جنبش مشروطه ایران کم و بیش آسان به پیروزی رسید. دستخط مظفرالدین‌شاه صادر شد که وعده برگزاری انتخابات مجلس شورای ملی را می‌داد. قرار بود این مجلس در اجرای اصلاحات به دولت کمک کند. انتخابات پایتخت شتابان سرگرفت و مجلس گشوده شد، اما عقب‌نشینی حکومتگران به این معنی نبود که آنها به نظام سیاسی جدید تن داده‌اند.

به گزارش جماران روزنامه قانون، با صادق زیباکلام در مورد نگاه و نظر مورخان و محققان درباره مشروطه، تاثیر اصلاحات عباس میرزا، امیرکبیر، میرزا حسین‌خان سپهسالار و میرزا ملکم‌خان، نقش روشنفکران در پیاده‌سازی مشروطه در ایران گفت‌وگو کرده‌ است که مشروح آن را در ادامه می خوانید 

 

شما آغاز حرکت به‌سوی اصلاحات در ایران را از زمان عباس میرزا می‌دانید یا پیش از آن، به عنوان نمونه از دوره صفویه؟

قطعا آنچه به نام حرکت در راستای اصلاحات، تغییر و تحول، نوسازی و ... در فرهنگ سیاسی ما وجود دارد، به قرن نوزدهم و دوره قاجار برمی‌گردد، در زمان صفویه حرکتی برای تغییر صورت نمی‌گیرد، زیرا فاصله بین ما و غرب، شکاف و دره عمیقی که در قرن نوزدهم پیدا شد، وجود نداشت. به عبارتی در یک دوره دویست‌ساله (از قرن هفدهم تا آغاز قرن نوزدهم) به همان مقدار که غرب جهش کرد و انقلاب صنعتی به وجود آورد و تحولات بسیار دیگری که در اروپا شکل گرفت، ما درجا زدیم، بنابراین اگر در سال ١٧٠٠ میلادی فاصله میان ما و غرب ٥٠ سال بود و فاصله میان اروپای زمان صفوی و ایران چندان زیاد نبود، اما از سال ١٧٠٠ به بعد اروپا بر ریل پیشرفت و ترقی می‌افتد و صنایع جدید به وجود می‌آید. از آن‌سو ایران ما شروع به درجا زدن می‌کند. اما مسأله مهمی که در قرن نوزدهم در جامعه ایران عصر قاجار اتفاق می‌افتد، پی بردن جامعه ایران به شکافی است که میان ایران و غرب به وجود آمده است. اما قبل از آن جامعه ایران متوجه این شکاف نشده بود که ایران به عنوان یک مملکت در کجا قرار دارد و غرب در کجا. اما به واسطه تحولاتی که از قرن نوزدهم و از سال ١٨٠٠ به بعد رخ داد، ما متوجه این شکاف می‌شویم؛ شکافی که به ما می‌گفت که ایران در تحولات جهانی کجا قرار دارد و دیگران کجا هستند! وضعیت ایران در آن زمان را می‌توان با این مثال به خوبی درک کرد؛ زمانی که شما در یک منطقه زندگی می‌کنید که این منطقه دیوارهای بلندی اطرافش کشیده شده و تصور شما از زندگی، هستی، جهان و مناسبات اقتصادی همان چیزی است که در آن منطقه و مسیر خودتان می‌بینید، علی‌القاعده فکر تغییر هم به وجود نمی‌آید. اما اتفاق مهمی که در زمان قاجارها روی داد، این بود که بر فرض عده‌ای نردبان گذاشتند و از نردبان بیرون آن محوطه را نگاه کردند و متوجه شدند که ما کجا مانده‌ایم و جهان به کدام سو رفته است. این نردبان گذاشتن و جهان دیگر را نگاه کردن در دهه‌های ١٨٢٠ اتفاق افتاد و بالاخره ایرانیان متوجه تحولات رخداده شدند و برخی از آنها برای تفریح، تجارت و سفر به غرب رفتند و بعضی که در ایران ماندند به دلایلی توانستند متوجه این شکاف شوند. یکی از نخستین کسانی که متوجه دره‌ به وجود آمده میان ما و غرب شد، عباس‌میرزا، نایب‌السلطنه بود که مسئولیت جنگ میان ایران و روس را در همان دهه‌های نخست قرن نوزدهم به عهده داشت. در جنگ میان ایران و روس متضرر شدیم و مناطقی در قفقاز امروز از جمله نخجوان، ایروان، همچنین ارمنستان، جمهوری آذربایجان، گرجستان و شمال رود ارس را از دست دادیم و شکست سنگینی را متحمل شدیم. پس از شکست برای عباس میرزا و برخی دیگر سوالات بسیاری به وجود آمد. ضمن اینکه متوجه شدند روس‌ها از ارتش خوب، منظم و مجهزی برخوردار هستند و از پزشکی و داروهای جدید استفاده می‌کنند. در این جنگ بود که دریافتند چه شکاف بزرگی میان ایران و روسیه به وجود آمده است. عباس میرزا در ملاقات تاریخی تقریبا در سال ١٨١٠ میلادی با ژوبر فرانسوی که از طرف ناپلئون به ایران آمده، با اینکه اروپا را ندیده بود، به وی می‌گوید که خوب شد با فرانسوی‌ها وارد جنگ نشدیم، با روسیه که این همه از فرانسه عقب‌تر است، نبرد کردیم و این همه دچار خسارت و تلفات شدیم و سرزمین‌های بسیاری را از دست دادیم. با وجود رشادت‌ها و شجاعت‌هایی که ایرانیان در جنگ نشان دادند، اما مغلوب روس‌ها شدیم. از این‌رو، عباس میرزا را نخستین اصلاح‌طلب ایران می‌توان دانست. به عبارتی اگر قبل از عباس میرزا هم فکر تغییر و تحولی وجود داشته، چندان عمیق و ریشه‌دار نبوده است. اگرچه قبل از وی، قائم‌مقام‌ها سوداهایی داشتند، اما اندیشه تحول و تغییر در کشور نخستین‌بار از سوی عباس میرزا عملی شد و وی بعد شکست از روس‌ها کوشید یک ارتش مدرن و به سبک امروزی به وجود آورد. زیرا همان‌طور که می‌دانید ایران در قرن نوزدهم ارتش مدرن نداشت و ارتش در ایران در دسته‌ها و قبایل محلی ذوالفقاری‌ها، دشمن‌زیاری‌ها و ... خلاصه می‌شد که گاه با هم اختلاف داشتند. بنابراین ارتش سازمان‌یافته، آموزش‌دیده و منسجم وجود نداشت. نخستین کاری که عباس میرزا تلاش کرد انجام دهد، تدارک ارتشی مدرن و آموزش‌دیده با کمک فرانسوی‌ها و اتریشی‌ها بود. عده‌ای از فرزندان اعیان و اشراف که قدری سواد داشتند برای فراگیری علوم جدید، زبان‌های خارجی، متالوژی و غیره به فرانسه فرستاده شدند. اما عمر عباس میرزا کفاف نداد تا تحولاتی را که مدنظر داشت، ادامه دهد. وی به مریضی تیفوس درگذشت. در حقیقت وقتی وی را دفن ‌کردند، پرونده اصلاحات را نیز به خاک سپردند.

آیا اصلاحات عباس‌میرزا، امیرکبیر و سپهسالار در سوق دادن جامعه به سمت مشروطه موثر بود؟

تغییر و تحولاتی که عباس میرزا به فکر آن افتاد و اقداماتی در راستای آن انجام داد، تقریبا در سال ١٨١٠ بود و با انقلاب مشروطه که در ١٩٠٦ میلادی شکل گرفت، یک قرن فاصله داشت، اگرچه با عباس میرزا این آگاهی از شکافی که میان ایران و اروپا بود، درک شد. اما بعد از عباس‌ میرزا، میرزا ملکم‌خان ناظم‌الدوله مدتی تلاش کرد اصلاحاتی را صورت بدهد. پس از آن بزرگترین اصلاح‌طلب قرن نوزدهم امیرکبیر بود که در اواسط قرن نوزدهم اصلاحاتی را در جامعه انجام داد و حتی می‌توان گفت خود ناصرالدین‌شاه بسیار جدی به فکر تغییر و تحولاتی در جامعه افتاد، زیرا متوجه شده بود که غرب در کجا قرار دارد و ما در کجا ایستاده‌ایم. همچنین در یک مقطعی میرزا حسین‌خان سپهسالار به بعضی اصلاحات مبادرت کرد. نکته جالب این‌که قائم‌مقام‌ها، عباس‌میرزا، میرزا ملکم‌خان و خود ناصرالدین‌شاه، امیرکبیر و میرزا حسین‌خان سپهسالار نتوانستند در پیاده کردن اصلاحات موفق شوند و این عدم موفقیت‌ها هر کدام دلایل خاص خود را داشت. اما می‌توان گفت این دلایل عدم موفقیت، نقطه مشترکی نیز با هم دارند. اگرچه ما تا به امروز نخواسته‌ایم اساسا جریان اصلاحات و اصلاح‌طلبی در ایران قرن نوزدهم را بررسی و پیگیری کنیم و ببینیم اما پرسش این است که آیا عباس میرزا در جریان اصلاحاتی که آغاز کرد، موفق شد یا خیر؟ امیرکبیر و سپهسالار در پروسه اصلاحات چه کارهایی می‌خواستند انجام دهند؟ همچنین میرزا ملکم‌خان چه کارهایی قصد داشت انجام دهد؟ با همه ابهاماتی که پیش‌ رو است، باید گفت که مشروطه و مشروطه‌خواهی اگرچه ادامه‌دهنده حرکت اصلاحی عباس‌ میرزا، امیرکبیر و سپهسالار نبود، اما به نوعی در همان پارادایم بود، زیرا باید پرسید که مشروطه چه می‌خواست؟ اصلا هدف از شکل‌گیری مشروطه جبران عقب‌ماندگی ایران بود، زیرا روشنفکران و سیاستمداران دریافته بودند که ایران دچار ضعف‌های اساسی است، در حالی که فرنگ بسیار پیشرفت کرده است. به نوعی درک مشروطه‌خواهان بر این بود که عباس میرزا و امیرکبیر داشتند با این تفاوت که به فراخور زمان، درک آنها پیشرفته‌تر شده بود. بنابراین تقریبا یک قرن قبل از مشروطه عباس میرزا تصور می‌کرد اگر ارتش مدرن به وجود بیاید و افرادی نیز به فرنگ بروند و دانش را از آنجا اخذ کنند، شاید عقب‌ماندگی کشور جبران شود. وی پیشرفت را در این امور می‌دید. اما مشروطه‌خواهان متوجه شده بودند مشکل تنها این نیست که ارتش، مدرسه و غیره نداریم و دانشگاه، کتابخانه، تعلیم و تربیت در ایران وجود ندارد. مشکل فقط این نیست که کسی نمی‌داند شیمی، فیزیک ، اقتصاد و علوم جدید یعنی چه. از این‌رو مشروطه‌خواهان دریافته بودند که مسأله عمیق‌تر از این حرف‌هاست و اساسا نهاد و ساختار سیاسی و اجتماعی نیاز به تغییر و تحول بنیادی دارد. از طرفی عباس میرزا هیچ وقت فکر نکرده بود که ما به چیزی به نام حاکمیت قانون نیاز داریم. اما مشروطه‌خواهان متوجه شده بودند که یکی از دردهای بزرگ نبود حاکمیت قانون در مملکت است و به جای آن استبداد مطلقه پادشاه حکمفرماست و همه امور مملکت باید حسب آن چیزی که ناصرالدین‌شاه، مظفرالدین‌شاه و محمدعلی‌شاه می‌گویند، سامان پیدا کند. بنابراین مشروطه‌خواهان دریافته بودند تا شخص شاه به قانون ملتزم نشود و اعتقاد پیدا نکند سایر امور سامان نخواهد یافت و مملکت پیشرفت نخواهد کرد.

با توجه به فهمی که مشروطه‌خواهان از تحول در ایران پیدا کرده بودند، چرا مشروطه به دستاوردهایی نرسید که مشروطه‌خواهان از پیش در ذهن داشتند؟

در پاسخ باید این نکته را یادآوری کنم که بعد از انقلاب این روایت ساخته شد که مشروطه به این دلیل شکست خورد که بعد از تلاش مشروطه‌خواهان به استبداد منور دل سپردند و امور را به دیکتاتوری رضاشاه واگذار کردند. به عبارتی واگذاری حکومت به رضاشاه منجر به ناکامی مشروطه شد و به اذعان محققان حکومتی امروز، آفتاب آمد دلیل آفتاب. بنابراین روایت حکومتی بعد از انقلاب که چرا مشروطه نتوانست به اهداف خود دست یابد، حاکی از این بود که مشروطه درپی تلاش‌های روحانیون که به دنبال عدالت بودند، به وجود آمد و مشروطه مشروعه بود که خواهان حاکمیت دینی بودند. اما متاسفانه جریان مشروطه مشروعه از سوی سکولارها، لیبرال‌ها، فراماسون‌ها و غربزده‌ها به انحراف کشیده شد. روحانیون معتقد بودند که روشنفکران با اخذ قانون اساسی بلژیک طرح مشروطه را به یک حرکت سکولار و غیرمذهبی تبدیل کردند. وقتی مشروطه به انحراف کشیده شد، برخی روحانیون علیه آن حرکت کردند و مردم نیز که به پیروی از روحانیت وارد جریان مشروطه شده بودند، وقتی دیدند روحانیت خودشان را از مشروطه جدا کردند و کنار کشیدند، آنها نیز از مشروطه جدا شدند و در نتیجه مشروطه به حکومت رضاشاهی رسید.

درک و دریافت روشنفکران از تجدد و نوسازی چه تاثیری در روند مشروطه داشت؟

درباره حرکت به سوی تجدد و یا دستیابی به مشروطه و ساختار جدید حکومتی تفسیرهای بسیاری وجود دارد. برخی می‌گویند که مشروطه برای ایران زود بود که ازجمله می‌توان به سخنان ناصرالملک اشاره کرد. بعضی دیگر معتقدند که مشروطه یک تقلید ناقص و سطحی از نظام سکولاریزم و نظام لیبرال دموکراسی غرب بود. برخی که اندکی دقیق‌تر و تاریخی‌تر به مسأله نگاه می‌کنند، بر این باور هستند اشکال اساسی که منجر به عدم موفقیت مشروطه شد، این بود که در غرب نظام پارلمان‌تاریسم و لیبرال دموکراسی شکل گرفته بود، مبتنی بر یک تاریخ ٤٠٠ ساله بود و رنسانس، نهضت پروتستانیسم، انقلاب تجاری را پشت سر گذاشته و کشف قاره آمریکا صورت گرفته بود و این‌طور نبود که یک‌شبه نظام لیبرال دموکراسی حاکم شود؛ تقریبا ٤٠٠ سال تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی صورت گرفته بود و علاوه بر آن انقلاب کبیر فرانسه شکل می‌گیرد و پس از آن باز هم با روی دادن تحولاتی نظام لیبرال دموکراسی بر سر کار می‌آید؛ اما به نظر من هیچ‌کدام از این موارد که اشاره شد، علت اصلی ناکامی مشروطه نیست. اگر چه تحولات ٤٠٠ ساله غرب در ایران اتفاق نیفتاد، بلکه روشنفکران ایرانی سعی کردند یک‌شبه راه صد ساله را طی کنند! ضمن این‌که در بررسی و تفسیر مشروطه به زمینه‌های اختلاف جریان‌های سیاسی چندان پرداخته نشده است؛ بلکه بعضی از محققان و مورخان معتقدند که زمینه‌های سیاسی، تاریخی، اجتماعی، فکری و فرهنگی و اقتصادی مشروطه باعث شد که نتواند به کامیابی دست پیدا کند و ناکام ماند. بنده هیچ‌کدام از این روایت‌ها ازجمله روایت حکومتی که بر این باور است مشروطه از سوی سکولارها، لیبرال‌ها و... به انحراف کشیده شد، اصلا ‌قبول ندارم. از طرفی قرائت دیگری به نقل از احمد کسروی در رابطه با مشکل اساسی موفقیت‌آمیزنبودن مشروطه است که می‌گوید: مردم که جای خود دارند، حتی روشنفکران هم نمی‌دانستند که مشروطه چیست؟! به عبارتی دست‌اندرکاران مشروطه نمی‌دانستند وقتی مشروطه شکل گرفته، باید چه بکنند! جایگاه صدراعظم، وزرا و غیره کجاست؟ نمایندگان چه اختیاراتی دارند و پادشاه چه قدرت و اختیاراتی دارد؟ روحانیون چه نقشی بر عهده دارند؟ اما کسروی می‌گوید چون ایرانیان و ازجمله روشنفکران معنای مشروطه را به درستی نمی‌فهمیدند، باعث شد که مشروطه نتواند به اهدافش دست پیدا کند. از آن‌ سو ماشاءالله آجودانی که کتاب «مشروطه ایرانی» یکی از بهترین آثار را درباره مشروطه نوشته، معتقد است: ما مشروطه را ایرانیزه کردیم، ایرانیان تلاش کردند که مشروطه را از بحران‌های اصلی دربیاورند و آن را ایرانیزه، اسلامیزه کنند و در این میان مشروطه، شترگاو پلنگی شد که معلوم نبود اصلا چیست؟ آجودانی معتقد است که این مسأله باعث شد که مشروطه نتواند موفق شود. از طرفی برخی بر این نظر هستند اختلافاتی که در میان مشروطه‌خواهان پیدا شد، وحدت و همدلی که در آغاز راه وجود داشت، پس از دستیابی به مشروطه از هم گسست و اختلافات میان مشروطه‌خواهان زیاد شد و رقابت افزایش پیدا کرد و موجب شد که مشروطه نتواند به اهداف نهایی دست پیدا کند. برخی دیگر گفته‌اند مشروطه به این دلیل موفق نشد، چون در حقیقت بعضی از رجال قاجار، مزورانه با پوشیدن لباس مشروطه تلاش کردند که خود را با شرایط موافق و همراه نشان دهند و وقتی دیدند که اکثریت جامعه به دنبال مشروطه است، به‌ظاهر به قطار مشروطه‌خواهی پیوستند اما وقتی که مسائل، مشکلات و دشواری‌های راه بروز پیدا کرد، شروع به جانبداری از جریان‌های ضدمشروطه کردند. این حرکت نیز ضربه بزرگی بر پیکر مشروطه بود. همچنین یکی از رجال فهیم قاجار، ناصرالملک که مدتی نیز نائب‌السلطنه احمدشاه بود و در قرن نوزدهم در خارج از ایران تاریخ و فلسفه خوانده بود و یکی از باسوادترین ایرانیان عصر مشروطه به شمار می‌رفت، در نامه‌ای که به آیت‌الله سیدمحمد طباطبایی می‌نویسد، با مشروطه‌ مخالفت می‌کند و می‌گوید جناب سید، ممکن است که موفق شوید و به مشروطه دست پیدا کنید. آیا برای پیاده‌کردن مشروطه صد نفر تحصیلکرده دارید که حکومت مشروطه را در دست بگیرد و اصول آن را اجرا کند؟ در حقیقت آنچه از متن سخنان ناصرالملک برمی‌آید، این است که برای دستیابی به مشروطه باید ایرانیان تربیت شوند و مشکل را در آموزش و تربیت‌نشدن ایرانیان می‌داند. 

با همه این روایت‌ها و تفاسیر، چرا مشروطه با ناکامی روبه‌رو شد؟ شما معتقدید که مشروطه اساسا ناکام ماند یا ناقص به اجرا درآمد؟

همان‌طور که اشاره کردم، هیچ‌کدام از روایت‌هایی را که برشمردم، قبول ندارم؛ نه این دلیل که در ایران شرایط تاریخی به وجود نیامده بود و نه توهم توطئه در به انحراف کشیدن مشروطه را. همچنین این تفسیر کسروی که مردم معنی مشروطه را نمی‌فهمیدند، نیز قبول ندارم و چه سخنان ناصرالملک که باید برای مشروطه افراد جامعه تربیت شوند. به‌نظرم شاید در این روایت‌ها، اظهارنظرها و تفاسیر گوناگون قسمتی از حقیقت باشد منهای آن روایت حکومتی؛ اما نکته اصلی این است که همیشه در عالم سیاست وقتی پیروز می‌شوید، چندان به واکاوی علل پیروزی پرداخته نمی‌شود، اما زمانی که شکست می‌خورید، دلایل بسیار زیادی به وجود می‌آید که چرا شکست خوردید. ضمن این‌که خود شکست تا حدودی زمینه نظریه‌پردازی را به وجود می‌آورد. به عبارتی اگر مشروطه در پیاده‌کردن اهدافش در ایران توانسته بود که موفق شود، هیچ‌کس نمی‌گفت که در ایران ساختارهای دموکراتیک ایجاد نشده بود! در حالی‌که نظام لیبرال ‌‌دموکراسی تنها در غرب حاکم نیست، بلکه در ژاپن و در یکسری از کشورها با درجاتی حاکم است. حال پرسش‌هایی پیش می‌آید که آیا در هند رنسانس اتفاق افتاد؟ نهضت اصلاح دینی صورت گرفت؟ انقلاب صنعتی به وجود آمد؟ عصر روشنگری روی داد؟ اگر دقت کنیم تحولات تاریخی که از رنسانس تا انقلاب کبیر فرانسه در غرب رخ داد، در بسیاری از کشورها ازجمله در ژاپن اتفاق نیفتاد! در حالی ‌که نمی‌توانید بگویید که کشور ژاپن با فرانسه، انگلستان و آمریکا خیلی تفاوت دارد و همچنین بسیاری از کشورهای دیگر که تحولات تاریخی غرب در آنها اتفاق نیفتاد! همچنین نمی‌توانیم بگوییم در ژاپن دموکراسی وجود ندارد زیرا در آن رنسانس اتفاق نیفتاده است؛ پس باید برای دریافتن شکست مشروطه با توجه به موفقیت آن در سایر کشورهای آسیایی به دنبال دلایل دیگری بود. برخی از محققان باید پاسخ دهند که چرا در ژاپن که تحولات تاریخی و سیاسی غرب را طی نکرد، لیبرال‌دموکراسی  پیاده شد و ژاپن راه ترقی را پیمود. نگاهی به ژاپن، هند و برخی کشورهای دیگر بسیاری از نظریات و تفاسیر ما را از علت ناکامی مشروطه در ایران زیر سوال می‌برد!

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.