، نسلی که نرخ مهاجرت پایینتری هم دارد. تا سالهای سال بعد از این، دختران نوجوان و جوان ایرانی، از مدال فیلدز مرحوم میرزاخانی اعتماد به نفس خواهند گرفت و این سود اصلی سرمایهگذاری سال ۱۳۷۲ آقای دکتر نجفی است. اما اگر از توان شاگردپروری نخبگان نیز بهرهببریم، این سرمایههای جامعه ما عدالت آموزشی را در ایران بهبود خواهند داد. نخبگان برای ماندن و کار کردن چیز زیادی نمیخواهند. خواست و آرزوی آنها فقط بالفعل کردن توانمندیشان است. برای بهرهوری هر چه بیشتر از نخبگان، باید فرهنگ تنگنظرانه، کوتهبینانه و سنتی مدیرانمان را اصلاح کنیم. نخبگان سرمایههای کشور ما هستند، نه مخاطره. از نخبگان نترسیم و برای تداوم حضورشان، از هماکنون در کشف و تربیت نخبگان دو دهه آینده سرمایهگذاری کنیم. این سرمایهگذاری، صرفا سرمایهگذاری در جمع اندکی از نخبگان نیست، بلکه شورآفرین و هیجانبخش طیف وسیعی از نسلهای بعد نیز هست. موفقیت نخبگان به نسلهای بعد اعتماد به نفس و قوت قلب میدهد؛ ترسهای آنان را میشکند و به آنها انرژی میبخشد. این فواید از خود درس برای آن نسلهای بعدی باارزشتر خواهند بود. صرف یک درصد بودجه آموزشی کشور برای نخبگان رقم شایستهای است.