هاوارد جیکوبسون نویسنده معروف انگلیسی و برنده جایزه بوکر در یادداشتی در گاردین از مرگ مریم میرزاخانی نوشته است.
مریم میرزاخانی، ریاضیدان، دو هفته پیش در گذشت، او 40 ساله بود. من قبل از اینکه خبر مرگ او را در روزنامهها بخوانم چیزی از او نشنیده بودم. داستاناش غمگین است؛ میرزاخانی استاد ایرانی دانشگاه استفورد تنها زن برنده جایزه فیلدز است جایزهای شبیه جایزه نوبل در ریاضیات و بر اساس صحبتی در یک روزنامه دختر و شوهر او بازماندههای میرزاخانی هستند.
من همیشه استفاده از کلمه بازمانده را غمگین میدانم؛ او رفته است و آنها تنها ماندهاند، حتی در حالتی که این همسر و مادر، جوان بود.
این داستان به دلیل دیگری هم غمگین است، در عکسهایی که از میرزاخانی منتشر شد، قدرت عجیبی دیده میشود؛ زیبایی در چهره او وجود دارد که تنها از آن میتوان به عنوان مهاجرت ذهن به صورت دانست. پس غم این مرگ دوبرابر میشود: مرگ زودهنگام یک انسان و از دست دادن زود هنگام یک نابغه.
یادم است، در دوران تحصیل تفاوت کیفی زیادی میان دانشجویان علوم و ریاضی و ما دانشجویان اهل شعر بود، آن زمان میپنداشتیم که ما خلاقیت بیشتری داریم.
گفته میشود میرزاخانی قبل از اینکه یک ریاضیدان شود، یک نویسنده بود. شاید انتخابی کرده است که در آن هنر کمتری وجود دارد. او در همان زمانی که نویسندهها با آن آشنا هستند، در ریاضیات غرق شد. «مثل این است است که شما در جنگلی گم شده باشید و شروع به یاد گرفتن هر دانشی کنید تا شاید روزی با خوش شانسی بتوانید راه خروج را پیدا کنید.»
البته اقبال چیز مهمی نیست، معمایی است که برخی آن را قابلیت منفی میدانند، اعتماد داشته باشیم که اگر روزی جرات داشته باشیم و بی آنکه مطمئن باشیم، بتوانیم خود را در تاریکی بیندازیم، کارها خودشان پیش میروند. بهترین متنها اینگونه نوشته میشوند؛ ناخواسته، ناشناخته و تعجبآور. چنین چشمپوشیای از اراده چیزی است که ما آن را خلاقیت میدانیم. پس هنرمندان و ریاضیدانان، در یک تاریکی کار میکنند. افسوس از مرگ میرزاخانی همانقدر که توسط ریاضیدانان حس میشود، توسط شاعران هم حس میشود.