بسیاری از آسیبهایی که خصوصا در دوره معاصر به طبیعت ایران وارد کردهایم، حاصل درک نادرستی از دوگانه وحدت – تنوع بوده است. بسیاری از بحرانهای زیستمحیطی اخیر، ناشی از جزءنگری است و تبعاتش به خوبی وحدت طبیعی ایران را نشان میدهد؛
به گزارش جماران، محمد بهشتی در روزنامه اعتماد نوشت: سال ۱۹۰۷میلادی، در شرایطِ ملتهبِ آستانه انقلاب مشروطه، دو قدرت بزرگ استعماری وقت یعنی روسیه و انگلستان، طی توافقی و بدون اطلاع دولت، ایران را با خطکش به سه بخش تقسیم کردند. به موجب این تفاهم شمال ایران در اختیار روسها و جنوب شرقی ایران در اختیار انگلستان قرار میگرفت و عملا از ایران به جای گربه نشسته فعلی، چندضلعیای ناموزون به عنوان حایل این دو قدرت باقی میماند. خوشبختانه این موضوع نتوانست خارج از نقشه در عالم واقع محقق شود؛ اما چرا؟
علتش مسلما ضعف دو قدرت انگلستان و روسیه نبود؛ نیمنگاهی به مرزهای خطکشی شده کشورهای پیرامون ایران نظیر عراق، سوریه، مصر، لیبی، مراکش و... نشان میدهد که مرزهای آنها نیز در همان سده ۱۹ و ۲۰ و طی توافقی میان قدرتهای استعماری وقت، با خطکش تعیین شد.
از سوی دیگر قدرت سیاسی یا مقاومت نظامی دولت ایران نیز عامل شکست این پروژه نبود؛ چراکه صحبت از بحرانیترین ادوار حیات سیاسی ایران است که پادشاه در کار دربار خود نیز فرومانده بود. برهان قاطعِ مانعِ این رویداد، مختصات طبیعی ایرانزمین بود.
سرزمین ایران یک واحد طبیعی است؛ به این معنی که از یکپارچگی و تجانسی برخوردار است که در کمتر سرزمینی نظیرش دیده میشود. توجه کنید که منظور از یکپارچگی طبیعی، اصلا شرایطِ یکسانِ اقلیمی و جغرافیایی نیست. ازقضا ایران به لحاظ جغرافیایی و اقلیمی بسیار متنوع است ولیکن این تنوع به معنی تفرق نیست. واقعیتِ طبیعی فلات ایران آنچیزی است که بر اثرِ اتفاق زمینشناختی واحدی شکل گرفته و آن برخورد دو صفحه اوراسیا و آفریقاست. این برهمکنش است که ایران را همچون صفحهای مچاله و مرتفع ساخته؛ صفحهای که فرورفتگیهای آن شامل دریای خزر و کویرهای میانه ایران و خلیج فارس و برآمدگیهایش البرز و زاگرس و ارتفاعات جبال بارز در جنوب شرقی است. یعنی در ایران یک عامل زمینشناختی است که تنوعی ریختشناسی را ظاهر ساخته؛ جریانی که هنوز ادامه دارد و سالانه ۲۳ میلیمتر ایران را فشردهتر میکند. از این نظر شاید کل قاره امریکا یا جزایر مستقلی مثل ژاپن یا استرالیا با ایران قابل قیاس باشد. به سخن دیگر معدودند خشکیهایی در مقیاس یک کشور، نظیر سوییس یا هندوستان، که همچون ایران یک پدیده طبیعی مستقل باشند.
وقتی به تصاویر انتزاعی فلات ایران دقت میکنیم آن را چون قلعهای محصور در رشتهکوهها و ارتفاعات مییابیم. این قلعه در طول تاریخ بارها دستخوش تجاوز شد، ولی همیشه تمامیتش را حفظ کرده است. اوقاتی پیش آمده که حیطههایی از اطراف قلعه به قلمرو ایران افزوده شود ولیکن هیچگاه اتفاق نیفتاد که چیزی از این قلعه کاسته شود. حتی مثلا در دورانی که عثمانیان تا میانه فلات ایران و تا شهر قزوین پیش آمدند، درست به علت انسجام طبیعی این قلعه، پس از مدت کوتاهی ناگزیر به عقبنشینی به پشت باروهای آن شدند.
در ظاهر ایران نیز جزیی از خاک آسیاست که بنا به اتفاق یا توافقاتی مرزهای آن مشخص شده ولی در واقع ایران با اینکه همچون جزایر مستقل، امری مجزا و دورافتاده از خشکیها نیست، دارای «فردیت» است. با آنکه ابعاد و اندازههای یک قاره نظیر آفریقا یا اروپا را ندارد، به اندازه آنها دارای «شخصیت» متمایزی است و به اندازه یک کشور «هویت» مستقلی دارد یعنی اهل این قلمرو طبیعی بودن، معرف اشتراکاتی در اهالیاش است. ضمن اینکه با وجود تاثیرپذیری از نیروهای واحد طبیعی، طبیعت یکدستی چون فلات تبت ندارد و «متنوع» است.
تنوع در عین وحدت ماهوی، ایران را به پیکرهای اندامواره تبدیل کرده؛ هرکدام از این اندامها شکل و نقش مستقلی دارد لیکن حیات و سرنوشت همه آنها به هم وابسته است و به محض اینکه عضوی، نقصانی یابد، به سرعت همه اعضا را متاثر خواهد کرد. به همین ترتیب ایران مجموعهای از اجزای طبیعی متفرق نظیر حاشیه جنوب دریای خزر، شمال خلیجفارس، دشت خوزستان، حاشیه کویر و... نیست که بنا به اتفاق هر کدام در جایی «افتاده» باشد، همه این تنوع طبیعی درست در جای خود واقع شده و نقشی در تضمین حیات کل دارد. همانقدر که وجود اندامهای متنوع، مقومِ موجودیت و بقای یک پیکره است، تنوع طبیعی نیز مقوم وحدت طبیعی ایران است. از سوی دیگر وحدت طبیعی نیز مقوم این تنوع است و نه مخل آن؛ اصلا همین وحدت است که سبب میشود به جای «تکثر» در ایران با «تنوع» مواجه باشیم. اگر قاره اروپا واحد طبیعی متکثری است و نشانه این تکثر کشمکش دایم و جنگهای خونین بر سر تعیین مرزها و قلمروها در آنجا بوده، در ایران با واحد طبیعی متنوعی مواجهیم که در آن تمامیت یک اندام به موجودیت دیگری صدمهای نمیزده است. حتی آن زمان که در فقدان حکومت مقتدر مرکزی، هر بخش از ایران به شکل ملوکالطوایفی اداره میشد، این تکثر به حیث سیاسی بود و وحدت فرهنگی که منبعث از وحدت طبیعی این قلعه بود برقرار میماند. همه اینها از آنروست که هم تنوع و هم وحدت طبیعی در ایران امری اصیل و پیشداده است و نه اعتباری و برساخته. همین وحدت طبیعی است که سرگذشت و سرنوشت واحدی را برای اهل همه این تنوع رقم زده است؛ پنداری اهل این سرزمین خاندانی ساکن در یک خانهاند.
بسیاری از آسیبهایی که خصوصا در دوره معاصر به طبیعت ایران وارد کردهایم، حاصل درک نادرستی از دوگانه وحدت – تنوع بوده است. بسیاری از بحرانهای زیستمحیطی اخیر، ناشی از جزءنگری است و تبعاتش به خوبی وحدت طبیعی ایران را نشان میدهد؛ اینکه با خشک شدن دریاچه ارومیه یا تالاب شادگان، این کل ایران است که به دردسر میافتد. از سوی دیگر چه بسیار تصمیمات متحدالشکلی همچون آییننامههای ساختمانی که با نادیده گرفتن تنوع طبیعی ایران، اخذ شد و اجرای آن در هر نقطه به عارضهای انجامید. همین عوارض نشان میدهد که این تنوع آنقدر اصیل است که به راحتی نمیتوان متعرضش شد.