بدا به حال جامعه‌مان که 48 ساعت در آن، مهم‌ترین و پربحث‌ترین خبرش، روسری‌داشتن و نداشتن یک فرد است!

به گزارش جماران، محمدرضا یزدانپرست نوشت:

در داستان رستم و اسفندیار، در نبرد دوم بعد از خواهش‌های رستم که از شاهزاده جوان می‌خواهد، دست از جنگ بشوید اما بی‌ثمر است، و بعد از نیایش‌های فراوان با "پاک‌دادار‌هور" و در آن لحظۀ واپسین که تیرِ گز را در کمان کرده تا روانۀ دو چشم روئین‌نشده اسفندیار کند، دوباره با معبود نجوا می‌کند و گلایه از دستِ اسفندیار که:"تو دانی به بیداد کوشد همی /همی جنگ و مردی فروشد همی/ به "بادافره"ِ این گناهم مگیر/ تویی آفرینندۀ ماه و تیر".

حتی رستم هم به پس‌دادن تاوان، آگاه است و بیمناک از بادافرەِ گناه. بادافرەِ کشتن اسفدیار، بالاخره سرش می‌آید و عمر کوتاه‌شده‌اش، با حیلۀ نابرادرانۀ دون‌ترین پهلوان شاهنامه، شَغاد، به پایان می‌رسد تا ثابت شده باشد:دنیا دار مکافات است. به‌رستاخیزنرسیده، صغیر و کبیر، تاوان و پاداش بدی‌ها و خوبی‌های‌مان را خواهیم داد و خواهیم گرفت.

■■■

■ بماند که بدا به حال جامعه‌مان که 48 ساعت در آن، مهم‌ترین و پربحث‌ترین خبرش، روسری‌داشتن و نداشتن یک فرد است!
■ بماند که بدا به حال جامعه‌مان که اینهمه آدم بیکار داریم که معطل‌اند، تَقی به تُوقی بخورد و به شغل قضاوت زندگی این و آن، مشغول شوند و آسمان و ریسمان ببافند و خطابه سر دهند و سیاهه ردیف کنند؛ انگار کلا کار و زندگی ندارند!
■ بماند که بدا به حال جامعه‌مان که محرزترین آموزه‌های مذهبی و صریح‌ترین دستور کتاب آسمانی را آویزۀ گوش که نمی‌کنیم، هیچ، کلا نمی‌بینیم که:"لا تجسسوا".
■ بماند که بدا به حال جامعه‌مان که با اینهمه ادعای تمدن و فرهنگ و رشد تحصیلات عالیه و چه و چه، عادت معیوب و پلیدِ "سرک‌کشیدن به خلوت دیگران" را ترک نکرده‌ایم!
■ بماند که به بنده هیچ ربطی ندارد دیگری چه می‌پوشد و چه می‌نوشد و قاعدتاً هنوز دلیلی محکم نیافته‌ام که پوشش و نوشِش افراد به دیگران مربوط باشد.
و "بماند"ها و "بدا به حال" های بسیار دیگر....

اما از دقایقی که کادرهای ناشریف عکس‌گیرنده سوئیسی(!) عین سونامی، موبایل‌های خلق‌الله را درنوردید، و یک مشت بیکار، "نمابدآهنگ"ش(!) را هم ساختند، به "او"یی می‌اندیشم که شاتِر را فشار داد و دکمۀ ارسال را لمس کرد و...شد،آنچه نباید.

■■■

قدر مسلم، این "او"، تباری ایرانی داشته و عرف و فرهنگ این جامعه را و آزادۀ نامداری را و خط قرمزها را و واکنش‌ها و تبعات احتمالی را می‌شناخته و می‌دانسته است.یا رهگذر بوده و اتفاقی به جمع خانوادگی آنها برمی‌خورد و به جای چشم‌پوشاندن و روی‌برگرداندن، ناشریف‌ترین کار ممکن را می‌کند یا رهگذر نبوده و زاغ‌سیاه او و همسر و فرزندش را چوب می‌زده و تعقیب‌شان می‌کرده تا ماشه را در این پارک کذایی بچکاند.یا شهروندی عادی بوده که یک لحظه خودش را جای آنها نگذاشته تا به فردای این کار فکر کند یا اهل رسانه بوده و فاقد حداقل اخلاق رسانه‌ای.

در تمام این پیش‌فرض‌ها و احتمالات، ذره‌ای شرافت، نمی‌توان یافت.

■■■

نمی‌دانم "او"یی یا "آنها"یی که فیلم خصوصی محمود شهریاری و فرزانه کابلی و ایرج طهماسب و حمید جبلی و فاطمه معتمدآریا و که و که را پخش کردند، الان کجا هستند و چه می‌کنند. و بعد از آن "پخش"های ناشریف و کثیف، چه بر سرشان آمد یا اصلا نیامد.

کاش شرافت داشتند و رخ می‌نمایاندند. کاش شهامت داشتند و جلوه می‌کردند.کاش جُربُزه داشتند و می‌آمدند می‌گفتند اگر خطا کرده‌اند، چرا کردند؟ و اگر معتقدند کارشان درست بوده، چرا پنهان‌اند؟

کاش در این فقرۀ اخیر، آنقدر مرد بود که بیاید و بگوید در لحظه فشاردادن شاتِر و در لحظۀ لمس دکمه ارسال، به چه می‌اندیشیده؟ اصلا می‌اندیشیده(بعید است) که بازی‌کردن با یک زندگی یعنی چه؟! از تاوان و بادافره چیزی می‌داند؟! به "کارما" اعتقاد دارد؟! دار مکافات بودن دنیا را می‌شناسد؟! باور دارد که از این دست بدهد، از آن دست پس خواهد گرفت؟! اصلا این دنیا و تاوان و بادافره‌اش، هیچ، به فردای قیامت معتقد است؟! از حساب و کتاب خداوندی که مو لای درزش نمی‌رود-خاصه اگر حق‌الناس باشد- خبر دارد؟!

■■■

رستم که رستم بود، تاوان و بادافره، یقه‌اش را رها نکرد.عکس‌گیرندۀ پارک سوئیس و کلیپ‌سازان و پخش‌کنندگان هم‌‌مسلک‌اش که جای خود دارد.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند
  • کدخبر: 709606
  • منبع: خبرآنلاین
  • نسخه چاپی
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.