چندی پیش، سخنگوی ستاد مبارزه با مواد مخدر با اشاره به تغییر الگوی مصرف موادمخدر در کشور عنوان کرد مصرف شیشه با افت ۸.۱ درصدی در رتبه سوم قرار دارد و خوشبختانه مصرف شیشه در بین معتادان کشور رو به کاهش است.
به گزارش جماران؛ روزنامه ایران نوشت:
چندی پیش پرویز افشار، سخنگوی ستاد مبارزه با موادمخدر درنشست خبری به مناسبت سالروز جهانی مبارزه با مواد مخدر با اشاره به تغییر الگوی مصرف موادمخدر در کشور عنوان کرد مصرف شیشه با افت ۸.۱ درصدی در رتبه سوم قرار دارد و خوشبختانه مصرف شیشه در بین معتادان کشور رو به کاهش است. اظهارات سخنگوی ستاد مبارزه با مواد مخدر، ما را بر آن داشت تا برای راستی آزمایی این ادعا به چند پاتوق و مرکز کاهش آسیب (دی آی سی) در تهران سر بزنیم. برای تهیه این گزارش میدانی 2 پاتوق در شمال و شمال غرب و یک مرکز کاهش آسیب در جنوب تهران را بطور تصادفی انتخاب کردیم.
جایی بین میدان آزادی و صادقیه، جایی که بالای سرت تا چشم کار میکند پل است و پل؛ انگار ماشینها از بالای سرت پرواز میکنند. روی چمنهای نمناکی که بتازگی کوتاه شدهاند آدمهایی را میبینی که بیخیال از گذر دنیا ساعتهاست در چرتند و آنقدر خمارند که متوجه حضور هیچ کس نمیشوند.
همراه با گروه 3 نفرهای از «جمعیت خیریه تولد دوباره» (که کارشان این است هر روز از صبح تا غروب به پاتوقهای مختلف سر بزنند و برای معتادان غذا و وسایل بهداشتی ببرند) به جایی میرویم که چندتایی از معتادان با سر و صدای ما سر از زمین برمیدارند. اول میترسند که شاید مأمور باشیم ولی با دیدن ون سبز رنگ جمعیت خیالشان راحت میشود.
آقای «قیاسی»، سر اکیپ گشت سیار به آنها نان و حلوا شکری میدهد و حالشان را میپرسد. از یکی که جوان قد بلندی است و شاید هفتههاست سر و صورتش را اصلاح نکرده و به زور روی پایش بند است از اعتیادش میپرسم. اسمش سجاد و 37ساله و بچه دزفول است. غذایش را توی کوله پشتی کهنهاش میگذارد و بعد جواب میدهد: «10 سال می شه مواد مصرف میکنم. اولش تریاک میکشیدم وقتی برای کار به تهران اومدم، رفتم سمت دوا. الانم 2 سالی می شه شیشه هم میکشم.»
سجاد به گفته خودش شیشه و هرویین را باهم مصرف میکند و روزانه 50 هزار تومان مواد میکشد و به نظرش مصرف شیشه در این پاتوق نه تنها پایین نیامده بلکه زیادتر از گذشته هم شدهاست: «مجبورم برای تهیه مواد هر روز برم بالای سر سطل آشغالایی که نزدیک رستورانها و فست فودیهاست تا بطری نوشابه و ظرفهای آلومینیومی رو جمع کنم. روزی 10 تا 15 کیلو بطری جمع میکنم و به ضایعاتیها میفروشم. به زور 50 تومن کاسب می شم. اونم میدم به ساقی.»
با این وضعیتی که داری چرا ترک نمیکنی؟
راستش میترسم. بچهها میگن توی کمپ آدمو کتک میزنن و میخوان به زور ترک بدن. میترسم نتونم دووم بیارم.
شبها کجا میمونی؟
همینجا زیر پل میخوابیم. زمستونها هم کنجی رو پیدا میکنیم و با نایلون و پتو سرپناهی میسازیم که کمتر سردمون بشه. پارسال یکی از بچهها همینجا از سرما مرد.
ساعت نزدیک 11 صبح است و کم کم سر و کله اهالی پاتوق پیدایشان میشود. جوانی با تیشرت سیاه و شلوار زرشکی رنگ با کولهای که پشتش انداخته و گویی برایش سنگینی میکند. اسمش رضا است، 37 سال دارد و 12 سالی میشود که مواد میکشد. آنقدر لاغر و تکیده است که همه رگهای دستش بیرون زدهاند مثل کلاف سیمی که روی آن را روکش کردهاند! از او هم همان سؤال تکراری را میپرسم و همان پاسخ: «بیشتر آدمهای اینجا شیشه و دوا را باهم مصرف میکنن، نشئگیاش بیشتر میشه. از هر کدوم نیم گرم میزنم. آدم داریم روزی دو ، سه گرم هم مصرف میکنه.» او هم مثل اهالی دیگر این پاتوق ادعا میکند که مصرف شیشه اصلاً کاهش نیافته و فقط کیفیت آن پایین آمدهاست. «بعد از اینکه پیش سازهای شیشه جمع شد کیفیت شیشه خیلی پایین اومد. اینجا همه شیشه میکشند. الان زیاد اینجا نیستند همه رفتند ضایعات جمع کنند.» رضا روزی 20 – 30 هزار تومان از فروش ضایعات در میآورد. آنطرف اتوبان زیر سایه پلهایی که از کنار و بالای هم آسمان را بریدهاند جوانهای دیگری ایستادهاند. یکیشان پیراهن فرم قرمز رنگی به تن دارد و گویی کارگر رستوران یا کبابی است. برخلاف بقیه که با دیدنمان راهشان را کج میکنند سرجایش میایستد. جوانی با موهای بور و پوستی روشن و دندانهایی سفید و سالم که وقتی میفهمم معتاد به هرویین و شیشه است اصلاً باورم نمیشود. 22 ساله و اهل سنندج است. برای کار به تهران آمد ولی وسوسه امتحان هرویین کار دستش داد. کم حرف است و انگار خماری کلافهاش کرده. به همین چند جمله بسنده میکند.: «5 سالی میشه هرویین میکشم. یک سالی میشه که شیشه هم بهش اضافه شده. تا 2 ماه پیش توی یک کارگاه صنعتی کار میکردم وقتی صاحبکارم فهمید معتادم اخراجم کرد. الانم با بدبختی و دورهگردی پول موادمو جور میکنم.»
چند جوان لمیده بر چمنها وقتی میبینند بسویشان میرویم بلند میشوند و از ما فاصله میگیرند. دو نفرشان سرباز هستند و با همان لباس فرم نظامی برای مصرف آمدهاند.
هیچکدام جواب سؤالم را نمیدهند جز «مرتضی.» ساقی 34 سالهای با گونههایی گل انداخته و بدنی لاغر و کشیده که البته سیگار کمی دندانهای سفیدش را زرد کرده است. تا آنجا که میتوانستم از زیر پل اتوبان شیخ فضلالله خودم را به انتهای پل رساندم. اجازه ورود به دورهمی تازه واردها دست مرتضی است. در طول روز جور کردن مواد با اوست و شبها ساقی اصلی که مسلح است برای فروش میآید. او همه آمار پاتوق را تحویلم میدهد: «روزی 200 - 300 نفر برای خرید مواد و مصرف اینجا میان. بیشترشان شیشه مصرف میکنن. اونایی که وضعشون خرابتره شیشه و دوا رو با هم میکشن. ولی چیزی که عجیبتره دخترهای جوون و نوجوونی هست که برای خرید میان. همشون هم شیشه میکشن، عصر بیایین اینجا ببینین چه خبره. تقاضا برای شیشه کم که نشده بیشتر هم شده.»
چرا اینها رو به دوستات میفروشی؟
نه راه پس دارم نه راه پیش. میخوام اینها رو تأمین کنم. خدا شاهده از صبح تا عصر اینجام. بخاطر پول نیست هر چقدر شد پولشو روی آسفالت آتیش میزنم و سوار ماشین میشم و میروم.
خودت چیزی نمیکشی؟
وقتی خودم ذره ذره مردن اینها را دارم میبینم برای چی بکشم.
روزی چقدر درآمد داری؟
مونده به مشتری. از روزی 100 هزار تا 150 هزار تومن. از 300 تومن دیگه بالاتر نمیره. از صبح تا 12 شب میفروشم. باید جلوی این جامعه رو بگیرین. مأمورها بیان اگه با گرفتن من حل میشه و قاچاق مواد بسته میشه بیان منو بگیرن.
مواد را از کجا میآوری؟
از همدان میآورم.
رحیم از آن طرف میگوید: نه این خودش آشپرخونه داره. دکتر داره.
از مأمورها نمیترسی؟
ببین اونور پل ناامن شده همه میان اینور. ده روز پیش یکی رو کشتن. مواد فروشهای اصلی شب میان. همشون مسلحن. پل شیخ فضلالله پاتوق خطرناکیه. زیاد مأمور اینجا میاد.
فروشت چطوره؟ مشتریهای شیشه مثل سابق هستند؟
غروب بیایین اینجا ببینین چه خبره. دخترای 16 ساله میان و شیشه میخرن. من میگم 16 ساله. آبجی وقتی یک نفر بخاطر مواد بیاد اینجا گریه کنه فکر میکنین جلوی خودشو میتونه نگه داره. خدا شاهده قسم میخورم مصرف مواد در خانومها بیشتر از آقایونه. من ده دقیقه اینجام نهایت یک ساعت دیگه میرم. همه رقم آدم اینجا میبینم.
مرتضی از مراجعه دانشجوها و سربازها برای خرید شیشه میگوید و جوان دماغ عملکردهای که پیش او نشسته نان و حلوا شکری را لقمه میکند و با ولع میخورد. به تیپش نمیخورد معتاد باشد ولی خودش اعتراف میکند که شیشه و هرویین میزند.« منو ببین. لیسانس کامپیوترم. قزوین خوندم. بیکارم. روزی یک گرم شیشه میکشم. هر چقدر بکشیم جا هست.هر چقدر بیشتر، بهتر. شیشه آدم رو بیخیال میکنه. مخ تعطیل میشه.»
زمان رفتن نظیر به بهانه گرفتن سیگار دم ماشینمان میآید و با اضطراب میگوید: «خانم بنویسید جنس شیشهها خیلی مزخرف شده. بنویسید معلوم نیست توی این مواد چی میزنن که کل بدنمون جوشهای چرکی زده. ساقیها هم از همین مواد آشغال به ما میدن.»
تا میآیم از او بیشتر اطلاعات بگیرم با عجله برمیگردد و هنگام بازگشت جملهای میگوید که همهمان را به فکر فرو میبرد. میگوید: «بدم میاد از همه چیز. مثل یک آفت به جانم افتاده. دوست دارم یک نخ سیگار هم نکشم. اولش با یک نخ سیگار، بعد هم حشیش، بعد تریاک و بعد هم شیشه کشیدیم. الانم دوا، شیشه و کراک...» از 10 - 15 نفری که توی پاتوق شیخ فضلالله درباره مصرف شیشه پرسیدیم همگی عنوان میکنند مصرف شیشه پایین نیامده ولی مرغوبیت جنس کاهش داشتهاست.
ورود زنان به این پاتوق ممنوع
آنقدر بالا آمدهایم که انگار تهران زیر پایمان است. آمدهایم پاتوق ژوراسیک؛ پاتوقی که بچههایی که با آنها همراه شدهام میگویند زنها حق ورود به آن را ندارند! بعد از چنددقیقه حرکت در جاده خاکی پر دست انداز بالاخره میرسیم. ساعت از یک ظهر گذشته و گویی از آسمان آتش میبارد و از زمین گرما میجوشد. آنقدر گرم است که نمیشود حتی لحظهای داخل ون بمانیم. بیرون میایستیم تا سر و کله اهالی اینجا پیدایشان بشود.
آقای قیاسی میگوید معتادها بیشترشان لابه لای صخرهها برای خودشان پاتوق درست کردهاند و تا ما را ببینند و پایین بیایند طول میکشد. بعد از 15 دقیقه از دور یکیشان را میبینیم. مرد میانسالی که سلانه سلانه میآید و یکی دوبار کم مانده بود زمین بخورد. از شدت ضعف و لاغری انگار چشمانش میخواهند از حدقه بیرون بزنند. صورتش پر است از زخم. خودش میگوید موقع اصلاح صورتش اینطور شده.
«یه سیگار به من بده. بعداً بپرس چی میخوای بدونی؟»
میگن مصرف شیشه کم شده درسته؟
«نه کی گفته؟ بیشتر شده. هروئین خیلی کمتر میکشند. من خودم هروئین قبلاً خیلی میکشیدم الان اگر شیشه نباشه هروئین نمیتونم بکشم. دوستامم که هستند اکثرشون شیشه مصرف میکنن. اگه پول داشته باشیم 50 تومن شیشه و دوا میخریم. نداشته باشیم هم روزی 20هزار تومن. من کارمند سفارت... بودم. داداشم هروئین میکشید. اون بهم داد. زن و بچه داشتم. اون موقع اعتیاد نداشتم. سال 74 زنم طلاق گرفت رفت سوئد. پدر و مادرم دماوند زندگی میکنند. بعضی وقتها مادرم میاد پایین میبینمش. عزیزانم رو نمیتوانم ببینم. خسته شدم.»
چرا ترک نمیکنی؟
میترسم. یه بار رفتم ترک کنم آنقدر کتکم زدن که کم بود بمیرم. زمستان آب یخ روی من میریختن و میگفتن بگو غلط کردم آنقدر بگو... خوردم که گاوداری بغل بشنوه. باید غرورت بشکنه که ترک کنی. مادرم فکر میکرد اونجا بادم میزنن.از اونوقت دیگه میترسم برم برای ترک.
از تأثیر مخرب مصرف شیشه چیزی میدونستی؟
تو روزنامهها خونده بودم تأثیر بدی داره اما ندیده بودم. الان دیگه ضایعات میفروشم، مو کوتاه میکنم همین بچههای اینجا رو. پول نمیگیرم. مواد میگیرم. حدوداً نیم گرم دوا و یک گرم شیشه میکشم.
خیره ماندهام به درختانی که چند نفر بینشان مردد هستند برای بیرون آمدن، یکیشان بالاخره بیرون میآید و به سمت ماشین میآید. سنش به زور به 25 میرسد ولی آنقدر شکسته و فرتوت شده که از دور شبیه به آدمهای سن و سالدار است. دندانهایش یکی در میان ریخته و به زور میتواند سرش را بالا بگیرد.«مجید» بچه اراک است و از 17 سالگی معتاد شده. هر روز 30 هزار تومان شیشه میخرد و 20 هزار هرویین. او هم مثل بیشتر کسانی که آلوده به افیون شدهاند ضایعات پلاستیک و آلومینیوم جمع میکند. آنقدر خمار است که زیاد او را به حرف نمیکشیم. او هم عنوان میکند مصرف شیشه کاهش نداشته بلکه تنها موادی است که تقاضا برای آن هر روز بیشتر میشود.
ساعت از 3 عصر گذشته و این سؤال تکراری را از دهها اهالی این پاتوق پرسیدهایم، آنها هم مثل اهالی پاتوق قبلی میگویند مصرف شیشه کم نشده است!
شیشه مثل گذشته شارژ نمیکند
برای اثبات حقیقت به محلهای در جنوب تهران میرویم که هر خبرنگاری در حوزه اجتماعی دست کم یکبار برای گزارش راهش به آنجا افتاده؛ محله شوش. برای من که به دنبال یافتن نتیجه این تحقیق هستم مرکز کاهش آسیب اعتیاد مطمئنترین جاست. در امتداد آخرین بزرگراههای تهران جایی که آجرهای خانههای ساده پشت به پشت هم مرزهای خانهها را میسازند دیوارهای آجری یک ساختمان قدیمی از دور نمایان است ،اینجا حالا مرز زندگی عدهای شده است که گویی ساکنان پشت دیوارهایش از دید رهگذران مخفی شدهاند. به ساختمان 2 طبقه آجری که سن وسال کمی هم ندارد، میروم. آدمهای خمار و نشئه مثل لشکرهای شکست خورده به هم چسبیدهاند. مردانی لاغر اندام با چهره های کدر، دهانهای بیدندان، موهای ژولیده و محاسن بلند و اسکلت بیگوشت با دستهایی استخوانی که دور زانوهایشان چمبره زدهاند مقابلم صف کشیدهاند. وضعیت اینجا بغرنجتر از جاهای دیگر است. اعتیاد زخم عمیقی به آدمهایی زده که برای کمک به این مرکز آمدهاند.عدهای روی پتوهای نازک یا تکه مقوایی لم دادهاند و عدهای دیگر بدنهای زهوار دررفتهشان را روی صندلی جا دادهاند پلکهایشان بیاختیار روی هم میافتد، حواسشان به من نیست. ساکنان اینجا جز شیشه بازی و دود کردن مواد روی زرورق و نشئگی هنری ندارند، که اگر هم داشتهاند، سوخته است. اینجا که میآیند بیشترشان خمارند. دود را که یکباره در پارک شوش به کام کشیدند به خانه میآیند؛ اینجا جای امنی برای آنها است.
از حسین 58 ساله که سالهاست اعتیاد دست از سرش برنداشته درباره مواد میپرسم.: «نخستین بار 10 سال پیش بود، مصرف را از دوا شروع کردم. الان شیشه و دوا را باهم میکشم. روزی نیمگرم شیشه و نیمگرم هرویین میکشم. 40 هزار تومن شیشه میخرم و 20 هزار تومن هم دوا. من میگم مصرف شیشه بیشتر شده.هم راحت تره هم شارژ میکنه. شیشه میکشن فاز میگیرن. خانوما هم هستن، اونا هم شیشه و دوا مصرف میکنن. هر وقت بخوام شیشه هست اما جنس شیشهها خراب شده. وقتی میکشم به جای شارژ بدتر خوابم میگیره. بیحال میکنه.
نمیشه هم نکشی. اگر نکشم اعصابم خورد میشه. خیلی آشغال شدن و بدنمون هی جوشهای چرکی میزنه.»
میپرسم آیا عرضه و تقاضای شیشه نسبت به گذشته کمتر شده یا نه؟پاسخ می دهد: «هیچ فرقی نکرده، الان زنگ بزنم برای مواد 5 دقیقهای برایم میارن. کی گفته کم شده؟ بیشتر شیشه میکشن. ترک کردن شیشه سخته، دوا 3 روز زمان میبره. 40 -50 روز باید بخوابی که شیشه رو ترک کنی. من دوبار ترک کردم. 3 ماه پاک بودم بخاطر ناراحتی روحی و بیپولی و خرجی بازم شروع کردم.»
وقت ناهار که میشود سرو کله مشتری هایش هم پیدا میشود. فرشاد با لباسهایی که آنقدر چرک مردهاند که نمیشود رنگش را تشخیص داد لنگ لنگان میآید. صورتش را چند هفتهای است اصلاح نکرده. موهایش را یک سال. روی صندلی مینشیند و زل میزند به پایپ شیشه. پیراهنش را بالا میدهد. دملهای چرکی به شکل مشمئز کنندهای نمایان میشود. جوشهای زخمی که خونابه از آن تراوش میکند.: «19 سالم بود شیشه میکشیدم. الان دیگه مصرفم سنگین شده هم دوا و هم شیشه میکشم. هر کدوم روزی یک گرم.»می پرسم خرید و فروش شیشه کم شده؟: «نه اتفاقاً، دوا اومده پایین و شیشه زیاد شده. برای اینکه میگن، دوا خماری داره، شیشه نداره.هر دو تا هست تا دلت بخواهد. 10 دقیقهای شیشه گیرم میاد. گرمی 20هزار تومن دوا میخرم و 40 هزار تومن شیشه. روزی یک گرم، دو گرم میکشم جوابگو نیست داره یک گرم به بالا میره. دیگه سوت و نیم گرم جواب منو نمیده. دوستام هم بیشترشون شیشه میکشن.»
جعفر برادر یازدهم حسین و بچه شوش کلاه لبه دار را روی سرش جابهجا میکند دستش را روی زخمهای صورتش میکشد و شروع میکند: «میدونی خانم کیفیت شیشه شیمیاییه. قرص داره، خواب آوره و سیستمم رو به هم میریزه. اسیدش بالاست. تمام بدنت زخم میشه و عفونت میکنه. با اجبار باید مصرف کنیم. کی به شما گفته مصرف شیشه کمتر شده؟ اغلب میان شیشه میخرن. فروش شیشه بیشتره چون بالاخره یک سریها بیشتر باهاش کیف میکنن. از بس آشغال و اسید قاطیش میکنن، جنسش خیلی بد شده. از بالا شهر دخترهای جوون زیادی برای خرید شیشه اینجا میان. من خودم اول با تریاک و حشیش شروع کردم الان شیشه میزنم.»
حرفهای جعفر را پسر جوانی به نام عرفان قطع میکند. لوله پایپ را در جیب شلوارش پنهان میکند و با حالتی معترض میگوید: « نه قبول ندارم که شیشه مصرفش کم شده. گل و حشیش هم زیاد مصرف میکنن. پاتوق هم وضع همینه شیشه و دوا میزنن. من خودم اولش با دوا شروع کردم. بازاریابی شبکهای کارمی کردم. یه سال بعدش دیگه کار نکردم. روزی 1 تا 2گرم دوا میکشم.»
جعفر 35 ساله و علی 33 ساله و محسن 28 ساله هم از اعتیادشان به شیشه میگویند و از اینکه مصرف شیشه نه تنها در بین تازهکارها بلکه در بین معتادان قدیمی هم رواج یافته است. ساعت به 12 ظهر نزدیک میشود و هر دقیقه به جمعیتی که برای خوردن غذا و گرفتن وسایل بهداشتی به دی آی سی (مرکز کاهش آسیب) مراجعه میکنند، افزوده میشود. مردی 33 ساله با صورتی سیاه و لباسهای ژنده و چرک مرده مقابلم مینشیند و میگوید: «9 سال پیش مصرف مواد را شروع کردم اولش با همان شیشه شروع کردم الان حدود 2 و نیم گرم مصرف میکنم. پولش رو هم با زد و بند گوشی و ساعت جور میکنم. مواد هم زد و بند میکنم از کاسبها میخرم.مثلا اگر پول مواد یک میلیون تومان باشد 300هزار تومنش رو مواد میگیرم.»
علی درباره اینکه چرا مصرف شیشه بالاتر است میگوید: «یکسری شبها بیدارن. تنها چیزی که شبها بیدارشون نگه میداره شیشه است. خونه رویی و دزدی که میکنند بهشون جرأت میده. اینم بگما الان بچه سال زیاد شده. از 14، 15، و 16 سال میان اینجا شیشه میخرن. قبلاً اینجوری نبود دو ساله اینجوری شده. دخترها هم میان. دخترها از شهرستان هم میان.» «زینب» آخرین کسی است که امروز با او حرف زدم. از 10 سال پیش که از شهرشان خرمآباد به تهران آمده هیچ وقت نتوانسته به شهرشان برگردد. اعتیاد او را اسیر خودش کرده و به جوانیاش چنگ زده. با گدایی پول اعتیادش را جور میکند. جلوی در ورودی روی صندلی مرکز دی آی سی چرت میزند. پلک هایش را که باز میکند جعفر با انگشت اشاره به شانهاش میزند و از او میخواهد به پرسش هایم جواب دهد.: «دیگه به من دست نزن. چی میخواین بگم؟ یه پنجی و یه ربعی مصرف میکنم. نمیدونم همه چی مصرف میکنم. 12سال شده الان. با بدبختی با گدایی روزی 7، 8 تومن گیرم مییاد.»هنوز صحبت هایم با زینب تمام نشده که خماری شیشه روی صندلی میخکوبش میکند.معلوم نیست در چرت چند دقیقهایش چه میبیند. شاید میبیند که پول مواد امروزش جور شده، شاید آدمهایی را میبیند که به دنبال او هستند تا بفرستندش کمپ اجباری ترک اعتیاد، شاید هم خواب خانه مادریاش را میبیند.