طبق قول و قرار و پیشنویسی که توکلی با بسیج سازندگی خاتم الانبیا امضا کرده، بناست 50 خانه برای اهالی روستا ساخته شود و کسانی در اولویت قرار بگیرند که در محل ساکن هستند و به کشاورزی مشغولند.
به گزارش جماران؛ خیلی سخت جاده پردار و درخت را که رد کنی، میرسی به یک جاده خاکی. همان جاده پردستاندازی که راننده ترجیح میدهد واردش نشود. به محض پیاده شدن، بوی گیاه، کاهگل و خاک خیس بینی را پر میکند. آفتاب تند تابستان بر سر و صورت میزند. یک در بزرگ که آلونکهای خشتی دورش ساخته شده، همه آن چیزی است که «ده لهک» نامیده میشود. منطقهای حاشیهای در جنوب تهران و در چند کیلومتری روستای سیمون در اسلامشهر. همان روستای حاشیهای که چندی پیش بازسازی شد. لهکیها امیدوارند هرچه زودتر روستای آنها هم ساخته شود. میگویند تا همین سال قبل که خبری از ساخت روستا نبود، لهک تنها 14 خانوار داشت اما این روزها تعداد اهالی به 40 خانوار هم رسیده.
اطراف لهک پر است از زمینهای کشاورزی؛ تابستانها بامیه، گوجه، خیار و زمستانها شلغم، لبو و کلم سفید ترشی میکارند. این روزها گلهای سفید بامیه و سبزی زمینها به این نقطه بیآب و علف پایتخت، جلوه داده. بچهها بدون توجه به گرمای هوا زیر سایه یک درخت جمع شدهاند و بلند بلند میخوانند: «کی بود، چی بود خربزه، هر کی نخورده باشه، حتماً دلش میسوزه...» شاد و بدون دغدغه به نظر میآیند، درست برخلاف پدر و مادرهایشان.
ساعت 12 ظهر درست وقتی که زنان کشاورز و بچههایشان برای دمی استراحت به خانه برگشتهاند، به لهک میرسیم. شیرآب وسط حیاط، تنها منبع تأمین آب اهالی است. دورش جمع شدهاند و به دست و صورتشان آبی میزنند. اهالی همه مهاجرند و این روزها مشغول کشاورزی؛ از زن و مرد گرفته تا کودک و جوان. چادرهای گلدار، همین جور پخش زمین شدهاند. کشاورزان زن آنقدر خستهاند که حتی حوصله جمع کردن چادرهایشان را هم ندارند. تانکر آب در بلندی نصب شده، همان تانکری که آب مصرفی همه اهالی را تأمین میکند.
ثریا 22 ساله دختر کوچکش یاسمن را بغل کرده. او تنها فرزندش نیست یک دختر 5 ساله هم دارد.14 سالگی ازدواج کرده: «خیلی زود ازدواج کردم، اینجا همین است، همه دخترها را زود شوهر میدن. این اطراف که مدرسه نیست. خیلی دلم میخواست درس بخونم اما نشد!» بچهها را پیش مادرش میگذارد و خودش سر زمین میرود. چند سالی است دیگر توان کشاورزی ندارد: «کار و سختیاش به کنار، دیگه عادت کردهایم. اینجا وضع زندگیمان را ببین! آبمان که آب چاه است، گاز و تلفن هم که نداریم. خانه مرا بیا ببین!» اتاق ثریا آلونک کوچکی است. توی دیوارها کمد درست کردهاند. توی اتاق هم چیزی جز یک فرش لاکی، پهن نیست. پنکه روشن است. اتاق دم کرده و داغ داغ. بعضی از آلونکها کولر دارند. همین امسال موفق شدهاند از تانکر بزرگ، آبش را تأمین کنند اما ثریا در اتاقش کولر ندارد. گاهی از گرما گریهاش میگیرد.
اغلب آلونکهای گلی، سقفهای چوبی دارند. همان سقفهایی که همیشه اهالی میترسند، شبی، نصفه شبی بر سرشان آوار شود. اهالی یک دستشویی و حمام مشترک دارند که همه از آن استفاده میکنند. لیلا زن میانسال، آرزویی ندارد جز بازسازی اینجا: «قبلاً خیلی تعدادمون کم بود. شنیدند اینجا را میسازن جمعیت اومد، همه به فامیلهاشون خبر دادن. حالا که میخوان بسازن، برای همه بسازن. این بنده خداها هم گرفتارن. آقای توکلی بنده خدا صاحب زمین حرفی ندارد. زمین را داده، کاش زودتر مثل سیمون برامون بسازن.»
زن دیگری از راه میرسد. از اقوام سیمونیهاست: «فقط کاش اینجا حق و ناحق نشه. خیلیها درسیمون سالها ساکن بودن. دو سه ماه رفتن یک جای دیگه بعد بهشون خونه ندادن. بنده خدا همین آقای محمد گزمه سالها اونجا بود. ولی الان دارن تو یه زیرزمین زندگی میکنن. هر چقدر گفتن ما قدیمی اینجا هستیم، کسی باور نکرد. بعد به اونا که تازه چند ماه بود از راه رسیده بودن، خونه دادن. به این بندگان خدا ندادن.»
قربانعلی هم همین مشکل را دارد، امیدوار است اینجا خانهای قسمتش شود: «از 9 سالگی تو قلعه زندگی میکنم. میرفتم مدرسه بچهها مسخرهام میکردن که بوی گوسفند میدی. برای همین مدرسه رو رها کردم.همه سختیهای قلعه رو کشیدم اما حق من رو ندادن و به کسایی خونه دادن که احتیاج ندارن. الان 5 تا از خونههای سیمون خالیه من در به در خونهام.»
اما بشنوید داستان روستای لهک و سیمون را از زبان پژوهشگران طرح شناسایی مسائل و نیازهای قلعه سیمون و ده لهک. این طرح توسط پژوهشگران اجتماعی؛ جاوید سبحانی، اوختای حسینی و داریوش محمدی مجد با حمایت مؤسسه توانبخشی «امید فردا» انجام شد. طبق تحقیق آنها که سال گذشته انجام شد، 14خانوار یعنی حدود 50 نفر در لهک زندگی میکردند. آنها میگویند: «در ساخت روستای قلعه سیمون، مشکلاتی برای اهالی پیش آمد. مثلاً کسانی که چند ماهی بود از روستا رفته بودند، همین ترک موقت موجب شد امکان خانه دار شدن را از دست بدهند. در همین مدت کسانی وارد فهرست گرفتن خانه شدند که اصلاً در قلعه سیمون ساکن نبودند و نتیجه آن شد که ترکیب و بافت روستا تغییر کرد.» این پژوهشگران تأکید میکنند بهترین راه برای جلوگیری از اتفاقهایی نظیر آنچه در قلعه سیمون رخ داده، اجرای تحقیقی مدون برای کاهش ریسکها و ارزیابی تأثیرات اجتماعی ساخت این روستاست.
مرتضی توکلی، صاحب زمینهای ده لهک هم در گفتوگو با ما آمادگیاش را برای واگذاری این زمینها و ساخت آن اعلام میکند: «من هم کشاورزم و اهالی اینجا هم اغلب کشاورز و دامدارند. من هدفی ندارم جز کمک به آنها. الان حدود 40 خانوار در لهک زندگی میکنند. یعنی حدود 150 یا 160 نفر. مالک زمینهای روستای سیمون بنیاد کوثر بود اما من این 5 هزارمتر را بدون هیچ چشمداشت مادی واگذار میکنم تا این افراد در اینجا ساکن شوند.» به گفته توکلی نداشتن انشعاب آب، گاز، تلفن و امکانات رفاهی مانند مدرسه و درمانگاه، مهمترین مشکل اهالی است. او امیدوار است با بازسازی لهک، دست کم تا 50 سال آینده جلوی مهاجرت، دستفروشی و حاشیه نشینی در این منطقه گرفته شود.
او میگوید: «ساکنان اینجا اغلب مهاجران گناباد، سرگز، گرگان، بابل و زاهدان هستند و در کشاورزی تخصص دارند. اغلب آنها از اول عمرشان کشاورزی کردهاند و تنها خواستهشان این است که دست کم نیازهای اولیهشان تأمین شود.»
طبق قول و قرار و پیشنویسی که توکلی با بسیج سازندگی خاتم الانبیا امضا کرده، بناست 50 خانه برای اهالی روستا ساخته شود و کسانی در اولویت قرار بگیرند که در محل ساکن هستند و به کشاورزی مشغولند.
توکلی تنها نگرانیاش از ساخت روستای جدید لهک را این گونه بیان میکند: «تنها خواسته من برای نوسازی این است که بافت روستاییاش تغییر نکند و در ساخت آن، شکل روستاهای قدیمی حفظ شود. مثلاً اینجا همه خانهها نیاز به انبار دارند، به هر حال کشاورزند و همه ابزار کار دارند و باید بتوانند آنها را انبار کنند.»
در اطراف لهک نه سوپر مارکتی هست نه نانوایی، نه هیچ مغازه دیگری. اهالی مجبورند برای هر خریدی تا جعفرآباد بروند. یکی از زنها میگوید: «بچهها برای مدرسه که در جعفرآباد است، سرویس میگیرند. معمولاً تا ابتدایی میروند، بعدش امکاناتی نداریم. چه کسی بدش میاد بچهاش پیشرفت کنه؟ ما از خدا میخواهیم زندگی بچهها عین زندگی ما نشه. کاش زودتر واحدهای ما را بسازن خدا رو خوش میاد.»
دختر جوان که تازه از سر زمین برگشته، دستهایش را زیر شیر آب میشوید و از من میخواهد دستم را زیر آب بگیرم. جوش، جوش است. دختر با التماس نگاهم میکند: «به همه بگویید ما هستیم که این شرایط را تاب میآوریم وگرنه زندگی این جوری واقعاً سخته، خیلی سخت.»
جاده خاکی را که رد میکنیم مرد جوانی را میبینم که بساط صیفی جاتش را برای فروش پهن کرده. گوجه فرنگی، بادمجان و خیار. آنها با همه سختی هنوز کشاورزند و میخواهند کشاورز باقی بمانند، بوی گیاه و سبزی و زمینهای نمدارشان همچنان در هوا بپیچد؛ بوی روستا، بوی زندگی.