با اوجگیری انقلاب مشروطیت، تنها کار مثبتی که از مظفر الدین شاه میتوانست سر بزند، به منصه ظهور رسید و بهرغم مخالفت شدید اطرافیان، فرمان مشروطیت را امضا کرد تا شکل حکومت و قدرت در ایران، ظاهراً از پادشاه به دولت و مجلس منتقل شد
شنبه چهاردهم مرداد، یکصد و یازدهمین سالگرد امضای فرمان مشروطیت از سوی مظفرالدینشاه است و در تقویم رسمی کشور، همواره این روز تأکید شده است.
به گزارش جماران؛ مظفرالدین شاه قاجار، بر خلاف پدرش ناصرالدینشاه که قریب به نیم قرن قمری، بر اریکه قدرت تکیه داشت و تقریباً با آرامش این مدت مدید را طی کرد، تنها 10 سال -از اردیبهشت 1275 تا دی ماه 1285 شمسی- ظاهراً زمام قدرت را در دست داشت و در تمامی این سالها، با دردسر و اعتراض مواجه بود. سرانجام هم با اوجگیری انقلاب مشروطیت، تنها کار مثبتی که از او میتوانست سر بزند، به منصه ظهور رسید و بهرغم مخالفت شدید اطرافیان، فرمان مشروطیت را امضا کرد تا شکل حکومت و قدرت در ایران، ظاهراً از پادشاه به دولت و مجلس منتقل شد و هرگز این امر صورت واقع به خود نگرفت. ابتدا محمدعلیشاه به مخالفت با آن برخاست و تا بدانجا پیش رفت که از دکتر خلیلخان اعلمالدوله ثقفی خواست تا بهعنوان پزشک پدرش، گواهی پزشکی، آن هم به صورت کتبی ارائه دهد که: مشاعر مظفرالدینشاه هنگام امضای فرمان مشروطیت، دچار اختلال شده بوده و فرمان، بیفرمان! و پاسخ اعلمالدوله روشن بود: نمینویسم و اگر مجبور شوم که بر عدم صحت عقل مظفرالدینشاه، گواهی دهم، از ابتدای سلطنت او تا به آخر اشاره میکنم. بدین ترتیب ولایتعهدی جناب محمدعلی میرزا نیز زیر سؤال میرفت و کار به تهدید و توبیخ کشید و اعلم الدوله گریخت و چندی بعد محمدعلی شاه به سفارت روسیه در زرگنده تهران پناهنده شد و اعلم الدوله از مهلکه گریخت. حاصل شش سفر ناصرالدینشاه و مظفرالدینشاه به فرنگ، چیزی جز خود باختگی، وادادگی و تقلید ناشیانه از مصدرنشینان فرنگستان نبود و تنها از جیب پرفتوت ملت بزرگوار ایران خرج شد و سرانجام ملت به جان آمده از استبداد و فساد، راه حل را در خواستن دارالشورای کبری جست و جو کرد و تحدید سلطنت، اما نشد و حاصل بیست سال هرج و مرج – از 1285 تا 1304- سرانجام به سرنگونی و اضمحلال قاجاریان انجامید و قدر قدرت بعدی، ابتدا مجلس را «طویله» نامید و وقتی گفتند نمایندگان آن، منتخب مردم هستند، گفت: کدام مردم؟! و بدین گونه «نه از تاک، نشان باقی ماند و نه از تاکنشان». چهار تکبیر زدند بر هر چه که حاصل مشروطه بود و بیدلیل نبود که سیداشرفالدین گیلانی (نسیم شمال) در یکی از زیباترین بحر طویلهایش سروده بود: «رحمتالله علی مشروطه!» یکی از زیباترین اشعار عامیانه عصر مشروطیت، مربوط به محاسب الملک وقار (یوسف وقار) است که به تمام و کمال وصفالحال اوضاع پس از صدور فرمان مشروطیت است. این شعر مردمی که شباهت بسیار زیادی به سرودههای عامیانه علامه دهخدا دارد به اشتباه به آن بزرگوار نسبت داده شده و طبق تصریح حضرت استادی، سید عبداللهانوار، سروده یوسف محاسب الملک است و اصطلاحات بهکار رفته در آن، گوشهای از فرهنگ لغات عامیانه مردم آن روز طهران است و باید این شعر مردمی را تهرانی دانست:
مشتی اسمال به علی کار و بارازارشده
تو بمیری، پاتوق ما بچه بازار شده
هر کسی واسیه خود- یکه میوندار شده
علی زهتاب در این ملک پاتوقدار شده
وکیل مجلس ما، جَخت آقا سردار شده
مشتی اسمال، نمیدونی چی کشیدیم به حق
چقذه واسه مشروطه دویدیم به حق
پاهامون پینه زد و پاک بریدیم به حق
یه جوون پر و پاقرص ندیدیم به حق
همه از پیر و جوون، ورمال و وردار شده
بعداز این بر سر ماها چه بلاها برسه
چه بلاها که از این خلق به ماها برسه
به گوش ما و تو فردا، چه صداها برسه
کار این ملک، از اینجا به کجاها برسه
تقی نجار و بپا، اوستای معمار شده
هیچکسی واسیه ما یک پاپاسی کار نکرد
یه از این خوش غیرتا، ذرهای کردار نکرد
چه خیونتها، که اون بیرگ دیندار نکرد
تا سوار خر خود شد، خرشو بار نکرد
باز بگو مشروطه از ما چرا بیزار شده؟!
مشتی اسمال به اون جفت سبیلات قسمه
لوطی حق و حساب دون، به خدا خیلی کمه
هرکسی رو که تو بحرش بروی، اهل نمه
مار به اینها بزنه، والله بر ما رستمه
سراسر راسته ما، معدن اطفار شده!
مشتی اسمال به علی، این بچهها گشت لشند
بلا نسبت، بلانسبت همگی لاف کشند
خلق، بیهمت و دون و کنس و بدکنشند
بر سر یه لش مرده، همه در کش مکشند
چون سگ و گرگ پی خوردن مردار شده
جُلتا، فکر تلکهاند به صد شیوه و رنگ
ما همه لول و پاتیلیم، ز افیون و زبنگ
از ممدجنی گرفته، تا به کل مهتی پلنگ
صاف در خورخور خوابیم، همه مست و ملنگ
کی میگه ملت ایران، همه بیدار شده؟
اصطلاحات و لغاتی چون پاتوقدار، واسیه (واسة)، میوندار، جُلتا (آدمهای بیسروپا) جخت (جخد، یا عطسه دوم که مردم به آن صبر میگویند)، چقذه (چقدر)، وردار و ورمال (آدم بیشرم و حیا)، پاپاسی (واحد پول) حق و حساب دون (آدم اهل حرام و حلال)، اهل نم، اطفار (اطوار، ادا)، گشت (همگی) لش (بیعار) لاف کش یا لحافکش (حرف بیحساب و کتاب زن یا آدمی که از راه ناصواب زندگی میکند) و جفت سبیلات (سبیلهای دوطرف لب که یکاندازه و خوش ترکیب باشند). گواه این است که این شعر تهرانی و طهرانی است. با این حال، تاریخ مشروطه بخوانیم تا در یابیم چرا سیدمحمدطباطبایی میگفت: انگور انداختیم. سرکه شود، اما شراب شد!