سبک قائممقام آنطور که در مقدمه کتاب آمده در نامهها و نوشتههایش یکدست نیست و گاهی انگار در جریان تطور نثر فارسی نایستاده.
به گزارش جماران، ملکالشعرای بهار در کتاب «سبکشناسی» آنجا که به ادبیات دوران قاجاریه میرسد و به افول نثر مرسل سادهای که در دوران سعدی رواج داشته اشاره میکند، معتقد است معتمدالدوله نشاط، آخرین حافظ مکتب سعدی بود که آثارش کمی با سبک گلستان همراه بود. در همین زمان فردی پیدا شد که در ادبیات فارسی یک تحول بزرگ آنطور که بهار میگوید بهوجود آورد: «شخصی پیدا شد و با قوه فصاحت و بلاغت ثابت کرد که سبک تازهای نیز میتوان بهوجود آورد و چون مقامی عالی داشت، شیوه نثر او مطلوب و مورد تقدیر قرار گرفت و این مرد، میرزاابوالقاسم، پسر میرزا عیسی معروف به میرزا بزرگ است که بعد از پدرش به لقب قائممقام از طرف فتحعلیشاه ملقب گردید.»
بهتازگی مجموعهای از نامههای قائممقام فراهانی، صدراعظم محمدشاه قاجار که در کتابخانه سلطنتی کاخ گلستان نگهداری میشد و در بیش از ۱۶۰ سال گذشته کمتر کسی از آنها خبر داشته است رونویسی و در مجموعهای به نام «خداوندگار لحن» به اهتمام محمد طلوعی، محمدرضا بهزادی و محمد میرزاخانی منتشر شده است. این نامهها که برخلاف «منشآت» بیشتر نامههای خصوصی و شخصی قائممقام است، هرچند بهلحاظ ادبی، قدرت آنها را ندارد اما بخشی از صاحبقلمبودن او را به نمایش میگذارد. در بخشی از مقدمه این کتاب آمده است: «نامههای قائممقام را میشود اولین تلاش برای تفکیک نظرگاه بین راوی و محرر دانست و از این نظر، آنها را داستانی دید.»
اهمیت نامهها از این بابت است که در آن میتوان علاوهبر سبک ادبی، مناسبات افراد و شیوه زندگی را دریافت. نامههای قائممقام فراهانی نیز از این خاصیت بیبهره نیست. از همین دید قائممقام از چند منظر نامههای خود را نوشته است: «از زبان فتحعلیشاه، عباسمیرزا نایبالسلطنه، محمدشاه. جایی از زبان دیگری خودش را طرف خطاب گرفته، شماتت کرده یا خوار میکند.»
او در یکی از نامهها بعد از شکست دوم ایران مقابل روسیه از زبان فتحعلیشاه به عباسمیرزا مینویسد: «درد عاجز را خود برس، حرف عارض را خود بپرس. نوکر هر چه امین باشد از آقای نوکر امینتر نیست. چه لازم که رأی خود را در رأی نوکر و چاکر مستهلک سازی و خود بالمره عاطل و مستدرک باشی، خواه قائممقام باشد و خواه میرزا محمدعلی و میرزاتقی یا دیگران که همگی، آمر و ناهی بودند و جملگی خاطر و شاهی شدند.»
سبک قائممقام آنطور که در مقدمه کتاب آمده در نامهها و نوشتههایش یکدست نیست و گاهی انگار در جریان تطور نثر فارسی نایستاده. از روی نامههای فارسی مشق نکرده. در امتداد سنت مستوفیان عراق عجم مغلقنویسی و مدیحهسرایی نکرده. خودش، خودش را تعریف میکند؛ با صراحت و سرعتی بعید در نثر فارسی. با کلماتی ناهمخانواده که وقتی در کنار هم مینشینند انگار از ازل، سررشته یک خامه بودهاند و گاهی آنقدر کهنهپوش و تکراری میشود که قائممقام را باید در جرگه همان کاتبان سنت فراهان، واشقان و آشتیان طبقهبندی کرد، انگار زیر بار آن همه تکرار واداده و به سیاق زمانه درآمده است.
آنچه در کتاب آمده، ۵۲ مرقع از منشآت و نامههای قائممقام است که در فهرست کتابخانه سلطنتی شیخاسمعیل شیخالمشایخ امیر معزی دزفولی و میرزایوسفخان اعتصامالملک و میرزاموسیخان مراتالممالک به شماره ۱۵۴۹ فهرستنویسی شده اما کسی برای معرفی و انتشار آن اقدامی نکرده بود.
ای وای ز محرومی
بیشتر آنچه از قائممقام در این کتاب منتشر شده، نامههای او خطاب به شاهزادهجان است. این شاهزاده به نظر میرسد محمد میرزا، پسر عباسمیرزاست که در آینده شاه ایران شد. در یکی از نامهها آمده است:
«بر لوح مزارم بنویسید پس از مرگ/ ای وای ز محرومی دیدار و دگر هیچ».
شاهزادهجان، قربانت شوم
منم که امروز ماتمزده روزگارم، از بالای آسمان هفتم به طبقه هفتمین زمین افتادهام. بر هیچکس مثل من ستم نشد زیرا وجود مسعود به هیچکس مثل من فیض و شرف نمیبخشید. خدا مرا بکشد اگر به این زندگی راضی باشم. سگ که بیصاحب شد، نبودنش به از بودن است. کاش من پیش از او به خاک میرفتم. این منم بر سر خاک تو که خاکم بر سر.
بعضی فقرات که به حاجیعلیاصغر نوشته بودی، دیدم. خدا شما را عمر بدهد. این سگ بچهها چه عزم و عرضه دارند، اگر زنده ماندم و بهاران انشاءالله تعالی موافق خواهش آمدم، رفع همه حرفها به فضل خدا میشود و اگر مردم و نیامدم، عذر ما بپذیر. ای بسا آرزو که خاک شده. خدا شاهزاده اعظم محمد میرزا روحی فداه را به سلامت بدارد. برحسب وصیت، آنی از خدمتش فارغ نیستم و خوشقلبی او نسبت به مادرها و خواهرها و برادرها بل همگی قوم و قبیله و نوکرها بسیار بسیار راضی و امیدواریم. دائم در تحت قبهای امام علیهالصلواتوالسلام دعا میکنیم و جز درگاه این دودمان راه به جایی نمیبرم. دنیای من تمام شده است، اگر وصیت نبود مجاور مزار میشدم. نوشته بودید فراهان میروم، هزاربار شکر خدا کردم که به نان جو قناعت خواهید کرد. گر کلبه محقر است و تاریک/ بر دیده روشنت نشانم.
اولا امید من این است که اجل من نزدیک باشد زیرا هر قدر خوش به من بگذرد آن اقتداری که پیشازاین در بر و بحر عالم داشتم ممکن نخواهد شد و هر قدر به عزت باشم با ایام سابق که موازنه کنی ذلت خواهد بود. مرگ به از ذلت است. ثانیا هرگاه نمردم، ماندم، آرزوی خودم این است که در عتبات عالیات انشاءاللهتعالی بمانم و بعد از ۵۶ سال در فکر آخرت باشم. از این دنیا که آخرش این است که بگذرم و از این کشمکشها خلاص شوم. همشیره عالیجاه میرزاحسن را که نوشته بودید از شما سوا نمیشود. بسیار بسیار شکر کردم و آسودهخاطر شدم و امیدوارم هر جا باشید خدا با شما باشد و محافظت کند. اسحاق که حالا آنجاست، بیمرد نیستید، صادق هم طفلی چندان کار اینجا ندارد. پی بردیم نمیخواهد او را به سرکشی خانه بفرستم اگر راضی شود و خرجی راه بدهم برسد انشاءالله میفرستم. از قحطی و بیچیزی خراسان خبر ندارید، دستی از دور بر آتش دارید.
خواهر قائممقام و مرحمتهای شاهانه
یکی از موضوعاتی که در نامههای قائممقام به آن اشاره میشود، خانواده و افرادی است که با او کار میکنند. در یکی از نامهها آمده:
«فدایت شوم
بالاتر از همه مرحمتهای شاهنشاه والا به من این بود که به بانگ بلند در ملأعام، اظهار شعف و مرحمت نسبت به شما فرمود و صریحا تحسین و آفرین کرد بر شما که هیچکس را قبول نفرمودهاید مگر من فقیر را که هیچ نمیارزم. فرمود اگر سایر دخترهای من بیش از خواهرهای نایبالسلطنه به مال و دولت و پول و جواهر رسیده باشند ولکن مثل فلان خدمتکاری ندارند و هیچکدام از طرف شوهر روسفیدتر و زباندرازتر از او نیستند زیرا به قدر شوهر او هیچکس دیگر غم دولت شاه را نمیخورد و به کار دولت شاه نمیآید. فرمود آنچه قلم قائممقام میکند. دهن شمشیرهای سردارها زیاد است زیرا از آنها گریز و ضرر دیدیم و از این پاداری و انتفاع فهمیدهایم. الغرض آنقدر اظهار مرحمت فرمود که من از خجالت آب شدم و از آن طرف به من فرمود که تو خودت را همسر و همچشم سایر دامادهای من ندان، به قراری که نایبالسلطنه بر سایر شاهزادهها ترجیح دارد خواهرش هم با سایر دخترهای من تفاوت دارد. باز بسیار تعریف از شما فرمود که عاقلی و کاملی کرد پی جوان و جاهل نرفت. اسم و آوازه و تشخص و عرضه خواست، شوخی و صحبت و بازی و اختلاط نخواست. دور بود از دختر جوان که به مرد پیر تن در بدهد. الحق خیلی کار کرد و ما را معتقد ساخت. بسیار اعتقاد و اعتماد به هم رسانیدیم. شفقت ما به او نه آن است که پیشازاین بود بل یک من بیشتر، میخواهم ببینمش. قربانت شوم، عریضه شما را خودم به نظر مبارک شاه رساندم. جواب گرفتم، یک طاقه شال هم خلعت دادند با حامل این نوشته فرستادم. وعده فرمودند صورت مبارک خودشان را یک نشان الماس بسازند برای شما بفرستند که همیشه شمایل مبارک شاهنشاه در نظر شما باشد. فرمودند آقاداداش حالا دخلی به آقاداداش سابق ندارد، باری شما در فکر چیز خوب باشید برای پیشکش شاه و تعارف تاج و خادم و فخر و ضیا هر چهار نفر خود را مخلص واقعی شما میدانند.»
طواف بیتاللهالحرام واجب است
قائممقام همچنین در نامهها شاهزادهجان را مورد خطاب قرار داده و به او مشورت میداد. در یکی از نامهها نوشته است: «شاهزادهجان فدایت شوم
دو کاغذ در باب مکه نوشته بودید، چون بیغرض خاک پای والا ممکن نبود جواب بدهم لهذا امشب در خلوت عرض مختصر کردم، فرمودند طواف بیتاللهالحرام واجب است و معاشرت نامحرم حرام. اگر طوری اتفاق بیفتد که محرم به هم رسانید و از نامحرم که خواجهها هستند اجتناب نمایند، بسیار بسیار مبارک است. دیگر فرمودند که اگر ممکن شود یکی از خادمان حرم همسفری شوند و با هم بروید باز افاقه است که تنها نباشید. اسم والده منوچهرمیرزا و والده بهراممیرزا و جهانگیرمیرزا را بردند، فرمودند هریک از این سه نفر که بروند از جانب مأذوناند، خرجی هم دارند و اگر نواب تهماسبمیرزا برود برای شما خوب محرم است، خوب خاطرجمع میتوان شد.
در باب خرج سفر مکه معلوم است که اسحاق هر چه از من و خودش و خودیان من باشد همه را در راه خدمت شما نثار میخواهد و هر چه از او برآید در خدمتگزاری شما مضایقه ندارد. کاغذ بیبی که منتهای آمال و آرزوی من بود هیچجا نجستم الا در میان کاغذهای زرد و سرخ شما و حق این است که هر چه بفرمایید در ازای این مژدگانی بدهم کم میدانم چرا که: جان من سهل است و جان جانم اوست/ دردمند و خستهام درمانم اوست.
اگر مکه نرفتید و طاعون ساکن شد، تبریز به از همهجاست و اگر ساکن نشد، لامحاله به خوی باید رفت اما با استصواب امیر نظام و هر جا او صلاح بداند و هر طور او دستورالعمل بدهد. در باب همشیرهام که هربار اسم او را در کاغذها مینویسید و مرا از جانب او خاطرجمعی میدهید، خدا آگاهتر است که تا چه حد از شما خرسندی و رضامندی دارم. من که نه به کار خودم میتوانم بپایم نه به کار خودیانم اما تا سر میرزا موسیخان حفظهالله تعالی سلامت است خواهر نباید غصه نیک و بد رفتار شوهر بخورد. اگر میخورد پس به طلاق راضی شود خودش و ما را خلاص کردهاند، چه ضرر دارد که او هم بشود؛ البته اگر او را دیدید و راضی کردید زود به من بنویسید که نایبالسلطنه روحی فداه عرض کنم...»
بعضی از این نامهها بلند و برخی مانند این نامه کوتاه است:
«قربانت شوم
مرا چو با تو سخن گویم و سخن شنوم
نه چون گوش فهم بماند نه گوش استفهام.»
{بقیه کاغذ سیاهمشق است}
او همچنین در نامهای به زبانی محترمانه به شاهزاده گوشزد میکند که مواظب آنچه مینویسد، باشد:
«شاهزادهجان، قربانت شوم
جانم فدای خط مبارکباد! وقتی نشد آدم بیاید به شما کاغذ ننویسم. نمیدانم چرا نرسیده است. بهویژه دو، سه کاغذ تفضیل ولایات متملکات، زمستان نوشتهام که به اسکندر بدهد ببیند. تعجب دارم که کاغذها چه شده و به دست کدام نامحرم افتاده است.
تصدقت شوم! فکر و ذکر من همه همان است که انشاءاللهتعالی بهسلامتی و دلخوشی خدمت شما برسم و دیدار مسرت آثار شما را ببینم. فاطمه را بگو از خانه به دهات ببرند. پرستار همراه کن که خدا را خوش میآید و خودتان هم باید بیرون بروید. غیربخشایش هیچجا نیست که میتوانید خانه بنشینید. چادر، دو سری داریم و تجیر نداریم اگر در صحراها مینشینید، مختارید.»
او در این نامهها گاه از ترسها و گاه از آرزوهایش میگوید:
«قربانت شوم
خدای تعالی به فضل و کرم خودش همهچیز به شما داده است سوای حوصله. تصدق تو باشم من چه حد دارم صاحب شما شوم اما خوش نیست از شما که اسم برادر اینطور ببرید. خدا آن روز را نصیب شما نکند که پروا نداشته باشید. خدا مرا بکشد همچنین لفظی را نبینم و نشنوم. همین که این لفظ بد را در این کاغذ دیدم، دانستم شما به حال خود نبودهاید. هرچه گفتهاید و نوشتهاید از روی بیخودیهای عالم تغییر است.
قربانت شوم، نوشتهاید عمارت اوجان نخواهم ماند، مختارید. پس بفرمایید کجا خواهید رفت. حالا که در اوجانید و نه وباست و نه سرماست و نه گرما، اینطور بر سر من میآرید، اگر به شهر بروید پناه بر خدا که تا بشنوید در محله حکما باد یک نفر دُمل به هم رسانیده، من باید از ایران فرار کنم در نجف اشرف بسط بنشینم.
قربانت شوم، من طاقت این حرفهای شما را ندارم. دختر پادشاه هستی، بیتربیت بالا آمدی، خوشامدگو بسیار، دلسوز غمخوار کم داشتی. نایبالسلطنه روحی فداه، مرا به نوکری شما داده بلکه توانم تربیت کنم اما من غلط میکنم، توبهکار میشوم، اختیار با خودت است، هر جا بخواهید بروید و خود بمانید، از من همین است که خدمت شما را بکنم، اسب و قاطر حاضر کنم.
نوشتهاید از زن خوف میکنی. بله قربانت شوم من قشونی و شمشیربند نیستم. ادعای رستم و اسفندیاری ندارم. میرزای فقیر مفلوک ترسوی عاجزیام. از زن میترسم. از موش میترسم. از موشهای جوی هم میترسم اما این عیبهای خودم همه را به توسط بیبیکوچک، زن آقانوروز، خدمت شما عرض کرده بودم. آخر سخنها این است که نایبالسلطنه روحیفداه مرا به نوکری شما داده است و من حاضر و آماده خدمت هستم. میمانید، همانجا خدمت شما را میکنم. میروید، اسب و قاطر و تخت حاضر است. هرچه بخواهید فرمایش کنید بندگی میکنم. حرف بد را میگویم مزن اگر نشنوی هم عار من نیست. دختر پادشاه و خواهر آقای من هستید. والسلام.»
***
خداوندگار لحن
نامههای تازهیاب قائممقامفراهانی
پژوهشگران: محمد طلوعی، محمدرضا بهزادی، محمد میرزاخانی
انتشارات پرنده
چاپ اول، ۱۳۹۵
۱۲۸ صفحه
۱۳ هزار تومان