آیا شهید بهشتی قربانی افراط و تفریط شد؟ چرا شهید بهشتی از نظر فکری از مبارزان مهم انقلاب متمایز بود؟ رفتار شهید بهشتی با افرطیون چگونه بود؟ چرا منش شهید بهشتی در حافظه انقلاب اسلامی ماندگار و به چهرهای فراموش نشدنی تبدیل شده است؟ اگر شهید بهشتی امروز زنده بود با چه چیزی مبارزه میکرد؟
به گزارش جماران برای پاسخ به این سوالات و همچنین تحلیل و بررسی گفتمان اعتدال و مبارزه با افراط و تفریط در تاریخ انقلاب اسلامی با دکتر علیرضا بهشتی، فرزند شهید بهشتی و دکترای فلسفه سیاسی از دانشگاه هال انگلستان، گفتوگو کردیم. علیرضا بهشتی معتقد است: «شهید بهشتی قربانی التقاط فکری و تحجر شد. شهید بهشتی به چیزی متهم میشد که اصلا در ایشان وجود نداشت و آن انحصارطلبی و قدرتطلبی بود». در ادامه متن گفتوگو با دکتر علیرضا بهشتی را از نظر میگذرانید.
چرا شهید بهشتی در طول تاریخ انقلاب اسلامی یکی از مهمترین چهرههای گفتمان اعتدال به شمار میرود؟ مهمترین ویژگیهای گفتمان اعتدال از منظر شهید بهشتی چیست؟
به نظر من اینکه آیا میتوان اساسا اعتدال را به عنوان یک گفتمان تلقی کرد محل تردید است. اعتدال به معنای حد وسط یک چیز است. به همین دلیل اعتدال نمیتواند مبنای شکلگیری یک گفتمان باشد. دلیل این مساله نیز این است که حد وسط یک چیز ارزش مکانی مختلفی دارد. برای مثال گاهی باید بین «بد» و «بدترین» یک حد وسط را انتخاب کرد که میشود «بدتر». آیا انتخاب «بدتر» میتواند ارزشمند باشد؟ به همین دلیل استفاده از این مفهوم به عنوان مبنای یک گفتمان میتواند محل تردید باشد. با این همه، اگر هدف از استفاده از مفهوم اعتدال پرهیز از افراط و تفریط باشد، بدون شک افراط و تفریط تنها در حوزه عمل معنا پیدا نمیکند و از ساحت تفکر و اندیشه نشأت میگیرد. شهید بهشتی در دوران حیات خود با دو جریان فکری «التقاط» فکری و «تحجر» مواجه بود و به همین دلیل تلاش کرد راه دیگری جز این دو راه را در پیش بگیرد که شاید بتوان نام آن را اسلام اعتدال گذاشت. پس از کودتای28 مرداد 1332 که یک شوک اجتماعی و سیاسی بود، جامعه ایران با یک بحران معرفت شناختی و فکری هم روبهرو شد. این بحران معرفت شناختی در گفتمان چپ مارکسیستی، گفتمان ملیگرایی و گفتمان اسلام مبارز به وجود آمد. در این مقطع زمانی همه این گفتمانها به دنبال این بودند که بدانند ریشههای بنبست نهضت ملی و شکست آن کجاست. به همین دلیل هر سه گفتمان دچار تحولاتی میشوند که بنده به تحولات دو گفتمان چپ مارکسیستی و ملیگرایی نمیپردازم. با این همه، در حوزه «اسلام مبارز» تحولی به نام نواندیشی دینی تقویت میشود که بسیار دارای اهمیت است. نواندیشی دینی که ریشههای آن نیز در گذشته وجود داشته تلاش میکند به بررسی دلایل شکست نهضت ملی بپردازد و در این راه گفتمان جدیدی را پایهریزی میکند که در عرصه سیاسی در تشکلهایی مانند شکل نهضت آزادی متبلور میشود. پس از 15 خرداد سال42 و اتفاقاتی که رخ میدهد بحران معرفت شناختی در گفتمانهای موجود تشدید میشود و از دل گفتمانهای موجود گفتمانهای جدیدی متولد میشود. برخی از نحلههای فکری مانند سازمان مجاهدین خلق بهرغم صداقت و دغدغهمندی بنیانگذاران آن، در ادامه دچار اختلافات ایدئولوژیک میشوند و مسیر دیگری را در پیش میگیرند. شهید بهشتی بهرغم اینکه در ابتدای تشکیل سازمان مجاهدین خلق با برخی از موسسان این سازمان مانند مرحوم حنیفنژاد مراوده و معاشرت داشت اما نسبت به تفکرات این سازمان موضع داشت. با این همه، شهید بهشتی معتقد بودند که اغلب این افراد قابل جذب هستند و میتوان با گفتوگو و دیالوگ آنها را به گفتمان اسلامی اصیلتر جذب کرد. در نتیجه شهید بهشتی نسبت به التقاط فکری و دینی که عمدتا در سازمان مجاهدین خلق تبلور پیدا کرده است موضع دارد و به برخی از عقاید این سازمان نقد مشفقانه دارد. این در حالی است که این وضعیت برای متحجران نیز وجود دارد و شهید بهشتی همه افکار، عقاید و دیدگاههای روحانیون سنتی را نمیپسندد و برخی را با روح اسلام و قرآن مجید مطابق نمیداند. برای مثال شهید بهشتی رابطه مراد و مریدی بین روحانیت و مردم را مضر میداند و از آن به عنوان یک رابطه منحط و ذلتآور نام میبرد. ایشان معتقد بودند روحانیون صرفا کارشناسان در مسائل اسلامی هستند و نه قشری با قداستی ویژه. به همین دلیل عنوان میکردند که رابطه مرید و مرادی باید از بین برود و جای خود را به رابطه معلم و متعلم بدهد. نکته دیگر اینکه شهید بهشتی درباره قضاوتهای شتابزده و غیر علمی متحجران نسبت به هرگونه نوآوری در حوزه معارف دینی نگران بودند و آن را اشتباه میدانستند. به همین دلیل یکی از نقاطی که میتوان مفهوم اعتدال را در شهید بهشتی به خوبی مشاهده کرد زمانی است که ایشان خواستار اتخاذ موضعی منصفانه در قبال آثار دکتر شریعتی میشود.
آیـــــا بحــــــران معرفتشنــاسی که معمولا در گسستهای اجتماعی مانند کودتای28مرداد32 شکل گرفت در سال 57 و در آستانه فروپاشی رژیم پهلوی نیز در جامعه ایران وجود داشت؟
بحرانهای معرفت شناختی زمانی در یک جامعه به وجود میآید که یک گفتمان توانایی پاسخ گفتن به سوالات و دغدغههای جدید در زمینههای مختلف سیاسی، فلسفی و دینی را از دست داده باشد. در سالهای پس از انقلاب اسلامی نیز جامعه ایران با این بحران معرفت شناختی مواجه شده است. همچنان که این وضعیت پس از مشروطه یا درشهریور سال1320 نیز در جامعه ایران به وجود آمد.
چرا دیدگاههای شهید بهشتی نسبت به همفکران نزدیک ایشان مانند شهید مطهری، آیتا... طالقانی و آیتا... منتظری متمایز است و نمیتوان ایشان را در حوزه روحانیت سنتی تقسیمبندی کرد؟ آیا زندگی ایشان در غرب در تمایز این دیدگاه تأثیر گذاشته است؟
بین تفکرات افرادی که شما نام بردید شباهتها و تفاوتهایی وجود دارد. با این همه، میتوان عنوان کرد که مهمترین وجه تمایز شهید بهشتی با دیگران این است که میزان «زمانآگاهی» ایشان نسبت به دیگران بالاتر است و مدرنیته را بهتر و عمیقتر درک کرده است. زندگی ایشان در غرب و همچنین تسلط ایشان به زبانهای زنده دنیا سبب شده که ایشان به منابع علمی دنیا دسترسی مستقیم پیدا کنند و بتوانند منابع علمی مهم را بیواسطه مطالعه و درک کنند. برای مثال در کتابخانه شخصی شهید بهشتی کتاب «نظریهای درباب عدالت» نوشته «جان رالز» وجود دارد که نشان میدهد ایشان در این حوزه مطالعه کرده و با این موضوع آشنا هستند. در نتیجه دسترسی بیشتر شهید بهشتی به مفاهیم جدید در ایجاد تمایز فکری بین ایشان و همفکرانشان تأثیرگذار بوده است.
آیا همین تمایز باعث شد شهید بهشتی در ابتدا ترور شخصیتی و سپس ترور فیزیکی شود؟
به نوعی بله؛ شهید بهشتی در دوران مبارزات انقلابی در بین طیفهای مختلف فکری هم از نظر اندیشه و تفکر و هم از نظر مدیریت و سازماندهی یک چهره شناخته شده است. به همین دلیل نیز هنگامی که شهید بهشتی پس از انقلاب به ریاست شورای انقلاب میرسند و پس از آن حزب جمهوری اسلامی را تشکیل میدهند عدهای احساس خطر میکنند. این احساس خطر هم در بین سازمان مجاهدین خلق و هم در بین متحجران به وجود میآید، به شکلی که جامعه روحانیت مبارز که شهید بهشتی یکی از بنیانگذاران آن است در انتخابات ریاستجمهوری در مقابل ایشان میایستد و با شهید بهشتی مخالفت میکند. وضعیت به شکلی است که در یکی از راهپیماییهای شهرقم علیه شهید بهشتی شعار داده میشود و عدهای به ایشان ناسزا میگویند. در نتیجه شهید بهشتی قربانی دو جریان التقاط فکری و تحجر شد. متحجران معتقد بودند شهید بهشتی از اقتصاد لیبرالیستی حمایت میکند. علاوه بر این، نکته جالب اینکه شهید بهشتی به چیزی متهم میشد که اصلا در ایشان وجود نداشت و آن انحصارطلبی و قدرتطلبی بود. مرحوم مهندس بازرگان در مصاحبهای که با ما داشتند عنوان کردند: «شهید بهشتی ذاتا انسان مدیر و منظمی بودند و به همین دلیل در هر جمعی که قرار میگرفتند نقش محوری پیدا میکردند. مهندس بازرگان عنوان میکردند: «ما هم از این وضعیت بدمان نمیآمد و از این رویکرد استقبال میکردیم». شهید بهشتی در جایی عنوان میکنند که برخلاف خواست خودشان در برخی کارهای جمعی به عنوان محور قرار میگرفت و با این همه، به انحصارطلبی و قدرتطلبی متهم میشد که یکی از طنزهای روزگار است. در نتیجه پس از انقلاب دو گروه متحجران و کسانی که دارای التقاط فکری بودند با شهید بهشتی مشکل داشتند.
آیا شهید بهشتی را میتوان در راستای گفتمان نواندیشی دینی تعریف کرد؟ و آیا بین شهید بهشتی و دکتر شریعتی در زمینه فهم از مدرنیته و شناخت «غرب» قرابت و نزدیکی وجود داشت؟
شناخت مدرنیته و اندیشه غرب گاهی به صورت سطحی صورت میگیرد. برای مثال هنگامی که به مانیفست فداییان اسلام در سال1328 نگاه میکنیم متوجه میشویم که این تشکل با مظاهر غرب و مدرنیته مشکل دارد اما شناخت کافی از ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی و زیربنای فکری غرب ندارد. این در حالی است که امثال شهید بهشتی، مهندس بازرگان و دکتر شریعتی با ساختارهای فکری غرب آشنا هستند. به همین دلیل هنگامی که قصد دارند به برخی از مشکلات روز جامعه پاسخ بدهند، دیدگاههای آنان به ساختارهای جامعه معطوف میشود. در نتیجه بین شهید بهشتی و دکتر شریعتی از این لحاظ قرابت فکری وجود دارد و شناخت آنها از مبانی فکری غربی عمیقتر از بقیه است. به همین دلیل من شهید بهشتی و دکتر شریعتی را از اسلام اساسا سنتی سیاسی متمایز میدانم. قبل از انقلاب برخی افراد به شکلی درباره حکومت سخن میگویند که مشخص است شناخت کافی نسبت به مبانی و ساختار حکومت ندارند. شهید بهشتی و دکتر شریعتی و به صورت کلی جریان نواندیشی دینی در موضوع شناسی شرایط جامعه یک گام از بقیه جلوتر بودند.
در سالهای پس از انقلاب برخی و از جمله حزب توده معتقد بودند که شهید بهشتی مواضع ضدآمریکایی اتخاذ نمیکند و در این زمینه جدی نیست. از سوی دیگرطرفداران بنی صدر ایشان را انحصارگرا و قدرت طلب معرفی میکردند و مجاهدین خلق عنوان میکردند شهید بهشتی به دلیل زندگی در غرب برای انقلاب هزینه نداده است. این در حالی است که متحجران نیز براین باور بودند که شهید بهشتی به دنبال اقتصاد لیبرالیستی است. پاسخ شما به عنوان فرزند شهید بهشتی به این اتهامات چیست؟
فضای پس از انقلاب اسلامی به شکلی است که هر کسی هر چه دوست دارد بیان میکند. شهید بهشتی عرصه تعامل بینالمللی را به خوبی میشناخت و به زبان دیپلماسی آگاهی داشت. به همین دلیل ایشان با دیدار و مذاکره مشکلی نداشتند و معتقد بودند باید به محتوای مذاکره نگاه کرد که چه چیزی در حال اتفاق افتادن است. این دیدگاه ایشان حتی در مورد آمریکا نیز وجود داشت. شهید بهشتی معتقد بودند باید رابطه ایران و آمریکا به یک نتیجه مشخص برسد و نمیتوان این رابطه را بدون رعایت اصول منطقی به حال خود رها کرد. برای مثال در ماجرای گروگانگیری سفارت آمریکا در ایران ایشان در روزهای نخست از این حرکت به عنوان یک حرکت اعتراضی نمادین دفاع کرد. با این همه، ایشان در جلسه شورای انقلاب عنوان میکنند که این مساله باید به صورت منطقی حل شود. به همین دلیل نیز شورای انقلاب آقای باهنر را به عنوان نماینده مشخص میکند تا به محل گروگانگیری برود و با دانشجویان پیرو خط امام(ره) گفتوگو کند که دانشجویان ایشان را نمیپذیرند و به گروگانگیری ادامه میدهند. شهید بهشتی با حفظ منافع ملی معتقد است که مذاکره ایران و آمریکا در زمینه رفع مشکلات باید در یک جایگاه برابر صورت بگیرد. ایشان معتقد است آمریکا باید این مساله را بپذیرد که در ایران انقلاب شده و دیگر نمیتواند مانند گذشته نظراتش را به ایران دیکته کند. در زمینه اقتصادی نیز شهید بهشتی عنوان میکنند که ما با سرمایهداری مشکل نداریم و بلکه با سرمایه سالاری مشکل داریم. ایشان مخالف این مساله هستند که دولت همه فضای اقتصادی را به دست بگیرد و همه مسائل اقتصادی زیر نظر دولت باشد. از سوی دیگر با آزادی کامل بخش خصوصی که سبب ایجاد سلطه و انحصار شود و شکاف بین فقیر و غنی را افزایش بدهد نیز مخالف است. به همین دلیل دیدگاههای شهید بهشتی در این زمینه به دیدگاههای «جان رالز» نزدیک است. این در حالی است که در زمینه توسعه نیز دیدگاه شهید بهشتی بیشتر به دیدگاه توسعه انسانی نزدیک است. میدانیم که در اواخر دهه 1980 میلادی «محبوبالحق» وزیر اقتصاد پاکستان با حضور در سازمان ملل نظریهای را مطرح میکند که به نظریه توسعه انسانی معروف میشود. این نظریه در دهه1990 توسط متفکرانی چون «آمارتیاسن» تکمیل میشود و به یکی از مهمترین توصیههای سازمان ملل در زمینه توسعه تبدیل میشود. با این همه، یکی از اساتید دانشگاه که معرف اصلی نظریههای «آمارتیاسن» در ایران است عنوان میکرد که 10 سال قبل از اینکه «آمارتیاسن» دیدگاه خود را مطرح کند بنمایههای این دیدگاه در نظریات شهید بهشتی وجود داشته است که در تدوین اصول اقتصادی قانون اساسی خود را نشان میدهد.
اگر شهید بهشتی امروز بود با چه چیزی مبارزه میکرد؟
پس از انقلاب اسلامی شهید بهشتی معتقدند بودند طیفهای مختلف فکری در پیروزی انقلاب سهم داشتند. با این همه، پس از انقلاب اغلب مردم به یک گفتمان فکری علاقهمند هستند که آن هم گفتمان انقلاب اسلامی است. در نتیجه باید با احترام به کثرت دیدگاهها و اختلاف سلیقههای فکری از گفتمان انقلاب حمایت کرد. البته نظر شهید بهشتی در این زمینه به هیچعنوان معنای تمامیتخواهی نمیدهد و ایشان برای همه طیفهای فکری که بهطور مسالمتآمیز در عرصه سیاسی حضور دارند احترام قائل است و این تنوع و تعدد را به رسمیت میشناسد. به نظر من اگر شهید بهشتی امروز زنده بودند در جهت احترام به کثرت دیدگاهها و نفی تمامیتخواهی مبارزه میکردند و تلاش میکردند طیفهای مختلف فکری از طریق احزاب و فضای مدنی در تصمیمگیری کلان جامعه نقش داشته باشند. نکته دیگری که میتوانست امروز مورد نظر شهید بهشتی قرار بگیرد این بود که فضای خارج از احزاب و نقشآفرینیهای موازی فضای مدنی را به سمت فضای مدنی و احزاب و کار گروهی سوق میداد. وحدت به معنای این نیست که تنها یک تفکر در جامعه وجود داشته باشد و دیگر طیفهای فکری ساکت باشند. به همین دلیل شهید بهشتی همواره از وحدتی حمایت میکردند که از اجماع بین گروههای مختلف فکری در جامعه پدید بیاید. به عبارتی، مقصود ایشان وحدت در عین کثرت بوده است. بدون شک اگر شهید بهشتی زنده بود با انحصارگری فکری مبارزه میکرد و اجازه نمیداد انحصارگری فکری در جامعه به انحصارگری در قدرت منجر شود.