به گزارش جماران؛ در گرمای داغ تیرماه و دقیقا در روزهایی که منتظر کاهش دما بودیم، نسل کنکوری سال آینده، سال تحصیلی جدید خود را بیسر و صدا آغاز کردند. بچههایی که مجبورند این روزها سرکلاس درس بنشینند و یکسال زودتر، خود را آماده کنکوری کنند که سالهای سال است زندگی جوانترهای این سرزمین را در روزگاری پر از دغدغه و استرس کرده و هیچ راه خلاص و رهایی هم ندارد. حرفها درباره کنکور، کلیشه و تکراری است. اما آنچه باعث شده تا سراغ آن برویم، همین آمادگی یکساله است و اجبار برای شروع سال تحصیلی در گرمای داغ تابستان و شروع برای آمادگی در یک رقابت بزرگ؛ رقابتی که البته بین شاگردان و دانشآموزان مدارس متفاوت شهر است و برای قشری که مدرسه «خوب» میروند و باید طبق برنامه درسی از حالا به فکر باشند.
دختران و پسران ١٧ و ١٨ ساله و دانشآموزان این مدارس، حالا سر کلاسهای درس نشستهاند و آینده خود را در کتاب و دفتر و درسخواندن مداوم و سخت میبینند.
فارغ از اینکه در نهایت چه اتفاقی میافتد، اما سوال اصلی اینجاست که در روزگاری که ظرفیت دانشگاه بیشتر از ظرفیت متقاضیان است و در شرایطی که اکثریت شرکتکنندگان در کنکور، به هر حال در یک رشته شانس قبولی دارند، اینهمه استرس و فشار برای چیست؟ اکثریت جمعیت دانشآموزان ایرانی، نسل چهارمیهایی که قرار است در آینده وارد دانشگاه شوند، از همین حالا میدانند که اوضاع بازار کار خوب نیست و جمعیت اکثریتی از فارغالتحصیلان دانشگاه گاهی آنقدر بیکار میمانند که سراغ فوقلیسانس و دکترا میروند و خوششانسترها هم پذیرشی از یک دانشگاه خارجی میگیرند و مهاجرت میکنند.
در این میان تنها چیزی که سرنوشتهای بچههای این سرزمین را تغییر نمیدهد، ادامه تحصیل است و درس خواندن. در واقع اگر همین حالا بخواهیم برای این بچههای نوجوان ایستاده در آستانه جوانی و ورود به اجتماع برنامهریزی کنیم، برنامهای بهتر از درس خواندن پیدا نمیشود. اتفاقی که به ذات درست و هوشمندانه است، اما وقتی تبدیل به یک برنامه اجباری و از سر بیبرنامگی میشود، شکل ناخوشایند و نادرستی پیدا میکند. این بچهها نه از همین سال «پشت کنکور» که از زمان ورود به دبیرستان، خود را برای این ماراتن سخت آماده میکنند و در این شرایط ناعادلانه، برد اصلی با مدرسههای «خوب» و «خیلی خوب» با شهریههای سالانه بالا و کلاس کنکورهایی است که از دهه ٧٠ اقبال و گسترشی بزرگ داشتند و هیچ وقت خالی نمیمانند و تبدیل به تجارتی پررونق شدهاند؛ تجارتی که هیچگاه ورشکستی و ضرر ندارد. در نقطه مقابل هم همیشه سوال این است که به جای کنکور چه طرح و برنامهای میشود داشت، که البته همیشه هم به جوابی قاطع، درست و کارساز نمیرسد. در یک پروسه چند ساله، بسته به احساس مسوولیت والدین و البته میزان درآمد آنها، هزینههای مالی تنها بخشی از این جریان است و مهمتر از آن هزینههای معنوی است که به جوانترین قشر جامعه وارد میشود تا در مسیری قرار بگیرد که چندان شفاف و واضح نیست و جایگزین بهتری هم ندارد.
در کنار این ابهامات، استرس و اضطراب وارد شده، تلاشی که معمولا نتیجه صددرصدی ندارد و آسیبهای روانی دیگر، نسل پشت نسل و کنکور به کنکور به جوانترها وارد میشود و اکثریت جامعه ایرانی را سالهای سال است که درگیر کرده. شروع دوره جوانی و ورود به اجتماع، در نخستین قدم آنچنان سخت و نفسگیر است که در ادامه، فشارهایی نظیر بیکاری، مشکلات اقتصادی و... هم به آن اضافه میشود تا به نسبت آسیبها و البته موفقیتها و شکستها، این کولهبار عظیم استرس و اضطراب در سالهای آینده آنچنان روی دوش سنگینی کند که توان را ببرد و در ادامه با آدمهایی روبهرو شویم که از زمان ورود به جامعه نفس راحت نکشیدند و زندگی را به مثابه میدان جنگی میدانند که باید مدام تحمل کنند و صبور باشند.
در نتیجه اینطور میشود که در آمارهای جهانی، مدام در خانههای آخر شادی و رضایت از زندگی هستیم و مدام به دنبال نخستین گره کوری که ما را به این روز انداخته؛ گرهای که با یک برنامهریزی درست، اندکی آگاهی خانواده و شاید پیدا کردن مسیری دیگر برای خوشبخت بودن، از همان ابتدا ایجاد نشود و روزی، روزگاری با نسلی آرامتر و به خود متکیتر روبهرو شویم.